«امتداد اندیشه‌ی ایرانی در معماری معاصر اصفهان»* اشکان قانعی
«معمار هفتـــــه» بازخوانی معماری معاصر اصفهان از زبان معماران

«مسئله‌ی جدا افتادگی و چگونگی پیوند زیستی بافت مسکونی
و حاشیه‌ی سبز رودخانه‌ی زاینده‌رود»
ضرورت بازنگری در واژه‌سازی «راهروی شهری» یا «بازپیوند»
میلاد شهبازی دستجردی

درگاه
شهر امری سیاسی است و سیاست‌ورزی حرکتی از پایین به بالا در جهت خواست شهروندان برای داشتن محیط شهری «عدالت‌مدار»، «امن»، «پیاده‌مدار» و «ارتباط‌پذیر» است. بایسته است که این خواست با ایماژ (تصور) شهروند از تمامیت شهر اصفهان هم‌خوانی داشته باشد. این «ایماژ» در «مسئله‌ی جدا افتادگی و چگونگی پیوند زیستی بافت مسکونی و حاشیه‌ی سبز رودخانه‌ی زاینده‌رود در شهر اصفهان» از سازوکاری نو از در‌هم‌آمیختگی «محور پیاده‌ی شهری» و «محور پیاده‌ی تفرجی» می‌آید که ریشه در مفهوم باغشهر نصف جهان دارد. این هم‌آمیختگی به سبب وجود ساختار غالب محور سواره دچار جدا افتادگی گردیده است. محور پیاده‌ی شهری حاشیه‌ای وامانده در کنار محورهای سواره بوده و محور پیاده تفرجی در حاشیه‌‌ی سبز رودخانه در سه خط همسو، جزیره‌ای جداگانه را ایجاد کرده‌اند. در واقع مسئله‌ی اصلی اینجاست که چیستی و چگونگی پیوند این دو محور به چه نحوی ما را به ضرورت بازنگری در واژه‌سازی «راهروی شهری» یا «بازپیوند» فرا می‌خواند؟

آغاز سخن
نوع شکل‌گیری شهر اصفهان در دوران معاصر به گونه‌ای برای شاخص‌ترین عنصر طبیعی این شهر یعنی «رودخانه‌ی زاینده‌رود» عمل نموده که تقریبا در تمام محور این رودخانه از منظر شهرسازی، محدوده‌ی بافت مسکونی در یک جدا افتادگی از رودخانه قرار گرفته است. این جدا افتادگی که از طریق محورهای سواره‌ی شمالی و جنوبی رودخانه ایجاد شده، مانده فضای حاشیه‌ی رودخانه را به گستره‌ی سبزی تبدیل کرده که در حال حاضر پارکی برای سنجش اصفهان در مقیاس یک «باغشهر» بوده و به خاطر داشتن این پارک بزرگ در شهرهای ایران منحصر به فرد است. این مسئله در ذات خود مطلوب می‌باشد، چرا که این گستره‌ی سبز را مبدل به بستری گسترده برای تفرج شهری شهروندان نموده که بدون مداخلات رفتاری که در فضای بافت مسکونی اتفاق می‌افتد می‌توانند از این پارک حاشیه‌ی رودخانه بهره ببرند. در واقع یکی از خصوصیات این پارک شهری (که در امتداد شمالی و جنوبی محور رودخانه‌ی زاینده‌رود گسترده شده) این است که در یک پیوند معنایی و عملکردی عمیق هم با بستر طبیعی رودخانه و هم پله‌ای تاریخی (انسان ساخت) قرار گرفته و عملا بافت مسکونی در این پیوند لایه‌ی بعدی معنایی و عملکردی را می‌سازد.
این پرسش مطرح می‌شود که چرا با توجه به این مطلوبیت فضایی که یکی از دلایل آن همان‌طور که گفته شد در جدایی از بافت مسکونی امکان‌پذیر شده است می‌بایست به ضرورت یک «بازپیوند» میان این گستره‌ی سبز حاشیه‌ی رودخانه با بافت مسکونی اندیشید؟ (البته در اینجا منظور از بافت مسکونی حوزه‌ی تاثیرگذار شهری است که اختلاطی از انواع کاربری‌ها و از جمله مسکونی است.) نخستین جواب این است: مگر نه اینکه به هرحال شهروندان از همین بافت سکونتگاهی می‌بایست به آن سرازیر شوند و نیازمند دسترسی مطلوب به آن هستند. آنچه که قطعی است این عدم دسترسی مطلوب به وسیله‌ی محورهای سواره‌ای ایجاد شده که مسیر پیاده را در کل مسیر شمالی و جنوبی رودخانه قطع کرده است و شهروندان را برای رفت و آمد دچار مشکلات و خطرات جدی می‌کند.

به نظر می‌آید ارائه‌ی راه‌حل برای برون رفت از این مسئله با توجه به خصوصیات فضایی این عرصه‌ی طولی که از غرب تا شرق شهر اصفهان امتداد یافته می‌تواند به نتایج متعددی منجر شود که ضرورتا بر اساس تجارب مشابه در جهان و ایران صورت پذیرفته است. شاید انتخاب یکی از این تجارب در نگاه اول ما را دچار ساده‌انگاری نماید و به محض دیدن یک نمونه‌ی پر زرق‌وبرق آن را مصداقی برای به کار بردن آن در نظر بگیریم. اینکه بدانیم برخی از همین تجارب پس از برنامه‌ریزی، طراحی، احداث و بهره‌برداری دچار چه نقدهایی شده‌اند و همین نقدها (بعضا کوبنده) موجب شده که به کل از نظر خاص و عوام تبدیل به پروژه‌های شکست‌خورده شوند نیز جای بحث دیگری دارد.
مسئله اینجاست که علی‌رغم این ساده‌انگاری‌ها هرگونه مداخله‌ی شهری در باغشهر اصفهان که بر پایه‌ی «مکتب اصفهان» بنا شده و بار طبیعی، معنایی و عملکردی رودخانه‌ی زاینده‌رود و حاشیه‌ی سبز آن را با تمام ملحقات بناهای تاریخی آن بر دوش می‌کشد ما را از آرمان‌شهرگرایی‌های مرسوم دور کرده و برای ارائه‌ی پیشنهادات نه لزوما فانتزی، بلکه بر پایه‌ی بازپیوند هم‌سو با زمینه و بستر به تکاپو می‌اندازد و این زمانی است که پیچیدگی‌های موضوع آشکار می‌شود.
این یادداشت در پی تکاپوهایی که اخیرا در بدنه‌ی مدیریت شهری اصفهان در غالب برگزاری یک مسابقه‌ی طراحی شهری صورت گرفته تا به زعم خودشان بتوانند راه‌حلی مصداقی برای این مسئله بیابند به تحریر درآمده است. راه‌حل‌های مصداقی که برای عموم مردم و متخصصین ارائه می‌گردد، این پرسش بنیادین را در ذهن ایجاد می‌کند که آیا راه حل همین بوده که از نگاه متولیان امر اعلام شده است؟!
«منطقه‌گرایی نوین» رویکردی که برای نقد این فرآیند برگزیدیم معتقد است ما باید به چیزی فراتر از نیاز به زمینه بیاندیشیم. این رویکردی بسیار خلاقانه است تا واپس‌گرا و آنچه که مورد نظر است، تقلید یا حفاظت ایستا نیست، بلکه چیزی است که می‌توان آن را «حفاظت خلاق» نامید. درک مفهوم حفاظت خلاق که در منطقه‌گرایی نوین بر آن تاکید شده است ما را بر آن می‌دارد که به واقع درک عمیقی از «مفهوم زاینده‌رود» برای هرگونه مداخله در پیرامون آن داشته باشیم و از دستاوردهای گذشتگانمان برای نوع مداخله‌شان بهره ببریم.
زاینده‌رود همچون ضرب‌آهنگی از بیرون به درون شهر جاریست. شهری که در زمان مادها به «گابا» مشهور بود. واژه «گیه» در زبان اوستایی «زنده»، «زاینده»، «ژنده» و «جاینده» معنا یافته و «گابا» یعنی «آب زنده» که «زاینده‌رود» را به ذهن متبادر می‌سازد و این رود همچون مُهری پر مهر بر پیشانی شهر می‌درخشد و روان جمعی مردمان آن همواره جاریست. بنابراین «زاینده‌رود و بسترش» نیازمند پیوندی بر مبنای «برتری و اصالت شهروند» است. شهروندی که هم‌سو با نظریات نوین جهانی در خصوص شهر شهروندگرا تعریف می‌شود تا به ضرورت پیوند با زمینه و بستر اثر و از طریق پیاده‌مداری در شهرهای تسخیر شده با اتومبیل بپردازد. ایجاد پیوند بافت مسکونی با بستر سبز رودخانه نه صرفا در پی ایجاد یک پیوند کالبدی و فضایی بلکه در پی پیوندی «احساسی» است تا واکنشی باشد علیه محیطی که از کارکرد پیاده‌مدارانه، چشم‌اندازها، دسترسی‌ها و مکان‌های خود دور افتاده است. در واقع هنگامی که از یک پیوند احساسی صحبت می‌کنیم، می‌خواهیم میان دو زیست متفاوت، دروازه‌ای را ایجاد نماییم، یکی زیست آمیخته‌شده با فضای شهری (خیابان، خانه‌های مسکونی، فروشگاه‌ها و به طور کلی کنش‌های مرسوم در این نوع بافت) با آنچه که می‌توان آن را «تفرج سبز» نامید. تفرجی در میان چمن، درختان و در لبه‌ی رودخانه که طبیعت و عنصر آب را به ذهن متبادر می‌کند. این احساس با شگفتی همراه است چرا که در کمترین زمان ممکن دو بستر نزدیک به هم ولی متفاوت با هم به گفتگو می‌نشینند. به این خاطر است که از گذشته تا به امروز رودخانه‌ی زاینده‌رود نقش بسیار مهمی در نوع زیست اصفهانی ایفا می‌نماید. چرا که این محور آب و سبزینگی که شهر را به دو قسمت شمال و جنوب آن تقسیم نموده، شهروند اصفهانی را در آنی با طبیعت پیوند می‌دهد.
حق شهروند این نیست که برای اتصال او به بستر رودخانه‌ی زاینده‌رود اصالت و تجربه‌اش را نادیده گرفت و به هر طریقی این اتصال را برقرار کرد. دم دست‌ترین راه‌حل کشیدن او به زیر خیابان (محور سواره) است که عملا در تجربیات نوین جهانی منسوخ گردیده و شان او را زیر سوال می‌برد. نمونه‌ی چنین ذلیل کردن شهروند را ما در پروژه‌ی زیرگذر چهارراه ولیعصر تهران شاهد هستیم و اینکه چگونه از طریق جامعه‌شناسان، طراحان شهری شهروندمدار و منتقدین آماج نقدهای کوبنده قرار گرفته است.
حال فرض کنید که این اتفاق در شهر تاریخی اصفهان و آن هم در حاشیه‌ی زاینده‌رود بیافتد. این بماند که تجربیات جهانی و به خصوص در ایران ثابت کرده چنین زیرگذرهایی مولد فضاهای بی دفاع شهری است و امنیت و آسایش شهروندان را به خطر می‌اندازد. پس:
1- به هیچ عنوان نمی‌توان برای اتصال بافت مسکونی به حاشیه‌ی سبز رودخانه‌ی زاینده‌رود از ایده‌هایی همچون زیرگذر عابر پیاده بهره برد.
در نظام ترافیکی شهر اصفهان دو ساختار در هم ادغام شده است. یکی ساختار شطرنجی که وامدار شکل‌گیری شهر در دوران صفویه است و دیگری ساختار حلقوی (لوپ یا رینگ) که با ورود اتومبیل و گسترش شهر ایجاد شده است. در حال حاضر اصفهان دارای چهار لوپ است که نقش تعیین‌کننده‌ای در نظام دسترسی در کلان‌شهر اصفهان ایفا می‌کنند. هرکدام از این محورهای حلقوی نقش و عملکرد ترافیکی خاص خود را دارند که در طول زمان تثبیت شده است.
اولین حلقه در واقع همان محورهای سواره‌ی شمال و جنوب رودخانه‌ی زاینده‌رود است که از طریق چندین پل سواره (بر روی رودخانه) به یکدیگر متصل شده و حلقه‌ی ترافیکی مرکزی شهر را شکل می‌دهند. هر‌گونه مداخله‌ی غیر کارشناسی در آن‌ها (اعم از تغییر هندسه و پروفیل عرضی آن‌ها) که حجم بارگذاری ترافیکی در این حلقه‌ی اول را تغییر دهد می‌تواند کل محدوده‌ی مرکزی شهر را تحت‌تاثیر قرار دهد. بر این اساس هرگونه پیشنهاد یا مداخله‌ای در این محورهای سواره به بهانه‌ی تسهیل دسترسی عابر پیاده به حاشیه‌ی سبز رودخانه‌ی زاینده‌رود باید با حفظ عملکرد ترافیکی این محورها باشد. بنابراین:
2- به هیچ عنوان نمی‌توان در جهت ارائه‌ی طرحی برای پیوند بافت مسکونی به حاشیه‌ی سبز رودخانه‌ی زاینده‌رود اقدام به تغییرات در هندسه‌ی راه یا پروفیل عرضی آن‌ها و حتی تغییر در میزان سرعت حرکت سواره نمود و این مداخله را در طول مسیر این حلقه‌ی ترافیکی تکثیر کرد. تاریخ مکان در یک تجربه‌ی نو یا به نوعی همان «گفتمان خاطره‌انگیز» بازتولید می‌شود. این خاطره، با جهان اندیشه‌ورزی اصفهان و اصفهانی درهم ‌آمیخته و غایت هر نوع مداخله‌ای اگرچه خواهان راه‌حلی مصداقی برای ارتقا‌ی کیفی محور رودخانه‌ی زاینده‌رود و حریم آن در محدوده‌ی شهر اصفهان است ولیکن رسالت را می‌توان خلق محیطی جدید دانست که بسیار «احساسی» باشد. حاشیه‌ی سبز رودخانه‌ی زاینده‌رود محیط شده در میان دو لبه‌ی ارزشمند، یکی لبه‌ی رودخانه و دوم لبه‌ی حاشیه‌ی خیابان‌ها (محور سواره) است. اولی توسط بستر طبیعی رودخانه و دومی با توجه به نیروهای انسان‌ساخت جهت تسهیل در تردد شرقی-غربی به وجود آمده است. طراحان حاشیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود طی دهه‌های گذشته، هوشمندانه ارزش این لبه‌ها را درک و در کل مسیر پارک، محورهای پیاده‌ای را هم‌راستا با این لبه‌ها ایجاد کرده‌اند که بخش مهمی از تردد به قصد تفرج شهروندان در این محورها صورت می‌پذیرد. حفظ این لبه‌ها در حافظه‌ی تاریخی این شهر حفظ یک میراث است. میراثی که اتفاقا طی حرکت در طول این مسیرها (چه سواره و چه پیاده) هم خاطره‌انگیز است و هم بسیار احساسی و هرگونه دست‌اندازی به این لبه‌ها می‌تواند این حافظه را خدشه‌دار کند. جهت ایجاد پیوند، اهمیت این لبه‌ها و عدم تغییر در خطوط آن می‌بایست در نظر گرفته شود بنابراین:
3- ضروری است هر گونه مداخله در جهت پیوند بافت مسکونی با حاشیه‌ی سبز رودخانه با حفظ ماهیت لبه‌ی فی مابین خیابان- محور پیاده و فضای سبز باشد.
در امتداد مورد آخر که گفته شد لازم است که دوباره به حاشیه‌ی سبز رودخانه بپردازیم. این پارک بزرگ (در مقیاس شهر) به موازات رودخانه و در شمال و جنوب با سه ساختار حرکت پیاده‌ای (کناره‌ی رودخانه، میانه‌ی گستره‌ی سبز و حاشیه‌ی محور سواره) که ایجاد کرده امکان تفرج مبتنی بر حرکت و سکون را فراهم می‌آورد.
در واقع این سه محور از غرب تا شرق حاشیه‌ی رودخانه ماهیت خود را حفظ کرده و یک عنصر ثابت در این گستره‌ی سبز به شمار می‌رود که هرگونه مداخله در عملکرد آنها (اعم از انقطاع آن، تغییر مسیر در آنها و…) علاوه بر اینکه منجر به عدم خوانایی آنها می‌شود، حرکت عابر پیاده را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. این در حالیست که می‌توان این مسیرها را همچون وجود لبه‌ها، جزئی از میراث این محدوده دانست. ارائه‌ی هر برنامه‌ای که به ایجاد انقطاع یا تغییر ماهیت این محورهای تفرجی منجر شود عملا عملکرد پارک را که عبور (به خصوص حرکت طولی) عابر پیاده است دچار خدشه می‌کند:
4- بنابراین لازم و ضروری است که در خصوص برنامه‌ریزی و طراحی محورهایی جهت پیوند بافت مسکونی به حاشیه‌ی سبز رودخانه به هیچ عنوان عملکرد و ماهیت این محورهای تفرج شهری در محدوده‌ی عرصه‌ی فضای سبز رودخانه دچار مشکل نشود.

محدوده‌ی حلقه‌ی اول ترافیکی شهر اصفهان

تحقیر انسان- با وجود زیرگذر مردم کماکان ترجیح می‌دهند از سطح خیابان عبور کنند.

تصویر سه‌بعدی از زیرگذر عابرپیاده‌ی چهارراه ولیعصر تهران- به زیر کشیده شدن عابر پیاده

عکس ماهواره‌ای- محدوده‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود و بسترهای پیرامون آن

همانطور که پیش از این گفته شد از نظر عملکرد شهری عرصه‌ی سبز حاشیه‌ی رودخانه به صورت مستقل، فضایی برای بهره‌مندی شهروندان شهر اصفهان از یک پارک در مقیاس شهری بوده که این قابلیت به‌طور طبیعی به علت جدا افتادگی از بافت مسکونی پیرامون رودخانه حاصل آمده و این جدا افتادگی به علت مرزی است که محور سواره (حلقه‌ی اول ترافیکی شهر) ایجاد کرده است. هرجا که اختلاطی (به صورت معدود) میان این دو عرصه (مسکونی و تفرجی) حاصل آمده نتیجه‌اش بروز مشکلات اجتماعی و رفتاری برای ساکنین می‌باشد. نمونه‌ی آن در محله‌ی بیشه حبیب در غرب شهر بوده که هم‌جوار پل تاریخی مارنان قرار گرفته است. این محیط شهری علاوه بر داشتن پل تاریخی، پارک زیبا و فضاهای پذیرایی یک نقطه جاذب برای شهروندانی می‌باشد که جهت گردش و تفریح به این محدوده مراجعه می‌کنند. بخشی از این جمعیت پارک حاشیه‌ی محله‌ی بیشه حبیب را برای استقرار بر می‌گزینند و این در حالی است که به واقع مرزی میان این بافت و پارک (عرصه‌ی سبز حاشیه‌ی رودخانه) وجود ندارد. حال فرض کنید که فاصله‌ی درب منزل شما تا نزدیک‌ترین زیراندازی که توسط شهروندان پهن شده است شاید کمتر از چند متر باشد.
این مصداق، مسئله‌ی بسیار مهمی را به ما یادآوری می‌کند. اینکه وقتی از «بازپیوند» می‌گوییم منظور این است که یک هم‌پیوندی تا مرز اختلاط میان عرصه‌ی سبز حاشیه‌ی رودخانه با بافت مسکونی پیرامون ایجاد نماییم یا اینکه حساب شده و در نقاط مشخص شده پلی (یا راهرو) میان این دو عرصه ایجاد کنیم؟ نتیجه‌ی اختلاط میان این دو زمانی حاصل می‌شود که عملکرد حرکتی محورهای پیاده‌ی فضای سبز حاشیه‌ی رودخانه با محورهای پیاده (هم‌جوار با محورهای سواره) به طور مستقل عمل نماید. بنابراین لازم است برحسب امکان‌سنجی اتصال به صورت محورهای عمود بر محورهای پیاده‌ی تفرجی و شهری (به صورت موردی) برقرار شود. در واقع هر برنامه‌ای که موجب اختلاط حرکتی میان این دو محور (با عملکرد متفاوت) گردد منجر به همان مسئله‌ای می‌شود که در محدوده‌ی بیشه‌ حبیب شاهد آن هستیم.
5- بنابراین هر برنامه‌ای برای پیوند میان عرصه‌ی فضای سبز حاشیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود و بافت مسکونی حاشیه‌ی رودخانه منوط به توجه کامل به تعریف و عملکرد محورهای پیاده این دو عرصه است که به صورت مستقل عمل می‌کنند. در ایجاد یک بازپیوند موثر باید به عدم اختلاط این دو عرصه توجه ویژه نمود و می‌بایست تنها به اتصال نقطه‌ای در محدوده‌هایی که امکان‌سنجی برای ضرورت اتصال انجام پذیرفته اندیشید.
رودخانه‌ی زاینده‌رود و بستر سبز آن تنها محدوده‌ی به‌واقع طبیعی شهر اصفهان به شمار می‌رود. در واقع جاری و ساری بودن طبیعت است که به میمنت عبور رودخانه از میانه‌ی شهر امکان پدید آمدن یک «باغشهر» را به‌وجود آورده است. بر این اساس از زمانی که اولین طرح‌های شهری برای اصفهان تدوین شده است برای رودخانه و بستر آن حریم مناسبی در نظر گرفته شده و ضوابط خاصی برای آن تدوین شده است. کارشناسان شهری معتقدند که در این حریم هرگونه مداخله‌ای می‌بایست با حساسیت‌های ویژه‌ای همراه باشد. یکی از این حساسیت‌ها محدودیت و یا حتی ممنوعیت احداث هرگونه سازه‌ی بنایی در این حریم است.
از نظر عملکردی احداث سازه‌های بنایی (با هر کاربری) عملکرد طبیعی پارک را به مخاطره می‌اندازد و این در حالیست که می‌تواند آسیب‌های زیست‌محیطی را به همراه داشته باشد. علاوه بر همه‌ی اینها و شاید مهم‌ترین دلیل این ممنوعیت و محدودیت را بتوان در آسیب رسیدن به سیما، منظر و خط آسمان طبیعی این عرصه جستجو کرد. علی‌رغم این ضوابط و دستورالعمل‌ها متاسفانه کماکان مداخلات در پارک حاشیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود وجود دارد و شاید یکی از نمونه‌های اخیر آن احداث پارکی تحت عنوان «پردیس هنر» در نزدیکی پل تاریخی «شهرستان» است. که عکس ماهواره‌ای پیش و پس از احداث این پارک خود گویای مطلب است. شاید از میان تمام عناصر و ساخت‌وسازهای صورت پذیرفته، ساخت آمفی‌تئاتر روباز آن (به سبک آمفی‌تئاترهای یونان باستان) است که درست در لبه‌ی ساحل رودخانه قرار گرفته و به‌واقع مایه‌ی تاسف می‌باشد.
اتصال پویا و کارآمد بافت شهری به عرصه‌ی سبز حاشیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود ماهیتی سفرگونه همچون «اودیسه» دارد و در عین‌حال در ضد یک عزیمت پرخطر نویددهنده‌ی داستانی هیجان‌انگیز و امن است. بازخوانی «طراحی یک راهروی شهری» همسو با نظریات نوین جهانی کارکرد می‌یابد. در واقع رویکردی انتقادی نسبت به دستاوردهای مدرنیسم با ارزش‌گذاری پیوندی با زمینه‌ی آفرینه و پیاده‌مداری در شهرهای تسخیر شده با اتومبیل است. راهروی شهری نه در پی صرفا ایجاد یک پیوند کالبدی در فضای میانه، بلکه خواستار پیوندی «احساسی» است تا واکنشی باشد علیه محیطی که از کارکرد پیاده‌مدارانه، چشم‌اندازهای انسان‌مدارانه و مکان‌مندی خود افتاده و به نفع گذشته‌ی تاریخی بستر رودخانه‌ی زاینده‌رود که تبدیل به محیط شهری خاموش شده عمل می‌کند.
در بزنگاه این بازخوانی، «تاریخ مکان» از طریق «گفتمانی خاطره‌انگیز» در تجربه‌ای نو بازتولید می‌شود. این خاطره، با جهان پدیداری «اصفهان» و «اصفهانی» می‌آمیزد و غایت آن اگرچه خواهان راه‌حلی مصداقی برای ارتقا کیفیت شهری محور رودخانه‌ی زاینده‌رود و حریم آن در محدوده‌ی شهر است ولیکن رسالت اصلی آن خلق محیطی جدید است که بسیار «احساسی» باشد. تبلور خلق چنین احساسی رصد کردن ردپاهای گذشته که ضرورتش «احیا کردن»، «ادغام کردن»، «هم‌پوشانی کردن» و ربایش همه آنها در کنار یکدیگر است.
همه‌ی این‌ها یک نکته‌ی مهم را گوشزد می‌کند و آن همان حفظ ارزش‌های موجود در این بستر طبیعی است. بر این اساس نمی‌توان با ارائه‌ی راه‌حل‌های دم‌دستی برای پیوند میان این دو عرصه امکان مداخله‌ای را فراهم کرد که در آنچه در زیر و چه در روی محیط این محدوده‌ی سبز اقدام به ساخت عناصری نمود که لازمه‌اش ساخت سازه‌های بنایی است.
6- طبق توصیه‌ها و ضوابط موجود برای حریم رودخانه‌ی زاینده‌رود، امکان ساخت سازه‌های بنایی وجود ندارد. بنابراین هرگونه برنامه‌ای برای اتصال دو عرصه‌ی بافت مسکونی و حاشیه‌ی سبز رودخانه باید به گونه‌ای باشد که ساخت‌وسازی در این حریم صورت نپذیرد.
تاثیرپذیرترین‌ها در برنامه‌ی راهروی شهری با هدف پیوند بستر رودخانه با بافت مسکونی پیرامون، شناخت اثر و زمینه‌اش است ولی کدام «اثر» و «زمینه» که هرکدام در ذات خود معنا می‌یابند؟ «زمینه» ذاتش را در مفهوم بستر رودخانه و از تبار بافت مسکونی می‌گیرد و «اثر» معاصریت مداخلات در حد فاصل بستر رودخانه و بافت سکونتگاهی «پارک و فضای سبز»، «محیط‌ها و سازه‌های شکل گرفته و شکاف برآمده از محورهای سواره‌ی حاشیه‌ی رودخانه (شریانی درجه 1)» است.
هنگام شناساندن نوع مداخله در مقیاس شهری و تحولات در یک بستر چند لایه (ملموس و ناملموس)، محیط جدید منتج از آن می‌بایست القاگر حس احترام و علاقه‌ به گذشته‌ی تاریخی مکان باشد. «بازپیوند» از ارتباطی می‌گوید که گذشته با دنیای اکنون برقرار نمی‌کند پس «ناخودآگاه» در ارائه‌ی هر برنامه‌ای به شدت درگیر مسئله‌ای تاریخی هستیم. برهان دانش نوین شهری گواهی می‌دهد که عابر پیاده (شهروند) حقش به ناحق توسط اتومبیل تصاحب شده و می‌بایست بتواند از «بافت مسکونی به حاشیه‌ی رودخانه» ترددی امن، راحت و انسان‌مدارانه داشته باشد. فرآیند رسیدن به آن باید با بینش و شهود انجام پذیرد و احساسات مخاطب را درگیر کند. ایده‌ی «راهروی شهری ضرب‌آهنگ» که برآمده از گفتار بالا است به منطقی‌ترین شکل ممکن پاسخی برای این مسئله می‌باشد که نه در تماسی منفعلانه بلکه غایتش به هیجان درآمدن و درک عمیق‌تری از مکان است. ما باید به دنبال «دراماتیک کردن فضا» باشیم. به عنوان مصداقی از بناهای با ارزش تاریخی شهر اصفهان که در این «باغشهر» در یک نظم مشخص پراکنده شده‌اند می‌توان به پل‌های تاریخی بنا شده روی رودخانه‌ی زاینده‌رود توجه کرد. هرکدام از این پل‌ها علاوه بر اینکه از نظر عملکردی پیوند مناسب (بر اساس ساختار شهر اصفهان) را میان پهنه‌ی شهری شمال و جنوب رودخانه فراهم کرده‌اند هرکدام نقش تعیین‌کننده‌ای در «دراماتیک کردن فضا» بر عهده داشته‌اند.
نقش پل‌های تاریخی به عنوان عامل دراماتیک کردن فضا، در زمینه‌ای روی می‌دهد که «ضرباهنگ» آن در پیوند عملکردی «ریتم» (آهنگ) و «تاکت» (ضرب) در محور رودخانه‌ی زاینده‌رود کمال می یابد. «ریتم» در آب و طبیعت (زمینه) دارد و تاکت در آنچه انسان‌ساز (اثر) است ریشه دارد. کلیه‌ی معابر، ابنیه‌ها و مداخلات در لندفرم حاشیه‌ی رودخانه انسان‌ساز است و ماهیت رودخانه در پیوند با شهر اصفهان آب و طبیعت «راهروی شهری ضرباهنگ» به مثابه‌ی «پل» رابط بین این دو که امکان حضور همگان را فراهم می‌کند. «پل» مانند سفر اودیسه حرکت و مکث ایجاد می‌کند که با ریتم و تاکت روزمرگی شهروندان، زاینده‌رود و پل‌های روی آن هماهنگ می‌شود. شمایل‌های انسان‌ساز عملکرد فرمیک پل را می‌سازند. آب و طبیعت که منجر به ساخته‌های پل‌های تاریخی بر روی زاینده‌رود شده‌اند، به مثابه‌ی تزئیناتی (با ماهیت کارکردی) هستند که جنبه‌های نمادین «مفهوم اتصال» را قوام می‌بخشند.
برای ایجاد هر نوع اتصال میان بافت مسکونی با بستر سبز حا‌شیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود باید مفهوم «قاب قوسین» را به نوعی بُن‌افکنی کنیم. در این نوع خوانش به این نتیجه می‌رسیم که از اتصال هلال دو قرینه‌ی به انفصال رسیده و هلال‌ها در مقابل هم یکی رو به بافت مسکونی و دیگری رو به آب و طبیعت قرار دارد و در تمام طول مسیر برحضور آن تاکید می‌کنیم. قاب قوسین در پل اتصال میان این دو عرصه، نگاه‌دارنده‌ی فضای حرکتی (Movement Space) و فضای مکث (Pause Space) است که برای مخاطب در حرکت امکان محیط بودن و در فضای مکث «عرش فلک الافلاک» را خلق می‌کند.

بخشی از فضای سبز حاشیه‌ی رودخانه- سه محور تفرجی: کناره‌ی رودخانه، میانه‌ی گستره‌ی سبز و حاشیه‌ی محور سواره

هم‌جواری مستقیم محله‌ی بیشه حبیب با فضای سبز حاشیه‌ی رودخانه

عکس ماهواره‌ای از محدوده‌ی پارک پردیس هنر (پس از احداث)

عکس ماهواره‌ای از محدوده‌ی پارک پردیس هنر (پیش از احداث)

7- هرگونه برنامه‌ای برای ایجاد یک پل عابر‌پیاده جهت اتصال دو عرصه‌ی بافت مسکونی و بستر سبز حاشیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود می‌بایست با درک عمیق از ساختار مفهومی و عملکردی پل‌های تاریخی بنا شده بر روی این رودخانه باشد و در طراحی این راهروی شهری مسئله‌ی دراماتیک بودن فضا و ریتم و تاکت پل‌ها و رودخانه درونی شود. فضای شهری اصفهان مالامال از سکانس‌ها و کریدورهای بصری گوناگون است و پیوند ناگسستنی پهنه‌ی سبز شمال، رودخانه، پهنه‌ی سبز جنوب، مسیر حرکتی پیاده و سواره بخش مهمی از ساختار بصری را فراهم کرده که سبک زندگی و جوهره‌ی زیست اصفهانی در کنار پل‌های تاریخی و رودخانه را خلق می‌کند. هر برنامه‌ای برای احداث یک پل عابرپیاده که نقش یک راهروی شهری را برای اتصال بافت مسکونی و بستر سبز حاشیه‌ی رودخانه‌ی زاینده‌رود داشته باشد، عملا این محیط و مفاهیم مرتبط با آن را دست‌خوش تغییر می‌کند، بنابراین مسئله‌ی همخوانی بسیار دارای اهمیت است. همخوانی با این ضرب‌آهنگ تابعی از اشکال هندسی به کار رفته در راهروی شهری است. بنابراین راهروی شهری یک مبلمان شهری یکپارچه است و این مکان، نمایش نو از ارتباط بافت مسکونی به بستر رودخانه خلق کرده و به خصوص در طول مسیر خود در محدوده‌ی پارک بهره‌گیری از حداکثر چشم‌انداز به پارک و بستر رودخانه را فراهم می‌آورد. اشکال هندسی (در جز و کل) استعاره‌های فضایی را برای این مبلمان شهری خواهند ساخت. ولیکن این سوال بنیادین مطرح می‌شود که در امتداد کدام اشکال هندسی می‌بایست عمل کنیم؟ استعاره‌های فضایی ما یک منبع غنی و بسیار مهم دارد و آن «مکتب اصفهان» است که درک و فهم معانی مرتبط با اشکال هندسی در هنرهای تزئینی و معماری آن می‌تواند بسیار راه‌گشا باشد. همان مکتبی که در واقع هنر ایران را صورت‌بندی نموده است و نمی‌توان به بستر اصفهان اندیشید و آن را نادیده گرفت.

منتشر شده در : شنبه, 14 اکتبر, 2023دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: