پدیدارشناسی مارتین هایدگر و ساحت هستیشناسانه فضای معماری
مرتضی نیک فطرت

امروزه میتوان از دو جریان اصلی در پدیدارشناسی یاد کرد: نخست جریانی کلاسیک و متعارف است که پدیدارشناسی محض و سوبژکتیو هم خوانده میشود و منظور از آن پدیدارشناسی به مانند اندیشههای هوسرل مبتنی بر دیدگاه روشی است که به تحلیل صور آگاهی میپردازد. دوم جریانی است که از آن به پدیدارشناسی هرمنوتیک یاد میشود و در آن پدیدارشناسی نه از حیث کشف ذوات در سطح آگاهی بلکه از حیث تحلیل پدیدارهای وجودی مانند اندیشههای هایدگر، مورد نظر هست. (خاتمی55،1393) ادموند هوسرل میخواست بفهمد که چگونه جهان، خود را بر آگاهی آشکار میکند. علاقه ی اصلی هایدگر به اگزیستانس یا وجود بر اساس این پرسش بینادین فلسفه بود: چرا چیزی هست به جای اینکه نباشد؟ هایدگر از روش پدیدارشناختی هوسرل بهره برد تا پاسخی به این پرسش بدهد اما جهان بیرون را نسبت به آگاهی فرد داخل پرانتز قرار نداد. در نظر هایدگر ما نمیتوانیم خودمان را از جهان جدا کنیم. او گفت ما وجوداتی – در- جهان هستیم. هایدگر، جملهی کلیدی دکارت «من میاندیشم، پس هستم2» را نقد مینماید. بدین معنا که تاکید را بر اندیشیدن قرار نداده و به اعتقاد او، «من پیش از آن که بیندیشم، هستم». این «هستن»، چیزی است که تجربه میشود و سپس «اندیشیدن»، به عنوان یکی از آن کنشهایی است که هستنِ من، میتواند انجام دهد و البته بسیاری از کنشهای دیگر غیر از اندیشیدن نیز وجود دارند که هستنِ من قادر به انجام آن است. به دیگر سخن، بازگشت به مفهوم هستی در دیدگاه هایدگر مطرح است.
هایدگر کوشید تا روش پدیدارشناسی ذات انگارانه هوسرل را که در حیطه ی آگاهی ناب اسیر مانده بود، به صحنه ی تاریخ کشد، صرف نظر از این که هایدگر به طور کلی از روش هوسرل متاثر بود، ولی دریافته بود که این روش را باید از حیطه ی سوبژکتیویسم، خارج نمود و برای خروج از این گذر، رجوع به زمان و تاریخ، دریچهای به افق جدیدی است که هایدگر آن را وجود مینامد. وجود در بستر فرهنگ و تاریخ و به معنی خاص هایدگری، زمان، ظهور میکند و برای تقرب به آن راهی جز تحلیل تاریخی آن نداریم. آنچه از وجود برای انسان حاصل میشود همان است که نخست قائم به آگاهی و سپس تاریخی است؛ یعنی وجود با آگاهی تاریخی بشر پیوند دارد. هوسرل هر چند به وجه آگاهی بسیار دلبسته بود، اما نتوانست یا نخواست که در تحلیل آگاهی عنصر تاریخ را وارد کند (توجه هوسرل به زمان، توجه به تاریخ نیست).
نوآوری هایدگر از یک سو آن بود که روش پدیدارشناسی هوسرل را برگرفت و به جای آنکه آن را در حوزه آگاهی و به منظور کشف ماهیات به کار برد، در حوزه وجود به معنی تاریخی آن به کاربرد (خاتمی62،1393).
بدین ترتیب پدیدارشناسی معماری نیز به هستی ما در معماری میپردازد. در پدیدارشناسی هایدگر، هنگامی که راجع به معماری سخن میگوییم، در واقع راجع به فهم معماری صحبت میکنیم. مدل معماری هایدگر، حول مرکزیت ویژگیهای تجربه ی انسانی قرار میگیرد. آدام شار در کتاب هایدگر برای معماران در مورد نظریات وی مینویسد که از دیدگاه هایدگر، اکثر مردم، خود را در زندگی روزمره غرق میسازند تا سوالات بزرگ و مشکل هستی را به فراموشی بسپارند. برای او مسئلهی ساختمان، به عنوان حضور و تجلی انسان در زمین، حقیقتی مسلم است که تأثیرات افکار او را به روشنی میتوان در آثار پیتر زومتور مشاهده کرد. هایدگر با تاکید بر موضوع حضور انسان در مکان از اصطلاح دازاین استفاده میکند که معنای آن، هستی در جهان یا زیست در جهان میباشد که نوربرگ شولتز از این طریق معماری را حاضر بودن در مکان (باشیدن در مکان) تعبیر کرده است. به عنوان مثال فهم پدیدارشناختی هایدگر از یک پنجره یا بازشو در یک ساختمان، دیگر خطوط انتزاعی در نمای ساختمان نیست، بلکه و اصل میان بیرون و درون است.
مقالات هایدگر، ارائهکنندهی تجربهی معاصر انسانی به صورتی تراژدیک است که او در جست و جوی تسکین آن بر آمده است. هایدگر در مقالهی «شیء»، در خصوص اثاثیهی منزل که آن را اشیاء مینامد، بحث میکند و از ارتباط با اشیاء به عنوان مفروضات هستی، سخن به میان میآورد، و بر احساس حضور ملموس هستی در مکان، تاکید میکند. وی در مقالهی «ساختن، باشیدن، اندیشیدن» این فرضیه را مطرح میکند که معماران و مورخان تمایل دارند تا معماری بیشتر از طریق زیباییشناسی بررسی شود و کمتر از طریق حق تقدم افرادی که آن را ساخته و در آن سکونت مییابند، مورد مداقه قرار گیرد، چرا که وی معتقد است که بسیاری از کتاب های معماری، ساختمانها را بر اساس ویژگیهای بصری ارزشگذاری میکنند که این فهم از معماری را ناکافی میداند. برای هایدگر، مکانها از طریق کاربرد و تجربه، درک میشوند.
برای هایدگر، سکونت در کلبه ی جنگلی در جنگلهای سیاه آلمان، مجالی برای اندیشه و آزاد گذاشتن روحیه ی پرسشگرانهاش بوده است. کلبه دارای موقعیت توپولوژیکی منحصر به فردی است، جا گرفته در شیب دره و رو به آن، باز و پذیرا. اگر اساس حالت پرسشگرانه را به تعریف خود هایدگر، آمادگی گوش دادن و پذیرش در نظر بگیریم، یعنی همان شرایط مورد نیاز برای آن که هر چیزی بتواند به ما نزدیک شود یا حتی شنیده شود، کلبه در حالتی آماده ی پذیرش قرار گرفته است. او زندگی روزانه انسانی، تغییرات آب و هوایی و طبیعت را به گفته خودش تجربه میکند و نه مشاهده. اینها او را به سوی بدویترین چالشهای هستی شناسانه میکشاند و میخواهد فلسفهاش از جنس همان دهقان باشد و کارش از جنس همان کلبهای که در آن مینویسد و بوران در پی از ریشه کندنش است، باشد. موفقیت کلبه تنها به خاطر نقش غار مانندش یا ایجاد دنیایی منزوی که مجال غرق شدن در کنکاشهای دورنی را برای او آماده میکند، نیست، بلکه در پذیرش توازن ظریفی از رابطه با طبیعت، مکان و هویت ساکنانش است تا آنجا که هایدگر خود را از کلبه و کلبه را از خود جدا نمیبیند. در عصری که مردم در خانههایشان احساس بیخانمانی میکنند، او سکونتگاه راستینش را یافته است (کسرائیان 58،1394).
هایدگر در جملهای، ارزش و جایگاه مکان را اینطور بیان میکند: گوهر هر فضا برخاسته از نه خود آن فضا، که از مکانهای آن است. از دیدگاه او، انسان مدرن برای مدت مدیدی باور داشت که علم و فناوری، او را از وابستگی به مکان رهانیده است که این باور، به یک اغفال انجامیده است و آلودگی و آشفتگیهای محیط، ناگهان به صورت یک مکافات ظاهر شده است و به واسطهی این مکافات، موضوع مکان اهمیت راستین خود را باز یافته است. از دیدگاه او، انسان مدرن ممکن است که یک ساختمان را تسخیر کند، اما با آن، احساس در خانه بودن و یا نزدیکی نکند. ضمن این که زندگی در یک کلبهی جنگلی، نقشی محوری در اندیشهها و زندگی او داشته است. در حالیکه او فکر میکرد که در جامعهی امروز، معماری صرفاً به عنوان عامل تولیدکنندهی عناصر بصری نگریسته میشود، کلبهی جنگلی خود را اینگونه معرفی میکند: تنها زمانی میتوانیم بسازیم که قادر به سکنی گزیدن باشیم. زومتور در مانیفیست معماریاش ـ معماری متفکر ـ تجلیل هایدگر از تجربه و احساس را به عنوان ابزارهای سنجش، منعکس میکند.
معمار پدیدارشناس با نگاه هایدگری، کشف مکان را کاری اخلاقی به دور از تهجر و واپسگرایی و در جست و جوی وابستگیها و ارزشهای فرهنگی آن میداند. مطلبی که آلبرتو پرزگومز بر آن تاکید دارد و از آن به عنوان معماری ریشهدار نام میبرد که به معنای بسط معماری در این همانی فرهنگی عمیق و گسترده ی هر مکان بازتعریف میشود (پورعلی25،1390). هایدگر احساس میکرد که همه ی جوانب زندگی روزمره ی انسان، خصوصاً در جهان غرب، به سوی یک فراموشی و بیگانگی نسبت به «اولویتهای مناسبِ وجودی انسان» رهنمون یافته است.
جمله ی فوق به این معناست که: انسان اساساً هستی حقیقی خویش یا حقیقتِ هستی خود را فراموش کرده است و این فراموشی نتیجه ی غفلت از خود هستی است. از آنجا که بر اساس عادتی دیرین، هستی آدمی را بر اساس الگویی برگرفتهشده از ساختارِ اشیا و هستی اشیا را نیز بر اساس الگوی ابزارها میفهمیم و درمییابیم، نحوه ی خاص هست بودن آدمی و نسبت آدمی با خود هستی را فراموش میکنیم. به عبارت دیگر تفسیر و فهم انسان بر اساس مقولات متعارف که به معنای آن است که آدمی را واجد ماهیتی متعین و قابل تعریف بدانیم، ما را از درک حقیقت آدمی عاجز مینماید. تلقی شیء انگارانه از آدمی، حقیقت آدمی را میپوشاند. در مقابل هایدگر از همان اولین آثارش و به ویژه در کتاب هستی و زمان میکوشد انسان را برحسب نسبتی که با وجود دارد، بفهمد. آدمی جایی است که هستی در آنجا ظهور کرده است. به همین جهت عنوان دازاین(Dasein) را برای آن مناسب میداند. آدمی نه یک شی که جایی است، منطقهای است که در آن منطقه هستی آشکار میشود و هستی همواره در موجودات و با موجودات آشکار میگردد. (صافیان20،1394)
اندیشیدن از نگاه هایدگر شامل دنبال کردن مسیری است که افراد در گذشته در آن حرکت کردهاند و بیش از ما در آن حضور داشتند؛ دنبال کنندگانی که به سبب گمشدن در مسیر از طریق تشعشع نور و یا جهتیابیهای نسبی ناشی از مکانهای مسطح در جنگل، هدف و مسیر خود را مجدداً مییافتند. اندیشیدن در این مدل شامل پرسه زدن در شروع از یک نقطه و باقی ماندن در آن با هدف یافتن مسیر است که این نوع از اندیشیدن نه سازمانیافته است و نه منطبق بر یک فرایند منطقی. بر اساس دیدگاه هایدگر هرگونه تلاشی در جهت سامانمند کردن فرایند اندیشیدن، (انتزاع آن بهعنوان یک فرایند منطقی و یا کمیت دهی به آن بهعنوان یک فرایند) نوعی تقلیلگرایی در باب اندیشیدن هست. تفکر، شامل فوران الهاماتی است با قابلیت تحت تأثیر قرار دادن متفکر (شار45،1397).
هایدگر در سال 1927 با طرح کردن مسئلهی هستی و زمان و نوشتن این کتاب، فلسفهی خود را مستقلاً مطرح میکند، هستی و زمان یک تحقیق پدیدارشناسی در مورد هستی میباشد. پدیدارشناسی مدنظر هایدگر در مورد هستی میباشد که میکوشد تا پرسشهایی را طرح کند، پرسش در مورد هستی، چراکه هایدگر پرسش در رابطه با هستی را مساوی اندیشیدن میداند. هستیشناسی بنیادین مدنظر هایدگر یک تفسیری از زمان است. هایدگر میخواهد ارتباط بین زمان و هستی را بیان کند و برای این کار از روششناسی پدیدارشناسی استفاده میکند، شاید سوال پیش بیاید که روششناسی پدیدارشناسی هایدگر چیست؟ و میخواهد هستی یا وجود را تحلیل کند؛ و در این تحلیل و آنالیز، موضوع اصلی هایدگر این است که نمیتوان هستی را به صورت علمی ثابت کرد یعنی هستی چیزی نیست که بتوان به واسطهی فرمولهای فیزیک یا قواعد ریاضی و علوم تجربی آن را فهم کرد، بلکه باید هستی خودش، خودش را به ما نشان دهد. هایدگر در اینجا از کلمهی شهود و یا بینش استفاده میکند، یعنی او عقیده دارد که باید هستی را به گونهای شهود کرد نه اینکه صرفاً با تفکری حساب گرانه نسبت به آن اندیشید و محاسبهاش کرد. پدیدار شناسی مدنظر هایدگر تحقیقی است در مورد ساختارهای آگاهی از دیدگاه تجربی انسان و یا یک شخص. ساختارهای آگاهی همانند طرح شدن پرسش یعنی وجود این امکان، یعنی وجود این امکان برای انسان باشد که از خودش نسبت به هستی پرسش کند، اندیشهای تأملی و معنوی انجام دهد، از اندیشهی حسابگرانه و اعداد اندیش دور شود در جهان سکنی بگزیند و ریشه ببندد و نسبت به هستی گشودگی داشته باشد (در رابطه با تمامی این مفاهیم هایدگر مفصل توضیح میدهد یعنی در رابطه با گشودگی، بودن، سکنی گزیدن و…) از دیدگاه تجربی هم یعنی تجربه کردن آن نوع از اندیشه ی معنوی که هایدگر مدنظر دارد، تجربه کردن آن نوع بودن، تجربه کردن آن نوع از جهان بودگی، تجربه کردن آن نوع از برخورد با هستی. ما در حال تحقیق در مورد اندیشیدن، چگونه اندیشیدن، بودن، چگونه بودن، چگونه واقعشدن در جهان، از منظر یک نوع تجربهی اندیشهی معنوی و یک نوع بودنی متفاوت و تجربی در هستی هستیم.
قیاسپذیری پدیدارشناسی ادموند هوسرل و مارتین هایدگر
مهمترین تفاوت هوسرل و هایدگر در این است که هایدگر، پدیدارشناسی دازاین به معنای هستنده انسانی را با هدف دست یافتن به فهمی از معنای وجود، جایگزین پدیدارشناسی آگاهی هوسرل نموده است. (مصطفوی14،1394) لذا پدیدارشناسی مدنظر هایدگر در مورد ساختارهای آگاهی از دیدگاه تجربه ی انسانی میباشد. نقطه ی آغاز هایدگر در این رویکرد، توجه به مکان بود. او با نقد جمله ی کلیدی دکارت «حس شگفتی من میاندیشم پس هستم» تاکید را بهجای اندیشیدن بر هستن قرار میدهد. هستن چیزی است که تجربه ی میشود. (صافیان 1394، 19)
• پدیدارشناسی هوسرل، بازگشت به خود چیزها و توجه به ماهیت اشیاء دارد درحالیکه در پدیدارشناسی هایدگر شناخت تجربه زیسته انسان اهمیت دارد.
• هوسرل جهان بیرون را نسبت به آگاهی فرد، داخل پرانتز قرار میداد درحالیکه از دیدگاه هایدگر ما موجوداتی-در- جهان هستیم.
• هایدگر برای خروج از حیطه ی سوبژکتیویسم هوسرلی کوشید تا با رجوع به زمان و تاریخ، معنای وجود را گسترش دهد.
پدیدارشناسی هوسرل را پدیدارشناسی استعلایی و جریان شناختشناسانه و پدیدارشناسی هایدگر را هرمنوتیک، اگزیستانسیالیسم و هستی شناسانه نامیدهاند. هایدگر موافق این موضوع بود که هستی- انسان- در- جهان همیشه برابر است با هستی- انسان- در- یک مکان که از آن به سکنی گزیدن نام میبرد و با استفاده از روش خاص خود یعنی پدیدارشناسی هرمنوتیک، وجود آدمی را وجودی مکانمند معرفی میکند، به این ترتیب که اگر مکان را از او بگیریم چنان است که وجودش را از او گرفتهایم (صافیان 1394، 20). رویکرد پدیدارشناسانه به معماری از منظر هایدگر اشاره و تاکیدی صرف است بر آنجا بودگیِ کار معماری در کنار چیزهای پیرامونی، در حالیکه آغاز شناخت پدیداری چون معماری از منظر هوسرل به ناب آگاهی و تصورات ذهنی از اثرِ معماری ختم میشود (پورعلی19،1390). آنجا بودگی هایدگر سبب میشود که چیزهایی گرداگرد معماری نیز حضور داشته باشند. او در مثال پل اینگونه اشاره میکند که: این پل نیست که نخست در مکانی که برای آن وجود دارد برپا میشود، بلکه این مکان است که به اعتبار پل به وجود میآید.
در نقد پدیدارشناسانه هوسرلی تمام تلاش منتقد بر این است که به دور از ارزشگذاری، با حذف واسطههایی نظیر ویژگیهای مولف اثر، سبک یا دوره ی خلق اثر و مواردی از این قبیل در مواجهه با متن به درون آن دسته از آگاهیهای مولف دست یابد که در متن اثر متجلی شده است (شاید فرایند معنا)، که البته این موضوع را میتوان در معماری تعمیم داد تا بنای معماری به عنوان یک داده ی نابِ آگاهی نزد ذهن حاضر شود.
تعریف هایدگر از پدیدارشناسی بر اساس ریشههای یونانی فنومن و لوگوس ارائه شده است که مترادف با رخصت ظهور دادن به اشیاء است. او در واقع پدیدارشناسی را روشی برای نمایان کردن هستی قلمداد میکرد.
هایدگر برای خروج از بحران دکارت در خصوص انفکاک سوژه از ابژه یا ذهن از جسم اعلام کرد که هستی ما در-جهان-بودن است. بدین معنا که ما سوای جهانی که تجربه میکنیم موجودیتی نداریم، ما پارهای از جهانیم. او این شیوه هستی در جهان را دازاین نامید (شایگان فر 11،1397). هایدگر با تاکید بیشتر بر مقوله ی زمانمندی و مکانمندی معتقد است که وقتی قرار است که بنایی را تفسیر کنیم، این تفسیر بر اساس پیش فهمهایی است که نسبت به آثار معماری داریم (پرتوی 54،1388). در نمودار زیر مولفههای مبتنی بر هستیشناسی بنیادین هایدگر درج شده است. این مدل طراحی گونهای از زمینهگرایی است که معتقد است مردم میبایست آن را در معماری تجربه کنند و شناخت عناصر پیرامونی، چشمانداز، منظر، بافت مصالح و مواردی اینچنینی را مورد تاکید قرار میدهد و انسان را موجودی در کنار چیزهای دیگر میداند.

مقایسه ی اجمالی پدیدارشناسی هایدگر و هوسرل، یافتههای تحقیق

هستیشناسی بنیادین هایدگر و ارتباط آن با بحرانهای حاصل از نادیده انگاشتن مفهوم ساختن، سکنیگزیدن اندیشیدن، یافتههای تحقیق

تفکرات هایدگر در مقاله چیز، یافتههای تحقیق
هایدگر معتقد است که پدیدارها به مثابه یک واقعیت خارجی معین بیرون از ما وجود ندارند و ما جزئی جداناپذیر از آن واقعیات و از ابتدا در درون پدیدارها هستیم (پورعلی23،1390).
دیدگاههای هایدگر در باب معماری
سه مقاله ی کلیدی هایدگر که مرتبط با معماری هستند شامل: شیء (1950)، ساختن باشیدن اندیشیدن (1951) و انسان شاعرانه سکنی میگزیند (1951).
هایدگر علم ریشهشناسی (اتیمولوژی3) را مورد توجه قرار داد که به بررسی تاریخی معنای لغات میپردازد تا به عنوان یک منبع فهم کلمات درآید4. او به مانند یک باستانشناس در زمینه ی ریشهشناسی لغات میپرداخت و به استخراج معنای کلمات آشنا و نحوه ی استفاده از آنها با آنچه او در دریافت فهم مسائل کشف کرده بود، اهتمام میورزید. هایدگر احساس میکرد که او زبان معاصر عامیانه را برای فهم معنای قدیمی نهفته شده در آنها را که از دیدگاه او قابل استناد هستند، بازشناسایی کرده است.
مقاله شیء5
مقاله “شیء” به عنوان یک تحقیق فلسفی مرتبط با ضمایم و متعلقات مرتبط به زندگی است که هایدگر آنها را شیء مینامید. از دیدگاه او نسبت سکنی گزیدن و ساختن، نسبتی ذاتی میان یک هدف و وسیله است و او حتی از زبان و واژهشناسی نیز کمک میگیرد. این نسبت میان این دو عبارت در واقع به ارتباط معنادار معماری و مکان اشاره مینماید؛ یعنی زندگی در معنای پابرجا بودن در مکان.
هایدگر مقاله شیء را با بحث درباره ی تغییرات ادراکی ناشی از فاصلهها در زندگی مدرن شروع کرد. او این موضوع را به سفرهای پرسرعت و رسانههای جمعی نسبت داد: رادیو، تلویزیون و فیلم. او احساس میکرد که به دلیل عدم درک عامه ی مردم به” نزدیکی و دوری”، این موضوع تأثیرات منفی زیانباری را برای آنان به ارمغان خواهد برد6. هایدگر یک نمونه ی فیزیکی را به منظور بحث در مورد اشیاء معرفی نمود؛ او درباره ی یک کوزه ی فرضی نوشت (der Krug) تا اینگونه واکاوی کند که مردم چگونه این امکان را مییابند تا هستی را توسط نزدیکی با یک شیء درک کنند.
از دیدگاه هایدگر، کوزه یک شیء مختص به خود و مستقل و پایدار (خود نگهدارنده) است. هایدگر با اعتقاد به این موضوع مدعی بود که: هنگامیکه ما کوزه را به مثابه یک ظرف برمیداریم، مسلماً ما آن را درک میکنیم که در اینجا (به نظر میرسد) ما آن را به عنوان یک شیء و نه یک ابژه صرف درک کردهایم. هایدگر میان واژه ی شیء و ابژه تفاوت قائل میشود. این یک نمایش تأثیرگذار است؛ زیرا آنچه را که هایدگر از آن به عنوان دیدگاه زندگی غالب غربیها است را به چالش میکشد که همانا ابژههای فانی و زودگذر در اطرافمان را شامل میشود. مهم است که به هر دو چالش توجه شود زیرا هر دوی آنها عناصر اصلی آن چیزی را که فیلسوف قصد گفتن آن را در عرصه ی معماری دارد، معرفی میکند. توجه به هر دو مورد که جهان مطابق با آنچه در ذهنیت شما و ما به نظر میرسد، درک میشود و همچنین ارتباط بین شیء و ابژه میبایست در نظر گرفته شود، قبل از اینکه ما بتوانیم مباحث مربوط به هایدگر و کوزه ی فرضی او را ادامه دهیم.7
هنگامیکه هایدگر درباره ی کوزه ی فرضی در مقاله شیء نوشت که ما آن را آنگونه که به نظر میرسد به مثابه یک شیء و نه صرفاً یک ابژه درک میکنیم، هشدار او در عبارت «آنگونه که به نظر میرسد» به دنبال تاکید بر این موضوع است که هرگونه فهم و درک ارزش کوزه میبایست متعلق به هستی باشد. جهان و کوزه میبایست در وهله ی اول از طریق توجه کمتر به موضوعات انتزاعی و آنچه از طریق تجربه ی افراد به نظر میرسد، فهمیده شود. کوزه یک، شیء بدیهی و واقعی است. افراد از نظر فیزیکی آن را به دست میآورند آن را برداشته و به دلیل شخصیت لمس کردنیاش، آن را با دست درک و حس میکنند. اندیشیدن در خصوص این شیء، صرفاً پس از حضور فیزیکی متفکر و کوزه آغاز میگردد. اگرچه به نظر میرسد که یک تمایز ریزبینانه و ظریف میتواند منجر به دلالتها و مفاهیم گستردهای برای ترسیم اندیشههای فیلسوفانه ی هایدگر و تفکرات او در باب معماری گردد.
ساختن سکنی گزیدن (باشیدن) اندیشیدن:
در این مقاله هایدگر مقداری از موضوعاتی را که در مقاله شیء به آنها پرداخته بود را گسترش داد. او دریافت که ساختن و سکنی گزیدن ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با هم دارند. از دیدگاه او، این فعالیتها به واسطه ی اتصال و پیوند مردم با اشیاء موجود در مکان و تلاششان برای ساختن حس مکان با هم مرتبط هستند. ساختن سکنی گزیدن اندیشیدن حول محور دو سوال شکل گرفته است: سکنی گزیدن به چه معناست؟ 8 و چگونه ساختن وابسته به سکنی گزیدن میباشد؟
نتیجهگیری:
از دیدگاه هایدگر سکنیگزیدن جز جدانشدنی هستی آدمی است. هستی آدمی ملازم با سکنیگزینی است. شاید این مطلب به نظر سهل و آسان آید اما هایدگر اشاره میکند که امروزه آدمیان این امر را به طاق نسیان سپردهاند. ما فراموش کردهایم که سکنی گزیدن، از هستی ما غیرقابل انفکاک است؛ زیرا اساس هستی حقیقی خویش یا حقیقت هستی خویش را فراموش کردهایم و این فراموشی نتیجه ی غفلت از خود هستی است. (صافیان114،1394) هایدگر احساس میکرد که معماران و تاریخنویسان تمایل دارند تا معماری، بیشتر بر اساس اولویتهای زیباییشناختی و کمتر بر اساس اولویت مردمانی که مکانهایی را به منظور فراهم آوردن فعل سکونت برای خودشان میساختند، مورد قضاوت قرار گیرد. از دیدگاه او این قضیه، دلیل مهمی برای نگران بودن محسوب میشد. او فرض میکرد که کلمه ی معماری قسمتی از این مسئله است. او ترجیح میداد به جای این کلمه از ساختن و سکنی گزیدن استفاده کند. هایدگر مینویسد که:
… اندیشیدن در خصوص ساختن، متکی به کشف ایدههای معمارانه نیست؛ بلکه با گذار از این مسئله، صرفاً قواعدی را برای ساختن، ارائه میدهد (شار، 1397).
هایدگر بحث فضائیت وجود انسان و سکونت را مطرح کرده و معتقد است که ما نمیتوانیم به انسانها فکر کنیم بدون اینکه آنها را به عنوان موضوعاتی که در جهان جای گرفتهاند در نظر بگیریم (عامری و همکاران به نقل از کرنگ 64،1396)، لذا هایدگر میکوشد نشان دهد که ساختن فینفسه نوعی سکونت کردن است. خلاف آنچه مشهور است ما نمیسازیم تا سکونت کنیم، بلکه چون اهل سکنی گزیدن هستیم، میسازیم و هایدگر درک این نسبت را منوط به دریافت معنا و ماهیت ساختن و سکنی گزیدن میداند.
فهرست منابع:
• خاتمی، محمود، 1393، گفتارهایی در پدیدارشناسی هنر، تهران، انتشارات فرهنگستان هنر
• کسرائیان، ویستا، 1394، خلوتگاه جنگل سیاه، کلبه هایدگر، مجله معمار شماره 92، تهران
• پورعلی، مصطفی (1390) جایگاه پدیدارشناسی در معماری، تهران، فصلنامه علمی-پژوهشی صفه، سال بیست و یکم، شماره 52
• صافیان، محمد جواد، انصاری، مائده (1392) بررسی شرایط امکان تحقق حقیقت مکان و سکنی گزیدن، تهران، دو فصلنامه علمی و پژوهشی پژوهشهای هستی شناختی، سال سوم، شماره شش
• شار، آدام، 1397، هایدگر برای معماران، ترجمه مرتضی نیک فطرت، تهران، انتشارات فکرنو
• مصطفوی، شمسالملوک (1394) جنبش پدیدارشناسی، تهران، نشریه اطلاعات حکمت و معرفت، سال دهم، شماره 112
• شایگانفر، نادر،1397، تجربه هنرمندانه در پدیدارشناسی مرلوپونتی، تهران، نشر هرمس
• پرتوی، پروین، 1394، پدیدارشناسی مکان، تهران، انتشارات فرهنگستان هنر
• عامری، مهدی و دیگران، 1396، پدیدارشناسی مفهوم مسکن با تاکید بر آرای هایدگر و نوربرگ شولتز، تهران، نشریه مدیریت شهری، شماره 48.

تفکرات هایدگر در مقاله ی ساختن، سکنیگزیدن اندیشیدن
________________________________________________________________
پی نوشت
1. دکترای معماری، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد.
2. Cogito ergo sum
3. Etymology
4. هایدگر بنیان بسیاری از نوشتههای خویش را ریشهیابی واژگان قرارداده است. در مقاله ی ساختن باشیدن اندیشیدن از طریق ریشهیابی واژگان، به تعریف معنای در محاق رفته ساختن و سکنی گزیدن میپردازد.
5. The Thing
6. همه ی مسافتها در زمان و فضا در حال کوتاه شدن هستند… اکنون انسان لحظه به لحظه اخبار وقایع را از رادیو دریافت میکند؛ درحالیکه پیش از این اگر هم چیزی میشنید سالها پس از وقوع بود… مناظر غیرقابل دسترس قدیمیترین فرهنگها در فیلم نشان داده میشود. گویا در همین لحظه در میان شلوغی خیابان قرار دارند. به علاوه، فیلمی که نشان داده میشود با نشان دادن دوربین و فیلمبردار به آنچه فیلمبرداری شده است گواهی میدهد… انسان دورترین فاصلهها را در کوتاهترین زمان پشت سر میگذارد… اما حذف دیوانهوار همه ی فاصلهها ضرورتاً به معنی نزدیک شدن نیست، زیرا نزدیکی در کوتاهی فاصله نیست… آنچه از نظر فاصله بسیار دور است میتواند به ما نزدیک باشد؛ بنابراین فاصله ی کوتاه به معنی نزدیکی نیست و فاصله ی بسیار نیز نشاندهنده ی دوری نیست. قسمتی از متن مقاله شیء از کتاب شعر، زبان و اندیشه ی رهایی، مارتین هایدگر، ترجمه دکتر عباس منوچهری، انتشارات مولی، 1381
7. یک کوزه یک چیز است. کوزه چیست؟ ما میگوییم یک وسیله است. چیزی از آن نوع که چیز دیگری را در خود نگه میدارد. این نگهداری به وسیله ی کف و اطراف ظرف انجام میشود. این ظرف به وسیله ی دستهای نگهداشته میشود. ظرف به عنوان ظرف چیزی قایم به خود است. چیزی است که روی پای خود میایستد. این روی پای خویش ایستادن نشانگر کوزه بهعنوان چیزی که قایم به خود، یا مستقل است میباشد. کوزه به عنوان یک چیز قایم به خود از یک ابژه متمایز است. یک چیز قایم به خود ممکن است ابژه شود، اگر آن را در مقابل خویش قرار دهیم و در حال آن را درک کنیم یا آن را با به یادآوردن در ذهن بیابیم. ولی ویژگی چیز بودنِ چیز مشتمل بر یک ابژه نیست. کوزه یک وسیله باقی میماند چه ما آن را در ذهن خویش بازیابیم یا خیر. کوزه به عنوان یک وسیله ی قایم به خود است ولی اینکه میگوییم قایم به خود است یعنی چه؟ آیا قایم به خود بودنِ وسیله به تنهایی آن را به عنوان یک چیز تعریف میکند؟ روشن است که کوزه به عنوان یک وسیله فقط به این دلیل میایستد که ایستانده شود، یعنی در فرایند خلق و تولید کوزه حادث شده باشد. وقتی کوزه را به عنوان یک ظرف ساخته شده برمیداریم بیگمان آن را به عنوان یکچیز میفهمیم و یک ابژه ی صرف. قسمتی از متن مقاله شیء از کتاب شعر، زبان و اندیشه ی رهایی، مارتین هایدگر، ترجمه دکتر عباس منوچهری، انتشارات مولی، 1381
8. اندیشه در باب ساختن در پی آن نیست که ایدههای معمارانه را کشف کند یا آنکه قواعد و قوانینی برای ساختن ارائه دهد. در این ماجراجویی فکری به ساختن به عنوان یک هنر یا به عنوان فنِ بنا کردن نگریسته نمیشود بلکه در درون قلمرویی که هر آنچه هست متعلق به آن است، مورد بررسی قرار میگیرد، پرسش این است که:
الف) سکنی گزیدن به چه معنی است؟
ب) ساختن چگونه به سکنی گزیدن تعلق پیدا میکند؟
به نظر میرسد که تنها از طریق ساختن به سکنی میرسیم. سکنی گزیدن، هدف و مقصود ساختن را نشان میدهد؛ با این تفاوت که هر ساختمانی برای سکونت ساخته نشده است؛ مانند پلها و آشیانههای هواپیما، ورزشگاهها و… مارتین هایدگر، شعر زبان و اندیشه رهایی، ترجمه دکتر عباس منوچهری، انتشارات مولی چاپ اول،1381، ابتدای مقاله ساختن سکنی گزیدن اندیشیدن صفحه 3.