هستی شناسی و فضا
پژوهشی در شناخت شناسی فضای معماری
دکتر محسن طبسی؛ استادیار گروه معماری، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد مشهد
مزدک جعفریان؛ دانشجوی کارشناسی ارشد معماری، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد مشهد
سهیلا کاظمی گل خندان؛ دبیر آموزش و پرورش، خراسان رضوی
مقدمه
رابطهی بین شناخت و جهانبینی انسان، و ادراک و آفرینش فضا چیست؟ شناخت و آگاهی از بنیانهای اندیشهای فضا در رویكردهای مختلف، در كنار سایر عوامل اجتماعی، اقتصادی و… در تدوین مبانی نظری معماری ضروری است. هنگامی كه معماری را هنری بشناسیم كه رابطهی انسان را با محیط برقرار میكند، اهمیت عنصر فضا و شناخت جایگاه آن به عنوان جوهرهی این هنر در شكلگیری ماهیت و هویتش مؤثر است، و پژوهش دربارهی فضای معماری بستگی به درك فضای وجودی دارد.
این رابطهی پیچیده، فضای ذهنی انسان اندیشمند به طور عام، و ذهن جستجوگر معمار را به عنوان آفرینندهی فضا، اشغال میكند. با توجه به گستردگی بار معنایی واژهی فضا كه دربرگیرندهی مفاهیم متعددی مانند فضای فیزیكی، فضای هستی و فضای ذهنی است، مشخص كردن معنای مورد نظر از این واژه در این پژوهش ضروری است. برای شناخت و بررسی فضا، سه موجودیت: فضا، شخص پژوهنده و محیط، قابل شناسایی هستند. این سه موجودیت از یكدیگر جدا پنداشته نمیشوند. یكی شدن این سه موجودیت به هنگام پژوهش برای شناخت، ارزیابی و نقد به شرط بیداری پژوهشگر به میان می آید. جایی كه فضا و شخص و محیط یگانه میشوند تا حقیقتی دوباره كشف شود (فلامكی، 21).
حضور و گستردگی این موضوع را در معماری و مقولاتی مانند فلسفه، عرفان، و روانشناسی مشترك مییابیم. زمینههای اصلی و اولیهی ادراك فضای معماری را نه معماران، بلكه اندیشهپردازان پژوهشگری فراهم آوردهاند كه به فضای ساختهشده به مثابه گسترهای برای غور و برای عرضهی مصداقهایی كمابیش نظمیافته، نگریستهاند و نه به عنوان فضایی كه باید بر اساس معیارها و ضابطهها و قاعدههای دیرین خلق شود. اینان راه آفرینش معماری را كه طی هزاران سال آزمایش شده به چالش كشیدهاند. با بررسی سابقهی پژوهشهایی كه در این زمینه انجام شده، میتوان گسترههای اندیشهای زیر را بازشناخت:
الف. ادبیات اسطورهای؛
ب. ادبیات علمی: تفسیر و تحلیل پدیدهشناختی، زبان تشریحی ریاضی و فیزیك نوین؛
پ. ادبیات معماری: دیدگــــاه تجربی و فلسفهی اشراق (فلامكی، 2).
آگاهی از نتایج مقایسهی این رابطهی بنیادین، منجر به دستیابی به مفاهیمی میشود كه در نگاهی گستردهتر و روشنتر برای تحلیل فضا به وسیلهی هر یك از این نگرشها كاربرد پیدا میكند.
1. ادبیات اسطورهای
در اهمیت این نگــــاه باید متذكر شد كه بخش قــــابل توجهی از جــامعه با اسطورههایش زندگی میكند و تفــكر اسطورهای در بخشهـــایی از ذهن ما نفوذ میكند. اسطورهها، راه گذر از زمان حــال به
زمان آینــــــده یا زمانهای گذشته را باز میكنند؛ بدون قید و بندهایی كه معمولاً از اسناد برمیخیزند، ذات معانی را آشكـــار میسازند، و مفاهیمی را كه از گذشتههای بسیار دور جدیاند و ارجح، بازنمایی میکنند.
با تكیه بر مضامینی كه در ادوار گذشته چندان مقبول افتادهاند كه آسمانی تلقی شدهاند، راه یگانگیها و مشترکات فكری آدمیان هموار میشود؛ و نیز اینكه از راه پیوند دادن آزادانهی پدیدههای روز به زمانهای گذشته، فضای زیستشدهی نسلهای دور را به امروز میآورند و یگانگی انسان با گذشتههای دور را از طریق فضا فراهم میكنند. اسطوره، فضایی است و فضا، میتواند اسطورهای باشد. اسطوره با شكل ظاهر میشود، بی شكل فهم نمیشود و كارایی پیدا نمیكند. اسطوره نمی تواند بدون همراه شدن با پدیدههایی كه این جهانیاند و اندازهپذیر، و نیز بدون آفرینشی با ابزارهای زندگی روزمره كه معمولاً كالبدیاند و در گسترهی مكانی جای دارند، وجهی حقیقی پیدا كند (فلامكی، 6).
میرچا الیاده، به بیانی روشن وجود عالمی را به ما گوشزد میكند كه در آن، ارزشهایی متعالی و فائق بر موجودات الهی یا نیاكان اساطیری به وحی و الهام، كشف شدهاند و ارزشهای مطلق یا عیون ثابته (Architype) به شمار میروند. وظیفهی اساطیر، برانگیختن و بیدار نگاه داشتن شعور و توجه ذهن آدمی است نسبت به عالمی دیگر، دنیای علوی، دنیای خدایان و دنیای نیاكان؛ و این عالمِ دیگر دربرگیرندهی واقعیات مطلق است. انسانها میتوانند این عالم مینوی را به تجربه درك كنند و آن را مكان اندیشهپردازی خود قرار دهند (الیاده، 143).
تلاش پیوسته آدمیان در غور در باب واقعیت، حقیقت و دلالتهایی كه حائل میان این دنیای آنان و دنیای بهتصوردرآوردهشان دانسته میشوند، برحسب مورد، پیوندهایی كم و بیش قوی میان دو جهان آنان به وجود میآورد، تا جایی كه عالم مینوی با عالم خاكی آنان انطباق پیدا میكند و نقش اصلی اسطورهها، متوازی كردن، متشابه دانستن و به گونهای متقارن خواستن دوگونه عالمی میشود كه به آنها اشاره كردیم. اسطوره به مفاهیمی متكی میشود كه ذاتاً فضاییاند. «مركز بودن» یكی از این گونه مفهومها به شمار میآید. كوههایی كه مقدس هستند و در مركز جهان قرارگرفتهاند، كعبه و بیتالمقدس نمونه های كالبدی این «مركز بودن» است.
دستیابی انسانها به دریافتی متعالی از عالم وجود به آنان امکان داد تا به وجود دو عالم متفاوت و متشابه و مكمل یكدیگر پی برند؛ آنان به وجود عالم مینوی (فضای مثالی) و عالم خاكی در زندگی روزمره پی برده بودند و اولی را كانون معانی میدانستند و آفرینشهای خود را در گسترهی دومی، اگر نه به تقلید، دست كم با ادعای توازی و تشابه با آنچه در دنیای بیهویت میدیدند شكل میدادند. ظهور ارزشهای مطلق یا کهنالگوها، طبق نظامی واحد شكل میپذیرد. در این نظام صورت و معنی آنچنان به هم پیوستهاند كه فقط به مشاهدهی درون و علم تأویل میتوان آن را درك كرد (کبیر و حکمتی، 278).
2. فضـــا در بینش نظری
فضا هنگامی كه از دیدگاه نظری و پیش از مداخلهی انسان در آن بررسی شود موجودی است «آمورف» (Amorphus)، یعنی موجودیتی که شكـــل پیدا كردنش در تصور آدمی به آن هویت میبخشد. آنری برگسون عنوان میدارد كه فضا میتواند به عنوان وجـــودی همـگن تعریف شود. مشروط بر آنكه با هـر محیط همـگن و نامتنــاهی دیگــری یكی دانسته نشود (برگسون، 94).
فضا از طریق مداخله دادن رویدادی قابل دریافت از سوی وجدان ما، برای مدت زمانی از وضعیت همگنی خود خارج میشود؛ و این چیزی است كه در بهرهوری از فضا در معماری، پیوسته تجربهاش میكنیم (فلامكی، 4).
الف. دیدگاه فیزیك نوین: فیزیك نوین، با مطرح كردن نظریههای بعد چهارم، نسبیت و كوانتوم، معنی و مفهوم فضا را دگرگون كرده است. نظریهی نسبیت خاص اثبات میكند كه در سرعتهای بالا، گذشته و آینده به هم نزدیكتر میشوند و حال، تمام گذشته و آینده را در برمیگیرد و همهی زمان در لحظهی اكنون قرار میگیرد و اشیا به دلیل تغییر شكل پلاستیك فضایی كه در آن قرار دارند، تغییر شكل میدهند. فضای همگن و ثابت اقلیدسی و فضای مطلق نیوتنی به فضای ژلهای تبدیل میشود كه بسته به سرعت بیننده، خود را به اَشكال مختلف نشان میدهد. در نسبیت عام، ماده به پیوستار زمان/ مكان میگوید كه چگونه انحنا بردارد و نیز فضا/ زمان تابخورده به ماده میگوید كه چگونه رفتار كند. انیشتین ثابت كرد كه فضا متأثر از جرم است (کبیر و حکمتی، 274). در هرصورت، وقتی هدف بازشناسی موافقت و همراهی سازنده و برخوردار از قدر تعیّن یافتههای جهان فیزیك در جهان معماری باشد درمییابیم كه زمان فیزیكی تنها در فضای ذهنی/ شخصی/ فردی ناظر با تمام آمیختگیهایش با مكان تجربه میشود.
ب. دیدگاه پدیدارشناسانه: پدیدارشناسی، با مطرح كردن مفهوم «حضور» توسط هایدگر و نقدی كه بر مفهوم یكپارچه و رادیكال رابطهی سنتی میان سوژه و ابژه از هنگام دكارت بر همهی بینشها سایه انداخته و به گسست عظیمی میان اندیشه و احساس دامن زده بود، وارد آورد و هستندهی انسانی را در میان سایر هستندگان مطرح كرد. بدین ترتیب انسان از ناظر صرف بودن دست میكشد و در جهان هستی مشاركت میجوید (شولتز، 10). مرلوپونتی در تحلیل، فضا را بر بخشهای خود كه همیشه از آن جدا شده و بریده شدهاند مقدم میداند. هرآنچه در فضا میتوان بازشناخت تا به آن معنا یا هویت بدهد، تنها آنجا به این مهم راه می دهد كه فرد، متكی بر ذهن خود، و نه استوار بر دادههای كالبدی برگرفته از محیط، در آن بزید و شخصاً آنها را بیازماید و با آنها خو گیرد. در چنین شرایطی با اتكا به نظریههایی كه حكایت از مشاركت همهجانبهی ذهنی فرد در جهان برون دارند، فضا (كه رابط میان انسان و رویدادهای مربوط به او به شمار میآید) خالی از بار تجربی دانسته نمیشود. فضا، وجودی است و وجود، فضایی است.
پدیدارشناسی پیمودن راهی را آغاز كرده، نمایانگر اینكه دادههای جهان فیزیك میتوانند نه الزاماً برمبنای شیوهها و براهین ریاضی/ فیزیكی، بلكه از طریق شناخت چگونگیهای تسلط یافتن انسان برفضا (كه به بیان و زبان شهودی/ حضوری/ حصولی تشریح میشود) در معنا و به شكل كامل برای آدمیان مكشوف شوند (فلامكی، 37).
3. فضا به مثابه موجودیتی تجربی
اول. شناخت آنچه در جهان برون قرار دارد در ذهن انسان از طریق حواس پنجگانه صورت میپذیرد . در عین حال آدمی شناخت فضا را بدون پیشینههای ذهنی خود آغاز نمیكند. لذا موضوع شناخت فضا امری چندان ساده نیست و ضمناً نمیتواند نتایجی متكی بر منطق به دست دهد. استدلالها و استنتاجهایی كه برای منطق پایهاند، در یك باب بسیار مهم بار ذهنی پیدا میكنند و به فضا معنایی پیچیده میدهند و آن هنگامی است كه بر داده های ذهنی/ شخصی/ فردی هر یك از آدمیان استوار میشوند (فلامكی، 41). هیچ انسانی را نمییابیم كه فاقد تجربه باشد. تجربه، خود همان زیستن است كه در بسترهای گوناگون و در شرایطی كه شخص همیشه قادر به پیشگیری و تحدید آنها نیست تحقق پیدا میكند. تجربه برای انسان نزد دو ضمیر آگاه و ناخودآگاه صورت میگیرد. انسان به دشواری میتواند مرز خیالپردازی و اندیشهپردازی خود را دریابد.
دوم. نوع دیگر تجـــربه كه در عرفــــــان مطرح میشود شهود است. فلسفهی اشراق سهـــروردی، نظــریهای است دربــارهی تجربه از نوع شهود. انــواریه، شرح خاصی است از فلسفـــهی اشراق كه تأكید آن برجنبههای عرفانی افكار سهروردی است و با اتكا به این مبانی، بیانگر چگونگی مكاشفه، مشاهدهی اشراقی و شناخت حضوری است. حكمتالاشراق، نظامی است پیوسته، یعنی از منبع نورالانوار فاضل بالذات، به طور پیوسته، انوار مجردهی غیرمتناهی حاصل میشود و نظام هستی در هیأت خاص خود درمیآید و مرتبط با هستی بالتشكیك است.
این دیدگاه، شناخت را بر رابطهی اشراقی بین موضوع مُدرِك ومُدرَك مبتنی میداند، یعنی تنها علم حضوری است كه از دیدگاه فلاسفهی اشراق، اصیل شناخته میشود. فلسفهی اشراق، برخلاف حكمت مشاء كه تعقل و برهان را اصیل میداند، تعقل و برهان را مبتنی بر شناخت نور موجود در موضوع میداند. در فلسفهی اشراق، مبانی ابصار صرفاً در طبیعیات مورد تحقیق قرار نمیگیرند، بلكه سهروردی این مسئله را شامل در بحث كلی معرفت قرار میدهد و قوانین حاكم بر آن را در اصل همان قوانین مشاهده میداند. یعنی مشاهده به حسن ظاهر و مشاهده به حسن باطن بر مبنای یك اصل كلی تحقیق مییابند و سه ركن اصلی دارد: وجود و تكثر نور، فعل مشاهده و فعل اشراق (کبیر و حکمتی، 275).
تحلیل و نتیجه گیری
امروزه آخرین پیشرفتهای علمی از یك سو، و بحثهای فلسفی از سویی دیگر، اشاره به وحدتی فراگیر در عالم دارند. هنگامی كه نتایج حاصل از شناختهای علمی، نظری تجربی و شهودی را مشاهده میكنیم، متوجه این امر میشویم كه پدیدارشناسی، اشراق و فیزیك نوین در مورد شناخت فضا یكدیگر را تأیید میكنند. اینكه كدام یك از انواع اسطورهها در تطابق با این نگاه قرار میگیرند، نیاز به شناخت بیشتر دارد كه در این فرصت كوتاه، میسر نیست. همچنین جهانی كه فیزیك جدید میآفریند به طور مستقیم فهم نمیشود و فقط از طریق نشانههایش از وجود آن آگاهیم.
وجه مشترك پدیدهشناسی متعالیهی هوسرل و اشراق سهروردی در شیوهی شناخت این دو است. هوسرل میگوید: وجود شهود تجربی، یعنی ادراك بیواسطهی كیفیات محسوس توسط حواس را همه تصدیق دارند. علاوه بر آن او قائل است كه به موازات شهود تجربی، شهود ذاتی نیز هست كه ذوات را بیواسطه ادراك میكند (ورونو و دیگران، بخش اول). همان گونه كه ظهور در پدیدارشناسی متعالیه، رابطهی شناخت را معین میكند؛ نور در فلسفهی اشراق، پایهی اصلی شناخت است. در علوم نیز قبل از اثبات فرضیه توسط منطق نیاز به نوعی شهود برای طرحریزی آن داریم. هرچند روشهای مختلف شناخت از لحاظ ماهیت و فرایند با یكدیگر متفاوتند، اما به نتایج و تا حدودی روشهای مشابه منجر میشوند.
یك قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
كز هر زبان كه میشنوم نامكرر است
اگر معماری را با نگاه شولتز ببینیم، یعنی تجلی و تصویر حقیقت و وظیفهی آن را بیان نیّات انسان از «وجود در این جهان» بدانیم، متوجه میشویم كه درك و آفرینش فضاهای غنی و متشخص، جز از طریق شهود و بعد از آن، شناخت علمی ممكن نیست؛ چرا كه شیوهی آفرینندهی فضا به همین روش بوده است.
منابع و مآخذ
1. الیاده، میرچا. چشماندازهای اسطوره. ترجمهی جلال ستاری (تهران: توس، 1362).
2. برگسون، هانری. پژوهش در نهاد زمان و اثبات اختیار. ترجمهی علی قلی بیانی (تهران: شركت سهامی انتشار، 1368).
3. شولتز، كریستیان نوربرگ. معماری: حضور، زبان و مكان. ترجمهی علیرضا سیّداحمدیان (تهران: معمار نشر، 1381).
4. فلامكی، محمد منصور. ریشهها و گرایشهای نظری معماری (تهران: فضا، 1381).
5. كبیر، اختر؛ حكمتی، شیوا. ادراك فضا (مجموعهی مقالات دومین كنگرهی تاریخ معماری و شهرسازی ایران). ج 1 (تهران: سازمان میراث فرهنگی كشور، 1378).
6. گیدئون، زیگفرید. فضا، زمان و معماری. ترجمهی منوچهر مزینی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1381).
7. ورونو، روژه؛ وال، ژان؛ و دیگران. نگاهی به پدیدارشناسی و فلسفههای هست بودن. ترجمهی یحیی مهدوی (تهران: خوارزمی، 1372).