پیچیدهگوییهای معمارانه: مغالطات کلامی و بحران واژهگزینی
اشکان قشقایی
![[Retrieved 11 October 2017. From http://naosian.tumblr.com/post/129062353708]](https://aoapedia.ir/wp-content/uploads/2022/01/ب.jpg)
در دنیای امروز هر آنچه در گسترهی اندیشه باشد، نیازمند زبانی است که پرسشگری و پاسخگویی سنجیده و روشمند علم و فلسفهی مدرن را در خود جا دهد. بسط و نشر اندیشه، دارای روش و اصول است و در آن جدیتی است که جا برای هیچ بازیگوشی و آسانگیری باقی نمیگذارد. زبان، ابزار اندیشیدن است و ارائه کنندهی محصول آن است و به همین دلیل، ظرفیتها و روشِ بکارگیری آن در گسترهی اندیشه بسیار مهم و حساس است. نقد و تحلیل در گسترهی اندیشه میتواند نقش مهمی در شناخت و اصلاح نحوهی کاربرد زبان داشته باشد. این یادداشت تلاش میکند خواننده را با برخی سوءکاربردها و کمبودهای واژگانیِ زبان فارسی در ادبیات تئوری معماری، آشنا کند و این مهم را از راه معرفی مثالهایی روشنتر سازد.
سی سال پیش آلن سوکال (Alan Sokal)، استاد فیزیک دانشگاه نیویورک، برای سنجش وزن علمیِ مجلهی سوشال تکست (Social Text) مقالهای نوشت با عنوان تخطی از مرزها: به سوی تأویلی متحول کننده از گرانش کوانتومی❊❊ و در آن ادعا کرد که گرانش کوانتومی یک ساخت اجتماعی زبانی است. وی در این مقاله با استفاده از واژههای پرطمطراق، موضوعاتی مانندِ نسبیت عام، فیزیک کوانتوم، هندسهی نااقلیدسی را به مباحثی مانند هرمنوتیک و فمینیسم مرتبط ساخت؛ پس از چاپ مقاله، سوکال اعلام کرد که نوشتهاش هیچ معنایی نداشته و تنها ترکیبی بیمعنا از واژگان و مفاهیم بیارتباط بوده است. او نشان داد که با استفاده از پیچیدهگویی و ادبیات غامض، توانسته داوران نشریه را مرعوب کند و ادعای باطل خود را منتشر نماید. این ماجرا به فریب سوکال (Sokal Affair) مشهور شد. بازگویی این ماجرا به معنی تأیید تمامی نظریات سوکال نیست، بلکه آنچه از فریب سوکال و رسواییهای مشابه علمی برمیآید آن است که حربهی پیچیدهگویی حتی متخصصین را هم فریب میدهد.
تئوری معماری به واسطهی ماهیت میانرشتهای خود، همواره با گسترهای از مفاهیم علوم انسانی، علوم طبیعی، فلسفه و هنر آمیخته بوده است. به همین علت زبان تئوری معماری دارای تنوع واژگانی زیادی است که عمدتاً در زبان فارسی هم، معادلهای مناسبی برای آنها ساخته نشده است. با توجه به اینکه برخی صاحبنظران معتقدند زبانِ ما از نظرِ واژگان برای ترجمهی متنهایِ اساسیِ علم و فلسفه کممایه و از نظر سبکی، به دلیل بارهایی که تاریخِ نوشتاریِ دور و دراز بر دوشاش گذاشته، بیمار است،1 اگر پیچیدهگویی و سوءِکاربرد زبان را نیز به کمبودهای زبان بیفزاییم، زبان تئوری معماری نامفهوم و گیج کننده و در مواردی ابزاری برای فضلفروشی و مغالطهکاری خواهد شد.
از زمان ارسطو تا امروز، تلاشی مداوم برای نظاممند کردن تفکر در جریان بوده است. در این مسیر زبان و نحوهی به کار بردن آن همواره از مباحث محوریِ منطق و فلسفه بوده است. زبانهایی همچون انگلیسی، فرانسه و آلمانی از آنجا که زبانهای پروردهی ذهن و اندیشهی مدرناند و همگام با آن رشد کرده و گسترش یافتهاند، برای بیان دستاوردهای اندیشهی مدرن مناسب هستند.2 البته همین زبانها هم از تصحیح و پالایش خود غافل نبودهاند. چنانکه در اوایل قرن بیستم در غرب با گسترش فلسفهی تحلیلی (Analytic Philosophy) که خصوصیت معرف آن، اصرار فیلسوفان این نحله بر وضوح و سادهنویسی و دوری جستن از هرگونه ابهام است، زبان علم و فلسفه به سمت سادهنویسی هدایت شد.3
در سیر تحول زبان فارسی، آنان که زبان را به ناراستی و کژی به کار بردهاند بیشتر از اهالی فضل و ادب و علم بودهاند. فارسیگویان، جز جماعت فضلفروشان، به زبان طبیعی خود سخن گفتهاند و درست سخن گفتهاند و از این رو پاسدار زبان خود بودهاند، هرچه از حوزه نفوذ ادبا و علما دورتر بودهاند، بیشتر سلامت و سادگی زبان را نگاه داشتهاند. در دوران معاصر گرایش به سادگی زبان با نثر سیاسی و روزنامهنویسی آغاز شد. بدون شک روزگار زبانبازی و دانشفروشی منشیانه4 و ناشیانه سرآمده بود و زبان گرایش به این یافت که مایهی رساندن معناها و اندیشهها باشد.5 اما این تحول همچنان در گامهای نخست است، چرا که مثالهای فراوانی وجود دارد که حتی در محافل تخصصی، ابهام و پیچیدهنویسی همچنان ابزار یکهتازی است. در گسترهی ادبیات معماری در ایران، آنچه را که باعث پیچیدهگویی و سوءکاربرد زبان شده است شاید بتوان به دو دسته تقسیم نمود:
1) مغالطهکاری نویسنده
2) نبود معادلهای مناسب برای واژگان تخصصی
مغالطهها
در تعریف مغالطه (Fallacy) میتوان گفت شکلی از استدلال که نتیجهی آن تابع مقدمههایش نیست.6 با این تعریف کلی شاید تصور شود که مغالطه تنها مربوط به جنبهی استدلالی بحث است؛ اما گاهی شخص در پی اثبات مدعایی نیست و صرفاً در صدد بیان گزارهای است، در این صورت نیز زمینهی وقوع لغزش و ارتکاب خطا در اندیشه منتفی نیست.7 مغالطههایی که در ادامه توضیح داده شده از نوع غیراستدلالی هستند، زیرا که عمدهی لغزشهایی که در متون تئوری و نقد معماری ما دیده میشود به این دسته مربوط میشوند.
مغالطهی واژههای مبهم (Hedging): هرگاه گوینده یا نویسنده از لغات و واژههایی استفاده کند که به علت ابهام و عدم تعین، سخن او غیرقابل نقد نماید؛ به این ترتیب که در هر شرایطی بتواند ادعا کند سخن او هنوز صحیح و پابرجاست و به این وسیله خود را از هر اعتراض و انتقادی مصون بدارد.8
مـغالـطـه ی فـضـلفروشانه (Blinding with Science): ایـن مـغـالـطـه کـه گـونـهای ادعـای بـدون اسـتـدلـال (Calming without reasoning) محسوب میشود، وقتی صورت میگیرد که کسی با استفاده از کلمات ثقیل و پیچیده سعی کند مخاطب را مرعوب نماید و چنین وانمود کند که او دارای مراتب فضل و کمال است.9 یکی از مثالهای شاخص آن استفادهی مکرر از واژههای دشوار است. مخاطبی که معنای این واژهها را نمیداند از تعدد آنها به ستوه آمده، تحت تأثیر قرار میگیرد و توجه کمتری به محتوای سخن میکند و به همین علت ضعف یا خطای استدلال از او مخفی میماند.
مغالطهی پرتاب نامها (Name-dropping): عادت به ذکر نام افراد معروف یا مهم که گوینده میشناسد یا وانمود میکند که میشناسد با هدف مهم نشان دادن سخن خود. این مغالطه را نیز میتوان گونهای فضلفروشی به حساب آورد.
مغالطهی ارعاب (Proof by Intimidation): استفاده از استدلالی که درک آن دشوار باشد با هدف مرعوب کردن مخاطب در مسیر پذیرش آن استدلال، مغالطهی ارعاب نامیده میشود. در واقع هر سه مغالطهای که پیش از این نام برده شد، همگی روشهایی هستند برای مرعوب کردن مخاطب اما در این روش، استدلال، ابزار مرعوب کردن مخاطب است.
چند مثال …
مـعـمـاران هـمـواره از مـعـمـاری نـوشـتـهانـد؛ از ویـتـرویـوس و آلـبـرتـی گرفته تا امروز که نظریهپردازی و نقد، بخش جداییناپذیری از پیکرهی معماری در جهان است؛ اما شروع شکلگیری آنچه به عنوان تئوری معماری از آن نام برده میشود به دههی 60 و 70 میلادی بازمیگردد که با ورود جدیِ اندیشهی فلسفی به حوزهی معماری همراه بود. این در هم آمیزی افراطیِ ادبیات تئوری معماری با حوزههای اندیشه و فرهنگ، ورود عبارات و اصطلاحات و حتی رویکردهای تازه، به ساختار متن را در پی داشت و تا جایی پیش رفت که در اواخر دههی 70 میلادی با گسترش تفکرات پستمدرن و افزایش انتقادات به معماری مدرن، عرصهی نقد و نوشتههای معماری پر شد از متونی که خصوصیت اصلی آنها پیچیدهگویی و در هم آمیزی مفهومی و زبانیِ حوزههای گوناگون بود. با اندکی تأخیر، این نحوهی نگارش به ادبیات معماری ایران نفوذ کرد و فرصتی برای جولان و یکهتازیها و مطرح شدن نام برخی معماران شد و با وجود نقدهایی که در همان سالها بر این زبان نوشته شد تا امروز هم شاهد گسترش آن در فضای معماری ایران هستیم .10
برای مثال به این متن توجه کنید:
«kitsch به سان سولاریس11 مظاهر گوناگون را به نمایش میگذارد. اقیانوسی از رپلیکانهای (Replica) جورواجور تا حد بحران اسکیزوفرنی و چندگانگی منشأ گاه آرام تا حد مرگ زرد رنگ، به طول دو دهه مثل جلد مقدس پروانههای ساختمانی که فلز مهر شدهی آویزان آن میگوید: ما از مینیمالیسم هیچ چیز نمیدانیم و باز kitsch و یا میل شدید به فرهنگهای دو قطبی اندرون و بیرون و آویزانی به روکوکوی مفلوج بیمناسبت اروپایی به عنوان سند پایداری فرهنگی طبقه متوسط در مقابل امیال نوین بیابزار. kitsch به بیستمین سال تولد خود رسیده. یک صحنه از درون پژو wide angle 405 میان جامعه میریزد. عملکردگرایی سوسیالیستی سودجویانه انگلیسی هیلمن در سولاریس فرو میرود و شکل ماشین با امیال دههی 90 فارغ از پیشینهی زیباییشناسی رولان باروت برای اجتماع به نمایش درمیآید.»12
برداشت خوشبینانه آن است که نویسنده تلاش دارد نقدی بر جریانهای روز معماری و ساختوساز بنویسد و در آن به مشکلات قانونی، سلیقهی طبقات جامعه و دانش معماران اشاره کند؛ اما آنچنان درگیر پیچیدهگویی شده است که فهم موضوع اصلی متن دشوار و درک جزئیات آن غیرممکن است. پیامد این روش نوشتن، پیش از هر چیز، از دست رفتن ارتباط با مخاطبی است که شاید بیان همین موضوع با زبانی قابل فهم، میتوانست در او اثرگذار باشد. شاید هم هدف از این متن انتقال ایدهای به مخاطب نیست، بلکه درحالیکه هیچ چیز قابل فهمی به مخاطب نمیگوید، کاری کند که مخاطب حس کند دارد چیزی یاد میگیرد.
در مثالی دیگر در پاسخ به پرسشِ «تعریف شما از معماری منظر چیست؟» این پاسخ داده شده است:
«منظر پایان ندارد حال یک مرحله از تداوم تعلیق و گشایش اقتصادی است. در واقع تنها در حال عواقب اجتماع سیستمهایی با ظرفیت اقتصادی که در نهایت به قلمرو و مرزبندی و معنای منفرد میانجامد و در یک آن معنای جزء و کل به نحوی ارائه میکند که سابقه ی طولانی پرورش و توسعه بر مبنای اقتصاد و وابستگی آنامورفیک فشار جدارههای اسموزیک در قالب بافتها، جنبههای کرومـاتـیـک، تـغـیـیـرات نـور و … کـمرنـگ مـیگـردد … .
منظره همیشه ناپایدار میماند چرا که عناصر حتی در مقیاس میکروتایم که دارای پایداری زمانی مکانی هستند با تأثیر نور و زمینههای فرار رنگی فوق ایستا میگردند. بدین لحاظ دریا با جابجایی همه متن خود بالاترین ردهی ناپایداری حتی در مقیاس میکروتایم را داراست و دنباله این ناپایداری متن صحرا است که با ذرات عناصر خود به تعریف یک سیستم مونارکی واحد مینشیند … .»13
آیا این متن به تعریفی از معماری منظر منجر شده است؟ آیا این «حرفهای پیچاپیچ»14 روش مناسبی برای ارائهی یک تعریف است؟ به نظر میرسد فرار از پاسخ و پس از آن توضیحِ تفکر در هم با زبانی گنگ، کاری است که نویسنده انجام داده است. مغالطهای که باعث میشود متن غیرقابل فهم و در نگاه اول غیرقابل انتقاد به نظر آید.
به مثال دیگری دقت کنید که نویسنده از متابولیستها (Metabolists) و نگاه آنها به معماری میگوید:
«در ادامهی یافت بارزههای مابعد جهانشمولی مدرن و یافت منطق رسش به منطقهی شمولی و بومگرایی در رهیافتی پدیدارشناسانه در تبارشناسی همین هماهنگی و هارمونی منتهی به سكنا گزیدن نهفته است. همانگونه كه پیشتر آمد رهیافت متابولیستها در طراحی پیآیند آگاهی زیباییشناسانه از اصول و مراتب حاکم بر ترکیببندیهای فضایی و فرم نبود و بیشتر ریشه در عنصری از سنت معماری، زیست، بود و باش و هستیشناسی ژاپنی داشت: سیستم. متابولیسم فرایند تولید ماده، تلاش برای بقا، تخریب و بر ره این گذر آزاد شدن انرژی در ارگانیسم است. متابولیستها از این واژه برای تدوین و تبیین انگاره معمارانهی نوسازی چرخهای استفاده كردند.»15
از این مطلب چه برداشت کردید؟ شاید استفادهی مسلسلوار از اصطلاحات تخصصی و گیج کننده و ابهام در ساختار جملات، خواننده را مرعوب کند و به این فکر فرو برد که عدم درک مطلب حاصل بیدانشی اوست. شاید عنوان شود که ماهیت این موضوع گنگ و پیچیده است، اما اگر نگاهی به کتابها، مقالات و مصاحبههایی بیندازیم که در موضوع «جنبش متابولیسم» در معماری، وجود دارد (اعم از زبان اصلی و ترجمه)، متوجه خواهید شد که توضیح این موضوع احتیاجی به این «آتشبازی زبانی» ندارد.
در مثال بعد میتوان نمونهای از آنچه پیش از این با عنوان «مغالطهی پرتاب نامها» عنوان شد را دید:
«ظاهر بنا با تغییر آبوهوا تغییر میکند؛ و از منظری پدیدارشناسانه، آنگونه که نوربرگ شولتز میگوید: زمین را به آسمان پیوند میزند، این بخار مواج آلومینیومی، علیرغم صلبیت وجودیاش برخلاف آن چه مارکس میگوید به هوا نمیرود، بلکه با پیرامون خود ممزوج میگردد و بر این سیاق بنا علیرغم وابستگی ساختاری بسیاری از عناصر تعریف کننده ی هستی شناسانهاش به وضعیت مدرن، در چارچوب مدرنیته توسعه مدار متصلب نیمهی اول قرن بیستم قابل تحلیل نمیباشد.» 16
این توصیف یا نقد دربارهی بنای پاویون گالری سرپنتاین (Serpentine Gallery Pavilion) سخن میگوید، اما چرا باید در توضیح به قول نویسندهی «پدیـدارشـناسـانه»ی آن، عـبـارت سـادهی «زمین را به آسمان پیوند میزند» را از قول نوربرگ شولتز (Christian Norberg-Schulz) بیاورد؟ یا از آن عجیبتر نقل عبارت «به هوا رفتن» از زبان مارکس است. اگر این عبارت مربوط به بخشی از فلسفه و اندیشهی مارکس است، پس چرا کوچکترین توضیح یا ارجاعی به منبع در متن وجود ندارد؟ شاید نویسنده بر معلومات پیشینی خواننده حساب بازکرده است. چرا باید خواننده این عبارت عام از مارکس را به خاطر داشته باشد و اگر هم اینگونه باشد چه کمکی به تشریح پاویون سرپنتاین میکند؟ به نظر میرسد نویسنده از این نامها کمک میگیرد تا مطلب سادهی خود را بیش از آنچه هست مهم جلوه دهد.
در مثالهای عنوان شده، نشان داده شد که سوءکاربرد زبان در ادبیات نقد و تئوری معماری، متون مبهم و در مواردی غیرقابل فهمی را به وجود آورده است. جمی وایت این زبان را «زبان گنگ حرفهای» مینامد و مینویسد: «اولین نشانهی این زبان این است که آنچه را که گفته شد درک نمیکنید. ولی شاید فکر کنید از اصطلاحاتی کاملاً به درد بخور استفاده شده و ایراد از شماست که متوجه منظور آن نمیشوید؛ یعنی بیاطلاعی شما باعث عدم درکتان شده است.»17 همین ترس از بیاطلاعی و تلاش برای کتمان آن، راه را برای مغالطهکاران هموار میکند و فضای نشر اندیشه را به شکل گستردهای در اختیار آنها قرار میدهد. در صورتی که در بسیاری از موارد انتخاب این روش حاصل هراس نویسنده از روشن شدن نادرست بودن ادعای خود است. مطرح کردن ادعای شفاف، خطرناک است. وقتی موضوعی در قالبی ساده بیان میشود، به همان سادگی ممکن است نادرستیِ ادعا ثابت شود.18
کمبودهای زبان و بحرانِ واژهگزینی19
مغالطهکاری تنها علت مبهم بودن زبانِ تئوری معماری نیست. اگر نویسندهای قصد نوشتن مطلبی به دور از مغالطه در گسترهی معماری را داشته باشد، آیا شرایط و موجودی امروز زبان ما انتقال دهندهی مفاهیم مد نظر او هست؟ کمبودهای ساختاری و واژگانیِ زبان فارسی در انتقال مفاهیم نظریِ تفکرات مدرن، در معماری هم وجود دارد. از آنجا که واژگان زبان، بزرگترین نقش را در نمود مفاهیم و معانی دارا هستند، یکی از بنیادیترین اقدامها برای کمک به توانمندی و کارایی علمی زبان، تقویت و گسترش واژگان آن به ویژه در حوزهی دانش و فن است.20 این امر در دوران معاصر، همواره مورد توجه بوده است. در روزنامهی صوراسرافیل در سال 1285 شمسی اینگونه آمده است: «هر اساس مخصوصی، معلومات مخصوصه دارد و بیان هر معلومات مخصوصه نیز لغات و اصطلاحات مخصوصه میخواهد. به واگنچی نمیتوان ساربان گفت و تلگراف را پروانه نمیتوان نامید، وگرنه از فهماندن معنی و مقصود عاجز میشویم و همینطور که تا حالا گنگ و گیج ماندهایم، الیالابد خواهیم ماند.»
دگرگونی زبان امری ضروری و چارهناپذیر است و این دگرگونی نخست در واژگان زبان رخ میدهد. برای ساختن واژههای جدید، اصول و روشها و ضوابطی اتخاذ شده است، اما در غالب موارد این اصول و روشها و ضوابط به صراحت بیان نشدهاند. مسئلهی دیگر، چگونگی معیار شدن واژه است. در این زمینه دو نظر وجود دارد: بنا بر نظرِ اول، واژهگزینان واژهها را برمیگزینند و واژهها به جامعه عرضه میشود. به کار برندگان، خود، آنچه را ترجیح میدهند انتخاب میکنند و پس از مدتی، دیگر واژههای معادل از میان میروند و یک واژه باقی میماند. بنا به نظرِ دوم، باید دستگاهِ صالحی وجود داشته باشد که از میانِ واژههای برگزیده برای مفهومی معین، یکی را به عنوانِ واژه مناسب برگزیند و آن را با قدرت و نفوذی که دارد رواج دهد و معیار سازد.21
کمبود واژگان فارسی در ادبیات معماری تا جایی حس شده که برخی صاحبنظران ظرفیت فکری ما برای تولید گفتمان را به علت نبود واژگان مناسب دچار مشکل میدانند.22 این ادعا درست به نظر میرسد، زیرا معماری مانند فلسفه و علم به سرعت در حال دگرگونی است و به فراخور این دگرگونی واژهها و اصطلاحات جدید ساخته میشود. مباحث روز معماری دنیا خارج از دایرهی تجربهی تاریخی و زندگی اجتماعی ما شکل میگیرند. هنگامی که ما قصد آموختن و آموزش این مباحث را داریم، زبان ما نیز باید قابلیت انتقال آن را داشته باشد. قابل انکار نیست که زبان معماری هم مانند هر نظام فکری دیگری دارای ابهامات و نظرات شخصی است و همین موضوع فصاحت و بلاغت زبان را تحت تأثیر قرار میدهد. فصاحت زبانی میتواند لایههای مختلفی از ارتباطات را شکل دهد و در شکلدهی به درک مخاطب نقش مهمی ایفا کند. در محدودهی واژگان تخصصی و علمی معیارهای منطقی، ساختمندی زبان، نظم و یکپارچگی مجموعهی واژگان و پاسخگویی به نیازهای آموزشی، پژوهشی و ارتباط علمی حاکم است. در غیر این صورت، در واژگان تئوری معماری، گوناگونی، ناهمگونی و پراکندگی و ناتوانی در انتقال مفهوم ایجاد میکند. در حوزه زبانشناسی این توافق وجود دارد که فردی باید واژهسازی کند که هم بر زبان تخصص خود هم بر زبان فارسی مسلط باشد. عدهای به صرف احساس کمبودهای زبانی دست به واژهسازی و واژهگزینی میزنند و این تلاش به علت نبود آشنایی کافی با روشهای واژهسازی، منجر به ورود اصطلاحات و واژههایی به زبان تئوری و نقد معماری شده است که بر ابهام این زبان افزودهاند. باید روشی برای جبرانِ کمبودهای زبان فارسی در حوزهی معماری برگزید که به گسترش اندیشه و گفتمان معماران کمک کند و این امر توسط افرادی با تخصص در تئوری روز معماری و مسلط به زبان فارسی امکانپذیر است، نه از مسیر اعمال سلیقهی شخصی.
جمعبندی
اگر بپذیریم که کاربرد اصلی زبان، برقراری ارتباط و انتقال مفاهیم است، با پیچیدهگویی و سخنان مغلق، نمیتوان به این هدف رسید. به نظر میرسد رویکرد رو به گسترش معماران در پیچیدهگویی، حاصلی جز دور شدن گفتمان معماری از واقعیتهای روز و مسیر آینده نخواهد داشت و ظاهر سنگین کلمات، چیزی بر ارزش معماری ما نخواهد افزود. تجربهی تاریخی نشان میدهد که بسط اینگونه گفتار و نوشتار (به ویژه هنگامی که نقد نشود) نتایجِ نامطلوبِ بسیاری خواهد داشت. اولین گام برای اصلاح این جریان، شناخت و تلاش برای نقد آن است، اگرچه نقد این روش نیز آسان نیست، زیرا این پریشانگوییها با غرشی از واژگان پرطمطراق و ترساننده و رگباری از دانش «بیکران» فلسفی و زبانی، در فضایی آکنده از هیجان و شوریدگی و نیز ترس و نادانی، به زبان میآید، چنان که فرصت درنگ دربارهی منطق آن را نمیدهد.23 گام دوم، تمرین و گسترش تفکر نظاممند و زبانِ گویا و روان است. در نهایت باید از خلط مبحث اجتناب کنیم، شکافهای تاریخی را در نظر آوریم، از کیمیاگری فلسفی که در آن معماری و متافیزیک و عرفان به هم میریزند، با هم گلاویز میشوند و همدیگر را آلوده میکنند تا معلوم نیست چه آش درهمجوشی پدید آورد، فاصله بگیریم. 24
1. آشوری، داریوش. گفت و گوی دویچه وله با داریوش آشوری، مصاحبهگر علی امینی، 2011.
2. آشوری، داریوش (1356). دو مقاله. تهران: آگاه. ص 10.
3. دباغ، سروش (۱۳۹۰). فلسفه تحلیلی چیست؟. ماهنامهی تخصصی فلسفه نو. آبان 1390، شمارهی ۲.
4. اشاره به منشیهای درباری در دورههای مختلف تاریخ ایران
5. آشوری، داریوش (1356). دو مقاله. تهران: آگاه. ص 56.
6. Paul, Edwards. The Encyclopedia of Philosophy. New York. pp.169 - 170
7. خندان، علیاصغر(1386). مغالطات. قم: مؤسسهی کتاب بوستان. ص 43.
8. خندان، علیاصغر(1386). مغالطات. قم: مؤسسهی کتاب بوستان. ص 58.
9. همانجا، ص 140.
10. شکوفی، بابک (1386). پیچیده میگویم پس هستم. معمار. مهر و آبان 1386.
11. موجودی ساخته استانیسلاو لِم
12. از مقدمهی مهرداد ایروانیان در دومین کتاب معماران معاصر شیراز (1387). شیراز: قلمکده. ص 12.
دانشآموختهی کارشناسیارشد معماری، دانشگاه شیراز
Transgressing the Boundaries: Toward a Transformative Hermeneutics of Quantum Gravity
13. رفعت، رسول (1388). گفتوگویی کوتاه در باب معماری منظر با مهرداد ایروانیان. مجله ی اینترنتی تخصصی معماری منظر. بهمن 1388، شمارهی 58.
14. عبارتی از داریوش آشوری در توصیف سخنان احمد فردید.
15. بصیرت، آرش (1390). چگونه تکنولوژی از خود عبور کرد. روزنامه ی شرق. اسفند 1390، شمارهی 1483. ص 9.
16. بصیرت، آرش (1389). غرفه گالری سرپنتین؛ طراحی در منطقه ممنوعه. وبسایت معماری اتووود، بازیابی شده در 10/2/1396، از
17. همانجا، ص 65.
18. همانجا، ص 65.
19. فرایندِ گزینش واژه ی مناسب برای یک مفهوم
20. کافی، علی. مبانی علمی واژهسازی و واژهگزینی. نامه ی فرهنگستان. تابستان 1374؛ شماره ی 2: صص 49-67.
21. همانجا.
22. روحی، پویان (1396). بگو از چه میترسی، تا بگویم که هستی. روزنامه ی شرق. فروردین 1396، شمارهی 2832. ص 10.
23. آشوری، داریوش (1384). ما و مدرنیت. تهران: مؤسسهی فرهنگی صراط. ص 22.
24. برداشتی از نظر داریوش شایگان دربارهی تفکر و زبان احمد فردید. جهانبگلو، رامین (1387). زیر آسمانهای جهان، ترجمهی نازی عظیما. تهران:
فرزان روز. ص 78.