دوست بزرگ بود و از اهالی امروز بود…
یادداشت آرتور امیدآذری برای موسی عبیر
دوست بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلکهاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دستهاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوهی باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد.
همیشه کودکی باد را صدا میکرد.
سهراب سپهری
هم کلامی با بزرگان هنر و معماری همیشه برایم دلنشین و آموزنده بوده است. اما چندی پیش که به همت یکی از دوستان با معمار معاصر، موسی عبیر گپ و گفت داشتیم، علاوه بر دانش معماری، جهانبینی نابی را در او لمس کردم که حاصل سالها زیستن هنرمندانه بود.
چند سالی است که در گوشهی تنهایی خود، با هنر خط و رنگ انس گرفته است. دنیایش آفرینش انتزاعات ذهنی اوست که با بازی رنگ و عشق، افکارش را هویدا میکند. چشمانش زمان بازگویی آثارش پر از شوق بود.
از زمان دانشآموختگیاش سخن گفت. چه تجربههای باشکوهی بود !!!! با کمترینها بیشترینها را خلق نموده و چه زیبا با پوستههای رنگی، محوطهها را جان بخشیده بود. در گالری او مقابل آثارش ایستادم وترکیببندی شاعرانهای زبان به سخن گشود که سرشار بود از زندگی، رنگ و اجتماعی که در آن زیسته یا تجسم کرده بود. رد پای عشق در کارهایش جاری بود. وقتی از آثارش میگفت، گویی در آن حوالی، زیست ارزشمندی را تجربه کرده بود.
بازی فرم و رنگ و نور و سایه در صحنههای تئاتر، گویای شخصیت، هویت و هنری بود که عجین میشد تا هنر به گونهای دیگر هویدا شود.
زندگی معمارانهای که آکنده از هنر بود، مرا به وجد اورد و چه دلنشین که او تاکنون راهش را شکوهمند ادامه داده و پیوسته خود را در آثارش میجوید ودنبال میکند.
برایش آرزوی سلامتی و تندرستی دارم و دلی آرام در زمانهای ناآرام.
آرتور امید آذری
زمستان هزار و چهارصد و یک شمسی
مصاحبهی هنرمعماری با موسی عبیر