چگونه از تجربه‌ی ژاپن بیاموزیم، نوشته‌ی پویا خزائلی پارسا
کنگو کوما، ترجمه‌ی رکسانا خانی زاد

سنــت آکادمیـک و استعـداد فـردی
تشــابــه و تفـــاوت در شـکل‌گیـــــری فرانک لوید رایــــــــــت
قسـمت دوم بخش سوم
به قلم پاتریک پینل، 1894- ترجمه‌ی علیرضا سید احمدیان

این سال شاهد ساختمان‌های کوچک‌تری نیز بود که خانه‌هایی فاقد معنا در درک حساسیت‌های طراحی رایت نیستند. رایت برای خانه‌ی دکتر بَسِت طرح نوسازی و الحاق را در نظر گرفت؛ خانه‌ای که از این اقدامات حاصل شد، باز هم یک سقف هرمی کامل داشت. در خانه‌ی دکتر بَسِت، مانند خانه‌ی وینزلو، مصالح طبقه‌ی همکف را تا کف درگاه پنجره‌های طبقه‌ی دوم بالا برد و به این ترتیب، ضابطه‌ی «ریچاردسنی» قدیمی را که در دوره‌ی کارآموزی نزد سیلزبی، در یونیتی چَپل، آموخته بود به سایر طبقات تعمیم و تسری داد. خانه‌ی پیتر گون نیز مورد مشابهی از این حیث به حساب می‌آمد. ولی نوسازی و الحاقاتِ خانه‌ی دکتر بَسِت از آن جهت جالب توجه‌تر نیز هستند که رایت در اینجا مشغول تجربه‌اندوزی با امکان توامان تعریف و برهم‌گذاری حجم‌های ساختمانی بر یکدیگر شده است.
یک پروژه‌ی قابل تامل دیگر که در ماه مارس علنی شد، خانه‌ی فردریک بَگلی بود. در اسناد مربوط به ساخت‌وساز خبری از کتابخانه‌ی هشت‌ضلعیِ نیمه‌منفصل از ساختمان نیست. معنای ضمنی این نکته این است که فضای کتابخانه بعدا طی مراحل اجرایی به کلِ برنامه الحاق شده و همین الحاقِ یک اتاق هشت‌ضلعی به پلان چهارمیدانی، رایت را بر آن داشت تا تصوری انتقادی در ذهن پیدا کند که خود او بعدها تاریخ آن را به سال 1894 تعیین کرده است. این قاعده‌ی انتقادی این است: در طبقه‌ی همکف یک خانه‌ی تیپیک آمریکایی فقط به چهار اتاق نیاز است، و نه بیشتر.
حتی اگر تاریخ تکوین این قاعده را بتوان به‌دقت بیشتر تعیین کرد، دو پروژه‌ی غیرعملیاتی رایت لحظه‌ای را نشان می‌دهند که او آن را در مورد دو خانه‌ی کوچک، و خانه‌های بزرگ سفارشی، به کار گرفته است. پلان خانه‌ی هنری سی. کوپر در لاگرانژ، احیای مجدد طرحِ مک‌کیم، مید و وایت است که به رایت کمک کرد تا شش سال بعد میز کاری در دفتر آدلر و سالیوان پیدا کند. ترسیم جوهریِ موجود، که پیشتر نیز بدان اشاره‌ای شد، با تزئینات سنگینی که دارد به همان تاریخ مد نظر رایت برمی‌گردد.
پیچیدگی و تعقید پلان واقعا نگاه را خیره می‌کند و دشوار بتوان نتیجه گرفت که لی‌آوت پیشنهادی فقط به چهار اتاق نیاز داشته است. خالی از لطف نیست اشاره شود که خانه‌ی کوپر در واقع تمرینی بود در دستکاری خانه‌ای قدیمی‌تر و «کشف‌شده»: خانه‌ی اپلتن، که نمونه‌ی اعلایی از صلابتِ چهارمحوری را به نمایش می‌گذارد که در پلان‌بندیِ سست و موربِ نمونه‌ی اصلی هم ظاهر شده است. نه تنها محورهای بزرگ و کوچکی در لی‌آوت گنجانده شده و در کُر-دو-لوژی (corps-de-logis) [بخش اصلی عمارت اعیانی منهای جناح‌ها و بخش‌های فرعی ساختمان] اهمیت یافته، بلکه جناح‌ها نیز نظام محوری یافته با زوایای چهل و پنج درجه‌ای منضبط شده و به شومینه و ورودی اتصال یافته‌اند و از آنها به مثابه‌ی عناصر اختتامیِ چشم‌انداز طویلِ مورب استفاده شده است. از میان طراحی‌های اولیه‌ی رایت، خانه‌ی کوپر به بهترین نحوی تنش میان علاقه‌ی معمار به چشم‌اندازهای مورب و کمپوزیسیون‌های دینامیک از یکسو، و صلابت و ثباتِ جبهه‌ی قدامی ساختمان از سوی دیگر، را به نمایش درآورده و برجسته ساخته است.
در مقابل خانه‌ی کوپر که به لحاظ اجرایی بی‌نقص است، خواهر همزادش نشان داده که رایت همواره و در همه حال در مدیریت توانایی‌های فرمال خود کامیاب نبود. ترسیمات موجود برای خانه‌ی اورین اس. گون در لاگرانژ، پرسپکتیوی شامل یک طبقه‌ی همکف در یک گوشه، یک برج پلکان، و یک دودکش از خانه‌ی کوپر را در پس‌زمینه‌ی سمت راست نشان می‌دهند. خانه‌ی گون، نوعی بازپرداخت خانه‌ی وینزلو نیز هست، و تقریبا هر جزء آن را که بنگرید نسبت به آن نه بهتر، که بدتر از آب درآمده، و شفافیت بی‌ملاحظه‌ی الگوی قبلی خود را هم به‌کل ضایع ساخته است. درگاه کالسکه‌رو (porte-cochère) در اینجا دوبل شده است، پنجره‌های طبقه‌ی اول کرکره‌دار شده‌اند و پنجره‌های طبقه‌ی دوم سه قوس پیدا کرده‌اند. محور عالم [=دودکش شومینه] ظاهرا به دلیل سهولت اجرایی از مرکز ساختمان گریخته است. کنج‌های مرئی ساختمان به جرزها/پایه‌های هشت‌ضلعی بدل شده‌اند، که در نگاه اول شاید توجه را به سوی خود جلب کنند، ولی بیان صلب جبهه‌ی آجری را تضعیف کرده‌اند. پلان هم فاقد انتظاماتِ پالادیوییِ شفاف و متمرکز خانه‌ی وینزلو است. مدل رایت در اینجا، برای نخستین بار در جریان یک سفارش کلان، نه تیم میک‌کیم، مید و وایت، بلکه خودش، یعنی فرانک لوید رایت بوده است؛ معذلک، الگویی به دست نیاورده تا بتواند بعدها موفقیت غیرمشروط آن را تکرار کند و به کار گیرد. خانه‌ی اورین اس. گون با وجود اینکه خانه‌ای تجربی است، بیشتر یک پاستیش است تا نقدی که خود رایت بر خانه‌های قبلی خود وارد آورده باشد.
در سال 1894، دو خانه‌ی کوپر و اورین اس. گون خبر از اغتشاشی ذهنی می‌دهند که از معماری که چند ماه قبل خانه‌ی وینزلو را تولید کرده، کاملا بعید به نظر می‌رسد. این اغتشاش ذهنی در طول چهار یا پنج سال بعد در ذهن رایت نیز تشدید شد. رایت در طول این سال‌ها استعدادهای عظیم خود را کماکان به کار می‌گرفت، بی‌آنکه با وضوح مشخص بداند که چه هدفی را تعقیب می‌کند.
به رغم اینکه آثارش هم در ژورنال‌های عامه‌پسند و هم در ژورنال‌های حرفه‌ای معرفی می‌شدند، با وجود سفارش‌هایی که هر روز بیشتر و بزرگ‌تر می‌شدند، به رغم جلسات متواتر سخنرانی در مجامع و محافل فرهنگی، رایت به عنوان معمار مستقل از سال 1895 تا 1898 قابل مقایسه با رایتی نیست که چند سال قبل مشغول طراحی و تولید خانه‌هایی به نام معماران دیگر بود. چه چیز در طول این سال‌ها به وقوع پیوسته بود که او را به چنان معضل و مشکل ذهنی دچار ساخت که او نتوانست تا فراسیدن نخستین عصر زرین خانه‌های مرغزار خود در حدود سال 1900 از آنها خلاصی یابد؟
در طی سال‌های ذکر شده انباشتی از طرح‌های دفاتر اداری را شاهد هستیم که هیچ‌‌یک به مرحله‌ی اجرایی نرسیدند و نیز پروژه‌های عظیم‌تری برای تفرجگاه‌های آبی که آنها نیز همگی به فراموشی سپرده و غیرعملیاتی شدند.
بصیرت‌های نظریه‌ی «شهر سپید» برای آخر هفته‌ها، بارها و بارها همزمان با فراز و فرودهای شرایط اقتصادی، مورد تجدید نظر قرار می‌گرفتند.
در همین ایام رایت پی برده بود که حرفه‌ی معماری‌اش احتمالا در حال گسترش به فراسوی مرز خانه‌های حومه‌ای و خارج شهری است.

معذلک، خانه‌سازی کماکان بخش اعظم تولیدات دفتر معماری او را تشکیل می‌داد و تعداد متنابهی از سفارش‌های مسکونی عظیم نشانه‌ی تحول فکری، بحران ذهنی، و عزم جزم وی در رسیدن به بلوغ فکری هستند.
در مقوله‌ی خانه‌های مسکونی عظیم، در فهرست شغلی سال 1895 یک خانه‌ی ساخته‌ نشده، متعلق به جسی بالدوین، و دو خانه‌ی ساخته ‌شده، برای ناتان مور و شانسی ویلیامز، به‌ خصوص جلب نظر می‌کنند. هر سه خانه را می‌شود خانه‌های «تمرینی» ویژه در نظر آورد، که طرح آنها تقریبا هیچ‌گاه منتشر نشد. به نظر می‌رسد رایت آنها را اصلا و ابدا در قد و قامت آثار کانونیک خود محسوب نمی‌کرد. هرکدام از این خانه‌ها جنبه‌های جالب توجه خودشان را دارند. برخی روش‌ها و برخی فرم‌های بعدی مورد علاقه‌ی معماری رایت، از جمله چوب‌بندی/الواربندی تا نصفه‌ی ارتفاع ساختمان به روش مکانیکی در خانه‌ی مور، که بعدها به گریدبندی پلان بدل شد، نخستین بار در این خانه‌ها قابل مشاهده هستند. حتی فرم‌های دیگر، که خود رایت دیگر هرگز به سراغشان نرفت، دغدغه‌ی ذهنی او را در همین دوره تشکیل می‌داده‌اند. یقینا از جمله‌ی مهم‌ترین این دغدغه‌ها، حس شگفت‌زدگی رایت از فرم‌های هشت‌ضلعی بوده است.
هم در طراحی خانه‌ی وینزلو و هم در طراحی خانه‌ی بَگلی، پاویون‌هایی هشت‌ضلعی دیده می‌شوند که اتصال سستی به بدنه‌ی اصلی خانه یافته‌اند. در طرح خانه‌ی وینزلو یک کلاه‌فرنگی است که هیچ‌گاه به مرحله‌ی ساخت و اجرا نرسید، و در خانه‌ی بَگلی پاویون به یک کتابخانه تبدیل شده است. الحاق این دو پاویون به ساختمان اصلی از طریق یک گلویی صورت می‌گیرد. اما کار با پایه‌ها/جرزهای کنج هشت‌ضلعی در خانه‌ی گون و نیز در اصطبل وینزلو-که در مقیاسات کوچک‌تر در سطح «عناصر معماری» و نه در سطح «عناصر کمپوزیسیون» دستکاری شده‌اند-به‌مراتب دشوارتر بود. مشکل اینها طراحی قسمت فوقانی و تحتانی به نحوی مرتبط با زبان فرمال مابقی قسمت‌های خانه بود. مسئله این بود که آیا این پاویون‌ها باید بخشی مجزا به حساب آیند یا متصل به قاعده‌ی ساختمان، با دیواری مرتفع یا با نوار پنجره‌ای باریک. این دو تجربه‌ی آزمایشیِ پایه/جرز امکانات شگفت‌انگیز هندسه‌ی هشت‌ضلعی را به منصه‌ی ظهور رساندند. طرح خانه‌ی بالدوین مشکل برگشت پاویون هشت‌ضلعی به ابعاد و مقیاسات بدنه‌ی اصلی ساختمان را نشان می‌دهد. ولی اینکه مشکل در اینجا لاینحل مانده، بسیار بدیهی به نظر می‌رسد.
خانه‌ی هلر که هنوز هم در هایدپارک باقیست، احتمالا سفارش بزرگ بعدی به رایت برای ساخت یک خانه‌ی مسکونی بوده است. ترسیمات اولیه از تلاش او برای درج پایه‌ها/جرزهای هشت‌ضلعی کنج و دو دهانه‌ی نیمه‌هشت‌ضلعی در انتهای اتاق‌های نشیمن و ناهارخوری خبر می‌دهند. نتیجه تا حدودی قابل قبول‌تر از خانه‌ی بالدوین به نظر می‌رسد. ولی تقلای معمار و زور زدن‌هایش هنوز هم هویداست. عناصر افقی ممتد، لایه‌های حجمی روی هم نشسته را علامت‌گذاری می‌کنند و در قاعده، دیوار، افریز کلاهی، و سقف ساختمانی به زبان سنتی سخن می‌گویند که با بی‌تفاوتی نسبت به پایه‌ها/جرزهای هشت‌ضلعی کنج در تناقض است. می‌توان این تناقض را شبیه به تناقض ظاهر شده در مسابقه‌ی میلواکی نیز دانست، اما نحوه‌ی عملکرد این دو نمونه در ایجاد یک وحدت نظری فراگیر به طور کلی متفاوت از یکدیگر است. خانه‌ی ساخته‌ شده با برخی و نه همه‌ی معضلات طرح ‌شده دست به گریبان است، که عبارت باشد از کمپوزیسیون افقی و کمپوزیسیون عمودی.
دو خانه‌ی عظیم برای دو برادر، جرج و رالین فِربِک، مربوط به تاریخ‌های 1897 و 1898، رایت را در حضیض کاریش نشان می‌دهند. خانه‌ی اول بازگشتی به برج‌های دوقلوی چارنلی/بلاسم است که حالا هشت‌ضلعی شده‌اند. این برج‌ها صرفا آزمایشی نیستند که معمار از طریق آن بخواهد ببیند چه واکنشی میان فضای هشت‌ضلعی و فضای مستطیلی صورت می‌گیرد، مثل مورد خانه‌ی مک‌آرتور، ولی هر کاری که در آنها انجام شده بی‌رمق و سست است. کنج‌ها با پایه‌های پیکانی‌شکل به سمت بیرون چرخیده‌اند، و این یعنی انباشت عناصر هشت‌ضلعی بر یکدیگر، یک هشت‌ضلعی روی یک هشت‌ضلعی دیگر. انگار یک شعبده‌باز ناشی مشغول شامورتی‌بازی و اجرای حقه‌های سطح پایین خود شده تا از آن طریق حواس بیننده را از بی‌مایگی خود منحرف سازد.
شاید بتوان گفت، طراحی خانه‌ی رالین فِربِک از خانه‌ی جرج فِربِک هم ناامیدکننده‌تر است. نماهای مشرف به خیابان، بازیافتی از اسکیس‌های خانه‌ی هلر هستند که ظاهرا هرگز مورد استفاده‌ی معمار قرار نگرفته بودند. در اینجا رایت، مثل مورد خانه‌ی وینزلو، یک برج جلوی بلوک ساختمان کاشته است.
همه‌ی گوشه‌های موجود را با پشت‌بندهای کمرشکن تقویت کرده و در یک رواق ورودی که در هم می‌پیچد و در کنار آرام می‌گیرد، پایه‌های آجری شانزده ‌وجهی خلق کرده است. اما اوج بی‌فکریِ رایت در فضای پشتی خانه رخ نموده است، که در آن دو ستون بلند کار گذاشته تا بار طبقه‌ی سوم را به پایین و ظاهرا در سقف طبقه‌ی اول حمل کنند.
به رغم ظاهرش، این را نمی‌باید مسکن‌سازی به شمار آورد. در اینجا هم با معماری روبه‌رو هستیم که قطب‌نمای خود را گم کرده است.
اما چه چیز رخ داد که رایت را از این ورطه به در آورد؟ پاسخ را با نگاهی به طراحی منتشر شده از رایت در مجله‌ی معماری، چاپ بوستون، به تاریخ ژوئن 1900، می‌توان دریافت. این طراحی به خانه‌ای مربوط می‌شود که رایت آن را اندکی پس از خانه‌ی رالین فِربِک برای جوزف هاسر در سال 1899 طراحی کرد. طراحی این خانه به نحوی است که هر معمار متوسط‌الاحوالی در آن روزگار آن را شاخص و چشمگیر می‌یافت، در حالیکه امروزه به یک ژانر عامه‌پسند تبدیل شده است. طرح این خانه، به زبان اصطلاحاتِ بوز-آری، یک آنالیتیک است.
برنامه‌های آکادمیک بوز-آر، که نخست در پاریس رایج شدند، هنوز صدها نمونه از این آنالیتیک‌ها را تولید می‌کنند، که به طور معمول عبارتند از طرح‌هایی در مقیاسات مختلف بر روی یک صفحه‌ی کاغذ؛ همراه با جزئیات طراحی، پلان، و قسمت‌های مختلف نقشه‌ی نما، به طرزی مطلوب و چشم‌نواز، که در کنار یکدیگر انتظام داده و معرفی می‌شوند. اما محتوای ترسیم رایت چیزی در خود دارد که مازاد بر مدل‌های کلاسیکی است که شاگردان بوز-آر، با آبرنگ یا جوهر، به انجامشان می‌رساندند. ایده‌ی پس‌زمینه‌ی این تمرین عبارت بود از وحدت؛ بنای نیکو و مطلوب بنایی‌ست که قابل عرضه و نمایش بر روی یک صفحه‌ی کاغذ باشد، چراکه در وهله‌ی نخست یک موجودیت واحد است–یک ارگانیسم که اجزاء و کلیت آن، اعم از خرد و کلان، در انسجام و ائتلاف مطلق و کامل با یکدیگر به سر می‌برند. آنالیتیک، تکرار ضوابط آکادمیک راجع به مقوله‌ی زیبایی‌ست، یعنی عالی‌ترین از سه کیفیت بنیادینِ معماری که آن را سه‌گانه‌ی ویتروویوسی نیز می‌نامند: زیبایی، دوام، و خصوصیت، که به قول آلبرتی، عبارتند از «ائتلاف میان همه‌ی اجزا به هر نحویکه ظاهر شوند، در اتصالی با یکدیگر، در تناسبات و ارتباطاتی که نه بتوان چیزی بر آنها افزود و نه بتوان چیزی از آنها کاست، و نه بتوان تغییری در آن پدید آورد، مگر اینکه به نسخه‌ی ناقص‌تر و مادون خود بدل شود». رایت سال‌ها با فارغ‌التحصیلان برنامه‌ی بوز-آری به‌خصوص آنهایی که از ام.آی.تی. بیرون آمده بودند، ارتباط داشت.
آنالیتیکِ خانه‌ی هاسر، همچون خانه‌های وینزلو و هلر انتشار یافته در همان مجله، از آن جهت غیرمعمول است که یک خانه‌ی شخصی است. ژانر آنالیتیک برحسب معمول به ساختمان‌های عظیم عرصه‌ی عمومی یا بازسازی‌های کلاسیک-پروژه‌های یادمانی/مُنومانتال (در معنای دقیق کلمه)-اطلاق می‌شد که قصد از ساخت آنها تشویق فعالیت‌هایی است که به منفعت مشترک جمعی مربوط می‌شوند و نه منفعت شخصی. به این معنا، وظیفه‌ی بنای یادمانی/مُنومان، نوعی یادآوری و تذکر (ad monere) به بیننده از پیش‌انگاشت‌های مستتر و مندرج در نهادهایی‌ست که این بناها نمایندگان آن نهادها محسوب می‌شوند.
آنالیتیکِ رایت صرفا تخصیص نابجای شیوه‌های ارائه‌ی مُد روز نبود. این آنالیتیک نقشه‌ای بود برای هاسر و نخستین نمونه ظرف این سال‌هاست که اندکی الهام نبوغ‌آمیز در آن به چشم می‌خورد.
کتابخانه‌ی بنای یادبود وین، اثر ریچاردسن، که در وبورن ماساچوستس اجرا شد، به همین ترتیب از دل بیوگرافی وان رنسلار سال 1886 ناشی شده بود که از قضا رایت هم در آغاز حرفه‌ی معماری مستقل خود در یونیتی چَپلِ سیوسیتی و نیز در اصطبل خانه‌ی کوپر که هرگز اجرا نشد، نظری دقیق به آن افکنده بود. با اینکه خانه‌ی شیکاگو و کتابخانه‌ی ماساچوستس ظاهرا هیچ نقطه‌ی اشتراکی با یکدیگر ندارند، چنانچه به زبان سبک‌شناختیِ هر دوی آنها نظری افکنده شود، آنقدر به لحاظ پلان به یکدیگر نزدیکند که غیرممکن است بتوان شباهت میانشان را صرفا تصادفی برشمرد.
زبان فضایی رایت غنی‌تر از زبان ریچاردسن است؛ احجام کوچک هشت‌ضلعی کثیر به جای آنکه در کنار یکدیگر ردیف شوند، بر منشور مستطیلی بنا همپوشانی و در دل یکدیگر سامان یافته‌اند. اما جایگیری اشکال عموما به نحوی است که اقتباس را انکارناپذیر ساخته است.

خانه‌ی روبی – منبع:www.flikr.com

خانه‌ی وارد ویلیتس – منبع:www.flikr.com

اگر خانه‌ی هاسر از ریچاردسن اقتباس شده، باید گفت این اقتباس با همه‌ی اقتباس‌های دیگری که تاکنون ذکر کردیم، تفاوت بنیادین دارد. تا قبل از این خانه، اقتباس‌ها در تیپ صورت می‌گرفتند؛ یعنی خانه‌ها از دل خانه‌ها در می‌آمدند، موزه‌ها از دل موزه‌ها، و سازه‌های تفریحی از دل سازه‌های تفریحی. پلان خانه‌ی هاسر و نیز تکنیکی که در ارائه‌ی آن به کار رفته مربوط به یک ساختمانِ یادمانی در عرصه‌ی عمومی است. این دو جنبه در کنار یکدیگر خبر از وضعیتی ذهنی می‌دهند که در کل آثار رایت، جدید و بی‌سابقه محسوب می‌شود. توضیح این پدیده نیازمند نگاهی به سابقه و پیشینه‌ی معمار آن است.
خانه‌های رایت در دهه‌ی 1890 به دو گروه اصلی قابل تقسیم‌اند. او برای سفارش‌های کوچک همواره واریاسیونی از پلان چهارمیدانی به کار برده که استاندارد عمومی طراحی آن سال‌ها محسوب می‌شد؛ خانه‌ای که در سال 1889 برای خودش ساخت، نمونه‌ای از این دست خانه‌ها به شمار می‌آید. در این خانه‌ها، فردیت نه از آرایش پلان بلکه از نقشه‌ی نما و سقف و نیز جزئیات منحصربه‌فردی حاصل شده که برای این یا آن پروژه در نظر گرفته می‌شدند. رایت برای سفارش‌های بزرگ از هیچ نکته‌ای در پلان غفلت نمی‌کند؛ به نظر می‌رسد که مشتری حاضر شده در این موارد برای هر عنصر اصیل و منحصربه‌فردی در کمپوزیسیون فضایی کلی-که فردیت بیشتری به اثر می‌بخشد-پول بیشتری بپردازد. در این سفارش‌های بزرگ، دغدغه‌ی ذهنی او به هشت‌ضلعی فراگیرتر شده، و هر سفارش پشت سفارش قبلی از لحاظ درج چندضلعی‌های گوناگون به انحای مختلف، از نمونه‌ی قبلی غنی‌تر شده است. در کل، برای سفارش‌های کوچک محدودیتِ بودجه رایت را مجبور می‌کرد تا هر پروژه را صرفا به لحاظ شباهت با پروژه‌ی قبلی، که همگی به لحاظ اقتصادی همین محدودیت را داشتند، تعریف کند. برای کارهای بزرگ‌تر، فرض اولیه درست در نقطه‌ی مقابل خانه‌های شخصی قرار داشت. در این قبیل موارد تفاوت بین پروژه‌ها بود که نقش بارز و برجسته‌ای می‌یافت. رایت بعدها چنین نوشت:«باید به تعداد افراد، انواع و اقسام خانه‌ها با همه‌ی تمایزات آنها وجود داشته باشد». خانه‌های بزرگ و مغشوشِ اواخر دهه‌ی 1890 حاکی از این حسیت جدید هستند؛ و این حسیت جدید را رایت سرانجام با خانه‌ی هاسر تعریف کرد، و آن را دلیل اغتشاش ذهنی خود دانست. خانه‌ی هاسر نیاکان متعدد دارد، چه از میان خانه‌های کوچک و چه از میان خانه‌های بزرگ. این خانه سرآغاز دوره‌ای از معماری رایت است که طی آن همه‌ی پلان‌های خود را به عنوان واریاسیون‌هایی از چند تیپولوژی محدود استخراج کرده است؛ شباهت در اینجا بر تفاوت غلبه یافته است. اما چه چیزی انگیزه‌ی او در انتخاب این مسیر جدید شد؟
رایت در معرفی خانه‌ی هاسر به عنوان «بنایی یادمانی» زبان ترسیم و کمپوزیسیون را نابجا از طریق رشد شخصی خود اخذ نکرده است بلکه تلویحا می‌گوید، آمریکایی‌ترین یادمان ممکن بنایی‌ست مستقل، قائم بالذات، در حومه‌ی شهر که یک خانواده در آن زندگی می‌کند.
وجود چنین خانه‌های کوچک و بزرگی که بسیاری از آنها چه در مراحل ساخت و چه به لحاظ تجهیزات «مکانیکی»تر می‌شدند، زندگی در این کشور را به طور کلی از هر کشور دیگری متمایز ساخته است. خانه، که بیانگر ارزش‌های غالب فرهنگ آمریکایی‌ست، مهم‌ترین و شاخص‌ترین تیپ ساختمانی و از این‌ رو، ساختمانی یادمانی است.
این طرز نگاه تا مدت‌ها در سرتاسر آمریکا پذیرفته شده بود. یک منتقد معماری در سال 1876 چنین نوشته بود:
«نکته‌ی کلیدی عصر ما غلبه‌ی فردیت است. هر انسانی در حال تثبیت و تعین بخشیدن به خویشتن است. هیچ حس نیرومندی از ملیت و قبیله‌گرایی مگر اندکی تعلق به خانواده در هیچ جا وجود ندارد. انسان هنوز استقلال خود را کسب نکرده، و نیز نیاموخته که چطور امور را با یکدیگر تلفیق کند، و با دیگران تعاون و همکاری داشته باشد. تا آن موقع نمی‌توان انتظار داشت یادمان‌های عظیم ساخته شوند، و بهتر است نسبت به چنین کارهایی تلاشی صورت نگیرد. ما کارخانه‌های عظیم تولید آرد و ایستگاه‌های عظیم خواهیم ساخت، چون نیازهای هر دوره احداث این بناها را ناگزیر می‌سازد، و نیز خانه‌های عالی برای افراد. در اینجا راهی به سوی معماری عصر ما گشوده است. البته آنچه باید در مورد معبدی به نام خانه در ذهن داشته باشیم، سادگی است نه زرق و برق و خودنمایی. اول فرم باید باشدو در مرتبه‌ی بعدی تزئین؛ و حتی پیش از آن، نباید از یاد ببریم که برای این معبدها ابعاد عظیمی مورد نیاز نیست، ولی خلوص و پیراستگی تزئینات چرا.»
خانه‌ی شخصی آمریکایی، به عنوان یک بنای یادمانی، سزاوار همه‌ی ابزارهای طراحی سنتی است که معمولا برای خانه‌های عمومیِ بااهمیت-نظیر کتابخانه، موزه و نظایر اینها-کنار گذاشته می‌شوند. در سرتاسر قرن نوزدهم مهم‌ترین ابزاری که برای احداث سازه‌های یادمانی به کار می‌رفت مفهوم «تیپ» بود، که بر شباهت بنیادین میان سازه‌ای جدید با یک عملکرد مشخص و نمونه‌ی قبلی با همان عملکرد سر و کار داشت. (کتاب مقدس تیپولوژی ساختمانی هم کتاب ژان-نیکولا-لویی دوران، معمار فرانسوی، بود به نام Recueil et parallèle des édifices de tout genre, anciens et modernes که در سال 1800- 1799در پاریس به چاپ رسیده بود.) رایت از طریق فهم خانه به مثابه‌ی سازه‌ی یادمانی، نخست هر خانه را با نظر به شباهتی که به خانه‌ی قبلی و سپس با نظر به تفاوتی که با خانه‌ی قبلی داشت، طراحی کرد. نه تنها خانه‌های کوچک، بلکه اساسا همه‌ی خانه‌هایش و به واقع کل پیکره‌ی منسجم آثارش بر مبنای تیپ شکل گرفتند. تاثیر تحریک‌کننده‌ی این نوع نگاه بر کل آثارش تاثیری آنی و فوری بود.
از نتایج مترتب بر این سیر تحول، دو نتیجه‌ی شایسته‌ی توجه و دقت بیشتر هستند. اول، بعد از ظهور خانه‌ی هاسر در سال 1899، دو تیپ پلان به‌سرعت «اختراع» شدند. این دو تیپ که همزادان منطقی یکدیگر نیز هستند، خصوصیات متفاوت و مکملی را به نمایش می‌گذارند. این دو پلان از این به بعد به عنوان ابزار آفرینش شباهت به کار رفتند، یعنی شالوده‌ی تمام تنوع و تفاوت در دوره‌ی مرغزار را تشکیل دادند. دوم، رایت برای نخستین بار پلان‌های خود را با گرید مربع سامان داد که ابزاری بنیادین پس از تیپولوژیِ ژان-نیکولا-لویی دوران (Durand) به شمار می‌آید. آفرینش پلان به این روش، متضمن فضایی همگن و پیوسته بود که تفاوت چندانی میان درون و بیرون نمی‌نهاد، و دیگر نیاز نداشت تا دیوارسازی را به عنوان نقطه‌ی عزیمت عملیات ساخت‌وساز در نظر آورد؛ یقینا استفاده‌ی رایت از گرید منظم به مثابه‌ی کانسپت، و نه صرفا به عنوان ابزاری پراگماتیک یا وسیله‌ای ماشینی، نقش سرنوشت‌سازی در تلاش او برای «در هم شکستنِ جعبه‌ی معماری» ایفا نمود. به محض اینکه رایت دریافت که واقعا چه می‌کند-یعنی به بنای یادمان فرم می‌بخشد-کل جعبه‌ی ابزار سنتیِ یادمان‌سازیِ آکادمیک به رویش گشوده شد، و وقتی این ابزارها را در حل معضل خانه‌ی آمریکایی به کار گرفت، این ابزارها امکانات بیان و تجربه‌ی استعدادهای طبیعیش را در اختیار وی نهادند. این دو ابزار، یعنی ایده‌ی تیپ و ایده‌ی گرید طراحی، رایت را قادر ساختند تا جنبه‌های منفرد و مجزای قبل از خانه‌ی هاسر را در یک تالیف کارآمد و پخته مجتمع سازد.
چنانکه پیشتر نیز متذکر شدم، تیپ‌های پلان به صورت زوج تکوین یافتند، یک پلان اساسا پلانی مرکزگریز و دینامیک است و از مارپیچی و مورب شدن پلان چهارمیدانی خانه‌ی شخصی رایت در سال 1889 ایجاد شده؛ پلان دیگر مرکزگرا و استاتیک است و از عناصر ثابتی که در یک خانه وجود دارند نشئت گرفته است-از قبیل اتاق‌های نشیمن و ناهارخوری، کانون مرکزی و سنتوری هرمی جبهه‌ی قدامی خانه. هنگامی که رایت دریافت تمام خانه‌ها حاصل همان فرآیندهایی هستند که در سفارش‌های کوچک هم دیده می‌شدند، با تمرکزی جدید به خانه‌ای بازگشت که اغلب در طی دهه‌ی 1890 از آن کپی برداشته بود، خانه‌ای که آن را دقیق‌تر از هر خانه‌ی دیگری می‌شناخت، یعنی خانه‌ی شخصی خودش. امکانات بالقوه‌ی آن خانه را از پس پرده به در آورد، و دو جنبه‌ی متضاد این خانه را به دو تیپ پلان تبدیل کرد. محتمل است که او این کار را کاملا از سر آگاهی به انجام رسانده باشد. چرا که نخستین تحقق‌های تیپولوژیک را همزمان برای دو خانه‌ی برَدلی و هیکاکس به انجام رسانده که هر دو در تابستان 1900 در کانکاکی، واقع در ایالت ایلینوی، طراحی شدند.
یک نشانه‌ی دیگر دال بر نیت آگاهانه‌ی رایت از انتشار سرتاسری دو پلان اوست که در مجله‌ی خانه‌ی بانوان در سال بعدی به چاپ رسید:«خانه‌ای در شهرک مرغزار43» با یک تیپ پلان صلب در ماه فوریه، و همزادش «خانه‌ای کوچک با چندین اتاق در آن44» در ماه ژوئن. در سال 1905 در یک نقد و بررسی که به آثار رایت اختصاص یافته بود، خانه‌های کانکاکی دوباره به دنبال یکدیگر قرار گرفتند.
هر دو پلان خانه‌های کانکاکی به یاری ردیفی از عملیات فرمال (تیپ پلان I و تیپ پلان II) از خانه‌ی شخصی خود رایت مشتق شده‌اند، یعنی از یک پیش‌انگاره که می‌گوید:«علاوه بر ورودی بنا و اتاق‌های کار، در طبقه‌ی همکف هر خانه‌ای فقط به سه اتاق یعنی نشیمن، ناهارخوری و آشپزخانه نیاز است»-دیاگرام‌ها به‌آسانی از یکدیگر قابل اشتقاق هستند.
تیپ «خانه‌ای در شهرک مرغزار» وقتی تکوین می‌یابد که اتاق‌های نشیمن و ناهارخوری فضای بیشتری می‌یابند و اتصال میان آنها عریض می‌شود، شومینه 90 درجه رو به محور می‌چرخد، و به این ترتیب IA1 تشکیل می‌شود. حال این شِما را می‌توان به چندین صورت-چرخیده، پیچیده، برگشته، آراسته و پیراسته-سامان داد. شایان ذکر است که پلان اساسی‌تر از مصالح به کار رفته در ساختمان است؛ گچبری، آجر و سنگ بلااستثنا برای آفرینش شاکله یا شِما به کار می‌روند. ابعاد و اندازه‌ها نیز دغدغه‌ی دیگر را تشکیل می‌دهد چرا که تیپ، مثلا در خانه‌ی برَدلی دارای ابعادی کوچک و در خانه‌ی مارتین دارای ابعادی بزرگ است.

مدارک فنی ______________________________________________

خانه‌ی هنری کوپر

خانه‌ی جولیا اپلتن

کتابخانه وین، هنری ریچاردسون،۱۸۷۷

خانه‌ی جوزف هاسر

آنالیز پلان؛ سمت چپ خانه‌ی فردریک بگلی، سمت راست خانه‌ی یتر گون

→ خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ IB1 و IB2
← خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ IA2

→ خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ IIB
← خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ IIA

↑ خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ I
← خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ II
↓ خانه‌های مرغزار، شکل‌گیری پلان تیپ IA1

منتشر شده در : یکشنبه, 3 جولای, 2022دسته بندی: معماریبرچسب‌ها: