Payagene Daroo, Arash Khodadad, Samaneh Yarahmadi
کافه‌رستوران کوپر، اثر فرداد زحمت‌کش‌راد امیررضا ناصری‌فرد

پویا خزائلــــی پارسا و پژوهشکده معماری خاک

هنگامی که آنا هرینگر به من گفت «[در معماری خاک] شیرجه بزن»، تصور نمی‌کردم که غرق خواهم شد. آری، من با تمام وجود شیرجه زدم و تمام زندگی را نیز با خود بردم. عجیب اینکه اینگونه معماری باب زندگی را بر من گشود.
بخشی از مقدمه‌ی پویا خزائلی پارسا بر کتاب سروده ‌های خاک

آشنایی من با آنا هرینگر (Anna Heringer) خیلی اتفاقی بود. حدود ده سال پیش، من کار روی یک تز دکتری را شروع کردم. از آنجاییکه به دنبال کار با مصالح طبیعی بودم، استاد راهنمای من پیشنهاد داد تا به گروهی در اتریش بپیوندم که کارگاه‌هایی را برگزار می‌کنند؛ این گارگاه متعلق به آنا هرینگر و همکار او مارتین راوخ (Rauch) بود که من به آن ملحق شدم، نزدیک شهر لینز (Linz)، در جوار یک دریاچه. موضوع کارگاه یک مجسمه‌ی شهری و یک رختکن برای کنار دریاچه بود، هر دو با همکاری شهرداری. این کارگاه حدود سه هفته طول کشید، در یکی از پروژه‌ها تکنیک خاک کوبیده‌ی پیش‌ساخته و در یک پروژه‌ی دیگر تکنیک خاک کوبیده‌ی دستی به کار گرفته می‌شد. خاک کوبیده‌ی پیش‌ساخته تکنیکی بود که توسط مارتین راوخ شکل گرفته بود. چیزی که در آن کارگاه بیشتر به آن توجه می‌شد حس خاک و رابطه‌ای بود که با ساختمان برقرار می‌شد و تکنیک‌ها در مراحل بعدی قرار داشتند، و این چیزی بود که من از این کارگاه یاد گرفتم؛ حس کردن مصالح، هر مصالحی نه فقط خاک و نکته‌ی دوم اعتماد به نفسی بود که برای کار با خاک شکل می‌گرفت، روندی که بسیار بدوی می‌نمود و انگار در ذات انسان نهادینه شده بود. این کارگاه باعث آشنایی من با آنا هرینگر بود اما بعد از آن پیوسته در تمام مراحل با او مشوت می‌کردم و برای کار از او کمک می‌گرفتم، در یکی دو پروژه‌ی تحقیقاتی با او همکاری داشتم، در تمام پروژه‌ها خاک خود با او مشاوره کردم و به عنوان سخنران ثابت در دوره‌های یکساله‌ی ما در پژوهشکده معماری خاک اصفهک در طی دو دوره‌ای که برگزار کردیم نیز حضور داشته است.
تا قبل از شرکت در آن کارگاه در تهران و دفتر خودم مشغول به کار معماری بودم، همان معماری رایج که بیشتر دفاتر به آن مشغول هستند؛ ویلا، فلز و بتن. پس از اتمام کارگاه نیز قصد داشتم دوباره به دفتر خودم برگردم اما تاثیر یک کار عملی از این دست، با خاک، به خصوص اگر با کسی که شناخت خوبی از آن دارد کار کنید به این سادگی از بین نمی‌رود. در واقع من برگشتم و به کار خود ادامه دادم اما این کارگاه همیشه‌ گوشه‌ی ذهنم بود و در کنار کار خودم به کار با خاک نیز می‌پرداختم. اما جایی می‌رسد که شما باید تصمیم بگیرید یکی از این دو را انتخاب کنید و من به این نقطه رسیدم، شک داشتم که آیا می‌توانم به هر دو کار بپردازم و یا در نهایت باید یکی را انتخاب کنم. در اینجا بود که با آنا هرینگر مشورت کردم و او به من گفت که چشماتو ببند و شیرجه بزن. بعد از آن مدتی را در اردکان به سر بردم، و بعد پروژه‌ی مسکن پناهندگان افغان در ایران را طراحی و اجرا کردم و سپس به این نتیجه رسیدم که دانش من در این زمینه محدود است، بنابراین به موسسه‌ی کرتر (CRAterre) که زیر نظر دانشگاه گرنوبل (Grenoble) بود رفتم؛ موسسه‌ای که چهل سال پیش دوره‌ی آموزشی کار با خاک را پایه‌گذاری نمود. با این موسسه در اردکان آشنا شده بودم، در زمانیکه آنجا حضور داشتم آنها روی چند بنای محدود در بافت تاریخی اردکان کار می‌کردند. پس از گذراندن دوره‌های آموزشی کرتر و یادگیری تکنیک‌های کار با خاک، به کار برای پناهندگان سوری مشغول شدم. در آن زمان بیشتر به دنبال کار برای پناهندگان بودم چون آنجا بود که بیش از هر جای دیگری به من اجازه‌ی کار با خاک داده می‌شد. پس از انجام این پروژه به ایران بازگشتم تا با همکاری کانون معماران معاصر کارگاه‌های معماری برگزار کنم، آنجا بود که عکس‌هایی به من نشان‌داده شد تا جایی را برای این کارگاه‌ انتخاب کنم، در آن زمان اصفهک هنوز افتتاح نشده بود اما به محض دیدن عکس‌های روستا آن را برای کارگاه مناسب دیدم. به دلیل آنکه در آن زمان به طور کامل ایران نبودم دوره‌ها پراکنده برگزار می‌شدند و بعد از آن بود که تصمیم گرفتم به صورت کامل در اصفهک مستقر بشوم چراکه فرامرز پارسی گفت که می‌خواهند در اصفهک یک پژوهشکده‌ی معماری خاک داشته باشد و من هم از قبل به دنبال راه انداختن چنین پژوهشکده‌ای بودم که در همکاری با دانشکده‌ی یزد موفق به تاسیس آن نشده بودم و در اینجا بود که مدرسه‌ی معماری خاک اصفهک تاسیس شد؛ با دوره‌هایی یکساله که هر دو سال یکبار برگزار می‌شوند و چند دوره‌ی کوتاه مدت در طی سال برای آشنایی با معماری خاک. در تمام طول این دوره‌ها تمام سعی ما این است که مانند کارگاه اتریش آنچنان کار با خاک عمیق درک شود که در روند زندگی افراد تاثیرگذار باشد و در مرحله‌ی بعد بچه‌ها تکنیک‌ها را یاد می‌گیرند.
در اولین کارگاه، ما بر روی دو مجسمه‌ کار کردیم، در واقع آنها اولین سازه‌های خاکی بود که ما در آنجا بنا کردیم. در آن زمان من هنوز با دانش کهن معماری خاک خودمان آشنا نبودم و به همین دلیل در دوره‌ی اول روی طرح‌های فرمال یا طرح‌های اکتشافی که طی بازی با مصالح به دست می‌آمدند تمرکز داشتیم که پایه‌ی دانش تاریخی نداشتند. بنای بعدی که به فاصله‌ی یکسال بعد بنا شد، چون من ایران نبودم، رصدخانه بود و سپس کارگاه‌هایی برای آشنایی با معماری تاریخی خاک و بعد از آن بود که مدرسه‌ی خاک اصفهک تاسیس شد و تا به امروز ما بناهای بسیاری با بچه‌ها بنا کرده‌ایم، بناهایی که طی یک روند خطی پیشرفت کرده‌اند و کامل‌ترین آنها انباری است با خشت که در این لحظه در حال ساخت آن هستیم.

ما دانش معماری خشت ننوشته‌ی پنج هزار ساله‌ داریم که سینه به سینه نقل شده و نسبت به وسعت این دانش بسیار کم راجع به آن نوشته شده است. این دانش بسیار کامل است و زبان اجرایی و تکنیکی خودش را دارد. برای یادگیری این دانش از استادکارهای قدیمی منطقه -بیشتر اصفهک و چیروک- کمک گرفتیم که هم دانشجویان آموزش می‌دیدند و هم من در کنار آنها با نحوه‌ی کار این سازه‌های قدیمی آشنا می‌شدم. سپس من به دنبال زبان ساخت این معماری توسط اجزای ساختمانی، و نه ساخت فضاها رفتم و به یکسری دسته‌بندی رسیدیم، دسته‌بندی انواع طاق در روستاهای خشتی ایران و ترکیب آنها، حتی ما به نوعی طاق ناشناخته رسیدیم که در هیچ کجا به صورت مکتوب به آن اشاره نشده است و بعد به ترکیب آنها با دیوار و دستکند و غیره پرداختیم. می‌شود گفت که تقریبا تمام دانش طاق مورد استفاده در روستاهای ایران به خصوص در خراسان جنوبی و یزد در کتاب «اجرای طاق‌های خشتی» که با همکاری مهندس بهناز مترجم نوشته‌ام، آورده شده است. اما من معتقدم که ما هنوز در ابتدای راه هستیم و نیروی عظیمی برای به پایان بردن این تحقیقات مورد نیاز است.
این نوشته را با یک جمله‌ی عجیب از آنا هرینگر تمام می‌کنم، کسی که مسیر کار حرفه‌ای من را تغییر داد. من برای کارگاه اتریش بورسیه دریافت کرده بودم، کارگاهی که اولین بار آنا هرینگر را در آنجا دیدم. بعدها که با او بیشتر آشنا شدم و از او برای کار مشاوره می‌گرفتم، در طی یک صحبتی به من گفت: «من افراد را برای دریافت بورس انتخاب می‌کردم، من نه پورتفولیو و نه رزومه‌ی تو را دیدم، فقط احساس کردم یک چیزی بین تو و خاک است.» این چیزی است که همیشه در یاد من ماند. این جمله‌ای است که روحیه‌ی آنا هرینگر را می‌رساند. همانطور که مسئله‌ی اصلی او با خاک، احساس کردن آن است، در تمام موقعیت‌های دیگر نیز به طور اغراق شده احساسی برخورد می‌کند.

منتشر شده در : شنبه, 19 نوامبر, 2022دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: