نقدی بر نظریه‌پردازی در ایران مصاحبه‌ی سارا رحمتی سایه با محمد‌علی مرادی 15مهر 1395
ساختمان نمادین در یک عصر ندانم گرایی گفت وگوی ولادیمیر بِلوگولوفسکی با چارلز جِنکس لندن، مارس 2013

زایش ستاره معماری مقدمه‌ای بر مجموعه مصاحبه های منتشر شده توسط ولادیمیر بِلوگولوفسکی (Vladimir Belogolovsky)
ترجمه‌ ی سودا ابو‌ترابی

«Starchitecture» ستاره معماری (این واژه ی مرکب، به زمره ای از معماران اشاره دارد که شهرتشان را مدیون رویکرد جسورانه و پرآوازه‌یشان هستند): بیگ‌بنگ
1. داستان گفتگوهای من با معماران در صبح روز هجدهم ماه دسامبر سال 2002 آغاز می شود. آن روز، هفت گروه متشکل از درخشان ترین معماران جهانی، که موفق به ورود به مرحله ی نیمه نهایی شده  بودند، به  زیر طاق شیشه ایِ به تازگی بازسازی شده ی مرکز مالی جهانی وینتر گاردن (Winter Garden) گرد هم آمده  بودند تا نقطه نظرهای جسورانه ی خود را در باب بازسازی مرکز تجارت جهانی در سایت مجاور مطرح نمایند. بیش از هزار نفر مضطرب (شامل دویست و پنجاه روزنامه نگار) شاهد این رویداد سه  ساعته بودند.
تخریب هولناک برج های دوقلو در یازدهم سپتامبر سال 2001، که یقیناً بیشترین بازتاب رسانه ای را در طول تاریخ داشته، جلب توجه افکار عمومی به بازسازی قلب پایتخت اقتصادی و فرهنگی جهان غرب را تضمین کرده  بود. متأسفانه ناکامی در به  پا خاستن سریع و معنادار از گراند زیرو (Ground Zero) بر این حقیقت که نیویورک دیگر قادر به بازیابی چنان شأن و منزلتی نمی باشد، دامن زده بود. معماران با در نظر داشتن خاطرات سایت مدفون که هنوز هم بر همسایگی اش سایه افکنده، پلان های جدید جسورانه یشان را ارائه نمودند. با وجود آنکه ارائه ی این طرح ها به سال‌ها پیش از انتشارشان در رسانه های اجتماعی مانند فیسبوک و توییتر باز‌می گردد، اما به  صورت زنده و در بخش های جدید، هم در سطح بومی و هم جهانی، پخش  شدند و در برهه ای فضای سیاسی، جنگ ها، ورزش ها، مد، پیشرفت های عظیم علمی و حتی رسوایی های جنسی را نیز تحت الشعاع قرار دادند.
ناگهان معماری برای میلیون ها نفر، به خبری جالب   توجه مبدل  گشت و پدیده ی ستاره معماری متولد شد. اصطلاح ستاره معماری نخست در دهه ی 1940 رواج یافت. ستاره معمار، بر‌اساس فرهنگ لغت آکسفورد، ستاره ی فیلمی بود که یک خانه را طراحی نمود. منتقدان در اواخر دهه ی 1980 شروع به استفاده از این واژه برای اشاره به معماران نامدار نمودند؛ اما تنها در اوایل دهه ی 2000 بود که رسانه ها از این واژه به  صورت گسترده استفاده کردند. حتی گزارش های پیرامون چشم اندازهای نوین برای آینده ی مرکز تجارت جهانی، معماران رقابت  کننده را به عنوان ستاره معمار نمی‌شناخت.
با آغاز ارائه ها، پایه های ترقی این قهرمانان و کشف آثار و شخصیتشان نیز شکل گرفت. این روند، درست مانند آن چیزی بود که برای قهرمانان ورزشکار در المپیک روی  می دهد. سپس منظومه ی جدیدی از ستارگان شروع به درخشیدن نمود و آنها به  زودی شناخته شدند.
2. به خاطر دارم که آن روز صبح درست پشت سر هربرت ماسکم (Herbert Muschamp) منتقد معماری، در صفی طولانی ایستاده بودم. او را در حال گپ زدن با دوستی نظاره می کردم، اما جرأت مداخله نداشتم. ماسکم متن خود را حتی پیش از حضور در مراسم ارائه ی معماران، نوشته بود و نسخه ای از روزنامه ی نیویورک تایمز آن روز را به همراه نوشته اش در دست  داشت.
حال که معماری بیش از هر زمان دیگری محبوب شده، ماسکم در آن نوشته، در پی واژگان دقیقی بود که برای جلب توجه عموم به معماری ضروری است. «حتی با در نظر  داشتن جاذبه ی رویداد، ملاک در معماری معاصر، لذت  بردن است. با‌این‌حال، تجربه ی آن متفاوت از لذت اطمینان‌بخشی است که از یک غذای راحت حاصل می شود. بیشتر شبیه خوردن سوشی برای اولین بار و کشف این موضوع است که آیا آن را دوست دارید یا خیر. این احساس با تحریک ترس غریزی از چیز ناشناخته تشدید شده است». البته در طول تاریخ، معماران در زمره ی افراد نامدار قرار داشته اند. از آندرئا پالادیو، معمار سینان و دوناتو برامانته (Donato Bramante) تا کریستوفر رِن (Christopher Wren) و آنتونی گائودی (Antoni Gaudi)، معماران به‌عنوان نوابغ هنری به شهرت جهانی دست  یافته اند. در قرن بیستم، فرم های آیکونیک، جذابیت و محبوبیت پیشکسوتانی مانند فرانک لوید رایت، یورن اوتزن (Jørn Utzon) و اسکار نیمایر، بی شک در این موضوع تأثیر‌گذار بوده اند.
امروزه مرسوم است که معماران لیست هایی کوتاه و بلند از پروژه های معتبری که انجام داده اند را تهیه  کنند. با‌ این حال، مدت زیادی از رواج این رسم نمی گذرد. زمانی که ساموئل برونفمن (Samuel Bronfman)، مدیر سیگرام (Seagram) تصمیم به ساخت دفتر مرکزی کمپانی در منهتن در سالروز صد سالگی آن در سال 1957 گرفت، این مسئولیت بلندپروازانه، او را وا‌داشت تا دخترش فیلیس لمبرت (Phyllis Lambert) را در رأس امور قرار‌  دهد. لمبرت با کمک فیلیپ جانسون، برای خلق یک شاهکار، سه لیست از اسامی معماران توانمند برای احقاق این پروژه ی رویایی تهیه نمود.
لیست اول شامل افرادی بود که می بایست حضور می‌داشتند، اما نمی توانستند: پل رودالف (Paul Rudolph)، ایرو سارینن (Eero Saarinen)، مارسل بروئر، آی.ام.پی و لویی کان. همگی معمارانی خارق العاده بودند، اما در آن زمان از تجربه ی کافی برخوردار نبودند. لیست دوم، شامل افرادی بود که می توانستند، اما نمی بایست انتخاب می شدند: شرکت های عظیمی مانند اس اُ اِم (SOM) که همگی رقیب یکدیگر بودند، ولی از اصالت کافی برخوردار نبودند؛ و نهایتاً لیست سوم، افرادی را گردهم‌  آورد که هم می توانستند و هم می بایست حضور داشتند (سه سوپراستار بین المللی قرن بیستم): فرانک لوید رایت، لوکوربوزیه و میس  ون  در روهه، که بالاخره برنده ی مسابقه ی نیویورک شدند. در آن زمان معماران مشهور نادر بوده و در مجموع، از نیروی ستاره ی نویسندگان، سیاستمداران، هنرمندان، موسیقیدان ها یا بازیگران برخوردار نبودند. روز هشتم دسامبر سال 2002 این رویه را به کل تغییر داد. این روز شاهد تولد ستاره معماران بوده و برای ماه ها نگرش معماران با شدت و حدتی بی سابقه به  موضوع بحث رسانه ها بدل شد ــ معماری در حال تبدیل  شدن به قلمرو همگان بود.
مدت کوتاهی پس از آن، طرح های دانیل لیبسکیند و رافائل وینولی (Rafael Viñoly) به‌عنوان فینالیست ها اعلام شدند؛ آنها در شوی اپرا وینفری (The Oprah Winfrey Show) و برنامه های دیگر پدیدار شدند. منتقد نیویورک تایمز، جولی آیووین (Julie Iovine)، نوشت دو معمار «… مانند سیاستمداران عصر رسانه رفتار می کردند … [و] خود را مانند ستاره ی فیلم ها نمایش می داند … از زمانی که گری کوپر (Gary Cooper) درThe Fountainhead ظاهر شد، افکار عمومی به سمت معماران و معماری معطوف گشت».
واضح است که عمق این جذابیت، تا حدود زیادی غیر واقعی بود، اما بحث در این مورد، در این مجال نمی گنجد. معماری در روزهای اوج خود بود و توجه همگان را معطوف کرده  بود. طبیعتاً هر‌چه کار جذاب تر و مفهومی تر باشد؛ یعنی تلاش بیشتری برای روایت داستان های مسحورکننده اش شده و لایه های بیشتری از شوق و علاقه برای معماری می توان پدید آورد و پدید می آید.
موسکام در ایجاد نوایی که گاهی با قیاس منحنی های مشهور گوگنهایم بیلبائو با گیسوان مریلین مونرو و گاهی با تحسین از ساختمان های جدید ناسازگاری چون مجتمع فرهنگی اتریشیِ آبراهام ریموند (Abraham Raimund) در منهتن به سبب «معماری ای که به درون ذهن شما نفوذ می‌کند»، در تقابل با آنچه که به سادگی «حرف های باب طبع مردم» می خواند، نقش حائز اهمیتی را ایفا نموده است. نوشته های او مانند نقد، از جانب کسانی که رویکرد آکادمیک در توضیح ساختمان‌ها را ترجیح می دادند، مورد استقبال گسترده ای قرار گرفت. او تمرکزش را از دست نداده و از این رو، نوشته اش را تحسین می‌کنم.
موسکام، نه‌تنها در تلاش های خود در راستای بازکردن مفهوم معماری برای مخاطبان تایمز کاملاً اصیل بود، بلکه او اغلب معماران را به چالش «از نو بنا نهادن خط آسمان نیویورک به مثابه  هیجان آور ترین آنها» سوق می داد. بسیاری می گویند که او بعضی معماران را بر دیگران ترجیح می دهد، ولی آیا همه ی ما این کار را نمی کنیم؟
آیا از این رو نیست که ما میل به یک نوع معماری را می پرورانیم و بر دیگری ارجح می دانیم؟ و ما شیفته صفات یا رویکردهای خاص شده و منتقد دیگری می شویم و حتی در مواجهه با دلایل مجاب کننده، سمت و سوی خود را تغییر می دهیم؟ اینگونه است که نقطه نظرات، سلایق و مهم‌تر از همه، مبانی و عقاید با فروپاشی عقاید و تصورات سابق، شکل می گیرند.
اما این مسئله، پرسشی را مطرح می نماید که چطور یک نفر می بایست برای اشتغال افکار عمومی به  سمت موضوعی که چیز زیادی از آن نمی‌داند تلاش کند. آیا می بایست معماری توضیح داده شود؟ آیا می بایست به  صورت داستانی از توالی سبک های تاریخی و شاهکارها روایت شود؟ آیا می بایست به عنوان هنر جسورانه ی مهندسی یا نظریه های مفهومی و زیبایی شناسانه کشف گردد؟ آیا ما می باید معماری را مانند یک مرحله ی انحصاری ارائه کنیم که در آن تحول جامعه و رویدادهای تاریخی رخ داده است؟ آیا می بایست آن را به  شیوه ی معنایی و تمثالی کشف رمز نماییم؟
برخی شاید مدعی شوند که معماری می بایست حاکی از ابداع دوباره ی قوانین و توسعه ی مدام مجموعه های فرمال، آزمایش فضایی، پایداری و به‌ چالش  کشیدن رسومات باشد. یا می بایست به  سادگی درباره ی خود و اجزایش باشد؟ معماری، به  طور اجتناب ناپذیری یک ابزار بزرگداشت است که گواه قدرت عظیم پادشاهان، سرمایه داری، سیاستمداران، شرکت ها، سازندگان و خود معماران می باشد.
در دوران رقابت تیم های حاضر در مرحله ی نیمه نهاییِ مسابقه ی مرکز تجارت جهانی، پروژه ها به  طور مداوم روی جلد پرمخاطب ترین روزنامه ها آزموده می شدند.
شریک زاها حدید، پاتریک شوماخر، باور دارد که کارامدسازی شیوه ی برقراری ارتباط ما، وظیفه ی دفتر اوست: «هدف ما به عنوان معماران، قاعده‌مند سازی و تسهیل ارتباطات است. در نتیجه ی تشدید ارتباطات، بهره‌وری حاصل خواهد  شد. معماری، ارتباطات شدید را تسهیل می کند.» این توجیهی تحت اللفظی و خوب برای برش کنج ها است.
مـعـمـاری، بـیـشـتـر خـود را بـه عـنـوان نـاجـی مــحــیـط زیـسـت «عـرضـه مـی کـنــد». ائـرِن بـِتـسـکــی
(Aaron Betsky) در کتاب خود، محوطه سازان: ساختن با زمین (Landscapers: Building with the Land) می گوید: «ساختمان ها جایگزین زمین می شوند. این گناه بزرگ معماری است.» اما به نظر من، چنین می رسد که معماران بسیاری در وقف خود برای استرداد معماری زیاده روی می کنند. بسیاری برای برقراری تعامل میان مسائل متعدد، بیشتر به دانشمندان معماری بدل شدند تا هنرمندان و شاعران: توسعه در برابر حفاظت، نو در برابر بافتاری، مخاطره آمیز در برابر اقتصادی. اصطلاح «پایدار» اغلب به عنوان کالایی بازاری، به صورت مکانیکی اعمال می شود.
جدا از سازگاری اصطلاح ستاره‌معماری، پدیده ی تبدیل معماران به مشاهیر و ستاره ها حقیقت  داشته و چه دوام بیاورد چه نیاورد، نمی توان انکار نمود که در آن صبحِ ماه دسامبر سال 2002، معماری و خالقانش (به نظر من، به سادگی مغرورترین ها در میان تمامی مشاغل)، هم به صورت جمعی و هم فردی، توجه تمامی جهان را به خود معطوف کرده اند. معماری به کانون توجه بدل  شده و به نظر می آمد که همگان با توانایی این هنر فوق‌العاده در ترجمه ی والاترین خیال های قابل  تصور بشر به نمادهای روزگار مدرن، به وجد آمده بودند.
نهایتاً، در آن لحظه، معماری روز ما از طرف جهانیان تقدیر  شده و به درجه ی اهمیت یکسان یا بالاتری نسبت به آثار جاودانه ی گذشته ارتقا یافت. تصور کنید در دوره ای که همه چیز گویی بی وقفه در گذار است، معماری بیش از ادبیات، هنر یا موسیقی دارای قدرتی پایدار برای تجلیل از عصر خود و حفاظت از عظیم ترین دستاوردهایش برای افتخار نسل های آینده شود.
3. به خوبی هیجان و انتظارات فزاینده نسبت به طرح های پیشنهادی برای سایت مرکز جدید تجارت جهانی را به یاد دارم. پیش از به صحنه آمدن معماران، بانیان مسابقه از طرف شرکت توسعه ی لوئر منهتن (Lower Mannhattan) به خبرنگاران وعده دادند تا برای دیدگاه های نوین در مهم ترین رسانه ی جهانی، اهمیت ویژه ای قائل شوند و این کار را کردند. هزاران تصویر از مدل های معماری، رندرها و خودِ معماران، مستقیماً به روی صفحات نخست روزنامه ها رفته و به تیتر خبری سرتاسر جهان بدل شدند. توجهات به پلان‌ها، سخنان و حتی به طرز عجیبی به حالت ایستادن، ژست ، لباس، کفش  و عینک  آنها معطوف شده بود. هیچ جزئیاتی از نظرها پنهان نماند. معماران با مد روز و سیاسی  شدن هنرشان، اهمیت یافته بودند.
اولین نماینده، دانیل لیبسکیند بود. او از ابتدا، وضعیتی خاص و واقعاً احساسی ایجاد نمود. او در اواخر دهه ی 1950 به همراه والدین خود از لهستان سوار بر یکی از واپسین کشتی های روانه به سوی مجسمه ی آزادی، که اکنون یکی از منابع الهام او در طراحی است و به وضوح در خط آسمان نیوجرسی پشت سرش به چشم می خورد، به ایالات  متحده مهاجرت کرد. شالوده های خاطره، به همراه تصاویر عجیبی از پلان او بر روی یک صفحه ی نمایش غول‌پیکر به نمایش  در‌آمده و به  سرعت، پیوندی فراتر از همدردی با مخاطبش برقرار نمود. به اطراف نگریسته و بسیاری را با چشم های گریان دیدم. تا آن زمان فکر نمی کردم که معماری در غالب برج های اداریِ ساخته  شده از فولاد و شیشه، قادر به تحریک چنین احساساتی باشد. در آن لحظه، بیش از هر زمان دیگری، به معمار بودن خود افتخار کردم.
غرق در این احساس بودم که آقای لیبسکیند ارائه ی خود را تمام کرده، صحنه را ترک  گفته و از اتاق خارج شد. پیش از آنکه معماران دیگر حتی فرصتی برای شروع داشته باشند، در ذهن خود گفتم: بی شک او برنده خواهد شد. اتاق مملو از نام های برجسته ی دنیای همچنان کوچک معماری بود: شیگرو بَن (Shigeru Ban)، بِن ون بِرکل (Ben van Berkel)، نورمن فاستر، پیتر آیزنمن، چارلز گوئاتمی، استیون هال، گرگ لین، ریچارد مایر، دیوید راکول، فردریک اشوارتس (Frederic Schwartz)، کِن اسمیت (Ken Smith)، رافائل وینولی و بسیاری دیگر؛ اما در آن لحظه، تمامی توجه ها به سمت یک نفر معطوف شده بود. روزنامه نگاران، معمار بی ادعا را دنبال می کردند و در چند دقیقه ی آینده، معماری به عنوان یک حرفه به  منزلتی دست  یافت که پیش از این هرگز تجربه نکرده بود.
از لحظـه ی بازگشـت لیبسکیند، روزنـامه نگـاران او را احاطه  کردند. پیش از آنکه این مرد، قادر به جمع بندی افکارش شود، هزاران سؤال پیش  رویش ظاهر شد. هیاهویی باورنکردنی وجود داشت. من به آن سوی آتریوم بزرگ نگاه  کرده و همسر معمار، نینا، را دیدم که با افتخار، اما تنها ایستاده بود. همان طور که شروع به حرکت به سمتش کردم، به مکالمه ی تلفنی‌ای فکر کردم که مربوط به چند سال پیش ــ زمانی که در برلین پی کار می‌گشتم بود. کلمات او در پاسخ به من هنوز در ذهنم طنین انداز بود، «ما در  حال  حاضر استخدام نمی کنیم»، ناامیدانه با پیشنهادی به  سویش رفتم: «آیا می توانم فردا هر ساعتی که ممکن باشد با همسرتان مصاحبه کنم؟» او به  نظر علاقه مند می رسید و به  شیوه ای که در مسائل کاری برخورد می شود، به  سرعت پاسخ داد: «حتماً، این کارت من است. با من تماس بگیرید و می توانیم زمانی برای صحبت پیدا کنیم».
معمار در روز بعد در تمامی خبرها بود. با طلوع ستاره ی او در آن روز، در تمامی منهتن دنبال لیبسکیند رفتم و هر گاه که چند دقیقه وقت آزاد داشت، اینجا و آنجا در میان دیدارهای کوتاه و شتابزده اش، با او مصاحبه  کردم.
مصاحبه ی ما در مرکز مالی جهانی، وینتر گاردن، درست جایی که روز گذشته، او توسط روزنامه نگاران احاطه شده  بود، پایان یافت. آن شب افتتاحیه ی نمایشگاه خصوصی پروژه های مرحله ی نیمه نهایی بود و لیبسکیند جای خود را در ورودی نمایشگاه پیدا  کرد، جایی که صفی طولانی به سرعت شکل گرفته  بود.
او با انرژی بی پایان خود، اهدافش را بارها و بارها توضیح داد. او تنها چند  ثانیه برای گذراندن با هر نفر داشت، در‌حالی‌که من یک نوار کاست دوطرفه  از مصاحبه ای رو‌ در‌ رو با جزئیات از او داشتم. مصاحبه در New Russian World متعلق به روزنامه ی نیویورک  سیتی و مجله ی معماری دیگری در روسیه منتشر شد.
بنابراین، روزی که پدیده ی ستاره معماری نمایان شد و پس از آن مصاحبه ام با لیبسکیند، هر دو سرآغازی برای من بودند. این مصاحبه، سرآغاز یک سری مصاحبه با معماران، هنرمندان، مهندسان، تاریخدانان، موزه داران، منتقدان، عکاسان و سازندگانی شد که در انتشارات بین المللی متعددی منتشر نموده ام. یک سرگرمی، به پیشه ای حرفه ای تبدیل  شده و باعث شد تا در مجله ی معماری روسی تاتلین (Tatlin) که هر دو ماه یکبار منتشر می‌شود، شروع به نوشتن ستون «نام» (Name) کنم، جایی که بیشتر مصاحبه هایم برای نخستین بار در آن چاپ شدند.

منتشر شده در : یکشنبه, 15 آگوست, 2021دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: