شیراز و آغاز معماری جهانی پارسیان (تحریریه ی هنر معماری)
چگونه با معماری کلاسیک مبارزه کنیم؟ ... طرح یک راهکار! ایزدیار آهی (کارشناس ارشد معماری، مدیر گروه معماری 2+)

ضرورت‌های اجتماعی نقد فضاهای مذهبی در ایران، محسن اکبرزاده (دکتری معماری اسلامی)

اقتصاد ایران دولتی است و هر آنچه باقی می‌ماند هم وابسته به زنجیره‌های دیگر حاکمیتی محسوب می‌شود. اگر اقتصاد را به‌عنوان زیربنای توسعه کالبدی بپذیریم، خواهیم پذیرفت که گفتمان‌های فرهنگی نشانه‌گذاری شده بر بستر این اقتصاد، گفتمان‌های غالب کارفرمایی در ایران خواهند بود. هم مصلی تهران خود را تجلی معماری نوین ایرانی اسلامی ‌می‌داند و هم ایران مال! این عبارت مناقشه برانگیز معماری ایرانی اسلامی ‌که بر سر تقدم و تاخر ایران و اسلام‌اش، بحث وجود دارد و از امکان تا لزوم مورد تردید جدی میان صاحب‌نظران است، در عرصه عمل، نقل دهان معماران، شهرسازان، مدیران و کارفرمایان است. بیشترین بودجه‌های پژوهشی را جذب کرده و در هر خرده اقلیمی‌ حتی مدعیانی دارد. در حقیقت باید تصریح نمود که علی‌رغم جایگاه غیرمستحکم ادبیات تخصصی این عبارت، استفاده‌اش بسیار همه‌گیر شده و هر مدلولی بر دال آن دلالت می‌کند.
باید صریح و صادقانه سخن گفت. معماری ایرانی اسلامی ‌یک مطالبه حاکمیتی صرف نیست. یک مطالبه صورت‌بندی نشده اجتماعی نیز هست. بخش عظیمی ‌از جامعه امروز ایران، با دغدغه جدی هویت، در تظاهرات سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ‌شرکت می‌کنند، رای می‌دهند، به راهپیمایی اربعین می‌روند و مسجد ولیعصرِ رضا دانشمیر و کاترین اسپریدونف را مسجد خود نمی‌دانند. آن‌ها همان‌هایند که طلای دستشان را برای طرح توسعه حرم نجف هبه می‌کنند. این بخش عظیم جامعه که با طیف‌های بسیار، همچنان از گفتمان‌های غالب بر فضای ادبیات معماری معاصر ایران فاصله دارند و البته که نادیده گرفته شده‌اند، جامعه عظیم کاربران و بهره‌برداران فضاهای زیستی‌اند. بسیاری از همینان سفارش دهندگان نماهای رومی ‌نیز هستند. اما مسجدی را که کاشی کاری نداشته باشد برنمی‌تابند. جامعه تخصصی تقریباً هرگز نخواسته است که آن‌ها را و البته که انسان معاصر ایرانی را جدی بگیرد. همواره خواسته تمناهایش را در غالب صورت مسئله‌هایی به آن‌ها و تصور از آن‌ها دیکته کند. همواره نیز شکست خورده است و چون خودش راوی این شکست است برای خودش مرثیه سر داده و جامعه را به استهزاء کشیده است. ضد جامعه است و نمی‌داند که جریان غالب ترجمه، در بهترین وضعیت، چیزی جز زمزمه تماشاچی بودن نیست. با این حال با شورمندی ترحم‌انگیزی گمان می‌کند که از بازیگران اصلی صحنه است. این تصور زمانی رخ می‌دهد که همان جمله بدیهی سطر اول درباره نسبت اقتصاد و معماری به فراموشی سپرده شده باشد.
به سهولت می‌توان پذیرفت که بارزترین تجلی‌گاه نظری و عملی معماری ایرانی اسلامی، باید مساجد، مقابر و مصلی‌ها دانسته شوند. اگر تحقق این معماری در فست فود، سرویس بهداشتی، پمپ بنزین و یا سینما مورد تردید باشد، عملکردهای مذهبی، بهشت نظرورزان و نظربازان معماری ایرانی اسلامی‌اند. آنجا می‌توان درباره مراتب خیال متصل و منفصل، تجلی اسماء و صفات، کثرت در عین وحدت و وحدت در عین همان کثرت سخن داد و تمام صورت مسئله‌های جدی کالبد معاصر ایرانی را به فراموشی سپرد. آن جا مسئله بسیار ساده و دلپذیر است. چالش تراکم بالا وجود ندارد. سواد بصری انسان معاصر که با تجربه سرعت و ارتفاع بالا از تجربه سواد بصری قرن پیش جدا شده و سطوح براق دیجیتال را روزمره کرده است، قابل چشم‌پوشی است! در یک امام‌زاده می‌توان تمام تحولات معاصر را نادیده گرفت و حتی به قبل از مشروطه بازگشت بی‌آنکه احساس خسرانی وجود داشته باشد. اینجا ارض موعودی است که طراحانش دغدغه جایزه معمار ندارند و هر آنچه بکنند، خود بهترین رخداد ممکن است. حتی اگر 23 درجه قبله صحن‌های جدید حرم نجف را منحرف کرده باشند، یا در طرح توسعه کربلا، بین‌الحرمین را حذف کنند و یا در مشهد روی زمین غصبی حرم بسازند. آن‌ها همیشه با وضو کار کرده‌اند و بی‌شک اگر عنایت خاصه الهی نبوده باشد، این پروژه‌ها به دست با کفایت و مطهر آن‌ها سپرده نمی‌شد.
بگذارید تا سخن آخر این یادداشت را در میانه کلام ختم کنم. تا زمانی که نقد معماری، نانخورهای معماری ایرانی اسلامی ‌را در زمین بازی خودشان زیر سوال نبرد، نمی‌تواند به هسته مستحکم این ایده نامتعین دست پیدا کند. نمی‌تواند آن را به چیزی متهم یا مفتخر کند. نمی‌تواند حق مردم یا حاکمیتشان را از این عبارت مطالبه کند و مستند به سطر اول یا یادداشت، نمی‌تواند درباره جدی ترین جریان ساخت‌وساز کشور، تاثیری بگذارد. چرا که دانایی مقدم بر قدرت است. حتی اگر نقد فضای مذهبی، نقد حاکمیت، و نقد فضای عبادی، نقد قدرت محسوب شود، مسلم است که تا از وادی فهم رابطه معطوف به قدرت عبوری صورت نگیرد، درباره چیستی و چگونگی مطالبه و نظام تاثیرگذاری‌اش نمی‌توان سخن گفت.
چالش اصلی هویت جمهوری اسلامی ‌آن است، که داشته‌هایش یعنی ایران و اسلام را ذیل گفتمان‌های تاریخی تعریف کرده است، اما می‌خواهد وعده‌ای درباره آینده بدهد و البته که مجبور است تا معاصر عمل کند. مدرسه صفوی را که محصول یک جامعه سلطنتی طاغوتی است به‌عنوان بخشی از هویت خود قبول دارد ولی آپارتمان‌های دهه‌ی 40 میانه تهران را که خاستگاه انقلابش بوده‌اند، مصداق بی‌هویتی می‌داند. دردناک اینجاست که از چنین مجادله‌ای، می‌خواهد به طرحی برای فردا برسد. اگر مروری صادقانه بر مسائل امروزین این نظام سیاسی داشته باشیم در می‌یابیم که مهمترین چالش درونی آن امر عدالت است. گویی جامعه و حاکمیت که با طبقات و طیف‌هایی به هم پیوسته‌اند، در گفتگو پیرامون عدالت دچار لکنت بوده‌اند. گزاره‌ای که از رهبری تا غیرسیاسی‌ترین اعضای جامعه بر آن صحه گذاشته‌اند. اینکه بخشی از جامعه، در حال فریب، غارت و انتقال منابع به خارج از کشور است و زیستی دوگانه در خاک ایران دارد، موضوعی است که از سوی حاکمیت و مردم به شکلی توامان محل اعتراض واقع شده است. اما اگر به پروژه‌های کالبدی این جریانات سیاسی اقتصادی نگاه کنیم، نکته جالبی را در می‌یابیم. هرچقدر در آذین‌بندی فضاهای عرفی معاصر عمل می‌کنند، در فضاهای مذهبی، از هر پیر بنای اصفهانی، سنتی‌تر اند. مقرنس‌های مطنطن و گچبری‌های آمیخته به میلیون‌ها آینه، گنبدهای فراخ و کتیبه‌های مجلل، رنگ‌های درخشان و اسپیلت‌های همیشه روشن از بناهای مذهبی این طیف، پایگاهی برای سنت ایجاد می‌کند که در خود سنت، مطالبه‌اش وجود نداشته است. برخی از این مساجد آنقدر گران تمام می‌شوند که نه برای نماز، بلکه تنها برای برخی مراسم‌های عزاداری خصوصی پرهزینه در باز می‌کنند. سوی دیگر این تاکسیدرمی‌ کردن فضای مذهبی، مدیریت حاکمیتی بر فضاهای مذهبی تاریخی است. اینکه علی‌رغم فتاوای مراجع از جمله خود رهبری، ورود غیرمسلمین به مسجد اشکال دارد و اینکه نباید برای ورود به مسجد از کسی وجهی را طلب کرد، نه تنها در همه این سال‌ها نادیده گرفته شد و چندان هم مورد اعتراض کسی واقع نشد، بلکه کار به جایی رسیده است که برای مثال در مسجد نصیرالملک شیراز، سه ماه از سال نماز جماعت را تعطیل می‌کنند تا مزاحم عکاسی گردشگران خارجی نشوند. این وضعیت حیرت‌آور و پارادوکسیکال، بستر نقد قدرت در ایران است. فهم رفتار قدرت که می‌تواند از مشروعیت امری استفاده کند و در عین حال آن را حراج کند، در ساخت، مدیریت و بهره‌برداری فضاهای مذهبی، به عریان‌ترین شکل خود را نمایش می‌دهد. اینکه مقصوره‌های اموی و عباسی، امروزه خود را در نرده‌های حائل نمازهای جمعه باز تعریف می‌کنند، محل درک قدرت، جامعه و فضاست. چگونه می‌توان بدون نقد این ساختار کالبدی، عینیت ناصوابی برخی رفتارهای معطوف به قدرت را مورد نقد قرار داد و چراغ عدالت را برافروخت؟
ممکن است تا اینجای سخن، سنت و مذهب دچار همپوشانی در کلام واقع شده باشند که مغالطه‌ای بزرگ است. اسلامی ‌که درباره ژنتیک، دموکراسی، نفت و سینما ابراز عقیده می‌کند و خود را امری ازلی-ابدی و لاجرم معاصر می‌پندارد، درباره بازنمایی هویتی کالبد خود سکوت نکرده است. تنها درباره معماری مسجد، بیش از 120 مورد در آیات و روایات توضیح وجود دارد که طبیعتاً دارای لحنی معاصر و غیر تاریخی است چرا که هنوز در صدر اسلام، تاریخ‌گرایان و هویت‌زدگان معماری ایرانی اسلامی، مایه‌ای برای سخنوری نداشته‌اند. مسجد به‌عنوان امری دینی که دارای جهانی از تعاریف و روابط است، به سبب معاصر بودن همیشگی رابطه انسان و خدا، مقوله‌ای همواره معاصر است. تاریخی پنداشتن آن، به طریقی تاریخ‌مند پنداشتن آن است. این وسوسه که این سخنان مربوط به 1400 سال پیش است و نه امروز، ریشه در همین نگرش رمانتیک به مسجد دارد. همین نگرش بلیط فروشانه‌ای که کالبد حرم را مقدس می‌پندارد و جامه سنت بر آن می‌کشد، و البته که کنار آن هتل‌های شیشه‌ای بالا می‌برد و خط آسمان و عرصه ادراکی زیارت را نابود می‌کند. این نگرش سکولار پنهان شده در کت و شلوارهای مدیریت دولتی، نمی‌خواهد و نمی‌تواند، مسجدی معاصر و حرمی ‌معاصر را به رسمیت بشناسد چرا که بساط شعبده‌اش، بر دفن رابطه انسان و خدا در تابوت سنت استوار است.
نقد فضای عبادی معاصر، آزاد سازی رابطه انسان معاصر با خداست. نه از بند دین! بلکه از بند سنت و حتی بیشتر از آن از بند سنت‌خواران و هویت‌زدگان. انسان معاصر باید خدایی معاصر داشته باشد و به فرموده حضرت امیر (ع) فرزند زمانه خود باشد. چنین خدایی سخنش درباره نفت، سینما، دموکراسی و اینستاگرام قابل باور است و نه موجودی ذهنی و تاریخی که بنا به عادت پدربزرگ‌ها باید مورد پرستش واقع شود. عالم محضر خدایی است که حضور دارد وگرنه می‌توان زلیخاوار، پرده بر بت تقدس سنت انداخت و آن را در کالبد حرم‌های مقدس محصور کرد. خدای معاصر تمام شهر را پوشش می‌دهد. خدای معاصر خدای اتوبان‌ها، فرودگاه‌ها، میدان‌ها و ایستگاه‌های متروست. همه جا می‌توان ذکرش را گفت و مسجدش فضایی برای باشیدن و تعامل عبادت‌کنندگانی است که روزانه به او فکر می‌کنند. عرصه ادراکی آنان باید از عواملی که دیانت را منقضی و تاریخی به شمار می‌آورند پیراسته باشد. تصور چنین مسجدی سخت می‌نماید، مثال چندانی برای آن وجود ندارد. فضایی معاصر و پرهیزگارانه، که به ظواهر تصنعی اجازه بروز نمی‌دهد. فضایی منطبق به ساختمان‌سازی مالوف زمانه همانگونه که در عصر اهل بیت بود. مگر عصر آنان ویژگی معمارانه‌ای داشته؟ مگر ویژگی‌های اقلیمی‌آنان قابل تعمیم به دیگر زمین‌ها و زمانه‌هاست؟ مگر صاحب توان اقتصادی و یا فنی بارزی بوده‌اند که بتواند به معماری قابل اتکایی ختم شود؟ مگر با چالش‌های شهری و سلیقه‌های عمومی درگیر بوده‌اند؟ آیا چیزی به بزرگی غرب بر زندگی‌شان سایه انداخته بوده؟ و یا دارای چنین سنت ارزنده‌ای در معماری و شهرسازی بوده‌اند که موجب تحسین جهانیان باشد؟ تمامی ‌این پرسش‌ها می‌تواند دریچه‌هایی باشد به نقد صریح و بنیادی فضای مذهبی در ایران. نقدی بر پایه نصوص دینی و نه حتی تاویلات عرفانی و فلسفی از آن. بدیهیاتی که شیعه و سنی درباره آن اشتراک نظر دارند و بنیاد هرگونه برافراشتن فضای مذهبی را توضیح می‌دهد. مقایسه کردن وضع موجود با این مولفه‌ها، به چالش کشیدن پشتوانه بیش از حد نورانی معماری ایرانی اسلامی ‌است تا یک بار به روشنی به صورت یکدیگر نگاه کنیم و بفهمیم که درباره چه سخن می‌گوییم؟ این یادداشت مقدمه‌ای است بر سلسله یادداشت‌هایی که در شماره‌های آتی، به چنین امری می‌پردازد، و نگارنده امیدوار است بتواند در گفتگو و تضارب آراء با مخالفان و نه همدلان سخن خویش، تصویری روشن‌تر از انسان‌شناسی انسان معاصر ایرانی به دست بدهد. امری که ادعای آن، از تحقق آن سخت‌تر است.

منتشر شده در : چهارشنبه, 2 مارس, 2022دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: