ویلا ترکمن ده، اثر سعید شناخته
مجتمع سنگ تهرانی، اثر سعید شناخته

چه کسی از خانه‌ی شریفی‌ها می‌ترسد؟
محسن اکبرزاده

وقتی برای اولین بار حکیم ابن داوود اسفراینی، برای خواجه نورالدین اکبر، والی یزد، یادآوری نمود بادی را که از راه‌ پله می‌وزید و اتاق گوشواره را خنک می‌کرد، امید نداشت قبول کند حالا روی شاه‌نشین، خرپشته‌ای بی‌پلکان بر پا کند تا باد را مستقیم داخل اتاق بیندازد. وقتی هم چنین شد، تا نسلی از معماران بیایند و بگذرند، مایه‌ی ریشخند استادان هم‌قطار بود که سقف شاه‌نشینش سوراخ است و سر زمستانی باید با خار و کتان پوشیده شود و حیف از آن همه هزینه. اما شاگردان آن استادان بعدها بادگیر را بسیار مفصل‌تر و کاراتر توسعه دادند و به فرجام رساندند. اگر قرار باشد همین‌طور خیالبافی کنم به این فکر می‌کنم که نخستین نابغه‌ای که سعی کرده سرمایه‌گذار یا سلطانی را قانع کند تا با زدن چاه‌های متعدد در کویر و وصل کردن آنها از زیر به یکدیگر آب کوهپایه‌ها را به میانه‌ی دشت کشاند، چه نابغه‌ای در فن مذاکره بوده و چه قدرت اقناعی داشته و چطور توانسته ایده‌ی خودش را به رؤیای کارفرما تبدیل کند؟ خاصه اینکه هنوز هم که هنوز است احیا و حفر قنات با تلفات جانی همراه است. راستی اولین کسی که صاحب یک خانه را باور داد تا به جای تنگ گرفتن روزن‌های رو به حیاط، آنها را تا حد ممکن بگشاید و بعد با ردیف‌های متعدد از چوب که هرگز مصالح خوشنامی نبوده، نمونه‌های اولیه ارسی را بر پا کند تا معماری خانه‌های ما از پیش از مغول کاملاً متمایز شود، آیا همان گرفتاری‌هایی را از سر گذرانده که علیرضا تغابنی در این ارسی‌های معاصر تحمل کرده است؟
یک ارسی سنتی این کارها را انجام می‌دهد:
1. فضا را باز، بسته و نیمه‌بسته می‌کند. 2. تبادل دید، نور، هوا و صدا را به اختیار ساکنین در‌می‌آورد. 3. مؤثرترین عنصر تشخص بخش در نمای خانه است.
ارسی معاصر علیرضا تغابنی نیز همه‌ی این کارها را انجام می‌دهد و فراتر از آن می‌تواند با ایجاد تنوع فضایی، خانه را فعالیت‌پذیرتر و ماندنی‌تر کند؛ ولی بی‌انصافی است اگر درباره‌ی همان سه مورد نخستین نیز این دقت نظر را نداشته باشیم که سطح ارائه‌ی این خدمات چقدر تغییر کرده است. در مورد اول به سهولت می‌توان پذیرفت که طیف اختیاری که برای گشودگی و یا بسته بودن فضا به کاربر داده شده است، به هیچ وجه قابل قیاس با امکانات یک ارسی سنتی و یا یک پنجره‌ی معمول معاصر نیست. در مورد دوم، هیچ ارسی‌ای در زمستان به قدر نمونه‌ی خانه‌ی شریفی‌ها توان مسدود کردن فضا را ندارد. همان‌طور که در تابستان نمی‌تواند با عمق سایه‌دار شده‌ی مناسبی، پذیرای تبادل هوا باشد. در ارسی‌ها نمی‌شود که لته‌ها را منفصل از شیشه‌ها جابجا کرد، اما در نمونه‌ی مذکور می‌شود نور بدون صدا، هوای بدون نور، دید بدون نور و یا هر نظام ترکیبی دیگری را انتخاب نمود. مورد سوم، همان چیزی است که این پروژه را پر سر‌و‌صداترین پروژه‌ی معاصر ایرانی بعد از برج شهیادِ حسین امانت نموده است. خلاقیتی که آنقدر در آن تمایز هست که چشم را خیره کند و آنقدر بجا و به اندازه است که چشم را نمی‌زند. آیا کارفرمای معاصری در این سطح چه چیزی بیشتر می‌خواسته که دریافت نکرده است؟
این همانند‌سازی با سنت معماری در دیگر فضاهای این عالی‌قاپو قابل ردیابی است. تراس‌های مُطبق رو به نوری که بر یکدیگر استوار شده‌اند و طبقات را شکل داده‌اند، با آن حوضِ در ارتفاع که نور را از خود می‌تاباند و از زیر، مقرنس‌های مواج نیلگونی را بازنمایی می‌کند که در خیال معمار ایرانی با گچ و کاشی متجسد می‌شود، همه و همه باز‌آوری خودآگاه یا ناخودآگاه تمناهایی است که معماران پیشتاز ایرانی در همه‌ی اعصار با آن کلنجار رفته‌اند. منظومه‌ای که شرحش رفت، حول یک حیاط مرکزی پوشیده انتظام یافته که به قول مرحوم میرمیران، شفافیت را به عنوان بنیادی‌ترین گوهر معماری ایرانی در نظر گرفته است. نور همه جا هست. دسترسی سهل، ولی تفکیک فضاهای به یکدیگر گشوده شده، متعین و ملموس است. منظره‌ها تکرار ناپذیرند و پرسپکتیوهای متعدد باعث می‌شوند خانه ظرفیت خاطره‌سازی فراوانی داشته باشد.
اگر به گلایه‌های جامعه‌ی حرفه‌ای درباره‌ی سلیقه‌ی کارفرماها گوش فرا دهیم با یک چالش رایج مواجه می‌شویم. کارفرمایی که بنایی می‌خواهد تا نشان دهنده‌ی جایگاه داشته یا نداشته‌ی او باشد، ولی معمولاً آنچه در نهایت انتخاب می‌کند و یا برایش دل می‌لرزاند همان نمای مستهجن کلاسیک رومی است. اگر رجوع به این نظام نشانگانی که ایده‌ی مقتدرانه‌ی اصالت را در اشرافیتی دگر جست‌و‌جو می‌کند بخواهد بدیلی اخلاقی بیابد، چه چیزی جز بازنمایی یک هویت نه رو به گذشته، که رو به آینده، می‌تواند عصریت لازم را به پروژه ببخشد؟ اگر معمار توانسته پروژه را با رضایت کارفرما به پیش ببرد، فن‌شناسی معمارانه را توسعه دهد، تحسین ایرانی و انیرانی را برانگیزاند و از مُدهای رایج و مألوف فراروی کند و اعتماد به نفس مخالف‌خوانی را به همکاران مقهور شده‌ی خود ببخشد، دیگر چه کاری برای انجام دادن باقی مانده است؟ آیا مطالبه‌ی پاسخ‌هایی که در صورت مسئله‌ی این خانه وجود نداشته، نقدی منصفانه است؟
بگذارید صریح و صادقانه سخن بگویم، آنانی که چشم‌انداز تعاریفشان از معماری ایرانی رو به گذشته است، عینک خود را از مستشرقینی عاریه کرده‌اند که به نیت دلالی عتیقه به این خاک پاگذاشتند. آنانی نیز که مطالبه‌ی معماری ایرانی را سد راه واردات بی‌گمرک فرم، از تجربه‌های فرنگی می‌دانند، روی دیگر همان سکه‌اند. هر‌چند این دو گروه بنا به خاصیت هندسی سکه، چشم دیدن یکدیگر را ندارند، ولی در این که هر دو، یک پول سیاه برای معاصر شدن این جامعه نمی‌ارزند، کاملاً هم‌ارزند. تنها طریق تداوم معماری ایرانی، مثل تداوم هر امر دیگری، زنده بودن آن است. آدم زنده وکیل و وصی نمی‌خواهد و خودبنیاد، خود را تعریف می‌کند. در حال جست‌و‌جوی ماهیت خود است و دست به خطا و اشتباه می‌زند تا راه منطبق با خودش را بیابد. لذا نمی‌تواند در دوره‌ی گذار، صاحب سبک باشد. نمی‌خواهد که روی یک دستمایه ریسک کند و خود را به ظن تجربه‌ی دگر‌زمانی و دگر‌مکانی قمار نمی‌کند، چون هیچ تضمینی وجود ندارد. او تنها طریقی که می‌تواند انتخاب کند معاصر بودن با مسئله‌ی زمانی‌ـ‌مکانی خود است؛ یعنی همان گلایه‌ای که پیش‌تر ذکر شد.
آنچه را در سنت معماری ایرانی ستودنی می‌یابیم، یادگار سنت‌شکنانی است که جدای از حل مسئله، به خلق مسئله‌ای جدیدتر پرداخته‌اند. امکانی را به انتخاب‌های احتمالی روی میز بین معمار و کارفرما افزوده‌اند و از به نتیجه نرسیدن آن پروا نکرده‌اند. تمسخر و تمجید را با هم به جان خریده‌اند و شاید به عبارت بهتر، اصلاً هیچکدام را به هیچ نگرفته‌اند. شاملو نیز وقتی در خطابه‌ی تدفین، جامعه‌ی معماران معاصر را به دو گروه تقسیم می‌کند، درباره‌ی ایشان می‌گوید: در برابر تندر می‌ایستند، خانه را روشن می‌کنند و می‌میرند.

❊ تمامی تصاویر مربوط به خانه ی شریفی ها از دفتر معماری دیگر

عکاس ها: پرهام تقی اف، ماندانا منصوری، سالار مطهری، مجید جهانگیری

منتشر شده در : چهارشنبه, 5 ژانویه, 2022دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: