بندر تاریخی کنگ: بهشت گمشده، شیوا آراسته معمار، پژوهشگر و طراح حوزه ی معماری زمینه گرا
معماری حل‌المسائل نیست؛ معماری خودش مسئله ایجاد می‌کند، مصاحبه ی ولادیمیر بلوگلوفسکی با پیتر آیزنمن نیویورک، اکتبر 2003، ژوئن 2009 ترجمه‌ی اردلان مقدم

تأثیر «محیط» بر نقد معماری
یان نوسوم
ترجمه‌ی مهدیه حیدری

مقدمه
نقد، فعالیتی است که معنای فرهنگی بسیار گسترده ای دارد و هدف آن، تفسیر و تهیه ی یک زمینه است. می توان اینگونه برداشت نمود که نقد، نوعی تفسیر هرمنوتیک و یا تأویل شناسانه می باشد که از ریشه ها، روابط، مفاهیم و ضروریات پرده بر‌ می دارد. در عصر حاضر که مملو از بلا تکلیفی و پرسش های بی پاسخ می باشد، دشواریِ قضاوت نمودن، همچنان در حال افزایش است.
(جوزف ماریا مونتانِر)
پرسش اساسی این نوشتار، تأثیر «محیط» بر نقد و ارزیابی عملکرد ساختمان است. در اینجا به بحث در این رابطه خواهیم پرداخت که چگونه داشتن نوعی درک از محیط در قالب یک مفهوم، جهت شفاف سازی زمینه هایی که نقد جویای تشریحشان می باشد، ضروری است. در این مورد خاص، مفهوم محیط به نحوی تفهیم می گردد که در حیطه ی تعاریف پیشنهادی آگوستین بِرک (Augustin Berque) جغرافیدان قرار می گیرد و از این قرار است: «به مثابه رابطه ی یک جامعه با محیط پیرامونش». برای اینکه توضیح دهیم منظور از نقد چیست، به یک مقاله در دانشنامه ی یونیورسالیس (Encyclopaedia Universalis) و مجموعه ای از مقالات نقد منتخب اشاره می کنیم که مؤلفین در آنها، فراتر از نقد، به زیر سؤال بردن مواضع انتقادی و همچنین نقد سیر تکاملی معماری می پردازند. مطابق با گفته ی هلن جانییِر(Hélène Jannière)، از اواخر دهه ی هشتاد میلادی، نقد در حوزه ی ادبیات تخصصی به نوعی «موضوع بحث» مبدل شد و به تازگی، هم در فرانسه و هم به صورت بین المللی، جایگاه یک «موضوع پژوهشی» را به خود اختصاص داده است. شاید یکی از دلایل چنین گرایشی از این قرار باشد: «نیاز به نو سازی ابزارهای انتقادی، به هنگام مواجهه با تضعیف اصول و نقاط ارجاع در روند  معماری».
در این مقاله، کار را با شناسایی وجوه تمایز مربوطه، حیطه های نقد، ارزیابی پس از بهره برداری (POE) و ارزیابی عملکرد ساختمان (BPE) آغاز می نماییم؛ سپس، با تأکید بر لزوم در نظر گرفتن محیط های ارجاعیِ پروژه های ساخت و ساز مورد تحلیل، به بحث درباره ی ارزش ایجاد رویکردی هرمنوتیک نسبت به نقد و ارزیابی خواهیم پرداخت. در آخر، «در عصر حاضر که سراسر بلاتکلیفی است»، به طرح این سؤال می پردازیم: آیا این الگوی توسعه ی پایدار سازگار با محیط ها، توانایی فراهم نمودن نقاط ارجاع جدیدی را دارد که جایگاه بنیان نقد و ارزیابی را پذیرا باشند؟ این امر، در نهایت به تسهیل کوششی می‌پردازد که با قصد طرح راهبرد هایی مشترک جهت استقرار مجدد «نقاط ارجاع» غایب و یا تضعیف شده ی مذکور جانییِر، حائز اهمیت می‌باشند.
معماری جهت به تصویر کشیدن تغییرات آتی
نقد چیست؟ تحلیلی از نشریات جدید در فرانسه، از دشواری تعریف این مفهوم و افزون بر آن، تعیین ریشه های نقد پرده بر می دارد. والِری دِویلارد (Valérie Devillard) و هلن جانییِر در مقاله ای که برای دانشنامه ی یونیورسالیس تألیف نمودند، به ذکر دو مکتب فکری مرتبط با تاریخ نگاری نقد پرداختند: یکی از این مکاتب، شروع این حوزه را با رنسانس همگام شمرده، تبیین آن را از طریق تحقیقات و رسالات نظری ممکن می داند؛ دومین مکتب، سرآغاز نقد را بیشتر با انتشار نخستین مجله های معماری در اواخر قرن هجدهم همزمان به حساب می آورد، مانند «1789 در آلمان»، «1800 در فرانسه» و وقایع نگاران آنها.
در اولین مورد، پرسش اصلی این بود که آیا پیش فرض های نقد باید بر پایه ی شکل گیری تفکر نظری و تفکیک وجودی بشر از دنیای پیرامونش استوار گردند و یا خیر. همان‌طور که دین جای خود را به علم داد، شاهد میزان کمتری از عرفان در اطراف دنیای طبیعی بودیم و نوعی حس قوی وجود داشت که مدعی تسلط مطلق بشر بر آن بود. در حیطه ی معماری، رنسانس به مثابه لحظه ای خاص و شاهد تولد معماری مدرن در آن هنگام بود که همانند وجوه تمایز موجود میان بشر و جهانی که از آن سر بر آورده، معمار به نوعی خود شناسی دست می یابد که گویای تفاوت او با یک پیشه ور است.
در دومین مورد، می توان از طریق پیوند زدن نقد به انتشار مجله های آکادمیک و حرفه ای، آن را تا حدودی با «بحران دنیایی یکپارچه که به شیوه ا ی کلاسیک ایجاد شده» مرتبط دانست. تکامل تکنیک ها و کشف سایر فرهنگ ها از طریق روزنامه نگاری، موجب تعدد انتخاب ها می گردد و در غیاب معیارها، به نوعی حرکت در راستای مکتب التقاطی می انجامد. در قرن هجدهم، همزمان با ادغام عقاید مربوط به زیبایی و تناسب با پدیده های فیزیولوژیک، جست‌و‌جو برای ارزش های جهانی، سیری نزولی را طی نمود. مجله ها و سایر رسانه ها به تهیه ی اطلاعات، روایات و عقاید مربوط به این تغییرات و جهتگیری ها می پرداختند. دو مکتب فکری ای که توسط دِویلارد و جانییِر ذکر شدند، نمایانگر بنیانی برای نقد هستند. گرچه، تعدادی از مؤلفین، بی نظیر بودن اثر منتقد را از آن نظر مورد تأکید قرار می دهند که محتوای تولید شده در مقایسه با حجم عظیمی از سایر متون و اصول، کاملاً متفاوت می باشد، اینگونه متن ها را نمی توان با انواع دیگر نوشته های مربوط به معماری و یا مقالات مجله ها یکسان دانست.
از دیدگاه پی یِر واگو (Pierre Vago)، صاحب  امتیاز مجله ی مروری بر معماری امروز، از سال 1932 تا 1947، نمی توان مقام نقد را در حد «پژوهش» و یا «پایان نامه های نظری» تنزل داد، با وجود اینکه نیازمند «وجود ملاک های قضاوتی است که بر پایه ی داده های ارجاعی استوار هستند.» نقد، «چیزی فرا تر از مطالعات عمومی، تاریخی، جامعه شناختی، فلسفی و یا زیبایی شناسی است»، علی رغم اینکه نیازمند «درک و فهمی عمیق و گسترده از همه ی جوانب معماری» می باشد؛ همان طور که قادر به تطبیق با «عقیده ای ذهنی و سطحی» نیست. مطابق با نقطه نظر انتخابی بِرنارد هیوئِت (Bernard Huet)، سردبیر مجله ی معماری امروز، از سال 1974 تا 1977، ما نباید این دو مورد را با هم اشتباه بگیریم: «نقد و نشر اطلاعاتی که کما بیش جنبه ی تکمیلی دارند». بنابر گفته ی او، «هر روزنامه نگار می تواند یک منتقد نیز باشد» اما «هر منتقد نباید هیچگاه یک روزنامه نگار تلقی گردد».
با توجه به این اظهارات، نقل قولی که در ابتدای این فصل از جوزِف ماریا مونتانِر (Joseph Maria Montaner) ذکر شد نیز به تبیین نقش نقد می‌پردازد؛ یعنی به «تفسیر و تهیه ی یک زمینه» جهت ارائه ی «نوعی تفسیر هرمنوتیک که از ریشه ها، روابط، مفاهیم و ضروریات پرده بر می‌دارد». هر منتقد، در مواجهه با یک پروژه ی معماری که یا ساخته شده و یا هنوز به آن مرحله نرسیده، به ارائه ی «یک تحلیل، توضیح و درک که با داده های کلی و جزئی مطابقت دارد» می پردازد. منتقد می تواند برای تبیین نقش زمینه و فرایندی که منجر به شکل گیری یک اثر معماری می شود، آن دسته از علوم اجتماعی را مبنای کار خود قرار دهد که به طور قابل توجهی در طول قرون نوزدهم و بیستم توسعه یافتند. با این حال، منتقد برای اینکه یک اثر را زمینه‌یابی نماید و به ارزیابی معانی و علایق آن بپردازد، نمی تواند صرفاً بر داده های عینی تکیه کند. او با قضاوت درباره ی آثار معماری ای که تحت نظارت خود دارد، موضعی را برای خود بر می گزیند. بدین ترتیب، دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان، می توانند فراهم کننده ی بنیانی محکم برای اقدام به قضاوت باشند. گرچه، همان‌طور که پی یِر واگو بر آن تأکید داشت، قضاوت درباره ی ارزش یک اثر معماری، نیازمند «یک فرهنگ عمومی و فهم و درک تاریخی و فنی گسترده » است. چنین امری به طور ضمنی به این قضیه اشاره دارد: «تقریباً به طور روزمره، آگاه بودن از چیزهایی که طی دوره ای با تغییرات مداوم، در جهان گفته، نوشته، طراحی، ابداع و یا ساخته  می شوند». در چنین شرایطی، دارا بودن «ظرفیت لازم، در دل این دیگ مملو از ایده و انتخاب مسیری تأثیرگذار و ثابت که می تواند در مقام بنیان یک عقیده، ایفای نقش نماید» ضروری است. به این صورت، دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان به ما این امکان را می دهند که طرح های پیشنهادی را بررسی و کیفیت سنجی نموده و عملکرد ها را با هم مقایسه کنیم و به نقد معماری فرصت تبیین تغییرات فرهنگی و ظرفیت آثار معماری را جهت نمایاندن این زمینه ی فرهنگی اعطا می‌نماید.
چرا اتخاذ رویکرد های هرمنوتیک نسبت به محیط ها ضروری است؟
با وجود اینکه نقش منتقدین تا حدودی شامل ارزیابی زمینه های آثار و پتانسیلشان جهت شفاف سازی موارد بعدی می شود، یکی از مشکلاتی که بر سر راهشان قرار می گیرد، آزمودن آن آثار در محیط شکل  دهنده ی ایشان می باشد؛ یعنی، بدون اینکه به هنگام قضاوت، منعکس  کننده ی فرهنگ شخصی و محیط فرد باشند. به عبارتی، برای درک این محیط ها، توجه به گونه های مختلف روابط موجود میان جوامع، افراد و دنیای پیرامونشان لازم به نظر می‌رسد. چنین روابطی به فرهنگ ها، دوره ها، موقعیت های جغرافیایی و درجه ی توسعه‌ یافتگی آن جوامع بستگی دارند. همچنین، این عوامل در شیوه ی زندگی در جوامع، نحوه ی درک محیط و در نتیجه، گزینش های معماری ای که صورت می گیرند، تأثیر‌گذار می باشند. روشن نمودن این روابط و سهم آنها در فرایند طراحی، اشاره ای ضمنی به کاربرد یک رویکرد هرمنوتیک توسط منتقد دارد که با استعانت از مقاصد طراح و محیط شکل دهنده ی آن، به او در فهم بنیان های معماری یاری می رساند. علی رغم اینکه برخی از پرسش های مطرح شده در سطح بین المللی، مرز های ملی را در هم می شکنند، نحوه ی تفهیم و حل ‌و فصل آنها، به تناسب محیط های محلیشان، تغییر می کند. ضمناً، با وجود اینکه هر منتقد باید بتواند به طور همزمان، به تحلیل یک سازه و لحاظ نمودن محیطی که در آن شکل گرفته بپردازد، وی موظف است معنای آن را در عین تفکیک محیط ویژه ، به تصویر بکشد.
جهت تفهیم این ضروریات، نگاهی به خانه ی آزوما (Azuma House) می اندازیم که توسط تادائو آندو طراحی شد و در اواسط دهه ی 1970، در منطقه ی سومیوشیِ (Sumiyoshi) اوساکا (Osaka)، با طرحی که ابعاد تقریبی0 3/3 در 10 متری داشت، بنا شد (تصویر 1). سادگی این سازه که کل آن با بتن خام ساخته شده، همراه با نمایی بسته در سمت خیابان و تشکیل سه فضا با اندازه های یکسان حول یک حیاط مرکزی، پیامی شفاف را از جانب معمار ارسال می نمود: تضمین این امر که ساکنین و به‌طور‌کلی، مردم به حفظ روابط خود با عناصر طبیعی می پردازند. با وجود بی آلایش بودن این ساختمان، نیرویی که از سادگی طرح و گزینش های معماری حاصل می شد، موجب شد که پیام او به جایگاهی بین المللی دست یابد. گرچه، در صورتی که فرد بخواهد به تهیه ی نقدی مفصل از این سازه بپردازد و گامی فراتر از یک خوانش سطحی بردارد، لازم است تا به وضوح، نحوه ی تفکر معمار را بفهمد و به نوعی درک از شهر های ژاپنی دست یابد که در دهه ی 1970، با یک دید عمومی منفی نسبت به ماهیت بی نظم خود مواجه بودند.
تادائو آندو، به هنگام مواجهه با این وضعیت شهری و در اوایل فعالیت حرفه ای خود، به توضیح این امر پرداخت که حفظ ایده ی مشرف بودن واحد های مسکونی به طبیعت و رابطه ی سنتی موجود میان مردم ژاپن و محیطشان، غیر ممکن بود. وی قصد داشت این رابطه را از نو برقرار سازد، اما به نحوی امروزی تر. جهت دستیابی به این هدف، او به ساخت پیش نمونه هایی روی آورد که به منظور تولید احساس بنا می گشتند و ساکنین در آنها خود را در تماس با «طبیعتی که انتزاعی شده»، «بادی که انتزاعی شده»، «بارانی که انتزاعی شده» و «خورشیدی که انتزاعی شده» یافتند که همه  ی اینها از طریق معماری صورت می گرفتند.
بنابراین، رمز گشایی نیت تادائو آندو و مکانیزم های معماری، نیازمند تلاشی هرمنوتیک از جانب منتقد است که موظف به درک معنای اعطا شده به مفهوم طبیعت، فضای مسکونی و به طوری کلی تر، عناصر معماری به کار رفته می باشد. این امر به معنای بازگشتی به سنت ژاپنی، همراه با شفاف سازی حجم عظیمی از تأثیراتی است که با رویکرد طراحی وی مرتبط هستند. به طور مثال، با اینکه تادائو آندو از دیوار ها، کفپوش ها و سقف های ساخته شده با بتن خام استفاده می کند، خواسته ی اصلی او این است که این عناصر، غیر ‌قابل  تشخیص باشند تا به فضا امکان ابراز وجود داده شود. برای رسیدن به این مقصود، بتن پرداخت شده ی او، بافتی براق و صیقلی دارد که در ضمیر ناخود آگاه ساکنین، یادآور نوعی حجیم بودن می گردد و در عین حال، حس عمقی زیاد را درون فضاهای داخل این سازه تداعی می کند. بدین ترتیب، تادائو آندو در مواجهه با محیط شهر های ژاپنی که دیگر امکان ساخت بنا های جدید را ندارند، ارزش حضور دیوار ها را در عین نامرئی نمودنشان، مورد توجه قرار می دهد.
بدون درک مقاصد معمار، انجام یک تحلیل منتقدانه ی عمیق از آثار وی، امری محال است. هنگامی که نوبت به چیزی می رسد که او یک «آسودگی سطحی» تلقی می نماید و ممکن است فرد با آن موافق یا مخالف باشد، این نیات، بدون شک، معنای مهمی در یک محیط ژاپنی دارند و به کار بستن چنین رویکرد هرمنوتیکی، لزوم خود را اثبات می کند. همچنین، این امر در مورد دو عامل ارزیابی پس از بهره‌برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان که باید محیط آثار معماری را لحاظ نمایند نیز صادق است. بدین ترتیب، فرایند قضاوت درباره  ی اعتبار اهداف معمار تسهیل می گردد و با روشن نمودن آنها، به نقد یاری رسانده می شود.
آیا الگوی پایداری می تواند مهیا  کننده ی یک چارچوب مفهومی و یکپارچه، همراه با نوعی نقطه ی ارجاع برای نقد باشد؟
با اینکه در طول دهه های اخیر، تعداد کتاب ها و مقالات موجود در شاخه ی نقد چند برابر شده  است، چنین گرایشی می تواند دست کم تا حدودی به عنوان یک واکنش در برابر وضعیت معماری و اجتماعی موجود در اواخر قرن بیستم که توسط فرانسوا چازلین (François Chaslin) مورد اشاره قرار گرفت، در نظر گرفته شود. این همان دورانی بود که او در جایگاه سردبیر مجله ی معماری امروز فعالیت می نمود. او به یک پدیده ی آشکار و دو گانه اشاره  نمود: «سقوط بنیان های نظری و فلسفی آن دسته از نظام های ائتلافی که به نحوی فرصت برقراری نوعی طبقه بندی را برای روند  معماری ارائه می‌نمایند.»؛ همچنین، این دوران، شاهد توسعه ی چند نظریه در کنار رشد پدیده ی تعمیم   یافته، جهانی و فرا قاره ایِ «ستاره معمار» بود. بنابر گفته ی فرانسوا چازلین، مشخصه ی این دوره، نوعی رابطه ی تعمیم یافته ی بین الاذهانی است: معماران (هنرمندان نیز به همین منوال) باید برای اینکه بر روی صحنه و در مقابل چشمان دیگران حاضر شوند، در معرض انتقاد همکاران و حتی کارفرمایان خود قرار گیرند. افزون بر این، معماران باید رویکرد خاص خود را ابداع نمایند، تفاوت های آنها را برجسته سازند و سبکی متمایز ایجاد کنند. حال، منتقد در مواجهه با فقدان اختیار و یا قاعده ای اساسی که بتوان قضاوت ها را بر پایه ی آنها صورت داد، صرفاً به سلیقه و احساسات خود برای بحث در مورد آنها دسترسی دارد.
گرچه، اینک ممکن است از خود بپرسیم که آیا چنین وضعیتی در حال تغییرات فاحش است و یا خیر؟ آیا نیروی افزایش  یافته ی توسعه ی پایدار، هم از لحاظ نظری و هم از جنبه ی عملی، نقاط ارجاع منحصر به فردی را به ما ارائه  نمی کند که بتوان با استفاده از آنها، به نقد و ارزیابی پروژه های معماری، شهری و حتی محوطه سازی پرداخت؟ ما جهت توسعه ی نسل های آتی، نیازمند تأکید بر اهمیت گرایشی عمومی به مسائل مختلف اجتماعی، زیست‌محیطی، اقتصادی و فرهنگی هستیم؛ در نتیجه، الگو های جدیدی برای قضاوت در مورد آثار معماری ارائه می گردند. در بسیاری از کشور ها، قوانین و مجوزهایی وجود دارند. به طور مثال، HQE (استاندارد کیفیت بالای محیطی) در فرانسه، BREEAM (روش ارزیابی محیطی مؤسسه ی تحقیقات ساخت و ساز) در انگلستان، LEED (استاندارد پیشرو در طراحی محیطی و انرژی) در ایالات متحده‌ی آمریکا، DGNB (شورای ساخت وساز پایدار آلمان) در آلمان و غیره ــ که با آگاهی و واکنش های روز افزون نسبت به این مسائل همراه می گردند. اندازه گیری تأثیر محیطی یک ساختمان، از زمان طراحی آن تا تکمیل، طی مدتی که مورد استفاده قرار می گیرد و حتی در طول چرخه ی حیاتش، در مقام بخشی از یک فرایند ارزیابی استاندارد عمل می کند که زمینه های قضاوت را مهیا می نماید. دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان، فعالانه و از طریق ارائه ی تحلیل های اصولی از پروژه های ساخت و‌ساز، به این تمهیدات یاری می رسانند.
پس از ذکر این نکات، شاید بد نباشد که خودِ مفهوم توسعه ی پایدار را زیر سؤال ببریم. این مفهوم تا چه زمانی نمایانگر یک قاعده  ی غالب است؟ آیا می‌توان اینگونه برداشت نمود که چنین امری تا زمانی نشان  دهنده ی خطر قاعده مند شدن می باشد که بحث شیوه‌ های جدید معماری مطرح است؟ افراد حرفه ای، در شرایط فعلی و محدود شدن با مقرراتی همچون قوانین مربوط به انرژی، به بررسی و ارزیابی شیوه های بسیار فنی و پر هزینه ای می پردازند که در حل مشکلات ایجاد شده به دنبال توسعه ی پایدار، مؤثر می باشند. در سال 2003، دانشگاه سنت لوکاس بروکسل، فراخوانی به نام «معماری و پایداری: دیدگاه های انتقادی» جهت انتشار مقالات داد که موجب طرح پرسش هایی در رابطه با چنین الگوهای توسعه ی پایداری گشت و این مفهوم و تأثیرش را مد‌نظر قرار داد. این فراخوان، نشان  دهنده ی نیاز به «تمرکز بر “روش ها”‌ی بیشتری جهت به تصویر کشیدن “پایداری” با استفاده از یک “تخیل تکثر‌گرا”، به جای جست‌و‌جو به دنبال تعریفی فراگیر و تطبیق پذیر از مفهوم پایداری بود». بدین ترتیب، هدف از طرح ایده ی فراخوان مقالات این بود که موضوع پایداری، نه در قالب یک «ایده ی ایستا و یا ثابت و یا مجموعه ای از قواعد/‌خصوصیاتی که صرفاً قابلیت الحاق به یک فرایند رایج طراحی، ساختمان و یا شهر را دارا می باشند»، بلکه به مثابه «ارزشی ذاتی در قالب یک چارچوب تکمیلی پویا» در نظر گرفته شود.
در مواجهه با چنین سؤالات و تردید هایی، اکنون وظیفه ی منتقد است که با استفاده از دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان، به مثابه یک بنیان مفهومی، به شرح جهتگیری ها و انتخاب های طراحان بپردازد، بی‌آنکه تمرکز صرف بر روی «جوانب فنی» داشته باشد، بلکه با مشارکت «ابعاد زیبایی شناسانه» در این فرایند، به چنین اقدامی دست می زند. جهت دستیابی به چنین مقصودی، منتقد نیازمند تحلیل راه  حل هایی است که پروژه های معماری به آنها رسیده اند و با بکارگیری رویکردی هرمنوتیک که احتیاجات ویژه ی محیط های محلی و بنیان های متنوع اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و زیست محیطی آنها را در نظر می گیرد، در تلاش برای دستیابی به توسعه ی پایدار می باشد.
نتیجه: نقد، قطب نمایی هدایتگر برای جهانی با تغییرات مداوم
افزایش آگاهی ما در شاخه هایی مانند علوم اجتماعی و شکل گیری ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان به ما این امکان را می دهد تا به تحلیل بهتر زمینه ها و فرایند های طراحی در نقشه های پیشنهادی معماری، شهری و محوطه سازی بپردازیم. با این وجود، جهان دایماً در حال تغییر است و تکنیک ها و احتیاجات، به طور مستمر دچار تحول می شوند. متعاقباً، در اثر مواجهه با تغییرات زمینه های ارضی، الگو های جدیدی برای توقعات ساکنین، مفاهیم مربوط به سبک زندگی و دیدگاه های موجود نسبت به شهر، تعریف می شود. طراحان، در مقابله با معضلات متغیر موجود، موظف به یافتن راه‌هایی برای رفع نیازهای برنامه ها و تضمین سطوح احتیاجات فنی و فضایی هستند و باید توسعه ی آتی آنها را نیز زیر سؤال ببرند و به یافتن مسیرهای نوینی که به دست این احتیاجات متغیر تولید می شوند، مبادرت ورزند. با در نظر گرفتن این محرک، چارچوب دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان، نمایانگر «محافظ ها» می باشد، اما این منتقد است که به ارزیابی طرح های پیشنهادی، مطابق با ارزش جهت گیری های جدیدی که توسط آثار مورد نقد او ارائه می شوند، می پردازد.
در حال حاضر، مشارکت فاکتور پایداری بر حسب نیاز های جامعه، مسئله ای کلیدی است که می تواند به یک جهتگیری مشترک میان ارزش ها و دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان منتهی گردد. برای دستیابی به چنین هدفی، منتقدین باید بتوانند ارزش های تغییرات پیشنهادی را تخمین بزنند؛ به عبارتی، طرح های پیشنهادی معماران را از لحاظ الگوی توسعه ی پایداری بررسی نموده و تنوع محیطی را لحاظ نمایند. اگر چنین کاری صورت نگیرد، نقد و دو عامل ارزیابی پس از بهره برداری و ارزیابی عملکرد ساختمان، در معرض خطر شناخته شدن به عنوان ابزار هایی صرف قرار می‌گیرند که موجب یکپارچگی ساختمان ها و چشم انداز ها می شوند و بدین ترتیب، نمایانگر ایده هایی غیر متمایز می گردند.


Source
Nussaum, Yann (2015). The Influence of the “Milieu” on Architectural Criticism. In Preiser, F. E. W.,
Davis, T. A., Salama, M. A. & Hardy, Andrea (Eds.), Architecture Beyond Criticism: Expert Judgment and
Performance Evaluation. NY: Routledge. pp. 104- 110.

مدارک فنی

منتشر شده در : دوشنبه, 3 ژانویه, 2022دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: