شرکت مبلمان آرویناژ، کوشا داراب‌نیا
مروری بر دیالکتیک انتقادی بهرام شیردل در مورد دو پروژه از معماری معاصر ایران و پاسخ کامران دیبا

فرم تابع احساسات است (نیست) تحلیلی بر آپارتمان مسکونی لواسان، مرتضی نیک فطرت

نقدِ یک اثر معماری، کاری بس دشوار است. بنابراین من عنوان این نوشتار را تحلیلی بر آپارتمان مسکونی لواسان می‌گذارم. با توجه به تجربه‌ی دو بار بازدید از این بنا و حضور فیزیکی در آن، ناخود‌آگاه از منظر پدیدار‌شناسی به تحلیل این بنا خواهم پرداخت؛ اما برخلاف قواعد پدیدار‌شناسی مبتنی بر فهم یک اثر، در ابتدا مایلم جملاتی از برنارد چومی بازخوانی کنم. علت این تناقض به دلیل ویژگی‌های حاکم بر این ساختمان است که رگه‌هایی از مفاهیم پدیدار‌شناختی و غیر آن را در خود پنهان نموده است. مروری بر دیگر آثار معمار این بنا، تأییدی بر این موضوع می‌باشد که در مسیر مشخصی حرکت ننموده است. برنارد چومی در کتاب معماری و انفصال و در مطلبی با عنوان معماری و محدودیت‌ها، به ابعاد سه‌گانه‌ی ویترویوس می‌پردازد: زیبایی، استحکام و عملکرد که شامل جذابیت ظاهری، پایداری ساختاری (سازه‌ای) و جانمایی فضایی مناسب است. قوانینی که به شکلی وسواس‌گونه‌ در طول قرن‌ها و در قالب آموزه‌های معماری تکرار شده‌اند وچومی، ماندگاری این سه‌گانه‌ها را در طی قرون متمادی، ناشی از یک عادت بدِ ذهنی و یک تنبلی عقلانی می‌پندارد. چومی معماری را در تحقق بخشیدن به ارائه‌ی تقلیل‌گرایانه‌ی ساختمان به یک پیام و کاربرد آن در خوانش‌های متفاوت را به ‌عنوان یک تفسیر ساده‌انگارانه قلمداد می‌کند؛ حتی جریانات فکری حاکم بر قرن بیستم هم نتوانست خللی بر سه‌گانه‌های ویترویوسی وارد کند. آپارتمان مسکونی لواسان را می‌توان گونه‌ای از قائل بخشی به این سه‌گانه‌ها دانست که به ‌صورت محافظه‌کارانه به تبعیت از آنها پرداخته است. پیام اصلی این ساختمان و سازماندهی فضایی بنا، مؤید این امر می‌باشد، اما معمار در تلاش بود تا در کنار این اصول بنیادین و به ‌واسطه‌ی جریانات حاکم بر معماری معاصر، خود را از این ورطه برهاند و خوانش دیگری را در کنار آن به ساختمان تزریق کند که البته در این ‌بین تا حدودی موفق بوده است و در ذیل به آن اشاره خواهم نمود.
اولین اقدام اساسی معمار در طراحی این ساختمان، توجیه کارفرما در عدم استفاده از آثار تقلیدی شبه کلاسیک التقاطی رایج در منطقه‌ی لواسان و نقاط لوکس‌نشین شمال تهران است که این امر در نتیجه‌ی تعامل با کارفرمای پروژه ــ به دلیل تحصیل در رشته‌ی فلسفه و فعالیت در حراج آثار هنری و قدیمی ــ بوده که دلایل منطقی طراح را پذیرفته است. نماهای کلاسیک حاکم بر بازار معماری، هنری بنجل محسوب می‌شود و بنابر عقیده‌ی یورگ گروتر در کتاب زیبایی‌شناسی در معماری، نوعی زیبایی ناشی از زشتی‌ها است؛ یعنی عرضه‌ی آن چیزی که نازیبا است بر‌اساس قواعدی که خاص زیبایی است. هنری که از ما می‌خواهد از دیدگاه زیبایی‌شناختی و با جدیت به آن نگریسته شود؛ بنابراین هژمونی کارفرما یا طراح در این پروژه دیده نمی‌شود و طراح نیز علاقه‌ای به اجرای طرح‌های جاه‌طلبانه‌ی منبعث از خاستگاه فکری خود که ساختمان را به‌ مثابه یک آیکون و نماد تبدیل کند، نداشته است ــ آنچنان ‌که در آثار تعدادی از معماران ایرانی دیده می‌شود. این ساختمان محصول دیالوگ منطقی طراح با کارفرما بوده است، زیرا که اساساً معماری بر چگونگی فهم زندگی شخصی افراد بنا نهاده شده است. پیتر زومتور، مفهوم سکونت کردن را که از احساس عمیق اندیشه‌های هایدگر نشئت گرفته بود، همان زندگی کردن و تفکر کردن در مکان‌ها و فضا می‌داند و این موضوع را در حکم یک واقعیت می‌شمارد. زومتور پدیده‌ی ساخت‌وساز را بر‌اساس احساسات انسانی افرادی که در آن فضا ساکن هستند، منطبق می‌داند. کارفرمای این پروژه با مورد اهمیت قرار دادن سکونت جمعی خانوادگی و دوستان، فرایند خلاقیت طراح را بر‌اساس نیازهای روانی ساکنین هدایت نموده است؛ بنابراین نقش مادیت فضا در بستر ادراکات حسی در این پروژه، آلترناتیوی است که طراح به آن تزریق کرده است. در ساختمان می‌بایست میان اندیشه و ادراک، توازن برقرار شود و قدرت پدیده‌ها با قدرت ایده‌ها برابری کند. در نتیجه، می‌توان اینگونه برداشت کرد که موضوعاتی همچون مادیت، احساس، تجربه، ادراک چند‌حسی و … که همگی در چارچوب مفاهیم پدیدار‌شناختی می‌گنجد، در این پروژه نمود داشته است. قدرت معماری در توانایی آن برای تقویت تجربه و ابعاد تخیلی آن بنا نهاده شده است تا از دل این احساس تقویت ‌شده و باز حساس شده برخیزد: تجربه‌ای ژرف از فضا و زمان.
ویژگی توپولوژیک ساختمان با توجه به ترانشه‌ی ده متری در قسمت شمالی، این بنا را در دل کوه نشانده است؛ پس طراح با علم بر این موضوع و محدودیت‌های ناشی از آن، اقدام به چیدمان فضاهای داخلی نموده است و فضاهای خصوصی رو به کوه که دارای سکوت بصری بوده‌ و فضاهای عمومی‌تر، رو به چشم‌انداز منطقه دارد. پروژه به ‌گونه‌ای تلاش برای جنب‌وجوش از درون به بیرون است و فرم بیرونی بنا علی‌رغم تراس‌های متعددی که در آن قرار گرفته است، غالباً وجهی درونی دارد. به عقیده‌ی برنارد چومی، درک فضا صرفاً تجسم سه‌بعدی از یک بازنمایی ذهنی نیست، بلکه آن چیزی است که حس می‌شود و سریعاً بر شما تأثیر می‌گذارد و این چشم است که تصویر یک در یا یک پنجره، محو شدن در هنگام عبور از یک گذرگاه و فضاهای حرکتی مانند راهروها، پله‌ها و آستانه‌ها را در قاب می‌گیرد و منجر به ایجاد رابطه‌ی بین فضای حواس و فضای معماری می‌شود.
فضاهای داخلی پروژه را می‌توان به دو قسم تعریف نمود: فضاهای دسترسی و مشاع همچون لابی و پله‌های حیاط رو به کوه و اطراف استخر و فضاهای داخل واحدهای مسکونی که هر یک از این دو، روایت کاملاً جداگانه‌ای دارد. اولین اتفاق این ساختمان، ورودی اصلی از سمت خیابان است که گویی انسان را از فضای خارج منفصل نموده و او را وارد روایت‌های فضای داخلی می‌کند. در این‌ بین، حس تقابل مصالح طبیعی مانند سنگ طبیعی و آجر در برابر پوسته‌ی فلزی شبکه‌ای، او را در تعارض بین دو دیوار با دو تعریف مختلف قرار می‌دهد: تضاد در مصالح و تشابه در رنگ. فضای لابی ساختمان به دلیل شرایط زمین در طبقه‌ی دوم قرار گرفته است که در این فرایند، مفهوم حرکت در فضا شاخص می‌شود و چشم‌اندازهای مختلفی را فراروی مخاطب قرار می‌دهد. پله‌های دسترسی طبقات و لابی ــ به لحاظ استفاده از مصالح طبیعی و سکانس‌های مختلف فضایی ــ باشنده در فضا را از طریق ادراکات حسی تحت تأثیر قرار می‌دهند و حرکت سوژه‌ی تن‌دار را از ابزارهای لازم برای اندازه‌گیری و سنجش فضای معماری می‌داند که در آن، ادراک فضایی، شامل در هم تنیدگی میان بدن و جهان است و مرلوپونتی آن را تحت عنوان درگیر بودن و اتصال بدن در جهان خویش تعبیر می‌کند که توسط فرایند ادراک حاصل می‌شود. این همان چیزی است که ادموند هوسرل به آن معتقد بود که هدف پدیدارشناختی چیزی نیست جز اثبات این مطلب که جهان عبارت است از تجربه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم.
یکی از نقاط عطف این پروژه را می‌توان به فضای لابی آن نسبت داد که معمار سعی در ایجاد یک اتمسفر معماری ایرانی از طریق تجرید در چهارباغ ایرانی دارد که البته در ارتفاعی بالاتر از سطح زمین و در طبقه‌ی سوم قرار گرفته است. هنگامی‌ که وارد این فضا می‌شویم، به ‌صورت آنی و ناخودآگاه، خود را غوطه‌ور در فضایی می‌بینیم که اتمسفر خاصی از معماری سنتی را در ذهن، تبلور می‌بخشد. در واقع، بده‌بستانی بین سوژه و ابژه است. معماری همیشه به حسی عمیق از مادیت و جاذبه و شعف نیاز دارد؛ همان‌طور که کنستانتین برانکوزی می‌گوید: «هنر باید ناگهانی و به‌ یکباره شوک حاصل از زندگی و احساس تنفس را ارائه دهد.» این شعف و لذت مواجهه، همان‌طور که یوهانی پالاسما اشاره می‌کند، حول محور برخورد حواس انسانی با معماری و حضور همه‌ جانبه‌ی احساسات انسانی در واکنش عاطفی به یک بنای معماری ایجاد می‌گردد و بنابر عقیده‌ی زومتور، در واقع تلاشی برای جست‌و‌جوی این شیفتگی دیرینه می‌باشد. اتمسفرها پیش از اینکه به شکل ذهنی و مبتنی بر تفکر، درک شوند، به شکل احساسی قابل توجه کردن، می‌باشند؛ به ‌عبارتی ‌دیگر، ما یک فضا را حس می‌کنیم و تحت تأثیر آن هستیم، پیش از اینکه به درک و فهم ذهنی درباره‌ی آن برسیم؛ نوعی مواجهه پیشاذهنی با معماری که یک تجربه‌ی حسی است. چنانکه زومتور می‌گوید: «وارد یک ساختمان می‌شوم و در کسری از ثانیه نسبت به آن احساس پیدا می‌کنم.» از دیدگاه پالاسما نیز این تجربه ذاتاً چندحسی است، اما شامل قضاوت‌هایی فراتر از حواس پنج‌گانه ارسطویی می‌شود: حس‌هایی همچون جهت‌یابی، جاذبه، تعادل، پایداری، حرکت، تداوم، پیوستگی، مقیاس و اشراق. در حقیقت، قضاوت آنی نسبت به شخصیت فضا، تمامیت حس تنانه (بدنمند) و حس وجودی ما را فرا‌می‌خواند که به‌ جای مشاهده‌ی دقیق و آگاهانه‌ی صرف، اقدام به ادراک گسترده‌ی محیط پیرامونی می‌کند. رابرت پوگ هریسون، محقق ادبی آمریکایی، در اظهار نظری شاعرانه می‌گوید: «در امتزاج مکان و روح، روح به همان اندازه ظرفی برای مکان است که مکان برای روح.» همچنین آلوار آلتو در مقاله‌ی ماهی قزل‌آلا و جریان کوهستانی، روند طراحی خلاقانه‌ی خود را اینگونه توصیف می‌کند: «من با قدرت غریزه‌ام برای طراحی هدایت می‌شوم، نه با برآیندها و امکانات معماری». تأکید بر مطالب فوق، مؤید غنی بودن مکان لابی در مقایسه با سایر فضاهای ساختمان است. جایی که بدن در فرایند ادراک تنانه به جایگاه مهم خود باز‌می‌گردد. برنارد چومی، تنها قاضی سه‌گانه‌های ویتروویوسی و خصوصاً قسمت جانمایی فضایی مناسب در این معادلات را بدن می‌داند که نقطه‌ی آغاز و پایان معماری محسوب می‌شود. دیدگاه دکارتی مبنی بر بدن به‌ مثابه ابژه در تضاد با دیدگاه پدیدارشناختی مبتنی بر بدن به ‌مثابه سوژه است. از فضای بدن به بدن در فضا: عبارت پیچیده‌ای است، نوعی تغییر، رخنه در ابهام ناخودآگاه. جایی میان بدن و خود، میان خود و دیگران. بازی نورهای طبیعی و مصنوعی (در شب) و سایه در فضای لابی که دارای ارتفاع ده متری می‌باشد در کنار استفاده از مصالح سنتی و طبیعی و همچنین باز بودن فضای پله‌های دسترسی طبقات که امکان دیدن چشم‌اندازهای منطقه را فراهم کرده است، جلوه‌ی خاصی را به ادراک فضا بخشیده است. دستگاه پله، به ‌جای تحمل حقارت ناشی از طرد شدن، تبدیل به عامل ایجاد اتمسفر مطبوع برای کاربران می‌شود. از دیدگاه استیون هال، توجه به ویژگی‌های پدیداری تغییر شکل نور از میان مصالح، می‌تواند ابزارهای شاعرانه‌ای برای ساختن فضاها، همچنین ادراک هیجان‌انگیزی را نشان دهد. پدیده‌های انکسار نور، جادوی خاصی را در معماری می‌آفرینند.
از دیگر فضاهای حائز اهمیت، حیاط شمالی است که دارای دیوار بسیار بلندی به‌ واسطه‌ی قرار گرفتن ساختمان در دل کوه است. طراح برای احتراز از تبدیل ‌شدن این فضا به یک نورگیر صرف، اقدام به ایجاد دیوار سبز نموده است تا فضایی دنج و آرامش‌بخش را برای ساکنین آپارتمان فراهم کند، اگرچه به نظر می‌رسد در فصل‌های سرد سال، کوران بسیار شدیدی در آن ایجاد خواهد شد. فضاهای داخلی ساختمان، روایت کاملاً مجزایی دارد و گویی معمار ترجیح داده است که تا حدودی با توجه به اهمیت و قیمت بالای منطقه، فضای لوکس‌تری را برگزیند. از این رو، هیچ تعاملی در این زمینه میان فضاهای داخلی واحدها و فضاهای مشاع وجود ندارد و گویی مجدداً وارد دنیای دیگری شده‌اید. سازماندهی پلان‌های داخلی واحدهای مسکونی، تفکیک فضایی بسیار مناسبی دارد و فضاهای عمومی و خصوصی در داخل آن، بدون پرت فضایی و نورگیرهای نامناسب طراحی ‌شده است. تأکید طراح بر عدم استفاده از آشپزخانه‌ی باز از نکات مثبت فضای داخلی می‌باشد؛ اما در پلان داخلی، سودمندی ویترویوسی بر شاعرانگی گاستون باشلار و تنانگی موریس مرلوپونتی و اتمسفر پیتر زومتور غلبه کرده است.
پروژه دارای چشم‌انداز بسیار چشمگیری به سد لتیان و منطقه‌ی لواسان است. طراح در توضیح پروژه از ایده‌ی حیاط ایرانی از طریق فراخوانی اجزای آن در لابی سخن به میان آورده، گرچه این ایده در فضاهای داخلی رخنه نکرده است؛ گویی که معماری سنتی بومی، پاسخگوی کارکرد اصلی ساختمان نبوده است. از نکات حائز اهمیت در این ساختمان، تراس‌های واحدهای مسکونی است که به‌ واسطه‌ی‌ اینکه ساکنین این ساختمان، چهار خانواده‌ هستند، برای افزایش ارتباط ساکنین با یکدیگر، حفره‌هایی در تراس‌ها قرار گرفته است که منجر به ارتباط افراد از طبقات مختلف به هم می‌شود. این حفره‌های موجود در تراس‌ها، به ‌نوعی ارتباط چهره به چهره‌ی افراد در طبقات مختلف و اهمیت جایگاه ارتباط خانوادگی را افزایش داده است.
پیتر اسلوتردیک، فیلسوف آلمانی، با ارائه‌ی نظریه‌ی حوزه‌های فضایی در مقیاس‌های کوچک و بزرگ بسان ساختارهای کف‌آلود، اینگونه بیان می‌کند که: «ما علاقه‌مند هستیم به ‌جای هستنده‌های منزوی مبنی بر انزواهای متصل‌ به ‌هم، همچون ساختمان‌های مسکونی رایج در شهرها، به نشانه‌های اصیل زندگی متصل شویم.» این بیان، نشان ‌دهنده‌ی اهمیت ساختار اجتماعی در ایجاد اتمسفرهای مشترک در روابط اجتماعی است و اهمیت جایگاه خاطره‌مندی را تقویت می‌کند.
در ارتباط با فرم کلی و بیرونی ساختمان، معمار با تأسی از آثار پیشین خود، به علاقه‌ای که به بازی فرمی در بنا دارد رجعت نموده است و این امر، در نمای این ساختمان شاخص می‌باشد. البته تعدد استفاده از مصالح تا حدودی این پروژه را تحت تأثیر قرار داده است. می‌توان فرم این بنا را نوعی بازیگوشی محافظه‌کارانه‌ی طراح دانست که بنا را همچون دژی نیمه‌شفاف در دل کوه جای‌ داده است. به نظر می‌رسد که وضعیت عملکردی تراس‌ها با احداث ساختمان‌های مجاور تا حدودی تحت تأثیر قرار بگیرد و کارایی خود را از دست بدهد؛ علاوه به این، ویژگی اشتراکی این تراس‌ها و حفره‌هایی که در دل آنها قرار داده شده، چنانچه واحدها به افراد غریبه واگذار شوند، کارکرد خود را از دست خواهند داد.
آپارتمان مسکونی لواسان، پروژه‌ای است که نیازمند تجربه‌ی فضای درونی برای قضاوت کردن است. نگاه این پروژه از درون به بیرون، کیفیت بهتری نسبت به حالت معکوس خود دارد. پروژه از لحاظ فرمی در وضعیت متوسطی به سر می‌برد، البته اساساً قرار بر این نیست که هر طراحی برای اثبات خود، نیاز به فریاد زدن از طریق اثرش را داشته باشد. گاهی معماران می‌بایست جاه‌طلبی‌های خود را کنار گذارند و فارغ از توجه و شرکت در مسابقات متعدد معماری و دائماً در دیدگان دیگران قرار دادن پروژه، پاسخگوی نیازهای کاربران خود باشند. معماری برای جایزه نیست، معماری برای مردم است. به عقیده‌ی پالاسما، معماران می‌بایست در برخی موارد همچون موش کور عمل کنند؛ یعنی ساختن تونل‌های زیر‌زمینی به ‌دور از چشم دیگران. معمار در بعضی موارد موظف به انتقال دادن، حفاظت نمودن و سکوت در برابر مسائل عمده‌ی خواسته‌های اجتماعی به‌ مثابه یک کلیت است.
درحالی‌که چشم بی‌قرار دوربین به دنبال استخراج شات‌های تصویری بدیع از بنا می‌باشد، حقیقت تجربه‌ی معماری، اساساً بر بینش درک محیط و تسریع بخشیدن به فهم آن بستگی دارد، زیرا ساختارهای عملکردی، زیبایی‌شناختی فرمی و نمادین، یک پیوند کوتاه با منطق اولیه‌ی معماری ساختمان برقرار می‌کند و سپس یک حوزه‌ی تجربی احساسی و پرمعنای غیر‌منتظره‌ای فراروی آن گشوده می‌شود: یک احساس ویژه از غنا و جذب همدلانه میان اجزای یک بنا.

مدارک فنی

زمینه‌‌گرایی تحمیلی: ایران معاصر و آرزوهای متناقض معماران و کارفرمایانش

نقد و تحلیلی بر آپارتمان لواسان اثر احسان مالکی و یکتا آفرین

علیرضا عظیمی حسن‌آبادی

وقتی به خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان اثر احسان مالکی و همکارانش در مهندسین مشاور آتی زیست می‌نگرم، می‌توانم تمام غم و غصه‌ی معماری و فرهنگ ایران را در یک سکانس ببینم. دفتری که سال‌ها مشغول به کار است و راه سخت مهندسین مشاوری را طی کرده، در بسیاری از حوزه‌های اخلاقی و حرفه‌ای از دیگر یاران ضربه خورده، اما ماندن و خط کشیدن و ساختن را به جان خریده و ترجیح داده است. برخی از آثار ایشان عملاً توسط دیگر یاران جعل شده‌اند؛ یعنی توسط دیگران سرقت علمی شده و منتشر شده‌اند ــ البته گناه این اتفاق بیشتر از سارقین، بر‌عهده‌ی مالکین ایده است، زیرا عدم رسانه‌ای کردن آثار و نشر آنها در صندوقچه‌ی دفتر، یا نهایتاً وب‌سایت رسمی شرکت، نه تنها باعث عدم لو رفتن ایده‌ها نمی‌شود که فضای سرقت را بیشتر باز می‌نماید. این در حالی است که اگر این آثار هرچه سریع‌تر رسانه‌ای شوند، حایلی نامرئی و سخت برای عدم کپی و سرقت به دور خود می‌کشند. به بیان ساده‌تر، انتشار آثار باعث می‌شود که سارق ایده، جعل اثر و ایده‌های آن را دارای ریسک زیاد ــ به جهت شناخته شدن از طرف دیگران و مورد تمسخر و اتهام قرار گرفتن ــ ببیند و از انتشار آنها به نام خود یا دخل و تصرف در طرح و ایده‌های اصلی در آثاری که خود طراحی می‌کند، خودداری نماید. به همین دلیل است که در غرب، طراحان کار‌کشته اغلب، طرح کانسپت خود را در‌حالی‌که هنوز راه زیادی تا اتمام طراحی دارد، منتشر می‌نمایند. اقدامی که اغلب از آن با عنوان «اولین رندر اصلی» از فلان پروژه نام می‌برند. این سواد رسانه‌ای تنها بخشی از صدها قانون زندگی در جهان معاصر است که ما برای آموختن آن به معماران ایرانی تلاش زیادی نموده‌ایم و خرسندیم که آتی زیست نیز نسبت به آن آگاهی یافته است و امروز در فضای حقیقی و مجازی، با رسانه‌ها و وب‌سایت‌ها همکاری می‌نماید. البته عقلانیت این است که غافل نمانیم و ساده‌لوحانه دلخوش نگردیم و نقش دوستان آتی زیست و تحلیل‌های ایشان را در این جهش کمرنگ نکنیم. واقعیت این است که من این زوج معمار در دفتر مهندسین مشاور آتی زیست را ایده‌آل‌گرایانی دیدم که در این سال‌ها به کندوکاو در خود پرداخته‌اند و اکنون که به فرمول طلایی‌شان در طراحی معماری رسیده‌اند، در واقع در حال ورود به دوران پختگی آثار خود هستند ــ به قول معروف یک باز سپید به ز    صد باز سیاه.
اما به خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان برگردیم. ساختمانی در امتداد ادبیات معماری احسان مالکی و یکتا آفرین که به آجر تعلق خاطر دارند. در نما سخت‌گیر هستند و آن را همچون یک صفحه‌ی عمودی ساده نمی‌بینند. پر‌ و‌ خالی و پس و پیش نشستن در نما را به جدیت پیگیری‌ می‌نمایند. بالکن‌هایی با ارتفاع دو طبقه را چون شیطنتی زیرکانه در آثار خود می‌بینند و تلاش می‌کنند هر‌جا که مجال آن پیدا می‌گردد، سرِ دالِ بتنی بالای سر خود را ببرند و شکافی در سقف ایجاد کنند و فضا را افزایش دهند. از این نظر، من خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان را حرکتی انقلابی در معماری آتی زیست نمی‎بینم؛ فعلی که ممکن است از ابتدا و با توجه به منش مدیران این شرکت مدنظر نیز نبوده باشد. این در حالی است که اغلب معماران ایرانی، لواسان، طالقان و کردان را به مثابه مدینه‌ای برای رؤیا‌پردازی‌های خود می‌بینند. این سه شهر کوچک که ویلاسازی، فرم غالب آنهاست را باید به نوعی دوبی معماران ایرانی نامید که چرخی کوچک در این سه شهر نشان می‌دهد این وصله چندان بی‌ارتباط نیز برچسب زده نشده است. همیشه از تغییر خط ناگهانی معماران ایرانی در آثار ایشان در این سه شهر تعجب می‌کنیم. تغییر خطی که اغلب به شکست طرح و تنزل منطق حاکم در طراحی به یک فرمالیسم ظاهری می‌گردد؛ سوءتفاهمی که در خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان بروز نداده است و باید آن را تقدیر نمود.
خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان قرار بود در ابتدا محل اقامت دائمی خانوادگی به همراه دوستان باشد، اما امروز این اقدام از برنامه و دستور کار خارج شده است و قرار بر فروش ملک گذاشته شده است. همین اشاره کافیست تا ما متوجه شویم فضای معماری در ایران چقدر از جانب کارفرمایان ناپایدار شده است و حتی قراری به این بزرگی، که قطعاً انرژی و شوق زیادی در خانوارها به وجود آورده است به راحتی لغو می‌‌گردد. این تصمیم باعث شده تا برخی مصادیق پروژه، امروز زیر سؤال برود؛ به عناون مثال، استخر ساختمان که به نوعی در حیاط و پیشانی بنا است و تمامی واحدها به آن دید دارند و معمارانی که می‌کوشند با تعبیه‌ی چادری بر روی استخر، آن را احیا و قابل استفاده برای اهالی جدید نمایند ــ اهالی‌ای که دیگر خانواده و دوستان نیستند و هر یک از قول و قراری دیگر وارد بنا شده‌اند. این وضعیت در دیگر عرصه‌های بنا نیز سایه انداخته است؛ به طور مثال در بالکن‌هایی که روزی شکافته شده بود تا ساکنین از طریق آنها، هر‌یک در واحد خود از طریق آن با یکدیگر ارتباط بگیرند، اما امروز چه؟ یا حیاط خلوت که از قضای روزگار معماران برای سبز کردن آن تلاش زیادی نموده‌اند تا یک میکرواقلیم ناب و خودمانی خلق نمایند.
این بنا اثر متشخص، متین، با‌ دوام و قطعاً ماندگاری خواهد بود، زیرا جسارت‌های بیجایی که اغلب معماران در آثار خود لحاظ می‌کنند تا فیل را هوا کنند و جوایز را به دست آورند را ندارد. این از نظر من بسیار عالی است. همان‌گونه که در ابتدا اشاره گردید، خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان شاید به دلیل عقلانیت طراحان آن که حقیقتاً باید در ذات هر معماری تربیت و نهادینه شده باشد، از نظر من مانیفستی از وضعیت موجود معماری و فرهنگ ما است. ویلا، ساختمانی است که هر ایرانی یک دستگاه از آن را می‌خواهد. حال چه ویلا در بهترین منطقه‌ی ایران یا کلبه‌ای ساده و مدرن در کنج جنگلی و دور از روستا و آبادانی. ایرانی ویلا می‌خواهد و ویلا‌روی را دوست دارد. این بنا نیز به ذات اولیه‌ ویلا بوده است. اما همان چیزی که خیلی‌ها را از ویلا‌داری محروم می‌نماید نیز اینجا وارد بازی شده است: اقتصاد! اقتصاد ما را به جلو یا عقب هُل می‌دهد و اساساً ما کلک‌سوارانی شناور در اقیانوس اقتصاد هستیم. اراده از ما نیست، موج‌ها ما را هدایت می‌کنند. خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان به تفسیری خیالی، فضایی بوده گسترده در زمینی چند هکتاری که می‌بایست چهار ویلا در آن ساخته می‌شد، گرچه وضعیت شهرسازی و سنت اسفناک قطعه‌بندی زمین در قطعات مستطیلی از یک سو و نظام اقتصادی تورم‌پرور ما از سویی دیگر، آن را متراکم کرده و به یک بنای 4 در 1 تبدیل نموده است. فرم بنا به خوبی بیانگر لایه‌های زیستی چهار ویلای آجری و سنگی با سقف شیبدار است که همچون صخره‌های با قدمت چند قرن روی هم انباشته شده است. فضاها در دل یکدیگر فرو رفته‌اند و تنها لایه‌ای نازک و نامرئی حریم بین آنها را مشخص کرده است. حریمی که در برخی فضاها کمرنگ شده است. من به قاب‌بندی نماها و بالکن‌هایی که رو به جنوب لواسان و دریاچه و … دارند اهمیتی نمی‌دهم زیرا تمام ویلا‌داران بخش شمالی بلوار امام خمینی(ره) که این ایده و منظر را طلب می‌کرده‌اند، در آنجا ملکی را به تملک خود در‌آورده‌اند. معماران نیز از نخستین ایده‌ی موجود بهره‌ برده‌اند: بالکنی رو به جنوب که هم با قوانین شهرداری تطابق دارد و هم فضایی نیمه‌باز به کاربر برای نشستن و بهره بردن از منظر اعطا می‌کند. من در عوض از فضای سراسر بین داخل آپارتمان‌ها یاد می‌کنم که در طراحی داخلی دیده شده است و در بازدید حضوری از بنا، اثر‌گذار محسوب می‌شد. کیفیتی که به کاربر اجازه می‌داد نه از بالکن که از عمق داخل آپارتمان خود نیز کوه‌ها و دریاچه‌ی جنوبی را ببیند. از این جهت، این اثر نمادی است از اینکه چقدر نظام شهرسازی و اقتصادی ما می‌تواند یک معمار متبحر و اصولگرا را تحت فشار قرار دهد و چگونه معمار می‌کوشد بین ویلا، خانه، آپارتمان، کارفرما، ایده‌آل‌ها و آنچه که صحیح هست، تعادل برقرار سازد. استالاکتیت خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان، از هر نظر مانیفستی است که سختی کار و تأمین همزمان نظرهای مختلف را توسط معمار نشان می‌دهد. جالب است که این لایه‌های افقی به هم فشرده شده‌ی الماس و فیروزه‌ساز به صورت ناخودآگاه در طراحی معمار دیده شده است و در بدنه‌هایی، سنگ‌های قیچی محلی تیره‌ رنگ‌ وارد پروژه شده‌اند ــ حرکتی ظریف در جهت نمایش درون واقعی و پشت صحنه‌ی وحشتناک معماری کردن در ایران و مانور معنادار مقاومت و تحمل و اقدام و حرکت رو به جلو در همین میدان، در ایران، در معماری امروز ایران.
زمینه‌گرایی انتقادی، قطعاً یکی از راهبردهای بنیادین معماری کردن در ایران است. اما خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان به خوبی نشان می‌دهد که این زمینه‌گرایی در ایران بیشتر از آنچه که یکی از انتخاب‌های معمار باشد، یک لطف سلیقه‌ی دلبخواهی کارفرما به اوست و این همه در حالی است که ما در چنبره‌ی قوانین شهری و محدودیت مصالح و اقتصاد اسیر هستیم. این زمینه‌گرایی، بیشتر از آنکه انتقادی باشد، تحمیلی است. من مطمئن هستم زمینه‌گرایی و خلق خانه‌ای ایرانی از منظر آتی زیست با چیزی که اکنون می‌بینیم متفاوت است. شاید مهم‌ترین مصداق این ادعا مصالح به کار رفته در بنا است که پیشتر به آن اشاره نمودم؛ نمادی از فشار سختی کار و … که البته ناگفته نماند، حقیقتاً در نماهایی هارمونی را برهم می‌زند و هیچ ارتباط مشخص یا ادله‌ی معقولی در به کار بردن آنها در کنار آجر و سنگ گرانیت و … یافت نمی‌شود ــ حداقل برای من اینگونه بود. اما کدام معمار است که این وضع موجود را بی‌نقص بداند و نخواهد در گوشه‌ای از اثر خود، اعتراض خود را با معماری‌اش نشان دهد؟ برخی معماری را دارای این پتانسیل اعتراضی نمی‌دانند، اما من فکر می‌کنم همان‌طور که معماری مهم‌ترین ابزار پروپاگاندا برای حکومت‌های توتالیتر در طول تاریخ بوده است، احتمالاً ظرفیت خوبی نیز برای نقادی سیستم و وضعیت موجود دارند: معماری انقلابی، معماری اعتراضی یا چیزی از این دست!
البته اگر به آثار پیشین این مهندسین مشاور نیز نگاهی بیندازیم، به آسانی در می‌یابیم که ایشان شیفته‌ی تلفیق مصالح هستند و این حقیقتاً سلیقه است که مصالح را به دستاویزی برای اعتراض یا ابراز عشق تبدیل می‌نماید. معماری فقط مدرن خرد‌گرا، با بدنه و سطوح سفید یکدست و مینیمالیسم نیست. اما توقع هارمونی و تناسب رنگی در بنایی که در پی خلق خانه‌ای ایرانی و آرامش‌بخش است نیز انتظار زیادی نیست؛ گرچه این سردرگمی در داخل بنا ظاهراً تاحدودی حل شده است. ما در داخل، بر‌خلاف بیرون با بدنه‌های ساده و سفید و حتی آجرهای رنگ شده ــ آجرهایی که بازیافتی هستند ــ و دیوارهایی که تماماً به سقف نرسیده‌اند مواجه‌ایم و این باعث تغییر شخصیت درون و بیرون می‌گردد. به‌هر‌حال اولویت معمار در این بنا، ظاهراً فضاهای نشیمن و اجتماعات خانوادگی بوده است و اتاق‌ها همگی در انتهای شمالی اثر جمع شده‌اند ــ تصمیمی که باعث عدم نورگیری طبیعی خیلی از اتاق‌های این خانه‌ـ‌آپارتمان شده است.
در پایان باید اینچنین جمع‌بندی نمود که فراموش نکنیم معماری نیز در مراحلی هنر است و اساساً اثر هنری غریوی اعتراضی به وضعیت موجود است. یک مجسمه با خشن‌ترین وجوه خود، در حال اعتراض به یکدستی فضای اطراف خود است. همچون جانبازی که در میان مردم سالم تردد می‌کند. زخم او به هزار تدبیر می‌ارزد، زیرا نشان از روزگاری دارد که ورای تصور ماست. آتی زیست و خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان نیز در کنار ویلاهای رنگارنگ منطقه، دژبانی است که می‌خواهد نقشی بیشتر از یک بنای ساختمانی لوکس بازی کند و بدش نمی‌آید گاهی قلدری و اعتراض خود به سقف‌های شیب‌دار قرمز در منطقه را نشان دهد؛ البته این نظر من است، اگر بنا توان سخن گفتن داشت، شاید مرا از بیخ‌و‌بن مردود می‌کرد!

پاسخ احسان مالکی و یکتا آفرین، معماران پروژه ی آپارتمان لواسان، مهندسین مشاور آتی زیست

ضمن تشکر از منتقدین محترم بابت توجه به پروژه‌ی خانه‌ـ‌آپارتمان لواسان، لازم می‌دانم در جهت روشن شدن برخی لایه‌های پنهان معماری بنا و همچنین روند طراحی آن، که مطابق دیدگاه رو به آینده‌ی معماری آتی زیست می‌باشد بیان نمایم:
1. در فرایند معماری این بنا، عنصر مهم و تأثیر‌گذارترین فاکتور طراحی، انسان (کاربر) بوده است. در همین راستا، در طراحی این پروژه بیش از توجه به ظاهر و تلاش برای خلق احجامی فرمال به کیفیت فضاها و چشم‌اندازهای داخلی تأکید شده است. نگاهی از درون بنا رو به مناظر جذاب بیرون که هر یک بر‌اساس کیفیتشان قاب و کادری مشخص دارند. همین نگاه و سعی در ارزش‌گذاری مناظر پیرامون با توجه به کاربری از داخل بنا، سمت‌و‌سوی طراحی را به طرف ایجاد گشودگی در جهاتی مشخص پیش برد، توجه به شفافیت‌های کنترل شده که خود یکی از معیارهای بسیار تأثیر‌گذار معماری ایرانی و به قول زنده یاد هادی میرمیران «جوهره‌ی اصلی معماری ایران» می‌باشد، عامل بسیار مهمی در شکل‌گیری ساختار کلی بنا شده است.
2. ساختار فیزیکی بستر و وجود ترانشه‌ای با 10 متر ارتفاع در ورودی و همچنین شیب بسیار زیاد زمین، ما را مجبور به تصمیم‌گیری در خصوص انتخاب فضاهایی مهم‌تر برای تخصیص نور و منظر مناسب نمود. انتخابی که سرانجام با مشورت کارفرما و همچنین سنجش و بررسی نمودن میزان استفاده از فضاها در طول روز و شب به افزایش دید و منظر سالن‌ها، آشپزخانه و نشیمن نسبت به اتاق‌‌خواب‌ها رسید. در همین راستا فضاهای عمومی در ضلع جنوب و شرق گسترش پیدا کرد.
3. قرارگیری سایت پروژه در نزدیکی گورستان با فاصله‌ی یک قطعه زمین در ضلع غرب، دلیلی برای چرخش احجام پروژه به طرف شرق و همچنین سلب نمودن جداره‌ی غربی گردید.
4. قطعه‌ی زمین همسایه در ضلع شرقی با توجه به طول حداقل دو برابر زمین پروژه و با توجه به داشتن دو دسترسی از ضلع شمالی و جنوبی و ضوابط شهرسازی منطقه که ساخت بنا را در ضلع شمالی اجبار می‌نماید، در صورت ساخته شدن با حداکثر پیشروی باز هم این طول پیشروی به بنای پروژه نخواهد رسید. از این جهت، روند حرکت احجام پروژه از شرق بنا به سمت غرب شکل گرفت تا ضمن استفاده‌ی حداکثری از نور با تعبیه‌ی تراس‌های بزرگ به مثابه‌ حیاط‌های رو‌باز، امکان بهره‌گیری هرچه بیشتر ساکنین از منظر و نور مناسب را ایجاد نماید.
5. تیپ و ساختار پیچیده‌ی زمین و ترانشه‌ی موجود در ورودی بنا از خیابان با وجود محدودیت‌های فراوان در طراحی، فرصت رسیدن به چشم‌انداز فوق‌العاده‌ای را از طبقه‌ی سوم به بالا به کاربر داده است. از این رو، استخر روباز بنا را در طبقه‌ی سوم قرار دادیم تا ضمن استفاده از آن با رعایت محرمیت نسبت به همسایگانِ بنا و عابرین، امکان بهره‌برداری حداکثری از چشم‌انداز را به استفاده کننده بدهد.
6. در خصوص حیاط شمالی و ایجاد کوران در فصل سرد، لازم به ذکر است با توجه به قرار گرفتن این حیاط پایین‌تر از سطح زمین و شرایط اقلیمی زمین، دمای خاک در عمق در تابستان پایین‌تر و در زمستان دمایی بالاتر از فضای آزاد دارد. در ضمن، تجربه‌ی میدانی نشان از آن دارد که حیاط شمالی در زمستان نه تنها دچار کوران و سرما نگردیده است، بلکه دارای دمایی متعادل‌تر نسبت به حیاط جنوبی ــ که بالای سطح زمین قرار گرفته است ــ می‌باشد.
7. نگاه مجموعه‌ی آتی زیست مبنی بر سعی حضور بیشتر در فضای معماری، در مناطق خوب شهری، موجب ایجاد تناقض بین لوکس و مدرن و مردم‌پسند و از آن مهم‌تر کارفرما‌پسند و قابل فروش بودن در مقابل معماری مجله‌ای و معمار‌پسند بودن، ما را واداشت با توجه به شرایط موجود، در جهت بهبود یک پله‌ای سطح معماری قدم برداشته؛ از این رو، در خلق بنا بعضاً روایت‌هایی دیده می‌شود که ناشی از معادلات پیچیده معمار و کارفرما و بازار ساختمان بوده است.
در آخر، ما هیچگاه ادعایی مبنی بر ایده‌آل بودن نداریم و نخواهیم داشت؛ صرفاً تلاش ما در جهت بهبود کیفیت معماری این دیار می‌باشد.

منتشر شده در : چهارشنبه, 19 ژانویه, 2022دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: