آنتوان پرِداک خانه­‌ی فولر، 1986-1987 فنیکس، آریزونا
استیون هال خانه­‌ی استرتو، 1992/ دالاس، تگزاس

ریکاردو لِگورتا
خانه­‌ی­­ گرینبرگ، 1991
لس‌­آنجلس، کالیفرنیا

این یکی از چندین خانه‌ای است که ریکاردو لِگورتا از اواسط دهه‌ی 1980 در کالیفرنیای جنوبی طراحی کرده است. مبنای کار لگورتا، نفی کامل زیباشناختی حاصل از خانه‌های مدرن کالیفرنیایی بود که در هشتاد سال اخیر به وسیله‌ی معمارانی مانند ریشارد نویترا، رودلف شیندلر، ج.ر.دیویدسن، چارلز ایمز و کریگ اِل‌وود تکامل یافته بود. خانه‌ی گرینبرگ نیز همانند آثار پیشین لگورتا (خانه‌ی مونتالبان در هالیوود در 1985 و خانه‌ی معروف به کاسا دِرانچو در 1987) از دیوارهای حجیم و عمدتاً ساده تشکیل می‌شود که حجم‌های درونی و آتریوم‌های مختلفی را در برگرفته‌اند و در درون و بیرون تقریباً با رنگ و بافت مشابهی از اندود گچی اخرایی‌رنگ پوشیده شده‌اند. لگورتا این الگوی مبتنی بر رنگ‌های خاکی و زمینی را در گوشه و کنار خانه با استفاده از دیوارهای تونشسته به رنگ‌های زرشکی، بنفش روشن و قرمز کمرنگ بیشتر به چشم می‌آورد. در خانه‌ای که نسبت مساحت دیوار به شیشه در آن، دست کم معادل بیست به یک است، برای نخستین بار از زمان خانه‌های بافت بلوکی فرانک لوید رایت، یک معمار به کالیفرنیایی‌ها یادآوری کرد که آنان در حقیقت در وسط صحرا زندگی می‌کنند، واقعیتی که در این پروژه با محوطه‌سازی زیبای میا لِه‌رِر و همکاری اسکات سباستین، به خوبی به نمایش درآمده است.
خانه‌ی گرینبرگ، همانند نمونه‌های پیشین خود در اواخر دهه‌ی 1980، موازنه‌ای است پویا میان خانه‌ای درونگرا با حیاط‌هایی که با ظرافت در آن پنهان شده‌اند و خاکریزی طبقه‌طبقه و برونگرا که خانه روی آن «نشسته» و مملو از حوضچه و آلاچیق و پاسیوهای سقفی است که به مناظر پیرامون دید دارند. خاکریز طبقه‌طبقه و دیوارهای محصورکننده، همچون حجم‌هایی چشمگیر و تحت‌الشعاع طبیعت، در هم ادغام می‌شوند. لگورتا ضمن آنکه از الگوهای مدرنیستی ایبریایی-عربی استاد مکزیکی خود، لویس باراگان، تأثیر پذیرفته بود، ولی به این رویکرد، گونه‌ای انعطاف‌پذیری و عدم تناسب جسورانه و بارز افزود که در ترکیب با بارقه‌های رنگ و نور، آشکارا از آن خود او بود. در معماری لگورتا هیچ چیز بی‌اهمیت و پیش‌پاافتاده‌ای وجود ندارد. او به معماری پایان سده‌ی بیستم، حس و حالی از آرامش و سادگی مجلل بخشید که با غوغای زمانه‌ی ما تناسبی ندارد.
حس و حال شاعرانه‌ی این اثر، که برآمده از آثار پیشین لگورتا در مکزیک (و پیش از همه، از هتل کامینو ریِل در مکزیکوسیتی در سال 1967) است، بیش از آنکه متکی به مواد و مصالح مرغوب باشد، مدیون بازی میان بافت و سایه و نور است. این پدیده‌های نامحسوس، فضاهایی به وجود می‌آورند که در عین سادگی و آرامش، بسیار زیبا و برازنده هستند. گشت و گذار در درون خانه، با پنجره‌‌های چشم‌‌انداز بزرگ و روزنه‌‌های نسبتاً کوچکی که با ظرافت و به شکلی غیرمنتظره در گوشه و کنار خانه تعبیه شده‌‌اند، لذت‌‌بخشتر می‌‌شود. این پنجره‌‌ها که ممکن است در نگاه نخست تصادفی و اتفاقی به نظر برسند، در حقیقت در موقعیت‌هایی استراتژیک قرار گرفته‌‌اند و یا نگاه را متوجه چشم‌‌اندازهای منحصربه‌‌فرد پیرامون می‌‌سازند و یا بسته به اوقات شبانه‌‌روز، به منبع نور طراوت‌‌بخش و غافلگیرکننده‌‌ای تبدیل می‌‌شوند. دورنماهای بیرونی نیز به همان شکل، بسته به بازی و میزان نور، متغیر می‌‌نمایند و طراحی خانه این جلوه‌‌ها را تشدید می‌‌کند. این روشنایی و درخشندگی که پیوسته در حال تغییر است، به واسطه‌‌ی استفاده از رنگها و مصالح ساده تأثیرگذاری بیشتری پیدا می‌‌کند.

کف بنا در همه جا با کاشی‌های مکزیکی فرش شده که سطوحی نرم و مواج را پدید می‌‌آورد و تضاد و تقابلی نیرومند با بافت فرش‌های دستباف و کم‌‌نظیر برقرار می‌‌سازد. این عناصر، همراه با بافت خشن اندود دیوارها، پوشش آکوستیک، نم‌‌گیر و بسیار چشم‌‌نوازی به وجود می‌‌آورند.
لگورتا در این خانه‌‌های غیرعادی، ولی مجلل و مدرن، نگرش انتقادی جدیدی را، که برگرفته از لویس باراگان بود، وارد جریان غالب معماری امریکا کرد. او، به ویژه در معماری خانگی، بیش از باراگان و شاید بیش از هرمعمار معاصر دیگر، از تقابل سردرگم‌‌کننده‌‌ی هنر متعالی و فرهنگ پاپ و مردمی، فراتر رفت. این آشتی و سازگاری، از ماهیت سرخوش و غیرقابل‌‌پیش‌‌بینی معماری لگورتا ناشی می‌‌شود که آن نیز به نوبه‌‌ی خود برآمده از شیوه‌‌ی ساخت سنتی و مبتنی بر اقتصاد و صرفه‌‌جویی است، شیوه‌‌ای که بسیاری آن را به واسطه‌‌ی ناآگاهی با «بدویت» اشتباه می‌‌گیرند.

منتشر شده در : دوشنبه, 10 می, 2021دسته بندی: مسکونی, مقالاتبرچسب‌ها: