دفتر معماری انعکاس هنر
مجتمع بین راهی دماوند اثر امید آذری، جعفر لطف الهی

نام از آن اوست، سید‌محمد باقر‌طباطبایی

روان رنجور و تن خسته (که نه آن را محتوایی مانده که بدان ببالد، نه صورتی تا جهان بیاراید.)
از پای افتاده و دست بسته (نه انگیزه‌ای تا به پیش رود، نه دست گشوده‌ای تا به آینده اشارت کند.)
نه راهی گشوده، نه بندی گسسته (نه کنشگران حرفه‌ای‌اش را به کار می‌آید، نه از کار مردمی گرهی می‌گشاید.)
این است معماری امروز ما …

یکم: عادت کرده‌ایم از پرسش‌های بنیادی بگذریم و به نقش و خط‌و‌خال بپردازیم. هرگز از خود نپرسیده‌ایم آیا هم‌اکنون در سپهر زیستن ما در این سرزمینِ کهنسال تشنه‌ی غبار‌آلوده، «معماری» هستی یافته است؟ پرسش هستی‌شناسیک مهم‌ترین و نخستین پرسش معماری ماست و نخستین از سه پرسش اساسی منطقی است، که چون برای‌مان آورده نام و نان ندارد، نمی‌پرسیم و خود را به آن راه می‌زنیم و می‌گریزیم. آیا در میانه‌ی انبوه ساختمان‌سازی‌های کاسب‌کارانه و اندک تلاش‌هایی در جهت نمانام‌سازی شخصی معماران خود‌ستاره پندار، مجالی برای دم زدن معماری واقعی به معنای فراهم کردن بستر کالبدی ارتقای کیفیت زندگی و کار آدمیان، باقی مانده است؟ شاید اگر دقیق بنگریم و تأمل کنیم، پاسخ منفی باشد.
دوم: جامعه‌ی حرفه‌ای معماری به معنای رایج، چون از حکمت معماری بی‌خبر افتاده و خود را در میانه‌ی زمین و آسمان آویزان و نااستوار دیده، به هر گفتار و نظام‌واره‌ای چنگ انداخته تا آبرویی را بیابد که پیش‌تر آن را در گذر نمانام‌سازی شخصی و ساختمان‌سازی بازاری، حراج کرده بوده. از این میانه، آنچه قرعه‌ی محمل بودن برای بازیافت خیالی آبرو به نام آن افتاده، میراث فرهنگی و تاریخی است. معماران که اگر بتوانند باید به قاعده مدافع توسعه‌ی تازه باشند و تاریخدانان و میراث‌شناسان، دادستانان میراث فرهنگی و تاریخی تا گفتمان متعادل میان «حفاظت» و «توسعه» مبنای درست بیابد. ما را چه می‌شود که عامدانه جای گم کرده‌ایم و سامانه آشفته‌ایم و معماری به گروگان داده‌ایم و در این میانه نه دانشی اندوخته‌ایم، نه بر تن زار معماری، قبایی دوخته، نه گرهی از کار میراث گشوده … .
سوم: ریسمان پوسیده‌ی دیگری که از آن آویخته‌ایم تا هم بتوانیم پرسش بنیادی و سهمگین هستی‌شناسیک را در بوته‌ی فراموشی اندازیم و هم به خیال خود در میدان فلسفه بتازیم، توهمات نظری است. چنان شده است که در گفت‌و‌گوهایمان گویا اگر از نیمچه فیلسوفان چرند‌پرداز پست‌مدرن نام بیاوریم یا بالاتر از آن بگوییم که یکی از آنان در فلان جای نوشته‌اش چه گفته است یا از آن بالاتر اختلاف این یکی را با آن یکی برملا کنیم و بشکافیم، سقف فلک شکافته‌ایم و بر قدر و قیمت گفتار افزوده‌ایم و جمع ارادتمندان «دهان‌ها باز و چشم‌ها بسته» را پر‌رونق کرده‌ایم. از همین راه، گروهی از متون کم‌ارزش و بی‌معنای بعضی نویسندگان را در بوق و کرنا کرده‌ایم و خود در سایه‌سار آن متون نشسته‌ایم و گمان باطل می‌بافیم و از فلسفه می‌لافیم.
چهارم: ریسمان پوسیده توهمات نظری، سطحی‌نگری فلسفی را در میان معماران رواج داده و گروهی را به این صرافت انداخته که از این نمد برای خود کلاهی درست کنند و بر سر خلق بگذارند. اول، همان‌گونه که کتاب‌های ساده‌سازی شده‌ی فلسفه برای کودکان و دانش‌آموزان و … شده، کتاب‌هایی ساخته‌اند با عنوان‌های مشابه «فلسفه برای معماران» که تا اینجایش عیب چندانی ندارد، اما هنگامی که مترجمان و خوانندگان این کتاب‌های جعلی با خود بیندیشند که اندیشه‌ساز و نظریه‌پرداز شده‌اند و بخواهند بر این مسندها بنشینند، پر از عیب و ایراد است. فلسفیدن، آدابی دارد و آن را مقدماتی ضرور است که این کسانی که مدّعی هستند آن را طی نکرده‌اند. همان‌گونه که پیش از این در جایی دیگر نوشته بودم:
• آیا پیچیده و بی‌معنا سخن گفتن، مفاهیم نامرتبط را به هم پیوستن یا ادعای تفسیر‌گری هایدگر کردن، کار بدی است؟ به خودی خود این کارها نامربوط و بد است، اما چندان شایسته‌ی نکوهش نیست، اگر کسی به تنهایی در سرای خود و بدون اینکه مرید‌بازی راه بیندازد و مریدانش استوار‌کنندگان پایگان استبداد باشند، از اینطور حرف‌ها بزند ما کاری به کار او نداریم، اما «احمد فردید» را رها نمی‌کنیم و هر‌جا که بتوانیم می‌نکوهیم و جوانان را از او و گفته‌هایش پرهیز می‌دهیم.
• آیا صرفاً بر‌اساس توانایی تند و مقطع و زیبا نوشتن، مدعی فهم خیانت و خدمت روشنفکران شدن و بر‌اساس کلمه‌ای دزدیده شده از یک سپهر معنایی مبهم و نامنطبق بر استنتاج‌های خردمندانه کتاب ساختن، کار بدی است؟ به خودی خود این کارها نامربوط و بد است، اما اگر تأثیر اجتماعی نداشته باشد، شایسته‌ی نکوهش نیست. اگر کسی به تنهایی و بی‌آنکه مرید دور خود جمع کند و توانایی قلمی‌اش را نشانه‌ی توانایی فکری‌اش نشان دهد از این طور حرف‌ها بزند و … کاری به او نداریم، اما جلال آل‌ احمد را رها نمی‌کنیم و از او اجتناب می‌کنیم آنگونه که گله باید از بُزِ گَر اجتناب کند. کتاب‌خوانان را از خواندن کتاب‌های او پرهیز می‌دهیم، مگر آنکه ذهنشان آنقدر قوی باشد که به ترهات جلالی و کتاب‌های ساختگی او مانند غربزدگی آلوده و مسموم نشود.
• داریوش شایگان بودن چطور؟ آن هم اگر مجرد از اوضاع و احوال جهان در نظر بگیریم، کار بدی نیست. اما کسی که با دلبستگی به خاطرات شبه‌معنوی و آسیا‌پرستی، ستیز با غرب را به جای اندیشه انتقادی در برابر آورده‌های غربی در ذهن و زبان بعضی از شبه روشنفکران کاشته و برای چپ‌زدگی ناچیز چنگک فراهم آورده، مسلماً کار بدی کرده است. تردیدی نیست که بعضی از سیاه‌اندیشی‌های معاصر در گزاره‌های ظاهراً منطقی و واقعاً مصادرات این گرامی ریشه دارد.
• آیا ادعای شاگردی شایگان کردن کار بدی است؟ اگر همین‌طوری در محافل خانگی ادعا شود و مدعی از طریق این ادعا در اندیشه افزودن بر جمع مریدان شش‌دانگ نباشد، کار خیلی بدی نیست یا اگر هم بد باشد به ما ربطی ندارد. مانند بادمجان است که یکی دوست دارد و عاشقش است و یکی بدش می‌آید! آیا کلمات نامربوط را به هم انداختن و نامش را شعر گذاشتن کار بدی است؟ خیر، اگر در دفترچه‌ی خاطرات شخصی نوشته شود، کار بدی نیست و فقط خنده‌دار است. اما اگر کسی مدعی شباهت با مولوی و شمس شود و نوشته‌های نامربوط و ابلهانه‌اش را شعر مولانایی بخواند و بداند و دیگرانی هم باشند که هر ترهاتی و خذعبلاتی که آن مدعی مولاناوشی بگوید و بنویسد، به‌به و چه‌چه کنند و بگویند مولانایی زاده شده و اشعاری همانند او سروده و این جماعت مرحباگوی چاپلوس و مگسان گرد شیرینی یا ابلهان شعر ندیده، از یک و دو و ده و صد فراتر روند، باید واکنش نشان دهد هر‌کس که به ادب پارسی و معماری ایرانی دل بسته است.
پنجم: مسابقات و جوایز معماری: وقتی که در جهان واقعی کاری از ما برنیامد و حنایمان برای مردم رنگی نداشت و از تخت پادشاهی معمارانه فرو‌افتادیم و در لجنزار تباهی و بی‌عملی و بدنظری فرو رفتیم، محافل خود را فربه کردیم تا جهانی بسازیم برای خود و در آن پادشاهی کنیم؛ این جهان را در پناه مسابقات پر‌‌تعداد معماری و جوایز گوناگون داخلی و خارجی بنا کردیم و هر گروهی یکی از آنها را به خود مختص کرد تا در آن فرمان براند و نام یابد و به پندار خلاف واقع کسی شدن و کاری کردن پر‌و‌بالی بدهد ــ جوایزی که تشت رسوایی گروه‌بازی آنها از بام افتاده و مسابقاتی که با مداخلات فراقانونی دبیرخانه بر مشکلات موجود بیش‌از‌پیش افزود، محلی شد برای اینکه تازه‌‌کاران و غافلان از معنا، خود را بیازمایند؛ محلی شده است برای اینکه ناآشنایان با معنا و زمینه و تبار و مقصد معماری، به نقش و رنگ و خال و خط، خود را و دیگران را بفریبند.
شهر خالی است ز عشاق! بود کز طرفی
مردی از خویش برون ‌آید و کاری بکند؟

منتشر شده در : سه‌شنبه, 24 سپتامبر, 2019دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: