مفهوم مکان در نوشتههای مارســــــــــــــل پروست، آیدین توکلیـــان

مارسل پروست به حافظهی خود میبالید. در جایی از کتاب مختصر اما نبوغآمیز خود «در باب خواندن» میگوید: چشمان شما هرچقدر هم تقلا کنید ممکن نیست بتوانند از فاصلهی بیست ساله عنوان کتابهای کودکیمان را تشخیص دهند، اما حافظهی من که قوهی بیناییاش برای چنین ادراکی مساعدتر است، نام آن را به شما خواهند گفت: ناخدا فرکاس (مارسل پروست، ۱۳۹۸). حافظه، که فقط خدا میداند چه چیزهایی در آن خاک میخورند، سکونتگاه لحظاتی است که با شتاب به سوی فراموشی میروند، مامن خاطراتی است که به یکباره سربرمیآورند، قد علم میکنند و لحظهای را که گویی برای همیشه فراموش شده بود، با تمامی حس حال آن دوران، در ما زنده میکنند. حافظه در نوشتار پروست همان الههی یونان باستان، دختر زمین و آسمان، منموزین۱ است. اوست که درِ اتاقهای عمارتِ داستان سرایی را میگشاد و بدین طریقْ تکتکِ اتاق ها را با راهروها و سرسراها به یکدیگر متصل میکند تا معماریِ داستان شکل گیرد و راویِ داستان معنای پارههای از هم گسیختهی زندگیاش را دریابد. هایدگر در کتاب معنای تفکر چیست مینویسد: «منموزین، دختر آسمان و زمین، همسر زئوس، طی نه شب، مادر نه الههی هنر میشود. نمایش، موسیقی، رقص و شعر از زهدان بانوی حافظه به دنیا میآیند».(هایدگر، ۱۹۹۲)
حافظه و گذشته، در نوشتههای مختصر پروست در باب معماری نیز پر رنگ هستند. او مسحور مکانهایی میشود که آبستن خاطرات گذشتگان هستند و با اغواگری تمام، ما را به کنجکاوی در زندگی دیگرانی که دیر زمانی در آنجا میزیستند دعوت میکنند. یکی از این مکانها مهمانخانههای قدیمی است؛ جایی که هنوز تنها تزئین دیوارهایش نقشهی نواحی اطراف است، با راهروهای سرد و ساکت که باد بیرون به آسانی بر تقلای شوفاژها فائق میآید. (پروست، ۱۳۹۸) پروست مهمانسرا را از خلال زندگی تمام مسافرانی میبیند که شبی را در آنجا سپری کردهاند. او حضور آنها را در اتاق احساس میکند و در موردشان خاطره میسازد، خاطراتی که متعلق به او نیستند و زندگی مسافران دیگری را به ما یادآور میشود که ساکن همان اتاقها بودهاند. «احساس خوشبختی نمیکنم مگر هنگام پا گذاشتن به یکی از این هتلهای شهرستانی، جایی که شبها، وقتی آدم در اتاقش را باز میکند، احساس میکند که به زندگی که در آنجا پراکنده مانده دستدرازی کرده است، وقتی درِ اتاق را میبندد و تا سر میز یا کنار پنجره پیش میرود، احساس میکند که گستاخانه دست او را گرفته؛ که بیبندوبارانه با او روی کاناپهای نشسته که مبلسازِ شهرستانی طوری درست کرده که به گمانش مد پاریس بوده». (همان)
حتی در زمانهی ما که تلاش بیوقفهی معماران برای ارائهی اصول کلی و جهانی، شخصیت منحصر به فرد مکانها را از بین میبرد، کیست که به خاطر نیاورد احساس متفاوتی را که از قرار گرفتن در هتلها و یا مهمانسراها در ما زنده میگردد؟ بودن در مکانی که از آن من است اما تنها برای چند ساعت یا حداکثر چند روز، همانطور که مدتی در اختیار صاحبان قبلیاش بوده و بعد از من هم پذیرای مسافران بعدی میباشد.
در نوشتههای این نویسندهی برجستهی فرانسوی، مکانها همواره از خلال توصیف او در مورد انسانهایی که در آن محیط زندگی کردهاند آشکار میگردد. او مکان را نه تنها از طریق تجربیات روزمرهی خویش ادراک میکند، بلکه با شخصیت دیگران گره میزند و بدین طریق هر مکانی در نوشتههای او شخصیت منحصر به فرد خود را پیدا میکند. به بیان دیگر، در داستانهای او کیفیات حسی اشیای اتاق گره میخورند با ادراکاتی از زندگی ساکنان پیشین آن؛ با خاطرات آنها. او کسی را توصیف میکند که در میان اشیا این اتاقها، به دنبال ردی از رویای دیگران است و زندگیهای به جای مانده در گوشه و کنار این مکانها را لمس میکند. «احساس میکند که با رها کردن وسایلش اینجا و آنجای اتاق، با درآوردن ادای اربابها در این اتاق، که لبریز است از روح دیگران با پای برهنه راه رفتن بر روی فرش غریبهی آن، تن عریان این زندگی را نوازش کرده است». (همان)
اگرچه مارسل پروست هیچگاه نوشتهی مجزایی در باب معماری نمینویسد، اما چیرهدستانهتر از هر معماریپژوهی، در خلال نوشتههایش دربارهی عشق، خانواده، جامعه و اشرافیگری، به معماری تکیه میزند و روح زمانمند مکان را با نوشتار شاعرانهاش آشکار میکند. در واقع او نویسندهای نابهنگام بود که نیمقرن پیش از شکلگیری جنبش مدرن، زمزمههای آن را میشنید و در مورد آن مینوشت. در جایی مینویسد «بنا بر نظریههای ویلیام موریس، که میِپل و دکوراتورهای انگلیسی پیوسته به کار گرفتهاند، یک اتاق فقط در صورتی زیباست که صرفا وسایلی در آن باشد که کارکردی داشته باشند و هیچکدام از این وسایل مفید، حتی اگر یک میخ ساده باشد، نباید مخفی بماند. طبق معیارهای این زیبایی شناسی، اتاق من ابدا زیبا نبود، زیرا پر بود از چیزهایی که به هیچ دردی نمیخوردند و محجوبانه تمام آن چیزهایی را هم که به دردی میخوردند از نظر پنهان و استفاده از آنها را بیاندازه دشوار میکردند» (همان) او ادامه میدهد: «اما به نظر من، اتاقم زیباییش را دقیقا مدیون همین وسایلی بود که برای راحتی و آسایش من آنجا نبودند بلکه به نظر میرسید برای دلخوشی خودشان آنجا بودند». (همان) او توجه محض به کارکرد۲ در معماری را با از بین رفتن شگفتی مکانها یکی میداند؛ که برایش عجیب به نظر میرسند آنهایی که تمام محیط را از کارکردهایی مملو سازند که پاسخگوی امیال خودآگاهشان است و بدین طریق مکانها از ابعاد دیگر خالی میکنند. «آدمهای خوشسلیقه بروند اتاقهایشان را اصلا به تصویر سلیقهی خود بدل کنند و آن را تنها با چیزهایی بیان کنند که باب سلیقهشان است. اما من نمیتوانم خودم را زنده و صاحب اندیشه احساس کنم، مگر در اتاقی که همهچیزش آفریدهی زندگیهایی است عمیقا متفاوت با زندگی و سلیقهی من؛ جایی که ذرهای از اندیشه خوداگاه خود در آن نمییابم؛ جایی که تخیلم از احساس نفوذ به زندگی دیگران برانگیخته میشود.» (همان)
اتاق کودکی او مملو بود از وسایلی که بنا به دستور عمه و عمویش آنجا قرار گرفته بودند. از رومیزی گیپور سفید پهن شده بر روی گنجهای سخن میگوید که چون شرابههایش همواره لای درز کشو گیر میکرد، باز کردن کشوها را به غایت سخت میکرد. یا پردههای توری، کتان و دمیاطی که به هنگام بستن پنجره، لای آن گیر میکرند و اگر موفق میشد اولی را رد کند، دومی بلافاصله آنجا بود تا جای اولی را بگیرد و جلوی باز و بسته شدن پنجره. را بگیرد، به طوری که هرگز نمیتوانست بی کمک فردی از افراد خانواده پنجرهی اتاقش را باز کند یا ببندد. «تمام این وسایل که نه تنها به هیچکدام از نیازهایم پاسخ نمیگفتند، بلکه حتی مانع یا سد راهی هرچند جزئی برای برآورده شدنشان بودند و روشن بود برای استفاده شدن آنجا نبودند، اتاقم را با افکاری کم و بیش شخصی پر میکردند، با حال و هوایی از رجحانِ انتخاب آنجا برای زندگی و لذت بردن از آن؛ همان رجحانِ اغلب درختان زمینهای لخت جنگل و گلهای کنار جادهها یا روی دیوارهای قدیمی.» (همان)
پروست اشیا اتاقش را به گلهای کنار جادهها یا روی دیوارهای قدیمی تشبیه میکند. گلهایی که لجوجانه و در عین حال معصومانه در مرز جادههای آسفالته و زمینهای اطراف روئیدهاند، و یا دیوارهای خانههای قدیمی را به تدریج تسخیر کردهاند و آزادی عمل خود را با حرکات مارپیچشان بر روی آن دیوارها نمایش دادهاند. به چشم پروست، همهی اینها نشانههای خود زندگی هستند که با پیشروی بیامانشان به محیطهای انسانی، یادآور بخشی از هستی هستند که معصومانه و اما بیاندکی توجه به خواستههای آدمی در جریان است. برای او، جادهها و دیوارها، درست مانند اتاقها هستند که توسط خودآگاه انسان شکل میگیرند و گلها که با بیرحمی معصومانهشان به محیط انسانساخت وارد میشوند همان اشیا اتاقش هستند که چون به دستور والدین و دیگر اقوامش آنجا قرار داده شدهاند، مملو از خواست دیگران هستند؛ که سدی میشوند بر سر راه استفادهی او از پنجره اتاقش، میزش، و با این حال اتاقش را مملو از حضور دیگران و جهانهای تجربه نشده میکنند. «این اشیا اتاق را از زندگیای خاموش و چند وجهی، از سری پر میکردند که من در آن خودم را توامان گمگشته و افسون شده احساس میکردم» (همان)
پی نوشت
۱- Mnemosyne در اساطیر یونان، الههی حافظه است. او پس از اینکه برادرزادهاش زئوس به پیریا رفت و نٌه شب متوالی نزد او ماند، نُه الههی را به دنیا آورد.
۲- .Functionality
منابع:
۱- پروست، مارسل، در باب خواندن، بنیامین مرادی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۹۸
۲- هایدگر، مارتین، معنای تفکر چیست؟، فرهاد سلمانیان، تهران، نشر مرکز، ۱۳۹۷