Avaz Chahartagh House, Samane Nejad Ali
هتل بخردی، اثر مرتضی بخردی

فراسوی نیک و بد: گریز از جهل مرکب
نقدی بر سخنان پویان روحی
مدیا فرزانفر

به راستی جمله‌ی ویلهلم رایش درباره‌ی وضعیت امروز ما صدق می‌کند که می‌گوید هرچه کمتر درباره‌ی چیزی بدانیم، بیشتر به آن امر ایمان می‌آوریم. (!    Listen Little Man) در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم خصوصاً هنگامی که دم از مطالعه و آگاهی می‌زنیم، دیدگاه‌های رادیکال و انحصار‌طلب جایگاهی ندارند و مخاطبمان می‌دانند که دیدگاه‌هایی از این دست که با قطعیت حکم می‌دهند و به راحتی به رد و یا قبول مبحثی می‌پردازند تنها نشان از تعصب و کوته‌نظری گوینده‌اش دارد، چرا که بسیاری از امور نسبی هستند و امر مطلقی خصوصاً در مباحثی فلسفی وجود ندارد ــ که اگر داشت قرن‌ها فلسفیدن بشر چه بیهوده می‌نمود.
چنین نگاه‌ها و رویکرد‌هایی در تمامی سطوح جامعه و در اغلب گرایشات تحصیلی توسط عده‌ای ممکن است نظر ما را جلب کنند و یکی از کسانی که نظر نگارنده‌ی این نوشتار را اخیراً به خود جلب نمود صحبت‌های آقای پویان روحی در خصوص معماری در جلسه‌ی رونمایی از ترجمه‌شان بود. صحبت‌های ایشان برای آن دسته از دانشجویان جوانی که مایلند خود را برتر و یا متمایز از جامعه بدانند بسیار خوشایند و مورد قبول است، اما با نگاهی عمیق‌تر برای آن دسته که به مفاهیم توجه می‌کنند و نگاهی فراتر از چنین تفکیک‌هایی دارند، سخنان ایشان نا‌معقول و بی‌اساس می‌نماید.
در این جلسه هم، مانند برخی جلسات دیگر، مشاهده شد که گوینده صحبت‌های پراکنده‌ای می‌زند و از فلسفه وام می‌گیرد بدون اینکه نگاهی به مفهوم جامع و صحیحی درباره‌ی آن موضوع و تاریخ پشت سر آن داشته باشد. این رسم سالیان ما بوده و هست که صرفاً تکه‌های از جملات فلاسفه‌ی غرب را برای مصداق سخنانمان به زبان بیاوریم بدون آنکه نگاهی عمیق و تأملی در پس و پیش آنها داشته باشیم. ما حتی رسم تقلید و بت‌سازی را هم نمی‌دانیم ــ اگر می‌دانستیم به این نکته می‌رسیدیم که پیش از نقد و رد موضوعی، باید آن را بپذیریم، با آن زندگی کنیم، بخشی از آن شویم و سپس با درک جامعی که به دست آورده‌ایم، بتی را که برای خود ساخته‌ایم بشکنیم و پایمان را از آن فراتر بگذاریم.
اولین امری که برای نگارنده پیرامون سخنان پویان روحی جلب نظر نمود، این بود که به نظر، ایشان دچار سردرگمی میان مباحث هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و پدیدار‌شناسی شده‌اند و یا آنکه پدیدار‌شناسی را تنها محدود به چند فیلسوفی که کمابیش با فلسفه‌ی ایشان آشنایی دارند، اشتباه گرفته‌اند. به همین منظور، لازم است در ابتدا تعریفی کلی و ساده از پدیدار‌شناسی ارائه و سپس به ادامه‌ی این مطلب پرداخته شود.
اول از هر‌چیز باید گفت پدیدار‌شناسی به مطالعه‌ی ساختار تجربه و آگاهی انسان می‌پردازد. در واقع، پدیده‌هایی را که ما آنها را تجربه‌ می‌کنیم و طوری که آنها در تجارب ما باقی می‌مانند و مفهومی که برای فرد از دیدگاه اول شخص دارند از دغدغه‌های فلاسفه‌ی پدیدار‌شناسی می‌باشند. بنابراین این شاخه از فلسفه را باید از هستی‌شناسی (متافیزیک و یا مطالعه‌ی ماهیت امور)، معرفت‌شناسی (مطالعه‌ی دانش و تبیین و توجیه آن) و منطق و اخلاق جدا بدانیم. اساساً پدیدار‌شناسی به طیف گسترده‌ای از تجارب در انسان می‌پردازد: از ادراک، حواس پنجگانه، تصور، عواطف، امیال، اراده تا آگاهی ذهنی و فعالیت‌های اجتماعی و زبانی و … و ساختار چنین تجاربی شامل یکی دیگر از مفاهیم کلیدی پدیدار‌شناسی، یعنی «حیث التفاتی» (Intentionality) می‌شود که بنابر توضیحات فرانتس برنتانو، «ارتباطی که حیث التفاتی نامیده می‌شود، ارتباط با چیزی است که می‌تواند موجودی بالفعل نباشد که به عنوان یک عین حاضر باشد … شنیدنی نیست، مگر اینکه چیزی شنیده می‌شود، باور کردنی نیست، مگر اینکه چیزی باور می‌شود و امیدواری نیست، مگر اینکه چیزی مورد امید قرار می‌گیرد … در مورد دیگر پدیده‌های ذهنی نیز اینچنین است.» به عبارتی دیگر، او از نوعی رابطه بحث می‌کند که عین مورد التفات آن، لزوماً وجود خارجی ندارد، بلکه هر لایه‌ای از ذهن انسانی، می‌تواند لایه‌ای دیگر را به عنوان عین مورد التفات قرار دهد. بیشتر این بیان حکایت از آن دارد که عین در درون التفات قرار می‌گیرد و پدیده‌های ذهنی حاوی التفات به همراه عین هستند ــ این توضیح، ما را به واژه‌ی دیگری ارجاع می‌دهد و آن «درون‌باشندگی» (In-existence) التفاتی عین است که برنتانو حیث التفاتی را مبنای درون‌باشندگی التفاتی عین می‌دانسته است. پس از او هوسرل یکی از فلاسفه‌ی پدیدارشناسی و تحت‌ تأثیر برنتانو، سعی دارد تا هر پدیده ذهنی را التفاتی نداند، بلکه می‌کوشد تا نشان دهد که اساساً تنها تجربه التفاتی وجود دارد که از سوی نفس در شناخت اشیا رخ می‌دهد. این تجربه نیز بین دو چیز واقع نمی‌گردد، بلکه فقط یک پدیده است که رخ می‌دهد و آن همان تجربه‌ی التفاتی است که ویژگی آن قصدی است که در آن تجربه نهفته است‌.❊ بنابراین پدیدار‌شناسی لایه‌ی پیچیده‌‌ای از آگاهی را گسترش می‌دهد و در پی تبیین انواع تجربه‌ها و پدیده‌ها می‌باشد. همچنین پدیدارشناسی معماری نیز در پی مطالعه‌ی عقلانی (ذهنی) و تجربی تجربه‌‌ی معمارانه‌ی انسان در باب معماری می‌باشد.
پدیدار‌شناسی در طول تاریخ فلسفه، طیف وسیعی از فیلسوفانی را که هر یک در تلاش برای درک انسان و چگونگی تجارب انسان دارند، شامل می‌شود و حتی فیلسوفان تجربه‌گرایی همچون لاک و هیوم را نیز می‌توان در حیطه‌ی پدیدار‌شناسی در نظر گرفت گرچه در آن زمان ایشان از چنین شاخه‌ای از فلسفه اطلاعی نداشتند. از این رو، این شاخه از فلسفه چنان وسیع و سرشار از تفکرات مختلف و نکته‌های بسیار می‌باشد که غیر ممکن است آن را به تنی چند از فیلسوفان محدود نمود و آنگونه که آقای روحی تصور می‌کنند، پدیدار‌شناسی را ــ صرفاً برای غیر‌قابل قبول دانستن برخی از آرای هایدگر ــ برای معماری «خطرناک» بدانند بدون اینکه چرایی آن را توضیح دهند. ایشان حتی دقیق و صریح شرح نمی‌دهند که چرا با عقاید هایدگر مخالفت می‌ورزند و ایشان را خطرناک می‌دانند.
پویان روحی در صحبت‌هایش اداعا می‌کند که «پدیدارشناسی معماری راجع به دانش و فکر و ایده نیست و فقط احساسه» و ایشان ادامه می‌دهند که «پدیدارشناسان و کسانی که این عقاید را بسط دادن اساساً با دانش ضدیت داشتن»! چطور به این اشتباه رسیده‌اند و چطور می‌شود کسی در آن جمع و از همکاران معمارشان او را تصحیح نکند. چه کسی می‌تواند ادعا کند که پدیدارشناسان اساساً با دانش ضدیت دارند؟ تعریف ایشان از دانش چیست؟ اساساً فیلسوفی وجود دارد که با دانش مخالف باشد؟ قصد این نوشتار حمایت از هیچ مکتب فلسفی و یا نظریه‌ای نیست، اما نقد هم اصولی دارد و این اصول ابداً در سخنان پویان روحی رعایت نشده‌اند. هر شخصی با یک مطالعه‌ی جزئی هم می‌تواند درک کند که این گفتار مغرضانه است و پدیدارشناسان با دانش ضدیتی ندارند. چه خوب می‌شد اگر چنین مبانی‌ای در دانشگاه‌هایمان توسط اساتید فلسفه، برای دانشجویان معماری تبیین می‌شد تا معماران جوان دچار چنین سوءتفاهماتی نگردند.
هایدگر در اثر برجسته‌ی خود هستی و زمان، دو نوع رابطه میان انسان و جهان متصور می‌شود: یکی ایده‌آل‌گرایانه و دیگری واقع‌گرایانه: در نوع نخست، جهان به نوعی، عملکرد فردی است که در آن آگاهانه فعالیت می‌کند و دنیایش را شکل می‌دهد؛ یعنی فرد نقش تعیین کننده را ایفا می‌کند، در‌حالی‌که در نوع دوم، این جهان است که بر فرد عمل کرده و تأثیر می‌گذارد و فرد تنها عکس‌العمل می‌شود. هایدگر بر این باور است که ذات زندگی انسان از هر دو مورد به دور است، زیرا هر دو نیازمند جدایی و همچنین نوعی رابطه‌ی مستقیم میان فرد و جهان هستند که در حقیقت در جهان واقع و زندگی تجربی امکان‌پذیر نیست. از این رو، او بر این باور است که انسان از جهان جدا نمی‌تواند باشد، بلکه به طور پویا در آن درگیر و غوطه‌ور می‌شود. در دیدگاه پدیدار‌شناسانه‌ی دیگری، پالاسما، پدیدار‌شناسی را به مثابه نگاهی خالص به پدیده‌ها و نگرشی در جوهرشان می‌داند و می‌گوید: «برای تبدیل شدن یک ساختمان به معماری، یک ساختمان عملکردی باید هم “فضا” و هم “مفهوم” داشته باشد.» همچنین استیون هال معتقد است: «پدیدار‌شناسی، مطاله‌ی ذات و جوهر پدیده‌ها است و معماری این قابلیت را دارد که پتانسیل خود را بار دیگر به هستی برگرداند و با تنیدن فرم، فضا و نور تجربه‌ی زندگی روزمره را برای انسان ارتقا بخشد.» حال سؤال اینجاست که چه ایرادات علمی‌ای به این مسائل می‌توان وارد نمود و اساساً اعتقاد بر این اصول چه خطری برای معماری کشور ما در پی خواهد داشت که پویان روحی در کل، پدیدار‌شناسی را خطرناک می‌دانند؟
پویان روحی در ابتدای سخنش متذکر می‌شود که «معماری با حس‌و‌حال کاری ندارد» و حواس در درک معماری نقشی ندارند. سؤالی که می‌توان در اینجا مطرح نمود این است که آیا انسان از طریق حواسش تجربه نمی‌کند؟ آیا معمار از حواسش برای طراحی و ببیننده از حواسش برای درک معماری استفاده نمی‌کند؟ ایشان این ادعایشان را چطور می‌تواند اثبات و تبیین کنند؟ مگر ایجاد حس مکان در بیننده‌ی معماری یک فرایند حسی نیست؟ مگر معماری در خدمت نیازهای انسان و ایجاد ارتباط میان حواس با انسان با محیط ساخته شده نیست؟ علت کمبود معماری خوب در جوامع معاصر را تنها به بد‌سلیقگی مخاطبان نسبت ندهید. بهتر است از خود معماران هم بگویید و اول خود را به نقد و چالش بکشید؛ از معمارانی بگویید که فقط سودای معروف شدن در سر دارند و طرح‌هایشان فقط حس کنجکاوی و تعجب را در انسان بر‌می‌انگیزانند و هیچ ارتباط حسی‌ای بین انسان و محیط پدید نمی‌آورند. اگر ضعفی هم در این میان است، دو جانبه است و اینگونه می‌شود انگاشت که معماران در این بین اشتباهی ندارند و از معماری درک درستی دارند. برای این معضل به جای اینکه انگشت اتهام را به سوی مردم نشانه بگیرید و آنها را عوام بدانید و خود را جزو خواص، بهتر است معماران را به نقد بکشید و از خودتان شروع کنید.
در جای دیگر، پویان روحی نقل قولی از کلود پرو می‌آورد که «معماری مانند موسیقی نیست که صرفاً با احساسات کار داشته باشد! معماری درباره‌ی فکر و ایده‌هاست.» کسانی که موسیقی می‌دانند حتماً می‌توانند این صحبت را دقیق‌تر بسنجند. موسیقی هم شاخه‌ای از دانش است که با هندسه و ریاضیات و فکر و ایده سر‌و‌کار دارد، با تمام پیچیدگی‌هایش درباره‌ی گام‌ها و فواصل، دستگاه‌ها، ساز‌ها و … و علم موسیقی‌شناسی به مطالعه و تحقیق درباره‌ی چنین پیچیدگی‌هایی می‌پردازد؛ پس این درست نیست که چون صرفاً فلان معمار یا نظریه‌پرداز حرفی را دانسته و ندانسته می‌زند، ما هم بدون تأمل درباره‌شان برای عده‌ای دانشجو آموزش دهیم. در واقع چنین پیروی‌های کورکورانه‌ای است که برای جامعه‌ی معماری ما خطرناک است، نه مکاتب فلسفی! اگر درباره‌ی حوزه‌ی دیگری جز معماری چندان اطلاعی نداریم، بهتر است که اصلاً درباره‌شان سخنان پراکنده و ناصحیح ارائه ندهیم تا سوءتفاهمی پیش نیاید.
در جای دیگری پویان روحی مجدداً نقل قولی می‌آورد که بسیار تعجب‌بر‌انگیز تر از دیگر نقل قول‌هایش است. ایشان می‌گویند از آیزنمن می‌پرسند «می‌توانی تصور کنی که بودلر هنگام نوشتن اشعارش به این فکر می‌‌کرد که شعرش را چطور بنویسد که مردم دوستش داشته باشند و آیزنمن در جواب می‌گوید نه، به هیچ‌وجه!» چندین اشکال اساسی به این مثال وارد است. اول اینکه، معماری یک کار انفرادی نیست و معمار تنها برای دل خودش و از روی ذوق و قریحه در اتاق خود معماری نمی‌کند، معماری با مردم در تعامل است و بر کیفیت زندگی کاربرانش تأثیر می‌گذارد. دوم، در نظر گرفتن مخاطب و تأثیر یک شعر بر روی مخاطب برای بسیاری از شاعران مهم است، گرچه برای برخی نیز مهم نمی‌باشد. بنابراین اینگونه مقایسه‌ی شعر با معماری قیاس مع‌الفارق است، خصوصاً در راستای صحبت‌هایی که درباره‌ی دانش معماری از پویان روحی شنیدیم. هنوز بسیاری از منتقدان ادبی درباره‌ی تعریفی جامع و چگونگی شعر سرودن با یکدیگر اتفاق نظر ندارند، حال چطور یک معمار می‌تواند با مثالی از یک شاعر هم به تعریف شعر و هم به تعریف معماری بپردازد؟ صحبت‌ها و قضاوت‌های اینچنینی کار ساده‌ای نیست و ما نمی‌توانیم به سادگی درباره‌ی این مباحث حکم صادر کنیم.
نکته‌ی دیگر آنکه القای این نگاه تک‌بعدی که در گذشته معماری تنها تربیت (Training) بوده و اکنون دانشجویان باید آموزش (Educate) داده شوند نیز نگاه محدودی است. زیرا بنابر مفهوم لغوی واژه‌ی «educate»، آموزش، جنبه‌ی تئوریک یا نظری دارد و جنبه‌ی کسب مهارتی و تربیتی آن در این واژه محوریتی ندارد، اما می‌دانیم که یک معمار نیازمند تعلیم و تربیت است، به عبارتی دیگر، هم واجب است مهارت کسب نماید و حرفه را بیاموزد و هم آموزش ببیند و با دانش معماری آشنا گردد.
اینکه ما فردی را یا افرادی را آدم‌های بد قصه‌ی معماری برشماریم ــ بدون عمیق شدن در نقطه‌نظرات و مطالعه درباره‌ی کارهایی که در این راه انجام داده‌اند و یا ارائه‌ی دلایلی محکم برای مردود شمردن نظراتشان ــ بسیار نخ‌نما و کلیشه‌ای است و از انسانی که در قرن بیست‌و‌یکم زندگی می‌کند و آگاهی دارد انتظار می‌رود در این باره کمی افق دیدش را وسیع‌تر کند و فراتر از نیک و بد بنگرد، خصوصاً اگر بحث درباره‌ی علم و دانش باشد.
سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا مغایرتی در فکر و ایده با احساس و تجربه هست؟ این تفکیک‌ها اساساً بر کدام پایه و اساس هستند که می‌خواهید تجربه و احساس را از فکر و ایده جدا کنید؟ اگر معماری کارش ایجاد حس و تجربه نیست پس باید تبیین بشود کارش چیست؟ اینکه تنها بدون استدلال محکمی بگوییم معماری این چیز و آن چیز نیست اصلاً مخاطب را راضی نمی‌کند، باید پاسخی محکم بیاورید در جواب این سؤال که اگر معماری عملکرد، تجربه و احساس نیست، پس دقیقاً چیست؟ دانشی که عملکردی ندارد یا با تجربه کاری ندارد به چه کار انسان می‌آید؟ حال اگر احساس و تجربه را از انسان بگیرید، از ما چه می‌ماند؟ مگر جز این است که معمار، خود، از چنین ابزار‌هایی در طراحی‌اش استفاده می‌کند؟ جالب است که همکاران معمار ایشان، یعنی آقای دانشمیر و خانم قره‌گوزلو، درست در همان نشست اذعان دارند که موسیقی و نقاشی نقش کلیدی در معمار شدنشان داشته است! البته برخی دانشجویان در همان نشست هم سؤالاتی را مطرح کردند که باز آقای روحی تا حدی مجبور شدند حرف‌های خودشان را عوض کنند و این کار بیش از پیش تناقضات فکریشان را آشکار ساخت. اما مهم‌ترین تناقض در همان بخش اول سخنانشان است که ایشان در پایان و پس از اینکه بارها اعلام کردند مردم و نظر مردم و نیازهای مردم برای ایشان مهم نیست و برای معماران هم نباید مهم باشد، مثالی آوردند ــ احتمالاً ندانسته در نقض صحبت‌های خودشان ــ و آن هم درباره‌ی تام مین و کارفرمای ایشان بود که برای اینکه تام مین کارفرمای خود را راضی کند، به خرج خودش با او سفرهای مختلفی رفت و دادگاه‌های مختلف را به کارفرما نشان داد و پس از آموزش کارفرما، شروع به ساخت پروژه‌ی مد نظر خود نمود. حال سؤال اینجاست که آیا اگر تام مین مانند آقای روحی و امثال ایشان فکر می‌کردند، نیازی بود که برای کارفرمایش وقت بگذارد و او را آموزش دهد؟ آیا این احترام و اهمیت دادن به کارفرما یا به عبارتی دیگر به مردم نیست؟ به نظر می‌رسد متأسفانه برخی معماران جوان و کم‌تجربه در این روزگار نقشی پیامبر‌گونه برای خود می‌بینند که مبرا از نیاز هر‌کسی تنها به دنبال ارضای آرزوهای خود می‌روند و فکر می‌کنند با افکار و تخیلاتی که در ذهنشان است می‌‌توانند یک تنه یک جامعه را زیر‌و‌رو‌ کنند ــ اما این توهمی بیش نیست! باید به جای اینکه دانشجویان را هر روز دچار تناقضی بیشتر کنیم، سعی کنیم بدون احساس تعلق داشتن ــ بهتر است بگوییم تعصب ــ به هیچ نظری، صرفاً تئوری را بدون جانبداری آموزش دهیم و اجازه دهیم دانشجویان، خود، پس از کسب دانش و تجربه، راهشان را بیابند و صحیح را از ناصحیح تشخیص دهند، نه اینکه لیستی از خوب‌ها و بد‌ها ارائه دهیم و بعد هم شانه خالی کنیم و بگوییم «اینها نظرات شخصی من نیستند.»
انتقاد دیگری که می‌توان داشت ــ البته نه تنها به صحبت‌های پویان روحی، بلکه به برخی معماران و منتقدان معماریمان ــ این است ایشان جامعه را به عام و خاص تقسیم می‌کنند و خود و بقیه‌ی معماران را برج عاج‌نشین و بقیه‌ی مردم را عوام می‌پندارند که درکی از معماری ندارند و درباره‌ی سلیقه‌ی مردم هم به سادگی نشان دادن یک تصویر حکم می‌دهند. باز هم لازم است تکرار شود که این قطعیت در قضاوت دیگران و حکم دادن‌ها، تنها نشان از تعصب و کوته‌نظری دارد. معماری در زندگی مردم نقش دارد و برای مردم است و اینکه مخاطبان خود را به معماران مورد علاقه‌ی خود محدود می‌کنید، نشان می‌دهد شما ساده‌ترین راه را برای شانه خالی کردن از زیر بار مسؤلیت‌هایتان انتخاب کرده‌اید. معمار‌، هم در قبال معماری و هم مردم وظایف و مسؤولیت‌هایی دارد و به جای اینکه نقش مردم و مخاطبان به قول خودتان «عام» را از حرفه‌تان محدود‌تر کنید، بهتر است مسئله‌ی آموزش مردم و دانشجویان را به اساتید کاردان و با تجربه بسپارید، تناقضات ذهنی‌تان را با کسب آگاهی بیشتر حل نمایید و از نیاز‌های مردم، آگاهی پیدا کرده و دیدی کثرت‌گرا داشته باشید.
باری، هرچه بگوییم باز هم همان‌طور که کریس واتسون می‌گوید: «شنیدن صدای ساکنین ساختمان در نقد معماری رایج نیست و این “فریاد سکوت” نشنیده گرفته شده است.» خواهش من از معماران و منتقدان معماریمان این است که کمی با دید بازتر و پذیراتر بیندیشند و نگذارند که برای وضعیت نقد معماری در کشورمان بیش از این مرثیه‌سرایی کنیم. درک مخاطبانمان را زیر سؤال نبریم و آنها را با برچسب‌هایی نادرست قضاوت نکنیم، شفاف سخن بگوییم و با فضل‌فروشی، خود را جدا از مردم ندانیم تا نقدی شیوا، گیرا و ژرف داشته باشیم.
در نهایت لازم می‌دانم متذکر شوم که با وام‌گیری از چنین رویکردی است که باید اصول هنر‌معماری بنا نهاده‌ شود و نقد‌های ارسالی منتقدان را فارق از اسم و رسم و اصولی که دارند و با کمال احترام با اصول خود محک ‌زنند؛ یعنی همان هماهنگی و ارتباط نقدها با جوانب کاربردی اثر و نگاهی مردم‌محور. می‌بایست معماری و نقد معماری را در خدمت به مردم و ارتقای سطح زندگیشان بدانیم. مردمی که شاید امثال آقای روحی عوام به حساب آورند، اما در چارچوب حرفه‌ای هنر‌معماری به نظر می‌رسد چنین تفکیک‌هایی جایی ندارند چرا که هنر‌معماری بنیادی انسان‌دوستانه را ایجاد نموده‌ است. البته این فقط رویکرد هنر‌معماری نیست زیرا اگر اینگونه بود معماری مانند الخاندرو آراونا جایزه‌ی پریتزکر را برنده نمی‌شد، اما چنین گام‌هایی در هنر‌معماری در راستای همگام شدن با جهان، شایان تقدیر است و امید است جامعه‌ی معماری ایران همسو با چنین گام‌هایی به همکاری با یکدیگر بپردازند.

منتشر شده در : چهارشنبه, 10 آگوست, 2022دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: