چــرا مــعمــاری مهــــم اســت؟
بخش نخست، پل گلدبرگر، ترجمهی سِودا ابوترابی
ما بدون معماری قادر به زندگی نیستیم، اما این دلیلِ اهمیت معماری نیست. هدف این سری از مقالات پرداختن به این موضوع است که یک ساختمان چه نقشی جز محافظت از ما بر عهده دارد. شعر، ادبیات و نقاشی همچون معماری قادر به رفع نیازهای زندگی ما نیستند، اما این حقیقت که “معماری سرپناهی برای ماست” نمیتواند پاسخ کامل این سؤال باشد. اگر پاسخ به این سادگیها بود، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
معماری، هم میتواند از جهان برای ما سخن بگوید و هم میتواند ویژگیهای هنری را به خود بگیرد، اما اوج اهمیت معماری آن هنگام است که به موضوعی فراتر از تنها محافظت در مقابل عوامل محیطی میپردازد. شاید بتوان گفت زمانی دست به معماری زدهایم که چیزی را آگاهانه و با صرفنظر از کاربرد و عملکردش بسازیم.
این پدیده میتواند کوچک، مثل نقاشی در ورودی یک خانه، یا بزرگ، مثل ساختن پنجرهی رز (پنجرهی گلسرخی) برای یک کلیسا، عادی، مثل شیارهای نقرهی قاب یک پنجره یا دقیق، مثل سقف یک کلیسای باروک باشد. بنای یک خانهی روستایی با توفالهای سقفی و ایوانی ستوندار، یک معماری است؛ خانهای که فرانک لوید رایت هر سانتیمتر دیوارها، پنجرهها و درهایش را استادانه به عنوان جزئی از یک کل در نظر گرفت نیز معمارانه است. رایت دوست داشت بگوید معماری هنگامی آغاز شد که او شروع به ساختن خانهای دلباز و مدرن در یک چمنزار آمریکایی کرد، اما میس وان در روهه با تواضع و احساس بیشتر، چنین توصیف میکند:«مبدأ معماری زمانی بود که دو آجر بهخوبی روی هم گذاشته شدند.»
خلق معماری ارتباط تنگاتنگی با درک و شهودی که ساختمانها به ما میدهند و در نتیجهی عکسالعملهای احساسی که درون ما ایجاد میکنند، دارد. آنها موجب برانگیختگی احساسات و افکار ما میشوند. معماری زمانی اهمیت پیدا میکند که شادی، غم، حیرت و سرگشتگی به همراه بیاورد و آرامش و نشاط بیافریند، تا به آن حد که حتی اضطراب، خصومت و ترس را تداعی کند. ساختمانها قادر به انجام تمامی آنچه گفته شد و بیشتر از آن هستند. آنها بیانکنندهی آرمانهای اجتماعی یک جامعه و بیانیههای سیاسی و تمثالهای فرهنگی هستند. معماری قطعا عظیمترین نماد فیزیکیِ در بر دارندهی مفهوم جامعه است و مطمئنترین راه برای نشان دادن اعتقاد راسخ ما به نظریهی زمین مشترک. گاهی اوقات نحوهی ساختهشدن یک جامعه، بیانگر تمامی ارزشهای آن است. تنها با نگاه کردن به رادبرن در ایالت نیوجرسی میتوان فهمید که هدف از ساخت آن، کنترل ترافیک بوده است. همینطور طولی نمیکشد متوجه شویم که پوزیتانو و بقیهی خلیج آمالفی در ایتالیا برای ارتباط با دریا ساخته شدهاند. شما میتوانید بهآسانی تفاوت بین ناحیهی سرسبز گرینویچ، کانکتیکات و حومهی لِویتاؤن در لانگ آیلند را با مقایسهی املاک گرینویچ و خانههای لویتاؤن دریابید. در اینجا آدمها خیلی راحتتر شما را گمراه میکنند تا معماری منطقه. همچنین ساختمانها گواهی بر قدرت حافظه هستند. چه کسی پس از سالیان دراز به خانهای، مدرسهای، هتلی یا مکانهایی از این دست که در آنها اتفاقات با ارزشی برایش افتاده، بازگشته و اقرار نکرده که این خود ساختمانها هستند که خاطرات گذشته را اینطور زنده نگه داشتهاند؟ مورخ معماری، وینسنت اسکالی، میگوید:«معماری گفتگوی میان نسلهاست که در طول زمان حفظ شده است.» میتوان گفت که این موضوع برای تمام زمینههای فرهنگ و هنر صحت دارد. دیالوگ در معماری، آشکارتر و بدیهیتر از هرچیز دیگری است و بیتوجهی به آن ممکن نیست. امکان دارد که همهی ما در این گفتوگو شرکت نکنیم، اما همهی ما مجبوریم آن را بشنویم. معماری تنها به این دلیل حائز اهمیت است که در اطراف ماست و هر آنچه که در اطرافمان حضور دارد بیشک بر ما تاثیرگذار است. این تاثیر، خواه جزئی و ناملموس باشد، خواه بهشدت تکاندهنده، هرگز از بین نخواهد رفت.
معماری حضور دارد، چه ما به آن توجه کنیم و چه نسبت به آن بیتفاوت باشیم. نحوهی نگاه ما به معماری باید با شیوهای که به موسیقی باروک یا آثار رنسانس به عنوان شاهکار هنری مینگریم متفاوت باشد، چون معماری علاوه بر شاهکاری هنری، یک تجربهی روزمره نیز هست. معماری خواه ناخواه بخشی از زندگی روزانهی هر فرد است.
ممکن است شما همانطور که به انتخـاب خود، کتاب مادام بواری را میخوانید یا تصمیم میگیرید قطعهای از بتهوون را بشنوید، آگاهانه به نظارهی کلیسای شارتِر بنشینید، اما به طور یقین در میان هزاران ساختمانی زندگی میکنید که تقریبا هیچکدامشان را خودتان انتخاب نکردهاید. بعضی از آنها شاید شاهکار باشند و بعضی دیگر به مثابهی یک موسیقی ملایم یا یک کتاب کوچک. اینکه دربارهی ادبیات صحبت کنیم و حرفی از دَنیل استیل نزنیم، کاملا منطقیست اما آیا میتوان از تاثیر معماری گفت و به خیابان اصلی نگاهی نینداخت؟
در صفحات و مقالات آتی بیشتر به تجربیات روزمرهای که از نگاه کردن به ساختمانها به دست میآوریم خواهیم پرداخت که البته بر خلاف تصور بعضیها، من صرفا دریافت این تجربیات را دلیل اهمیت معماری نمیدانم. همچنین به بررسی آن دسته از شاهکارهای معماری خواهیم پرداخت که در این مهم نقش بسزایی دارند، چرا که اگر بگوییم عظیمترین تجربیات معماری را همین شاهکارها به وجود آوردهاند، اشتباه نکردهایم و بیشک برای من اینگونه بوده است.
معبد پارتنون، ایکتینوس وکالیکراتس، آتن، ۴۴۷-۴۳۲ ق.م
کلیسای جامع لینکلن، انگلستان ،۱۰۸۸ میلادی
کلیسای شارتر، فرانسه ۱۱۹۴-۱۱۲۰
با این وجود، ترجیح میدهم که معماری را به مثابهی روایتی از شاهکارها که از حماسهی اهرام، پارتنون، کلیسای شارتر، تاج محل، دومو، کتابخانهی لورنتیَن و کلیسای سنت پال آغاز و سپس به آثار لویی سالیوان، فرانک لوید رایت، لو کربوزیه و میس وان در روهه ختم شده نبینم، بلکه آن را زنجیرهای از تعابیر فرهنگی در نظر بگیرم. میس میگفت:«معماری میراثی از یک دوره است که در قالب فضا نمود پیدا کرده.» ساختمانها به ما میگویند که چه هستیم و چه میخواهیم باشیم. همچنین گاهی اوقات این ساختمانهای معمولی هستند که بیشتر از بقیه با ما صحبت میکنند.
حتما در میان خوانندگان این مقالات، کسانی هستند که با من دربارهی دلایل اهمیت معماری همعقیده نباشند. برای آنها معماری از این رو اهمیت دارد که ساختمانها بزرگترین مصرفکنندههای انرژی هستند (بسیار بیشتر از ماشینها) و اگر میزان مصرف انرژی را در ساختوساز و نگهداری از ساختمانها پایین نیاوریم، گرفتار وضعیتی بسیار وخیمتر از کسی که مینیکوپر خود را با یک هامر معامله کرده، خواهیم شد. من کاملا با ضرورت حرکت به سوی معماری سبز و ساختمانهای سازگار با طبیعت موافق هستم. حرکت به سمت ارزشهای زیستمحیطی یکی از برجستهترین پیشرفتهای معماریست که در دهههای گذشته صورت گرفته است. اما در اینجا به آن نخواهم پرداخت، زیرا هدف من نگاه کردن به معماری از نقطه نظری فراتر از آن است. یقینا یکی از دلایل اهمیت معماری، نقش آن در کاهش مصرف انرژی به عنوان یکی از اولویتهای عصر ما میباشد و نیز از آنجا که صنعت ساختمانسازی جایگاه عظیمی در اقتصاد ما دارد، قطعا کسانی هستند که معماری برایشان بسیار مهم است. پس کارآمدتر کردن معماری به سود اقتصاد خواهد بود. برای بعضی دیگر، اهمیت معماری به خاطر پیشرفت چشمگیر آن در ساختن چیزهاییست که شاید روزی معماران آرزویش را داشتند و حتما مخاطبانی هم هستند که برطرف کردن نیازِ رو به رشد اسکان مردم به عنوان یک مسئلهی اجتماعی را دلیل اهمیت معماری میدانند. من با این افراد هم موافقم و در باب مسئولیت اجتماعی معماری در پایان فصل اول در مقالات آتی بهاختصار سخن خواهم گفت، ضمن آنکه با وجود اعتقادم به اهمیت معماری پایدار، جنبهی اقتصادی معماری و یا بحثهای فنی، هیچکدام در حیطهی موضوع این کتاب نمیگنجند.
موضوع بحث ما پیرامون بیان یک تئوری خاص در معماری و یک دیدگاه جهانی که بتواند فرم را به معماران تحمیل و سپس به بقیهی مردم القا کند، نیست. من به تئوری وجود یک دستورالعمل جهانی برای معماری مطلوب اعتقاد ندارم. معماران حتی در دورانی که سبکها بسیار منسجمتر از عصر ما بودند هم روشهای بسیار متفاوتی برای ساختن انتخاب میکردند. من مجذوب بهترین معماری در هر سبک و هر دورهای هستم. با اینکه تمرکز من در این کتاب غالبا بر معماری غرب میباشد، اما چیزی که دربارهی فضا، نماد، فرم و ارتباط ساختمانهای معمولی با ساختمانهای خاص خواهم گفت را میتوان به تمامی فرهنگها بسط داد. معماری در هر فرهنگ، فرم متفاوتی به خود میگیرد. اما تجربیات کلیدی ما از نسبتها، مقیاس، فضا، بافت، مصالح، شکل و نور، آنقدرها که ظاهر معماری متفاوت است، با یکدیگر اختلاف نخواهد داشت. تقلا برای درک این مفاهیم بنیادی بسیار بیشتر از هر تئوری، عقیده و سنتی که بر وجود تنها یک راه برای ساختن پافشاری میدارد، مرا مجذوب خود میکند.
اهرام مصر، ۲۵۰۰ ق.م
معمار به عنوان یک هنرمند، اغلب همه چیز را جور دیگری میبینند که باید هم اینگونه باشد. اعتقاد داشتن به وجود یک روش حقیقی برای ساختن، موجب پدید آمدن آثار هنری بوده است. این تئوری میتواند برای هنرمندانی که دست به خلق آثار هنری میزنند، مفید و یا حتی ضروری باشد، اما به اعتقاد من نمیتواند مابقی ما را در درک و تقدیر از هنر یاری رساند. اما اگر این تئوری درست نیست پس چه چیز باعث میشود که گفتهی میس دربارهی اینکه «آجرها بهخوبی روی هم قرار گرفتهاند» را به چیزی نسبت بدهیم؟ چرا بعضی از ساختمانها روح انسان را جلا میدهند و بعضی دیگر آن را خسته میکنند؟ چرا بعضی مسرتبخش هستند و بعضی ملالآور؟ و چرا بعضی آثار اصلا باقی نمیمانند؟ اگرچه راههای بسیاری به سوی قلمروی بهشت معماری وجود دارد، اما ضرورتی هم ندارد که در این مسیر حتما یک راهنما داشته باشیم. باید چیزی وجود داشته باشد که به ما در تمایز خوب از بد یاری رساند. بعضی از این قواعدِ راهنماییکننده، بهشدت زیبا و بسیار متناسب هستند. برای مثال مستطیلی سه به پنج را تصور کنید که بر اساس قانون نسبت طلایی، نسبت ارتفاع به عرضش برای چشم بسیار مطلوب است، نه خیلی مربعشکل است و نه خیلی کشیده. ما میتوانیم موارد مشابهی را بررسی کنیم که باعث چشمنواز شدن ساختمانها میشوند اما اینگونه بررسیها فقط ما را گمراهتر میسازند. در آخر، معماری با وجود اینکه میتواند از لحاظ زیبایی به اوج برسد، تنها از طریق متناسب کردن زیبایی با دیگر جنبهها مفهوم پیدا خواهدکرد. معماری باید به عنوان یک مجموعهی پیچیده و گاه متناقض از شرایط موجود ادراک شود. مجموعهای که در آن هنر به دنبال راهی برای آشتی با حقایق زندگی است. معماری همیشه پاسخی به محدودیتها بوده است؛ محدودیتهای فیزیکی، مالی و یا کاربری. اگر آن را هنر محض و یا بالعکس، کاملا مکانیکی ببینیم هرگز قادر به درکش نخواهیم بود. در هنر (اشیا)، ژانت وینتِرسن این پرسش را مطرح میکند که چگونه میتوان تفاوت میان هنر شایان تقدیر و هنر تقبیحشده را دریافت. او میگوید:
«سالها پیش، زمانی که با یک دلال سهام که صاحب یک سرداب خوب بود، زندگی سادهای داشتم، از او پرسیدم یک نوشیدنی خوب را چگونه بشناسم؟ پاسخ داد: آن را مزه کن.»
همینطور است. تجربه ضروریست، اما کافی نیست. تنها راه، نگاه کردن و باز هم نگاه کردن است. وقتی چشیدن انواع مختلف نوشیدنیها میتواند ما را در کار شناسایی آنها خبره کند، نگاه کردن نیز، اگرچه خبره شدن در هنر را تضمین نمیکند، اما تنها راه ممکن برای آغاز کردن و نهایتا حیاتیترین بخش از پروسهی طولانی یاد گرفتن است. این نوشتار قاطعانه طرفدار تجربه است. بین قدم زدن در خیابانها و خواندن تاریخ معماری، من همیشه قدم زدن در خیابانها و قدرت درک حقیقی از طریق شهود را انتخاب میکنم. حقایق را (چه ویژگیهای مربوط به سبکها باشند، چه اسامی قطعات تزئینی کلاسیک یا تاریخ تولد معماران برجسته) همیشه میتوان در کتابها یافت، اما احساس بودن در فضایی معمارانه را (اینکه چگونه حسیست، چطور بر چشمان و اعضای بدنتان تاثیر میگذارد و چنانچه خوششانس باشید، لرزه بر پشت شما میافکند) بدون حضور در آن محل نمیتوان درک کرد.
هر چیزی یک احساس را به فضا میافزاید. این موضوع دربارهی هر آنچه که در آن فضا ساخته شده، صدق میکند و فقط مربوط به شاهکارها نیست. هدف این نوشتار، کمک به درک این موضوع است که اشیا چگونه باعث برانگیخته شدن احساسات در مخاطب و بیننده میشوند. معماری چگونه همانطور که بر عقل ما تاثیر میگذارد، احساسات ما را نیز تحت تاثیر قرار میدهد؟ مهمترین پیام این مقالات تشویق شما به نگاه کردن و بهتدریج اعتماد کردن به چشمان خود است و امیدوارم که در رسیدن به هدف خود موفق باشد. به عناصر نگاه کنید، نه به جزئیات سطحی سبکها. به اهدافشان فکر کنید و در موردشان بیش از حد خوشبین نباشید، چون آنها بیشتر از آنکه سبب معماری خوب شده باشند، معماری نامطلوب آفریدهاند. همانطور که در هنر، اهداف از ضرورت بسیار بالایی برخوردار هستند، اما این اهداف فقط شروع فرآیند میباشند و به خودی خود پایان ماجرا نیستند. چگونه اهدافِ خوب تبدیل به ایدههای قدَر میشوند؟ و چگونه این ایدهها به نوبهی خود سبب آفرینش فرمی میشوند که قادر به ارضای ما، ایجاد آرامش و یا عامل حرکت هستند؟ پاسخ به این سؤال، موضوعیست که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.