زایش ستاره معماری مقدمه‌ای بر مجموعه مصاحبه های منتشر شده توسط ولادیمیر بِلوگولوفسکی (Vladimir Belogolovsky)، ترجمه‌ ی سودا ابو‌ترابی
بیژن شافعی ویکتور دانیل سهراب سروشیانی (گروه معماری دوران تحول)، معمــــــار ســـال 1395

ساختمان نمادین در یک عصر ندانم گرایی گفت وگوی ولادیمیر بِلوگولوفسکی با چارلز جِنکس لندن، مارس 2013

چارلز جنکس (Charles Jencks)، دارای مدرک دکتری (متولد سال 1939، بالتیمور، مریلند) نظریه پرداز معماری، منتقد و طراح منظر، مقیم لندن و اسکاتلند می‌باشد. کتاب های او شامل موارد ذیل می‌شود:
داستان پسامدرنیسم: پنج دهه ی کنایه آمیز، نمادین و حیاتی در معماری (ویلی Wiley، 2011)؛ معماریِ امید ــ مراکز مراقبت سرطانی مگی (فرانسس لینکلن، 2010)؛ ساختمان نمادین ــ قدرت معما (فرانسس لینکلن، 2005)؛ زبان معماری پسامدرن (ریتزولی Rizzoli، 1977، 1978، 1980، 1984، 1988، 1991، 2002)؛ به سوی یک معماری نمادین (ریتزولی، 1985)
ستاره معماری به نظر نمی آید که یک موضوع جدی برای یک کتاب باشد، اینطور نیست؟ بعضی تاریخدان ها و منتقدان به من گفتند که صحبت  کردن از ستاره معماری با آنها مناسب نیست، چرا که آنها به ظهور ستاره‌معماران، علی‌رغم آنکه دست کم از بعضی جوانب در خلق این پدیده مشارکت داشتند، بدبینانه است و ترجیح می دهند که درباره ی ستاره معماری صحبت نکنند. چرا فکر می کنید این موضوع یک تابوست؟
«ستاره معماری» اصطلاحی گوش نواز است که معماران معمولاً از آن نفرت دارند. این واژه از فرهنگ جهانی  شدن و فرهنگ ستاره سازی سرچشمه گرفته است و حاکی از تنگنای کلاسیکی می‌باشد که در ادبیات روان‌شناسی رواج دارد، جایی که چه کاری را انجام دهید یا ندهید، مورد لعن قرار می گیرید. معماران نیز چه برای ستاره شدن تلاش  کنند (و شکست بخورند)، یا برعکس، برای رسیدن به شأن و منزلتی تلاش نکنند (و از این رو، به جایگاه مناسب برای برنده  شدن در پروژه های ساختمانی بزرگ یا تأثیرگذار فرهنگی دست پیدا نمی‌کنند) مورد لعن قرار می گیرند؛ در هر دو صورت، آنها از این تنگنا نفرت دارند. من می فهمم که چرا منتقدان نسبت به ستاره معماری بدبین هستند و چرا نمی خواهند هیچ ارتباطی با آن داشته باشند، اما این پدیده ی معاصر، نیازمند توجه حیاتی بوده و گریختن از این مسئله نه به معماران و نه جامعه، کمکی نخواهد  کرد.
همان طور که اُسکار وایلد گفته، «تنها یک چیز در دنیا وجود دارد که از حرف نزدن درباره ی موضوعی بدتر است و آن حرف  نزدن درباره ی آن موضوع است.» این «حرف زدن» است که به پدید  آمدن پروژه و در نهایت به ساخت آن، که هدف غایی هر معماری می‌باشد، منتهی می گردد. مورد توجه همگان بودن و دریافتِ پیشنهاد کار، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند، ندارند؟
قطعاً، همان‌طور که ویترویوس در ابتدای کتاب دوم خود نوشته، جایی از دینوکراتس (Dinocrates) صحبت می کند، معماری که پیکر خود را با روغن چرب و شانه ی چپش را با پوست شیر مزین نمود تا امپراطور اسکندر کبیر را تحت تاثیر قرار دهد که بعدها برای او کوهی به شکل شهری که اسکندر آن را نگاه می‌داشت، طراحی  کند، شما هیچ جا انسان نگارانه تر و نمادین تر از آن نمی یابید و این سنت کهن غربی در کشمکش دوره ای میان عمل گرایی و انتزاع در نوسان است. معماران در پی تداوم کار دفترهایشان و دریافت پروژه هایی که امکان خلاقیت در آنها وجود دارد، باید در این بازی شرکت  کنند؛ این موضوع یک حقیقیت کاربردی است؛ اما می بایست معماران را به  صورت آرمانگرایانی پاره وقت و معماری را از دوران ویترویوس حرفه ایِ ایده آل گرا ببینید. او معتقد بود جامعه با دنبال  کردن آرمان هایش ترقی یافته و این آرمان ها در خدمت عموم هستند. شاید دکترها مدعی این امر باشند، اما دستور کار فرهنگی آن را ندارند. پیشه ی معمار، هنر آینده نگری است که با ساختن برای فرداها، جهان را جای بهتری می کند. دکترها با یادآوری سوگند بقراط متعهد می شوند که حال بیمار را بدتر نکنند (دو حرفه‌ی متفاوت‌اند). اولین مدرنیست ها و مدرنیست های پساجنگی (از والیس هریسون (Wallace Harrison) و ایرو سارینِن تا معماران معاصر، از دیوید چیپرفیلد تا رم کولهاس) آرمان گراهایی عمل گرا هستند. این آرمان گرایی در آثار اجتماعی و پروگرماتیک هویدا می گردد و کالین رو آن را «معماری اهداف خوب» می خواند. این سنت خوبی  کردن به عموم، به  دوران رومیان باز‌می گردد، زمانی که در بعضی شهرهای بزرگ، دولت های محلیِ منطقه که همان تونس، لیبی و اردن امروز هستند، 35 تا 50 درصد پول موجود را در حوزه ی عمومی مصرف می کردند و معماری در رأس این سنت بود. هزینه ای که در زمینه ی هنر شهری می‌شد تا به امروز مصداقی ندارد. بنابراین، این سنت رومی و همین طور رنسانس است که ما را با نقش آرمانی معمار مرتبط می‌سازد؛ برای قبول مسئولیت ساخت برای عموم (res publica).
پس عموماً معماران از ستاره معماری نفرت دارند، چرا که هیچ ارتباطی با خدمت به عموم و کار کردن برای پیشرفت حوزه ی عمومی ندارد؟
بله، ستاره معماری بیشتر با ساختمان‌های نمادین برای شکوه دولت و کمپانی های بزرگ سر‌و‌کار دارد.
ساختمان هایی که اغلب حتی در دسترس عموم نیستند …
مسئله تنها دسترسی نیست، انگیزه های شرکت های خصوصی که توجهی به مفاهیم اجتماعی، متعالی یا کیهانی معماری سنتی ندارند نیز در این موضوع تأثیر‌گذار هستند. یک نمونه‌، هتل های زنجیره ای هایت (Hyatt) جان پورتمن (John Portman) با فضای باز آتریوم عظیم‌شان می‌باشد. این فضاهای عمومی تأثیر‌گذار با سرمایه ی خصوصی کنترل  شده و به  طور مثال، اجازه ی برگزاری رویدادهای ایدئولوژیک یا سیاسی در آنها داده نمی شود و تنها می توان در زمان های مشخصی و با رعایت قوانین سختگیرانه ای از آنها استفاده  کرد. معماران متوجه‌اند که امروز دولت ها تمایل یا سرمایه برای ساخت فضاهای بازِ همگانی حقیقی را ندارند و از این  رو، چشم به کارفرمایان خصوصی دوخته اند. مشکلی که در این پروژه ها وجود دارد این است که معماران مجبور به خلق کلیشه های محدود و نمادهایی حول روایت شرکت ها یا حتی لوگوی آنها می‌شوند. به همین دلیل، این مزاح «ساختمان شگفتی ها» (wow building) به یک ابتذال ختم می شود.
بسیاری از ساختمان های نمادین احساسات منفی را تحریک می کنند، به‌خصوص زمانی که اقتصاد خوب نباشد … .
نصیحت های مشهور سورئالیست ها، «من را متحیر کن»، مانند این است که به یک کمدین بگوییم، «من را بخندان». اغلب معماران برای انجام کارهای احساسیِ مورد نظر، آموزش ندیده اند، از این رو آن را با بی میلی انجام می دهند؛ اما احتمالاً بزرگ ترین دلیل اینکه معماران و عموم مردم از ستاره معماری گریزان هستند، این است که برای پس زمینه ی شهری، بافت منسجم شهری و ساختمان های منطقی  که در جوامع سنتی پدید می آیند، مخرب می باشد. بسیاری از ساختمان های تازه به دوران رسیده، پرتکاپو هستند؛ یک معمار ضدنمادسازی، رودخانه ی تیمز لندن را «ساحل نماد» (The Costa del Icon) خوانده است.
آیا ما هنوز در مرحله ی ساختمان نمادین هستیم؟ به  نظر می آید که چه معماران خوششان بیاید یا خیر، تقاضا برای سازه های نمادین احتمالاً پابرجا خواهد  ماند.
بله، و اینجا تنگنا بی رحم ترین است. اگر شما کارهای بزرگ و معتبر را نگیرید، پس، از آزادی خلاقیتی که در این نوع کارها وجود دارد محروم خواهید ماند. از این روست که رم کولهاس، دانیل لیبسکیند، نورمن فاستر، ریچارد راجرز و بقیه ی لیست «مظنونان معمول»، سی معمار ستاره ی گوگل (و یا حتی معماران ویکی‌پدیا)، می بایست برای پروژه های نمادین به  رقابت  بپردازند. آنهایی که خارج از لیست گوگل هستند، جدا از وارد شدن به حلقه ی افسون شده (که به منظور اجرای ساختمان های نمادین می باشد)، به پروژه های بزرگ نیز دست  پیدا  می کنند.
شما مرگ نمادین معماری مدرنیست و تولد پسامدرن را در لحظه ی فروپاشی مجتمع مسکونی مینوری یاماساکی (Minori Yamasaki) پروت ایگو (Pruitt-Igoe) در سنت لوئیس، در سال 1972 تعریف   کردید. ستاره معماری پدیده ای جدید است و هنوز در طول زمان تعریف نشده است. به نظر من دقیقاً در هجدهم دسامبر سال 2002 در حین ارائه ی پلان های مرکز تجارت جهانی جدید در مرکز مالی جهانی به تازگی بازسازی  شده ی وینتر گاردن رخ داده است. من شاهد ارائه ی تیم های فینالیست و جلب توجه تمامی جهان به سمت آنها بودم. آیا فکر می‌کنید دقیق شدن در ریشه ی ستاره معماری مهم است؟
بله، فکر می کنم مهم باشد. اگر شما به سال 2002 و ارائه ی طرح های معماران برای مرکز تجارت جهانی اشاره می کنید، من می گویم این تاریخ گزینه ی خوبی است، با اینکه اصطلاحات ستاره معماری و ستاره معمار احتمالاً در سال های بعد ظاهر شده اند. با این حال، تاریخدانان در ماهیت موضوع قادر به  نمایش نقاط کلیدی متعددی در کنار آنچه شما بدان اشاره کردید هستند، چرا که این سنت در امتداد آوانگارد تاریخی و فرهنگ ستاره سازی دهه ی 1960 به  تدریج شکل  گرفته است. اتحاد جماهیر شوروی در دهه ی 1970 با فوران ساختمان های نمادین که بعضی از آنها از موضوعات کیهانی الهام گرفته شده  بودند، روبرو شد. جهانی  شدن، قدرت رسانه و سقوط قید‌و‌بند سنت و مذهب، فاکتورهای دیگری هستند که در «ساختمان نمادین» در سال 2005 به آنها اشاره نموده ام. مسابقه ی دبلیو تی سی (WTC) لحظه ای مهم بود و رویدادهای حقیقتاً عجیبِ پرآوازه ای را پدید آورد، یکی از این رویدادها «جنگ شیشه ها» نام  گرفت که از برخورد عینک لیبسکیند با وینولی در حضور رسانه ها نشأت  گرفته  بود. امروز میانجیگری بسیار مهم است و از این روست که نمی توانیم از مسئله ی مبرم ستاره معماری بگریزیم. این پدیده در حرفه ی معماری نفوذ کرده، به  طور  مثال می توان به  روشنی این موضوع را در «سازندگان رویایی» لندن دید که اخیراً یک سری مصاحبه با ستاره‌معماران را با بی بی سی و ریبا (RIBA)منتشر کرده است. قدرت رسانه، مستقیماً با توسعه ی ساختمان های نمادین مرتبط است. جامعه ی ما طالب آنهاست، آنها پیامد طبیعی کپیتالیسم اخیر هستند؛ که چندملیتی‌ها برای پروژه های بسیار عظیم با یکدیگر رقابت می کنند. جنبه ی تلخ داستان این است که ما بدون توسعه ی یک آیکونوگرافی مباحثه شده و آگاه، ملزم به نمادسازی شده ایم.

فرانک گِری، مرکز مگی (Maggie Center)، داندی (Dundee)، اسکاتلند، سال 2003
مگی شبکه ای از مراکز مراقبت های سرطانی در بریتانیا می‌باشد که توسط ستاره معمارانی چون گِری، حدید، کوروکاوا (Kurokawa) و راجرز طراحی شده‌ است. خیریه ای که این مراکز را توسعه  داده و اداره می کند توسط چارلز جنکس و همسرش، مگی کِسویک جنکس، بنیانگذاری  شده است که در سال 1995 به دلیل سرطان در گذشت. مگی به توانایی ساختمان ها در روحیه دادن به مردم معتقد  بود. هر مرکز، جنبه ای دوگانه به مثابه ‌ی نمادی کوچک با پس زمینه ی متضاد متشکل از بسیاری المان های همگانی و دوستانه، دارد.

معماران زاها حدید و معماران خوئان مانوئل پلائس (Juan Manuel Pelaez)، مرکز همایش بین المللی بوگوتا، کلمبیا

ژان نوول، موزه ی لوور ابوظبی، جزیره ی سعدیات، امارات متحده ی عربی

آیا شما اظهار می دارید که ما در حال تجربه ی یک کمبود آیکونوگرافیک در معماری هستیم؟
قطعاً. می بایست نحوه ی ارتباط معماری با جهان را بهتر درک  کنیم. نقد من به بسیاری از ساختمان های نمادین این است که در عصر ندانم‌گرایی، آشفته و تعددگرای ما، معماران و کارفرمایانشان خواهان سخن  گفتن از آیکونوگرافی نیستند. معمولاً در  گذشته این موضوعِ حائز اهمیت با میانجیگری کارفرمایان و بقیه ی مردم حل و فصل می شد، اما مدرنیسم انتزاعیِ نیمه ی قرن بیستم، منجر به یک کمبود آیکونوگرافیک و غلبه ی اثر زیبایی شناسی و تکنیکی شده است. توانایی انتخاب هوشمندانه ی آیکونوگرافی و سبک، یکی از آزادی های خلاقانه ی معماران می باشد. آنها می بایست در  معرض عموم به  بحث در باب این موضوعات بپردازند، هرچند اغلب از این موضوع فرار می کنند. جیمز استرلینگ (James Stirling) می گوید، «اگر درباره ی سبک یا مفهوم با کارفرما صحبت کنید، کارتان را از  دست خواهید  داد چرا که آنها فکر خواهند  کرد که شما بسیار درون گرا و پرخرج هستید.» نتیجه ی این سکوت، غلبه ی شهرت است؛ فاکتور حیرت انگیزی جایگزین بحث و گفتگو شده  است. معنای درونی مهم شعرها و مفاهیم به  طور ضمنی باقی  مانده  است. این یکی از دلایلی است که تحت عنوان «ساختمان نمادین»، از عبارت «قدرت معما» استفاده کردم (چرا که دلالت کننده ی معمایی، نخست به عنوان یک استراتژی در عصر ندانم‌گرایی، در هنرهای دِکیریکو «De Chirico» بر معماری غالب گشت). البته منظورم از ندانم گرایی، نه فقط در زمینه ی مذهبی بلکه به طور‌کلی به  مثابه  بی اعتقادی و بی‌طرفی نافذی نسبت به ایده ها و احساسات است.
شعرهای معماری، مانند روند خلاق موضوعاتی هستند که طی سیزده  سال در مصاحبه هایم با معماران مطرح شده اند. حیرت آور است که امروزه این همه شیوه ی منحصربه‌فرد در خلق معماری وجود دارد. چنین تنوعی شاید قدرت ستاره معماری و معماران جوان را بیشتر به نامتعارف بودن سوق می دهد. تمایلی قدرتمند برای خلق جهان های منحصربه‌فردِ نادیده وجود  دارد. شاید این تقلا برای کشف چیزی جدید، یکی از دلایلی است که چرایی محبوبیت روزافزون هنر خلق معماری اصیل را توضیح می دهد. امروزه ساختمان هایی ساخته می‌شوند که حتی پنج  سال پیش امکان ساختشان وجود  نداشت. چنین ساختمان هایی، به خصوص در دوران بحران مالی، از طرف رسانه ها تمجید نمی شوند و شاید غیراخلاقی پنداشته شوند؛ اما چیزی که مایلم اینجا درباره اش بحث  کنم، جایگاه معماری و معماران در جامعه‌ی امروز است. معماران پیشرو از طرف رسانه ها، شرکت ها، بانک ها، دولت ها و غیره دنبال می شوند. آیا فکر می کنید معماران قدرتمند هستند؟
به  یاد دارم که چند سال پیش، نورمن فاستر در محضر عموم گفته بود، «معماران برای انجام آنچه می خواهند، قدرت اندکی دارند.» و در همان هفته، رم کولهاس تقریباً چیزی مشابه گفت، «معماران نسبت به قدرت، اسکیزوفرنیک هستند، چرا که گاهی خیلی قدرت داریم، اما اغلب قدرت کمی داریم. در نوسان است … ما نمی توانیم مطابق میل خود ساختمان را آغاز و تمام کنیم، پس از این لحاظ ناتوان می‌شویم.» اگر دو معمار قدرتمند جهان احساس ناتوانی کنند، چه برسد به مابقی آنها.
شما ذکر کردید که علاقه‌ی عمومی به ساختمان نمادین در حال افزایش است. من به عنوان یک متصدی، بی شک امیدوارم چنین باشد، چرا که این موضوع به طور اجتناب ناپذیری سطح آگاهی عمومی را نسبت به معماری از جوانب بسیاری ارتقا خواهد  داد (فرهنگی، تاریخی، تکنولوژیکی، زیبایی شناسانه) .‌.. نمی خواهم معماری به فرم یک هنر فرعی باقی  بماند که هیچکس آن را دنبال نمی کند، چرا که خیلی ها به من گفته اند: «من هرگز به دیدن یک نمایشگاه معماری نخواهم رفت.» به نظر می رسد که معماری و میل به ساختمان های نمادین امضادار که با بحران بزرگ، در  حال  کاهش هستند، شاید نتیجه ی انکار معماری از جانب عموم مردم باشند. آیا فکر می کنید معماری نجات خواهد  یافت؟
حتی پیش از بحران سال 2007، مقالات مهم و کتاب ها، «پایان ساختمان نمادین» را پیش بینی می کردند. شاید زمانی که مسابقه ی مرکز تجارت جهانی در تولید راه  حلی موثق و نمادین شکست خورد، این وضعیت تشدید شد و بحران اقتصادی نیز به این مسئله دامن زد. با این وجود، نماد در هنر و معماری پابرجاست و با افول بناهای ماندگار سنتی، بیشتر غلبه خواهد  کرد.
چطور در حال غالب  شدن است؟ قانع  کننده ترین دلیل چه می تواند باشد؟
در امتداد مسیر نفتی از خاورمیانه تا قزاقستان، از جنوب شرق آسیا تا چین و حتی تا لندن محافظه کار، پرآوازه ترین ساختمان ها به  صورت جهانی نمادهایی هستند که خود به آن اقرار نموده اند. در جزیره ی چندبیلیون دلاری سعدیات (Saadiyat)، در ابوظبی، قرار است پنج مرکز فرهنگی توسط پنج ستاره معمار بین المللی از پنج کشور جهان، که از لیست گوگل با دقت انتخاب شده اند، ساخته  شود (البته اگر به موزه‌ی بزرگ فاستر یا دانشگاه وینولی اشاره  نکنیم)، این معماران آندو، گِری، حدید، نوول و اس‌اُاِم (SOM) هستند. سپس به لندن با برج‌های نمادین بزرگ در حال  ساخت بنگرید: «واکی تاکی» اثر رافایل وینولی، «چیزگرِیتر» (پنیر رنده‌کُن) اثر ریچارد راجرز، «اوج» (Pinnacle) اثر کِی‌پی‌اِف (KPF) و «شارد» اثر رنزو پیانو که عمیات ساخت آن به  اتمام رسیده است.
ساختمان نمادین میراث بناهای عظیم سنتی است و بدون داشتن یک دلیل خوب، کنار گذاشته نخواهد شد (به دلیل تراکم فزاینده ی پایتخت‌ها توسط شرکت های چندملیتی، دولت های ثروتمند، سرمایه های کلان و اشراف زادگان دور دنیا). این چندملیتی ها در  حال ساخت ساختمان در تمام جهان، به ویژه چین هستند. سی سی تی وی (CCTV) در مسابقه ی سال 2002 به  روشنی خواستار ساختمانی نمادین بود؛ ساختمانی که رم کولهاس بنا نهاد؛ این را می گویم چرا که یکی از داورانش بودم؛ همچنین هرتسوک و دِ مورون نیز بی پرده، «آشیانه ی پرنده»‌شان را ساختمانی نمادین خواندند. آی‌ وِی  وِی (Ai Wei Wei) نیز از این دست ساختمان ها طراحی نموده است. به ساختمان های اخیر استیون هال (Steven Holl)، تام مِین (Thom Mayne)، ولف پریکس (Wolf Prix) و دیگران بنگرید (همگی نمادهایی آشکار هستند).
ما در یکی از بزرگترین دوره های این نوع ساخت و ساز زندگی می کنیم، که شاید در کل هولناک باشد. شاید در غرب، بحران اقتصادی باشد، اما این ژانر را از پا درنمی آورد. طی ده سال آینده حتی شمار این نوع ساختمان های در حال ساخت افزایش خواهد یافت؛ چنانچه حرفه ی معماری به این موضوع بپردازد، می توانیم آنها را به لحاظ شهرسازی و آیکونوگرافی بهتر و مفهومی تر طراحی  کنیم.
تراکم عظیم تری در پایتخت توسط چندملیتی ها پدید  آمده، اما به  نظر می رسد که تمایل معماران جوان به تصویر نمادین به عنوان یک هدف، به سمت و سوی دیگری کشیده  شده، ظاهراً این امر از اقتصادِ ضعیف تر سرچشمه می گیرد. معمارانی چون گرِگ لین (Greg Lynn)، گرِگ پاسکوئارلی (Gregg Pasquarelli) از شاپ (SHoP)، بیارکه اینگلس (Bjarke Ingels) از بیگ BIG یا جوشوئا پرینس‌ـ‌راموس (Ramus Joshuna Prince‌) از رِکس (REX)، پروژه های خود را به کارفرمایانشان و عموم مردم به عنوان راه  حل هایی کنشی مبتنی بر‌آنچه که کارفرماها خواهان دستیابی در ساختمان هایشان هستند (نماهای چشمگیر، گردش فضایی مناسب، شرایط کاری بهبودیافته، بهره وری بیشتر، استفاده ی بهتر از منابع و مصالح، ارتباطات کارامدتر و غیره) «می فروشند». این معماران ضد نمادسازی هستند و درباره ی مفاهیم، نمادگرایی، استعاره ها یا حتی زیبایی شناسی سخن نمی گویند. آنها دقیقاً می دانند که کارفرماها خواهان شنیدن چه کلماتی هستند.

هرتسوک و دِ مورون و آی وی وی: آشیانه ی پرنده، استادیوم ملی و استادیوم اصلی بازی های المپیک 2008، بیجینگ، چین

این نسل های جوان‌تر معماران با نرم افزارها، دیاگرام ها، پارامترها و صفحات کامپیوتری کار می کنند. آنها هرگز پیش از مشورت با تک تک اعضای تیم و اعمال تغییرات بی شمار در طرح خود و پیش از رسیدن به یک اندیشه ی خاص مبتنی بر داده هایی که به  صورت یک فرم خاص پدید می آید، قادر به توصیف ساختمانی که قرار است بسازند، نیستند و فرم نهایی از میان فرم های بی شماری انتخاب می شود که تنها تفاوت هایی جزئی دارند. این شیوه‌های طراحی از یک الگوی مشخص فرمولی ساخت ساختمان ها پیروی می‌کنند که بیشتر بر مبنای محاسبات یا برنامه نویسی هستند تا الهام گرفتن. من بسیاری از ساختمان هایشان را دوست  دارم و آنها با دلایلی قانع  کننده در مسابقات، یکی پس از دیگری پیروز می شوند، اما انتظار ندارم که آنها به رونشان (Ronchamps) یا برج های انیشتین (Einstein) دست پیدا  کنند. آن شاهکارها، به عنوان آثاری هنری و درونی ساخته شده  بودند. در زمان ما جای کمتری برای این دست معماری احساسی وجود دارد … مرکز آموزش رولکس اثر سانا (SANAA) یکی از همان استثنائات نادر است. معماران جوان‌تر برای هر انحنا و میخ به دنبال دلیل می گردند … آنها از متهم  شدن به «هنری بودن» یا حتی «زائد بودن» هراسانند. فقط به حجم انتقادات شدید از سانتیاگو کالاتراوا بنگرید که به هنرمند  بودن مشهور است. گویی ظرفیت تحمل بیشتری نسبت به گِری و حدید وجود دارد، اما اخیراً مقاومت زیادی در برابر هنرمندی در معماری، دست کم درون این حرفه، دیده می شود.
قطعاً، این واکنش قابل  درک است، چرا که به ازای هر ساختمان موفق نمادین، ده ساختمان افتضاح وجود دارد. ما می بایست شکست را نقد کنیم، حتی اگر توسط معماران خوب اتفاق افتاده  باشند، زیرا در  غیر این صورت به تعدادشان افزوده خواهد  شد. شاید ستاره معماری اجتناب ناپذیر باشد، اما این به آن معنا نیست که نباید در برابر جوانب کاملاً بازاری و متریالیستی که منجر به پدید  آمدن این وضعیت شده‌اند، مقاومت کرد. مثال ما از فرهنگ ستاره معماری، مرکز شهر لاس وگاس است، جایی که فاستر، لیبسکیند، وینولی، هِلموت یان (Helmut Jahn) و سزار پِلی (Cesar Pelli) همگی چندی از بدترین ساختمان های خود یا نسخه های کلیشه ای‌شان را تولید کرده اند، به عبارتی دیگر، کلیشه ها یا امضاهای جعلی خود را ساخته اند. پروژه در حاشیه ی بحران اقتصادی ادامه پیدا  کرد و سپس ورشکسته  شد. در ابتدا، دبی کمی وضعیت را بهبود بخشید و سپس زمانی که بحران عمیق تر گردید و ورشکسته شدند، ابوظبی نجاتشان داد. نکته ی مضحک این است که هتل هارمون اثر فاستر، به دلیل اشتباهات محاسباتی سازه ای، در ابتدا با کاهش ارتفاع مواجه و سپس به کلی، حتی پیش از افتتاح، محکوم به ویرانی شد. به سبب همین فجایع اقتصادی، کلیشه ها و اتفاقات مضحک است که مردم ساختمان‌های نمادین را دوست ندارند. ستاره معماران، خود، دوست  ندارند از ساختمان هایشان در لاس وگاس سخن بگویند. به هر حال، معماران نیازمند صحبت درباره ی این مسائل هستند. اگر قرار است ساختمان نمادین پابرجا بماند، پس معماران مجبور به تعامل با آن در ملأ عام و بحث پیرامون مشکلات هستند. تراکم مفرط پایتخت از میان نخواهد رفت. با این وجود، تراکم پایتخت همیشه منجر به تولید ساختمان‌های نمادین یکه تاز نمی گردد. به ‌ طور  مثال، طرح اجمالی مرکز شهر جدید دوحه اثر AECOM، نشان  دهنده ی یک بافت جامع شهری است که تراکم پایتخت را استتار نموده و یک پلان خوب به  حساب می آید. درست همان‌طور که فاستر و رم کولهاس، معماران را ناتوان خواندند، اتفاقاً شروع به تولید طرح های مشابه و وابسته به پس زمینه ی شهری در خاورمیانه کردند: آنها نه‌تنها در زمینه ی تصاویر نمادین، بلکه در مورد راه  حل های مربوط به بافت و الگو با یکدیگر رقابت می کردند.
در نتیجه، همان نیروها به راه های متعدد جریان پیدا می کنند، اما در کل درست است که تراکم پایتخت تمایل به تولید نمادهای منفرد و معمارانی دارد که خواهان تمییز  دادن ساختمان هایی با امضای خود هستند. این موضوع در مورد دنیای هنر نیز صدق می کند. امضای شخصی، نیروی قدرتمند است، آنقدر قدرتمند که معماران توان مخالفت با آن را ندارند. ما البته، می بایست به عنوان منتقدان و طراحان منفرد، با این نیروها مقابله کرده و کنترلشان کنیم؛ همچنین پیرامون آیکونوگرافی، سبک، استعاره ها، دلالت  کننده ی معماری و شهرسازی به مباحثه بنشینیم و مسئولیتشان را بر‌ عهده بگیریم. من می گویم «البته»، چرا که برای سالیان دراز درباره ی این موضوعات، از «مفهوم در معماری» در سال 1969 تا «داستان معماری پسامدرن» در سال 2011، با صدای بلند سخن  گفته ام.
جالب است معمارانی که بیش از همه از آنها در این حرفه صحبت می شود و آنهایی که به‌عنوان ستاره معمار از طرف عموم شناخته می‌شوند، لزوماً یکی نیستند. حین انجام مصاحبه هایم با معماران و منتقدان، به  طور  مثال از کولهاس بسیار نام برده  شده، اما به  نظر نمی‌رسد که سردمدار لیست ستاره معماران باشد.
بستگی به این دارد که از چه کسی می پرسید، معماران، کارفرمایان، روزنامه نگاران یا عموم مردم. لیست بلند  بالای بازیگران شاید شامل نزدیک به صد اسم شود. این لیست گوگل است که معمولاً توسط کارفرمایان سرتاسر جهان، زمانی که در پی انتخاب ده ستاره معمارِ پیشرو برای یک پروژه ی کلان به‌ طور مثال در هنگ کنگ هستند، استفاده می شود. بنابراین، به عنوان یک معمار، اگر خواهان تولید اثر بزرگ و خلاقی هستید، برای کسب آزادی در خلاقیت، می بایست در این لیست باشید. نورمن فاستر تقریباً دست کم در گزینش سالانه‌ی معماران میان خود، در بالای لیست قرار دارد. انواع بسیاری از این لیست ها وجود دارد ــ بعضی مثبت و بعضی منفی و بعضی هر دو هستند. به یاد دارم که در اوایل دهه ی 1970، فیلیپ جانسون از آنجا که دارای فرمی التقاطی و لوکس بود، «منفورترین معمار جهان» نام  گرفت؛ یا پنج  سال پیش، سانتیگو کالاتراوا از جانب معمارانی چون پیتر آیزنمن مورد خشم واقع شد. در میان معماران، آیزنمن مورد احترام و رعب آور بود، اما محبوب نبود. زومتور (Zumthor)، به‌خصوص در میان جوانان، مورد احترام بود؛ استیون هال ستایش می‌شد؛ زاها حدید محبوب بود، اما به خاطر رک گویی‌اش مورد سرزنش قرار  گرفته و با ساختمان های خودسرانه اش مورد حسد واقع می شد. دنبال  کردن این اختلافات و خلق و خو ها جالب است، آنها از ارزش های ممتاز و اهمیت بدگمانی حکایت می کنند. این موردِ آخر، نکته‌ای کلیدی در اتهامات ساختمان نمادین می باشد. به یاد داشته  باشید که بزرگ‌ترین نماد پاریس و فرانسه، برج ایفل، در بیست سال نخست عمرش مورد تحقیر و اهانت واقع شده  بود. این موضوع درباره ی نماد در دنیای مدرن، پس از افول بناهای عظیم سنتی، حائز اهمیت است. اگر نماد شما قابل پیش بینی، کلیشه و بی حاشیه باشد، به بدگمانی و جنون متهم نخواهد شد. پس سؤال این است که آیا برای نماد شدن، به اندازه ی کافی منفور است؟
درباره ی «معماری جهانی» چه فکر می کنید؟ امروزه از جانب منتقدانی که برای آزمودن دوباره ی ریشه های محلی و تأثیرات فرهنگی آن به چالش کشیده شده  است. و البته، کولهاس گفته که در دوسالانه‌ی ونیز 2014 از معماران خواهد خواست که به دنبال اصول بروند و ببینند که چطور معماری از سطح ملی و محلی به جهانی و عمومی معطوف شده است. با توجه به اینکه او هم پروژه های نمادین و هم عمومی را در سرتاسر جهان ساخته، این بیانات او ژستی نمادین است و او از جانب بسیاری از همکاران پیشین خود، از واینی مَس (Winy Maas) از اِم وی آر دی وی (MVRDV)و جوشوئا پرینس‌ـ‌راموس تا، اوله شِرِن (Ole Scheeren) و بسیاری دیگر دنبال می شد؛ با این وجود، پرسش من درباره ی معماری جهانی است، که گویی به  اندازه  ی ساختمان نمادین، اجتناب ناپذیر می‌باشد.
آیا باید با آن مقابله کرد؟ آیا حقیقتاً تمایلی منفی است؟ امروز معماری بیشتر درباره ی تکنولوژی مترقی است. به نظر می رسد که تنها جایگزین معماری جهانی، چیزی نزدیک به معماری محلی (Low-tech) است که کاملاً آسیب ‌زننده می باشد. برای منتقدان غربی، آمدن به مکان‌هایی مانند کلمبیا یا آفریقا خیلی خوب است، تا معنای معماری کردن برای فقیر در فقیرترین همسایگی ها را کشف کرده و شاهد جایگزین معماری برای اعیان و توریست ها در غرب باشند، اما با ثروتمندتر شدن چنین جاهایی، آنها ناگزیر خواهان پروژه هایی خواهند  بود که در جهان توسعه‌ یافته مصداقش را دیده اند. در حال حاضر، پروژه های حدید و فاستر در کلمبیا و شاپ در باتسوانا (Botswana) در حال ساخته  شدن هستند، پروژه هایی که هر‌جای دیگری می توانند باشند.
همان طور که در مورد هر معمار دیگری صادق است، آنچه که کولهاس می گوید همیشه یکی نیست. آنها اغلب به دلیلی که اذعان می کنند، با یکدیگر همخوانی ندارند و آن دلیل، پیشی  گرفتن شوق بر قدرت ادراک است. به  خاطر دارم که در سال 2005 با او صحبت  کردم، از سختی و پیچیدگی کنار  آمدن با ساختمان های نمادین گله می کرد. از خود می پرسید، «چرا انجامش دهم؟» سپس گفت، «دیگر انجامش نخواهم داد.» به او گفتم که رمِ همیشگی است (نسبت به آنچه انجام داده واکنش نشان  می دهد، زیگزاگ می رود، پیشتاز است، خلاف جریان حرکت می‌کند، ضد سرمایه گذاری است و خلاف روند بازار پیش  می رود). حال که او متصدی دوسالانه شده، در پیِ کشف دوباره ی معماری محلی‌ای است که زمان نوشتن SMLXL از آن خوشش نمی آمد. او بی رحمانه نوشته، «بزرگی، پس زمینه را نابود می‌کند.» ما برای کولهاس، نه به دلیل مرحمتش، بلکه به سبب سخن  گفتن هولناک بی پرده اش از حقایق ناخوشانید، احترام قائلیم (سخنانی که دمدمی مزاجی اش را نشان  می دهند). در آن نقطه، در سال 1994، او برای معماری عمومی مجادله می کرد، معماری ‌ای که به جوانی آرمان گرای او باز‌می گشت.
او میان معماری عمومی و نمادین در نوسان است، اما حالا احساس می کند که معماری در همه  جا، در هر فرودگاه و مرکز خریدی یکی است. همچنین معماران از نرم افزارهای یکسان استفاده می کنند و محصولشان اغلب با نحوه ی انجام آن تعریف  می شود. رم، حالا بر‌خلاف معماری‌ای موضع  گرفته که گذشته، فرهنگ و ملت را انکار می کند. او مانند وارن بافِت (Warren Buffett)، برخلاف روند بازار شرط بندی می کند. ما می دانیم که بعضی از معماری های ملی، چیزی هولناک است؛ اما در این هیاهوی رایج عمومی، او در پی تعریف آن است. اکنون همه علیه پسامدرنیسم هستند؛ پس ناگهان یک پسامدرنیست تمام عیار می شود … او مناطق حومه ای و محیط طبیعی را کشف نمود و همیشه جالب است، اگرچه همیشه سازگار نیست. باید بگذاریم او، تا زمانی که خلاقیت دارد، در جستجوی خود در پی مفاهیم چندگانه در معماری آزاد باشد.
و همگان او را در این جستجویش تشویق می کنند … به  نظر می رسد که همه ی ما موافق هستیم که زمان آزمایش دوباره ی کیفیت‌های محلی منحصربه‌فرد در معماری رسیده است.
حتماً، رم از طرز فکر رایج روز آگاه است. موضوع دیگری که به آن پرداخته، المان های بنیادین معماری است: بالکن ها، سقف ها، درب‌ها، پلکان، پنجره‌ها و … پس تمام این فهرست ها وجود دارند. این چیزی است که رم، خود، به عنوان یک طراح، با کنار هم قرار دادن نظام‌ها انجام می دهد. او همان‌طور که در پی بازیابی معماری عمومی است، همگان را به ریشه یابی هویت های محلی مختلف فرا می خواند. دوسالانه‌ی او، بی شک جالب، آگاه  کننده و دیوانه  کننده خواهد  بود. از میان تمامی معماران نمادینی که درباره‌یشان صحبت  کردیم، او از منطق و ایده‌ها به شیوه ای تحریک  کننده، برای کشف زبان هنر و آزمودن فرهنگ استفاده می کند. کار او از این لحاظ، ستودنی و مشابه لوکوربوزیه و جیم استرلینگ است؛ تنها افسوسم این است که او نقاشی و مجسمه سازی نمی کند و مسئولیت بزرگ خود را در قبال آیکونوگرافی اش نمی‌پذیرد، اما هیچکس معماری کامل نیست.

ساختمان  های نمادین، کلاژ OMA

منتشر شده در : یکشنبه, 15 آگوست, 2021دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: