یک معمـــــــــار، دیویـد آجــــــــایه
دفاتـــــر کار، ترجمه‌ی مینا حنیفی‌واحد

مصاحبه‌ی ولادیمیر بلوگولوفسکی با دیوید آجایــــــــه
مصاحبه: لندن، آپریل 2008
ترجمه‌‌ی رکسانا خانی‌زاد

• شما تا به حال با معماران معروفی برای بی بی سی مصاحبه کرده‌اید. برای شروع این مصاحبه چه نوع سوالی از خودتان مد نظرتان است؟
(می‌خندد) من از خودم می‌پرسم: هدف تو از آثارت چیست؟
• پس بگذار من هم با همین سوال آغاز کنم. هدف آثار تو چیست؟
قسمت مورد علاقه‌ی من در معماری یافتن استراتژی‌ها است، آنهایی که معنایی نو از فضاهای عمومی را به وجود می‌آورند. منظور من راه‌های تازه‌ی ملاقات یکدیگر و با هم بودن است. من ماموریت معماری را آسان ساختن دسترسی به این نوع فرصت‌ها در زندگی اجتماعی می‌دانم.
• شما با اسکار نیمایر، چارلز کورآ (Charles Correa)، کنزو تانگه، آی.ام.پی و موشه صفدی مصاحبه کرده‌اید، فرد دیگری نیز بوده است؟
ششمین معمار لیست، فیلیپ جانسون بود اما قبل از این مصاحبه‌ها درگذشت. ایده‌ی کار مصاحبه با نسلی از معماران بود که بسیار به نسل معماران بزرگ مدرنیست مانند میس وندروهه، لوکوربوزیه، لویی کان، آلوار آلتو، والتر گروپیوس و ژوزف لویی سرت نزدیک بودند.
• آیا سوال خاصی بود که از همه‌ی آنها می‌پرسیدید؟
سوال اول این بود: چیزی که شما را هنگام رویارویی با این معماران بزرگ تحت تاثیر قرار داد چه بود؟ روح آن مواجهه را چگونه توصیف می‌کنید؟ در واقع من سعی داشتم یک شجره‌نامه از ایده‌ها را کشف کنم.
• پاسخ آنها چه بود؟
برای مثال اسکار نیمایر زمانی که 27 سال داشت لوکوربوزیه را ملاقات نمود. در نتیجه تغییر او از چیزی که بود به مدرنیسم، تغییری بنیادی بود. برای چارلز کورِآ معمارانی مانند کان و آلتو معنای عمیقی از خاستگاه مدرنیسم را به نمایش می‌گذاشتند. برای من مهم بود تا رابطه‌ی احساسی این معماران با آرمان‌های مدرنیسم و همچنین شیوه‌ی نگرش عمیق آنها به جهان را دریابم. من به این نکته‌ی جالب دست یافتم که بسیاری از معماران از منابع محدودی الهام می‌گیرند. دقیقا همان منابعی که همه‌ی ما به آن بر می‌گردیم.
• شما سه دفتر فعال دارید؛ در لندن، در نیویورک و برلین. نحوه‌ی کار این دفاتر چگونه است؟
من فکر می‌کنم مدل سنتی و آرمانی یک استودیوی معماری -چه در تپه‌های سوییس و چه در ساحل پرتقال- که نوعی تفکر زیبا اما جدا از جهان است دیگر رایج نیست. با این حال دفتر من یک شرکت حقوقی خواستار گسترش جهانی نیست. می‌توانم بگویم من معماری جهانی هستم و همانند دیگر معماران با ردیابی اقتصادها و جاهایی که کارفرمایان حضور دارند کار می‌کنم. آنها هستند که فرصت‌هایی برای کار ایجاد می‌کنند. من نیاز دارم تا به صورت استراتژیکی عمل کنم و به فرصت‌های مختلف به صورت جهانی پاسخ دهم و برای آن باید در مکان‌های مختلفی در جهان حاضر باشم. بنابراین من سه دفتر در شهرهایی که پروژه داریم تاسیس کردم. دفتر اصلی اینجا در لندن با حدود چهل نیرو است. تیم‌های نیویورک و برلین بسیار کوچک هستند و توسط افرادی که مدت زیادی با من کار کرده‌اند مدیریت می‌شوند. من معمولا یک یا دوبار در ماه به آنجا می‌روم. شکر خدا معماری بسیار آرام حرکت می‌کند. تکمیل یک پروژه سه تا پنج سال زمان می‌برد بنابراین ما قادریم تا روی چندین پروژه به صورت همزمان کار کنیم.
• شما به این مشهور هستید که با هنرمندان مشهور زیادی کار کرده‌اید. این فرصت‌ها چطور برای شما پیش آمد؟
من در جستجوی فرصت‌هایی بودم تا به وسیله‌ی آنها در فعالیت معماری خود بازاندیشی داشته باشم. من سعی دارم با گرد هم آوردن چندین کارشناس، اثری کامل بسازم، گونه‌ای گسمتکونستورک (Gesamtkunstwerk) که در زبان آلمانی به معنای ترکیب هنرها است تا آرمان‌های فنی و هنری یک اثر کامل معماری را بر آورده سازم.
• این ارتباطات چگونه شکل گرفت؟
من در دهه‌ی 1980، عصر تئوری‌های سنگین تحصیل کرده‌ام. اما من نمی‌خواستم تجربه‌ام صرفا ذهنی باشد و می‌خواستم تا از طریق ساختن بیاموزم. تئوری واقعا برای فعالیت‌های معماری ضروری است اما برای من تئوری به معنای ساختن و فهمیدن و تفکر و سپس دوباره ساختن است، نه موقعیت فرضی صرف. از نظر من معماران زیادی درباره‌ی چیستی جهان تئوری می‌سازند، در حالیکه بقیه در حال تولید بناهای منصوب به پست‌مدرن و مضحک هستند. و سپس هنرمندان کسانی بودند که محیط و آثار فکرشده‌ی خود را می‌ساختند؛ برخی از آنها آثار معماری واقعی بودند. بنابراین برای من هنرمندان مردمانی عادی بودند که برای رسیدن به جایی که باید باشم آنها را دنبال کردم. پس به مدرسه‌ی هنر رفتم و سپس به رویال کالج هنر، جاییکه با هنرمندان زیادی آشنا شدم.
• پس کسانیکه در نهایت همکار و کارفرمای شما گشتند، همکلاسی مدرسه‌ی شما بودند، در واقع شما یکی از آنها بودید.
بله، آنها افراد هم نسل من بودند.
• اولین باری که هنر و معماری نظر شما را به خود جلب کرد چه زمانی بود؟
من تا اواخر نوجوانی چیز زیادی از معماری نمی‌دانستم و بعد از طریق معلم هنر دبیرستان با این عرصه آشنا شدم.
• در دانشگاه ساوت‌بنک (southbank) پایان‌نامه‌ی شما درباره‌ی شهر شیبام در یمن و در رویال کالج هنر درباره‌ی فضای مقدس و مراسم چای در ژاپن بوده است. فرهنگ چه نقشی در آثار شما دارد.

مدرسه‌ی مدیریت اسکولکُوُ

برخی از آثار مالویچ

فرهنگ برای من نقش اسطوره‌ای دارد. فرهنگ چیزی است که معماران می‌توانند با استناد به آن داستان تمدنی قوی را رقم بزنند. برای من معماری داستان تمدن ما را به نمایش می‌گذارد. من مجذوب فرهنگ‌های مختلفی هستم. شیبام در یمن یک پدیده است -شهری که از بستر خشک رودخانه‌ ساخته شده است و مهندسی برجسته‌ای در دل کویر را به نمایش می‌گذارد. گونه‌ای سراب قدرتمند. و ژاپن نیز بسیار مجذوب‌کننده است چرا که در فرهنگ چین ریشه دارد اما کاملا بازنویسی شده و تقریبا با توانایی ژاپنی‌ها برای ساماندهی فرهنگ، از نو خلق شده است. من برای یک سال در کیوتو زندگی کرده‌ام.
• بیایید درباره‌ی مدرسه‌ی مدیریت اسکولکُوُ (Skolkovo School of Management) در حومه‌ی مسکو صحبت کنیم. آیا این پروژه یک مسابقه بود؟
بله ما برای شرکت در یک مسابقه‌ی محدود بر اساس آثار قبلی خود دعوت شده بودیم. آی.ام.پی، سانتیاگو کالاتراوا و دیکسون جونز از دیگر شرکت‌کنندگان بودند. من جوان‌ترین آنها بودم و تا قبل از آن در این مقیاس کار نکرده بودم.

مدرسه‌ی مدیریت اسکولکُوُ

پروپوزال ما درباره‌ی تصور یک آرمان شهر دیگر بود. چرا که ایده‌ی یک محوطه‌ی آموزشی بهترین جایی است که شما می‌توانید یک اتوپیا خلق کنید چون به نوعی محوطه‌ی آموزشی، مکانی رهبانی است، بهشتی فوق‌العاده است و جهان نیز از آن دور است. و من فکر کردم باشه، ما این ایده‌ی عالی آرمان شهر را در مسکو داریم، جاییکه برف می‌بارد و زمستان بسیار سردی دارد اما در عین حال در تابستان بسیار گرم است. دیگران همه محوطه‌های یک کالج را ارائه دادند اما من نوعی سلسله مراتب را پیشنهاد کردم. در واقع، یک ایده‌ی مدرنیستی از شهری عمودی روی صفحه‌ای عظیم که به محیط اطراف متصل است و شامل فضاهای مختلفی می‌شود؛ میدان‌های عمومی، پلازاها و فضاهای باز و امکانات اقامتی و تفریحی. ردپای بنا تقریبا محو شده و مانند یک نقطه بر روی 11 هکتار فضای باز زیبا معلق است. از نگاهی دیگر، بنا شبیه به یک صومعه است، از نظر مفهومی به لا تورت (La Tourette) اثر لوکوربوزیه شباهت دارد. اما فرم ساختمان ادای احترامی به آثار مالویچ (Malevich) است، کسی ک من طرفدار کارهایش هستم. آثار او منبع بزرگی برای فهم تاریخ مدرنیسم و مدرنیته است. برای من، میس ون معرف سبک مدرن بین‌الملل است، سبکی با سیستم سازماندهی راست گوشه‌ی گسترده و مالویچ معرف مدرنیسمی متفاوت است، سبکی که هیچ‌وقت آنطور که باید شناخته نشد. و اگر مدرنیسم میس ونی به شهر مربوط است پس مدرنیسم مالویچ درباره‌ی انتخاب تصادفی مشخصی است اما در این تصادفی بودن یک نظام ضمنی در محیط و ارتباط با طبیعتش نیز وجود دارد. چیز دیگری که در این پروژه تاثیر داشت مجسمه‌های برنزی یوروبا بود، چیزی که کارفرما درباره‌ی آن نمی‌دانست. ایده‌ی این پروژه آوردن انسان‌ها از یک جهان به جهان دیگری بود که روی یک صفحه قرار داشت.
• این پروژه ترکیبی از ایده‌ها و اساسا آزمایشی برای خلق آرمان شهر است.
بله، اما آرمان شهر از نظر کارفرمای من یک محوطه‌ی دانشگاهی سنتی بود. پس تمامی آنها خواستار یک محوطه، یک ساختمان اصلی برای مدیریت، چهار دانشکده در هر طرف، یک پلازا، پوشش گیاهی، دریاچه و… بودند. و بعد آنها فکر کردند که دمای هوا منفی 30 درجه خواهد بود، پس چگونه باید از ساختمانی به ساختمان دیگر برویم؟ و سوال بعدی این بود: «آیا باید به زیرِ زمین برویم؟ سپس همه با طرح‌های مفصلی که سعی در حل این مشکل داشتند به میدان رقابت آمدند. اما چرا باید به دنبال ایده‌ای برویم که نیازی به آن نیست؟ پس من گفتم: «ما به یک الگوی جدید نیاز داریم، یک آرمان شهر نو». پس به هیچ وجه این چیزی نبود که من تنها به آن رسیده بشم. این ایده از یک گفتمان به دست آمد.
• شما در مناسبت‌های مختلف به روسیه سفر کردید. نظر شما راجع به این کشور چیست؟
من این کشور را بسیار هیجان‌انگیز و همچنین به طور غیرقابل‌باوری فکر شده دیدم. بار اولی که به روسیه رفتم دانشجوی کالج بودم، دقیقا قبل از پرسترویکا (Prestroika) در اواسط دهه‌ی 1980. روسیه هنوز یک کشور کمونیستی محسوب می‌شد اما تغییرات مردم مشهود بود. من با گروهی از علاقمندان به معماری همراه بودم و ما همه چیز را دیدیم. من از تمام آثار بزرگ کانستراکتیویسم اثر ملنیکوف، گینزبورگ و خیلی‌های دیگر بازدید کردم. سپس در دهه‌ی 1990 دوباره به روسیه رفتم و شاهد تغییرات چشمگیر آن بودم. چیزی که برای من جذاب می‌نمود نوع تفکر درباره‌ی این شهر بود؛ شهری که روی شهر قدیمی ساخته شده بود، شهری که در یک زمان، هم جذاب بود و هم ترسناک. همچنین من از چندین صومعه و کلیسای روسی در منطقه‌ی گلدن رینگ (Golden Ring) بازدید کردم. ایده‌ی سقف‌های مفصلی روی یک طاق برای من جذاب بود، مانند قطعه‌ای کوچک از جهان. این تصویر تصوری قوی از بهشت، آرمان شهر و یا شهر بی‌نقص و عالی و یا بهشتی با یک پرسپکتیو است که همیشه به بالا اشاره می‌کند. من تحت تاثیر توانایی ترجمه‌ی این ایده‌ها به فرم‌های زیبای برج‌ها و گنبدهای کلیساهای ارتدکس روسی قرار گرفتم.
• نظر شما درباره‌ی معماری کانستراکتیویسم چیست؟
من بسیار از آنها تاثیر گرفتم، اما تاثیری عینی در کارهای من نداشتند. نقشی که این آثار دارند این است که همه‌ی ما این میراث عظیم آثار خلاق را به ارث می‌بریم و حالا من می‌توانم مسیر حرکت خود را به سوی منبع مشخصی که آن را مناسب یافته‌ام تغییر دهم؛ و آن زیبایی و انعطاف‌پذیری معماری است. برای من معماری یک ماشین نیست، یک نوع بیان است از خواسته‌های مردم در هر عصر.
• زمانیکه روی پروژه‌ی مدرسه‌ی اسکولکُوُ در مسکو کار می‌کردید آیا شکل تازه‌ای از دید به شهر را کشف کردید؟
یکی از راه‌های دیدن مسکو این است که با چشمان غربی به آن ننگریم. منظور من این است که زمانیکه شما به شهر نگاه می‌کنید آن را با همان مکان در شهر خود مقایسه نکنید. این استراتژی به معماران کمک می‌کند تا واقع‌گرایانه مشاهده کنند. و نگاه کردن سخت است. خیلی از مردم طرح می‌دهند. آنها می‌آیند و با ایده‌هایی پیش‌فرض طرح‌هایی ارائه می‌کنند، سپس این طرح‌ها را پرداخت می‌کنند. تا متناسب با پروژه گردند. و گاهی حتی مردمی که در همان مکان زندگی می‌کنند کاراکتر تمدن خود و بافت اجتماعی بومی را نمی‌بینند و آن را تشخیص نمی‌دهند.
• این نگرانی در روسیه وجود دارد که ممکن است معماران خارجی نسبت به تاریخ، بافت و یا بناهای سنتی آگاه نباشند. بر اساس تجربه‌ی شما منفعت اینکه معماری خارجی برای یک کلانشهر طراحی و اجرا انجام دهد چیست؟
من فکر می‌کنم ما در جهانی زندگی می‌کنیم که عدم توجه و نیاموختن از چیزهایی که در شرایط کلانشهرهای جهانی اتفاق می‌افتد، یک فاجعه‌ی بالقوه است؛ چرا که ایده‌ی کلانشهرها بر پایه‌ی شرایط بومی‌شده نیست، بلکه طبق سیستم شبکه‌ی جهانی پیشرفته است. پس ما نیاز داریم تا ظرفیتی که در نیویورک و یا شانگهای وجود دارد را بشناسیم و بتوانیم برخی از این ایده‌ها را در جاهای دیگر نیز پیاده کنیم. هیچ راهی نیست تا یگ گروه متخصص بومی بتوانند شرایط مختلفی را که در شهرهای مختلف وجود دارد را تنها با سفر به آنجا دریابند، به خانه برگردند و آن را اجرا نمایند. این چیزی است که در گذشته جریان داشت. زبان کلاسیک توسط ایتالیایی‌هایی که به سنت پترزبورگ و یا نوروژ می‌آمدند آورده شد. ایتالیایی‌ها به شمال آمدند و آن را به دیگران یاد دادند. بنابراین چهره‌ی شهر که متعلق به آن منطقه به نظر می‌رسد در واقع ساختگی است. این موضوع جهانی است و درباره‌ی مجموعه‌ای از ایده‌ها است که به مکان دیگری انتقال یافته‌ و سپس به فرهنگ تبدیل شده‌اند. در آخر این موضوع، درباره‌ی به اشتراک‌گذاری ایده‌ها است و اگر یک ایده‌ی مشخص توسط یک شخص خارجی آمده، خوب چه اشکالی دارد.
• شما برای معمار پرتغالی، ادواردو سوتو دمورا (Eduardo Souto de Moura) کار کرده‌اید. آیا ایشان کسی بود که شما شخصا تمایل داشتید تا با او کار کنید و سپس برای کار به دفتر او رفتید؟ چرا به آثار او جذب شدید؟

بله، دقیقا، او پدر معنوی من است. من آثار او را در اواخر دهه‌ی 80 دیدم و در آن زمان او تازه کلاب سینمای فوق‌العاده‌ای را در پورتو به پایان رسانده بود. این پروژه مصداق معماری از دل هیچی بود. تنها دیوار گرانیتی ساده با دو در آیینه‌ای در دو انتهای یکی از زیباترین باغ‌هایی که در عمرم دیده‌ام. برای من او معماری بود که در زمینه‌ی متافیزیک فعالیت داشت؛ نه تنها در بحث کارکرد بلکه در حوزه‌ی ایده هم همینطور بود. من کسی را پیدا کرده بودم که خرد‌گرا نبود، فقط ماشینی را ساخته بود، اما کسی بود که شعر نابی را خلق کرده بود. این موضوعی متقاعد‌کننده بود چرا که برای من این یک سیگنال در رابطه با شیوه‌‌ی تازه‌ای برای کار کردن بود که من به آن علاقه داشتم. بنابراین به پرتغال رفتم که به او بگویم بسیار به کارهایش علاقمندم و می‌خواهم برای او کار کنم. از آن پس او دیگر هشت نیرو داشت. او مرا استخدام کرد زیرا از اینکه من تنها برای دیدن او سفر کرده بودم خرسند بود.
• سوتو دو مورا گفته است که: «سایت پروژه چیزی است که تو می‌خواهی باشد. راه‌حل هیچوقت از سایت پروژه بر‌نمی‌آید بلکه از ذهن افراد به وجود می‌آید.» آیا شما با این جمله موافقید و خود شما چطور با شرایط و فرهنگ سایت ارتباط برقرار می‌کنید.
من فکر می‌کنم کار ما به عنوان یک معمار این است که با قضایایی که برای عموم معنایی خاص دارند کنار بیاییم. اگر عموم مردم پس از شناخت بنا طوری به آن واکنش نشان دهند که انگار ساختمان به آن بافت تعلق دارد، آن موقع است که شما موفق شده‌اید که با آن منطقه ارتباط برقرار کنید. این روشی برای کار کردن با پدیدارشناسی و روانشناسی توپوگرافی مقیاس و فضایی است که باعث می‌شود تا بافت موجود را بشناسیم و به بافت جدید هویت ببخشیم.
• در یکی از مصاحبه‌هایتان شما گفته‌اید که به عنوان یک معمار جوان به دنبال اعتباری تازه در معماری هستید، نه سبک‌شناسی صرف و بازگشت به زمان دیوارها و مصالح ضخیم.» ممکن است این را مشخص‌تر توضیح دهید.
نکته این است که من در پی محدودیت زمان خود نیستم. زیاد مایل نیستم که این را بگویم، اما ما در گذشته قادر بودیم هر نوع دیوار ضخیم آجری زیبایی را بسازیم…و الان نمی‌توانیم. برای من مهم نیست چون این موضوع برای این عصر نیست. و اگر عصری که ما در آن زندگی می‌کنیم به نازک بودن اهمیت می‌دهد پس من در این زمینه با روشی سختگیرانه‌ای فعالیت کرده و آن را بیان می‌دارم. موضوع برای من فعل ساختن است. همه‌ چیز درباره‌ی این است که سازنده کیست.
• آیا معماری شما، باعث ایجاد تعارض بین شما و معماری معاصر بریتانیایی شد که بسیار سیستماتیک، شفاف، ناپایدار، ظریف و غیرمادی است؟
بله، از سویی من در اینجا تحصیل کرده‌ام. پیتر اسمیتسون یکی از اساتید من بوده است. اولین اثر من در اینجا ساخته شده است. من چیزهایی که از معماری انگلیسی آموخته‌ام را دوست دارم. اما سعی دارم زمانی که به دنبال منبعی برای ارجاع هستم فراتر از آن بروم؛ توانایی خوب ساختن چیزها و کمال‎گرایی. این سنت انگلیسی است. من این را دوست دارم. اما چیزی که آن را رد می‌کنم این است که نظریه‌ی ساختن به مثابه‌ی یک ماشین عالی اما سرد و سخت است. برای من این موضوع یک چیز احساسی و فرهنگی است. کار من همیشه متفاوت است، هر پروژه پاسخی به معیارهای مشخصی است و حتی اگر من در مکانی یکسان بنایی بسازم، پروژه بسیار متفاوت خواهد بود. من فکر می‌کنم این ایده‌ غنی‌تر است. موضع من این است.
• پرسه زدن در لندن از طرفی وجه‌ی مجذوب‌کننده‌ی مذهبی شهر و از طرف دیگر چهره‌ی ماشینی شهر و همچنین چگونگی پیوستن این دو به یکدیگر را به نمایش می‌گذارد. این سنت به تاریخ بر می‌گردد و البته الآن بسیاری از ساختمان‌ها هر چیزی را که با آن هویت داشتند را از دست داده‌اند و آنها کاملا و عینا به ربات تبدیل شده‌اند. زمانی توجهم به خانمی جلب شد که با اشاره به ساختمان ریچارد راجرز در لندن می‌گفت که برای مردم خطرناک است که اطراف ساختمانی راه بروند که هنوز در دست ساخت است. با اینکه ساختمان تمام شده و در حال بهره‌برداری بود.
بله، این انگلیس است. اما برای من معماری یک ماشین بی‌نقص که مورد استفاده قرار گرفته است نیست. معماری برای من درباره‌ی تکامل و تغییر، جهش‌یافتگی، ساختن و پیچش است.من در تلاش هستم تا معماری خود را با شرایط متفاوت و زندگی در حال تغییر اطرافش وفق دهم.
• زمانیکه آثار دیگر معماران را مشاهده می‌کنید، چه ویژگی‌هایی را بیشتر می‌ستایید و نمونه‌هایی که شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داده‌اند کدامند؟
زمانیکه من یک معماری را می‌یابم، همیشه به دنبال یکسری ویژگی‌های پدیدارشناسانه هستم و همچنین در پی اینکه آیا طراح و سازنده دید جدیدی داشته و یا این دید نو با نگرش مردم و محیط سازگار است. سپس هرچه که هست، من را به حرکت وا می‌دارد. معماری خوب از نظر من معماری‌ای است که تعریف نشده است. می‌تواند ترکیبی از چیزهای زیادی باشد و من پذیرای تمامی احتمالات هستم. برای مثال ما برای مدت زیادی با یک موزه‌دار هنری کار می‌کردیم و مشکل بزرگ با بسیاری از پروژه‌هایی که موزه بودند این بود که معماری بر هنر چیره بود. موزه‌های خوب فرصت‌هایی برای وقوع تمامی احتمالات، به وجود می‌آورند و نه تنها آنهایی که توسط خود معماری تعیین شده است. پس شما می‌توانید ساختمان خود را هر قدر که می‌خواهید دیوانه‌وار بسازید و تا هر وقت که بخواهید زمان داشته باشید تا بتوانید یک مشکل اساسی را حل کنید.
• پس موزه‌هایی هستند که تنها یک هدف، یک تصویر و یک معنا دارند، و همچنین موزه‌هایی وجود دارند که موضوعات زیادی را در اختیار ما می‌گذارند و به هنر اجازه می‌دهند تا قصد و هدف معمار را تغییر دهد.
بله، برای مثال موزه‌ی یهود دانیل لیبسکیند تنها یک راه برای تجربه‌ی فضا در اختیار مخاطبان قرار می‌دهد. امکان ندارد بشود به صورت دیگری آن را دید. پایان داستان. یا حتی ساختمان زاها حدید در رم. بنای زیبایی است، اما تنها یک راه برای کشف آن وجود دارد. معماری باید با توجه به بنا تجسم یابد نه بر اساس فهرست ذهنی معمار. بنابراین سوالی که همیشه موزه‌داران می‌پرسند یکسان است: آیا ساختمان از هنر پشتیبانی می‌کند و یا آن را تعریف می‌کند؟ که البته اگر تعریف کند یک فاجعه خواهد بود یا در نهایت بنایی پوچ برای معماری. شاید چیزی باشد که شهر به آن نیاز داشته باشد اما برای هنر اینطور نیست. هنر به معناهای داستان‌های زیادی نیاز دارد، نه تنها یک داستان که توسط معمار تعیین گردد.
• من فکر می‌کنم شما برا دیدن معماری سفرهای زیادی را انجام داده‌اید.
اوه، بله، جایی نیست که نرفته باشم. تنها امتیاز ویژه‌ای که من داشته‌ام این است‌ که دقیقا از وسط قطب شمال زمین را نصف کرده‌ام.
• ممکن است برخی از معمارانی را که آثار آنها را تحسین می‌کنید نام ببرید؟
در توکیو، ژاپن تایرا ناشیزاوا (Taira Nishizawa)، در کویر آریزونا در آمریکا معمار جوانی به نام ریک جوی (Rick Joy)، در ملبورن، استرالیا معمار جوان فوق‌العاده‌ای به نام شان گادسِل (Sean Godsell)، در فرانکفورت، آلمان معمار جوان خارق‌العاده‌ای به نام نیکولاس هیرش (Nikolaus Hirsch). در جنوب آفریقا معماری جوان به نام مْفِتی موروجِله (Mphethi Morojele) که در جوهانزبرگ، کاپ تاون و برلین نیز دفتر دارد. همچنین چندین معمار خوب در لندن نیز هستند، جاناتان ولف (Jonathan Woolf)، همچنین آلخاندرو زائرا پولو (Alejandro Zaera-Polo) و فرشید موسوی از دفاتر خارجی. پس بسیاری معمار جوان از نسل من وجود دارند و من کارهایشان را دیده‌ام و می‌گویم: «واو این معرف عصری است که ما در آن زندگی می‌کنیم. ما همه یکدیگر را می‌شناسیم و عضو یک شبکه هستیم.

منابع:

Conversations with Architects, In the Age of Celebrity, Vladimir Belogolovsky
www.britannica.comwww.archiweb.czwww.adjaye.comwww.archdaily.com
www.dezeen.comwww.flickr.comwww.architizer.com

منتشر شده در : یکشنبه, 8 ژانویه, 2023دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: ,