بار ديگر خانه‌ی افشار نوشته­‌ی علی اکبر صارمی
گفتگوی هنرمعماری با مهرداد یزدانی

ادراکات و احساسات متجانس و هم‌آوا، پائولو مارتسانو مترجم: پوریا ناظمی

در شماره‌ی 169 مجله‌ی اِرون (Airone) مربوط به ماه مِی سال 1995 آمده است، که در مجموعه اکتشافات غارهای واقع در منطقه آردِش و به‌ویژه غار شووِه-پُـن-دارک در جنوب فرانـسه شواهدی از هـنر سنـگی مربوط به عصـر پارینه‌سنگی (وابسته به دوره‌ی دوم عصر حجر قدیم و مربوط به حدود 20,000 سال قبل) به چشم می‌خورد که به موجب نوع ترکیب و ساخت آن و به خاطر تأثیر رمزآلود و کنایه‌آمیز چنین کشفیاتی در قرن معاصر، از اهمیتی استثنایی برخوردار هستند. در پی بررسی تعدادی از تزئینات به‌جامانده از درون غارها استنباط می‌شود که به طور قطع در این غارها مراسم و آیین مذهبی انجام می‌شد. پرسش اینجاست که چرا این تصاویر و طرح‌های محفوظ و باقی‌مانده بر روی این صخره‌ها از زمان‌های دور بسیار با اهمیت تلقی می‌شوند؟
حقیقت آن است که اینها علائم و نشانه‌های بسیار ویژه‌ای هستند که هرچند مربوط به هنر نمادین یا تمثیلی (کنایه‌ای و رمزی) می‌باشند، اما به هنر در مفهوم عام و کلی آن نیز مرتبط هستند. ترکیبات ترسیم‌شده به یک مفهوم نشانه-فرم نزدیک می‌شوند که از حد یک تفسیر و تأویل اولیه از انسان که تاکنون به وی اختصاص داده شده، فراتر می‌رود. اشکال تکرارشده‌ی حیوانات، دقت‌نظر و حسن تدبیری مطمئن در استفاده از نماد و ماده‌ی مفید و کارا به­منظور خلق آن نشانه را به نمایش می‌گذارد. ضمن آنکه بافت صخره هم، چه به لحاظ رنگ حیوان ترسیم‌شده و چه در خصوص حقیقت مهیجِ (نمایشی) وجود فیزیکی آن، در واقع به روند بیان‌شده کمک می‌کرد.
مشابه آن، کشف دیگری در سال 1991 در غار کاسکِه (Cosquer) شهر مارسی بود که تصویر یک گاو نر با هیکلی بزرگ بر روی یک صخره را نشان می‌داد؛ چیزی مانند یک طرح-مجسمه‌ی سه‌بعدی بزرگ، نیرومند و بسیار شبیه به واقعیت در زمان خود. ما با این ابزار به ارزش والای نمادین و در عین حال فرهنگی این جمعیت‌های ماقبل تاریخی پی می‌بریم.
برای شفاف‌تر نمودن بحث‌های مطرح‌شده، باید خاطرنشان کرد که هنرمند اولیه (صرفاً به جهت روشنی کلام، او را اینگونه می‌نامیم) در مکانی دیگر از این غار، روی دستش رنگ می­پاشید و روی یک صخره قرار می‌داد و نقش و چاپ به شکل نگاتیو ایجاد می‌کرد تا به این شکل حضور خودش را در مکان تأیید کرده و تفاوت شخصی و انفرادی خود را بازگو کند.
در مقابل این وقایع و رویدادها، بدیهی است که بشر همواره نسبت به بازیابی دنیای تصاویر به‌عنوان یک زبان، احساس نیاز کرده است. اما در این راه به یک رابطه یا یک ضرورت برای دست‌یابی به معیاری جدید هم نیاز داشته و آن را کنترل و نظارتی بر آنچه که پیرامون خود می‌دیده یافته است؛ نوعی ضرورت فیزیولوژیک در خصوص هماهنگی و هم‌نوا شدن با امور مشابه و با فضای خود که شاید هنوز هم به‌عنوان عنصر مخالف و ناسازگار ادراک می‌شود. بشر می‌کوشید با ترسیم حقیقت، آن را ارائه‌ کرده و به کنترل و بازبینی آن بپردازد.
مطلب مهمـی که باید آنـرا مورد ملاحظـه قرار داد آن است که نشانه، هرچند اولیه و نخستین باشد، ارائه‌گر حقیقتِ حیواناتی است که فیزیک و جسمی زنده داشته‌اند و نمایانگر نژادها و انواع منسوخ شده‌ای بوده‌اند؛ علاوه بر این، یک اکسپرسیونیسم سمبلیک و یک نشانه از افرادی است که خردمندانه و به شکلی تدریجی تکامل یافته‌اند.
این امر یک گواه و دلیل مهم و بازگوکننده‌ی این ضرورت است که انسان باید برای توسعه و پیشرفت، به راه‌ و روش‌های گوناگونِ بیان، دسترسی پیدا کند. به علاوه افرادی همچون میکل‌آنجلو بوناروتی و لئوناردو داوینچی که دارای غنای هنری چشمگیر و قابل تأملی بودند، در مطالعات تصویریشان در خصوص حیوانات یا چهره‌های انسانی، علاقه و کشمکش شخصی خود را ابراز می‌دارند؛ چیزی که همچون پژوهشی پریشان، متغیر، پرتشنج و پرحرارت رخ می‌نماید. آنها به جهت طرح­ریزی اولیه‌ی قسمت‌هایی از بدنه‌ی مجسمه، آنها را خام‌دستانه و به گونه‌ی درشت و برجسته مشخص کرده و در مرحله‌ی دوم می‌کوشیدند تا جزئیاتی پدید آورند که پیوسته ارائه‌گر ماشین تمام‌عیار بدن انسان باشند. آنها در پروسه‌ی خلق اثر با روندی بی­پایان به شکل‌دهی آثار می‌پرداختند.
علائم تفسیری تاریخی و بافت‌های تصویری میان آثار این دو هنرمند کاملاً با هم متفاوت هستند، اما در اینجا باید بیش از همه به کشش و جاذبه‌ی هنری، به روح و جان پژوهشیِ افراد و به جوهره‌ی احساسات فردی و شخصی در راستای توسعه‌ی یک دینامیک نشانه-فرم رجوع کرد. انسان نخستین با ترسیم علامت (نشانه) بروی صخره می‌خواست تملک دنیای بیرونی را بازگو کند. اما در مرحله‌ای والاتر با رجوعی آراسته‌تر، پرداخت‌شده‌تر و ارزشمندتر از هنرمندانی همچون میکلانژ یا لئوناردو روبه‌رو هستیم که به زبان استعاری، حلقه‌ی بزرگ‌نمایی عمیقی بر روی حقیقت قرار داده‌اند و ما را در این میدان قرار می‌دهند تا بهتر بر ترکیب متمرکز شده و فرم را به گونه‌ی واضح‌تری ببینیم. اما باز این هم کافی نیست!

تصویر یک گاو نر با هیکلی بزرگ و طرح نگاتیوی از دست انسان، کشف ­شده در سال 1991 در غار کاسکه، مارسِی، فرانسه.

رویدادهای دیگری می‌توانند این عملکرد ضروری و متقابل میان احساس و تجربه که به آن احساس، شهود می‌بخشد را تقویت کرده و پرورش دهند. در اینجا به بررسی این مقوله خواهیم پرداخت که چگونه در طول زمان، بسیاری از حقایقِ گذشته می‌توانند بازخوانی شوند و ارزش و اعتبار حقیقی و همیشگی آنها پالوده شود. به این ترتیب به‌عنوان دسته‌ای از پیامدهای متجانس و برای ارائه‌ی یک طرح و روایت مفهومیِ واضح و روشن اعتبار می‌یابند.
فوتوریست نابغه، اومبرتو بوچونی در سال 1913 اثری به نام “اشکال یگانه از تداوم در فضا” را خلق می‌کند و در آن از هنر به‌عنوان یک ماده و عنصر ارتباطی گویا بهره می‌جوید؛ هنری که مجسمه را سر و شکل داده و مفسر و مبین اصلیِ آن است. این اثر به‌خوبی دیدگاه او را ابراز می‌دارد. او در بیانیه‌ی تخصصی مرتبط با مجسمه چنین می‌گوید: «تندیس را می‌گشاییم و در آن، محیط را محصور می‌کنیم.» بوچونی به کمک حس و ادراک خود در فضا، نشانه‌ها و علائم پیچیده و درهمی را ترسیم می‌کند که در قالب یک ترکیب فرم-نیرو قادر به انتشار انرژی هستند؛ درست مانند خود زندگی که با اجرام عینیت می‌یابد. تمامی این نشانه‌ها و علائم، در صدد تغییر محیط برمی‌آیند و به آن پویایی می‌بخشند تا در نهایت یاری‌گر خلق یک تئوری هنری و فلسفی باشد.
سرعت ماشینی فوتوریست، کاذب و فریبنده است و دگرگونی انسان را شتاب نمی‌دهد، تنها در حد خود، بیانی از تلاش و تکاپوی ما و آن رابطه‌ی درخشان و معناداری‌ست که در روزمره‌ی ما تعریف شده است. هنوز راه زیادی تا بلوغ مانده بود، اما چه چیز دیگری لازم بود تا منطقی به اشکال بدهد و تعلق علائم و نشانه‌ها به یک جنبش فرمی، شکلی عامیانه و معمولی به خود نگیرد؟ یا چه باید می‌شد تا این علائم به‌عنوان یک سری دستاوردهای اصیل هنری طبقه‌بندی‌شده تحت کنترل تلقی نشوند؟ مداخله‌ی تکنیک‌های کامپیوتری. در واقع فیلتر رمزگشایی معانی و مفاهیم تغییر کرده است. امروزه ما بهتر می توانیم عظمت شهودی که بوچونی به آن دست یافته بود را درک کنیم و به بینشی برسیم که از فوتوریسم فراتر رفته و از زمان‌ها پیشی می‌جوید.
کنترل، خلاقیت، مطالعه و توسعه‌ی سطوح مجازی منجر به ساخت اثر باشکوهی همچون موزه‌ی گوگنهایم در بیلبائو، اثر فرانک اُ.گه‌ری می‌شود. در این اثر به‌خوبی تأثیر حاصل از سطوح عظیم پوشش‌یافته با تیتانیوم در معرض انعکاس نور خورشید و نیز سایه‌ی رنگ‌ها و رنگمایه‌هایی که به درون راه می‌یابند، را تجربه و حس می‌کنیم.
مجسمه‌ی بزرگ مارپیچ بوچونی نابغه هم به طریقی مشابه، فضای پیرامونی را کاویده و در پی آن تکامل تکوینی ساده‌ای را شکل می‌دهد، گسترش می‌یابد، در اطراف خود به ارتعاش درآمده و طنین‌انداز می‌شود.
مقار (قلم مجسمه‌سازی) ابزار عجیب و حیرت‌آوری است. کامپیوتر نیز یک ابزار از نوع متفاوت است. از سوی دیگر هم حس فرد را داریم که اگر بر انگیخته شود، مصمم می‌شود و می‌کوشد به جایی برسد که بتواند به تصاویر و عقاید ماندگار خود، تجسم و عینیت ببخشد. این احساسات هستند که به دیدگاه ما فرم می‌دهند و در نتیجه‌ی آن عمل انسان بروی ماده، یگانه و متمایز می‌گردد. نتیجه‌ی بصری درخشان است و تا آنجا پیش می‌رود که تجزیه و تحلیل شیء موجب تعلق آن به فضا می‌شود و به درون‌مایه‌ی جست‌وجو و تکاپویِ انسان بدل می‌گردد. این جست‌وجو تداوم می‌یابد و در زمانی دیگر و به روش‌هایی متفاوت، باز به همان رشته احساسات و ادراکات می‌رسد.

اشکال یگانه از تداوم در فضا، اومبرتو بوچونی، 1913

اتود سرهای دو جنگجو، لئوناردو داوینچی

جزئیات پوشش مواج و منعطف ساخته‌شده از تیتانیوم برای موزه‌ی گوگنهایم، فرانک اُ.گه‌ری، بیلبائو، 1997

این مسأله به هویت‌های هنری مرتبط می‌شود که با زمان وارد هم‌نوایی (رزونانس) شده و به درک مناظر و عقاید کمک می‌کند. یک فضا به محض اینکه در یک فاصله‌ی زمانی و با دیدگاهی متفاوت، بالغ‌تر و کامل‌تر می‌شود، قادر است انقلاب فرهنگی حقیقی را که به واسطه‌ی رویدادهایی در گذشته رخ داده، درک کرده و زمینه را برای بازخوانی و تفسیر مجدد آن فراهم آورد.
برای مثال از جی.بی. پیرانِزی، هنرمند قلم‌زن (سیاه‌قلم با چاپ فلزی و تیزابی) و اثر معروفش به نام “زندان‌ها” یاد می‌کنیم. در این اثر (که مانند هر اثر تجسمی روایی، به بیان موضوعی در ذهن هنرمند می‌پردازد) نیرویی دینامیک و پویا، مملو از درام صحنه‌ای ارائه می‌شود که به یاری اشکال و مقاطع دودگرفته، تیرهای چوبی و معابر طراحی‌شده در یک فضای تهی و همچنین تسلسل و توالی طبقات تا فضایی نامتناهی عرضه می‌شود. شاید در نگاه اول تنها طرح‌های تیره‌ای از چندین پل در یک فضای تهی مجازی به نظر برسد؛ تیرهایی چهارگوش و متقاطع و چند سازه‌ی نامعین و متزلزل بزرگی که حکم پلکان را دارند و قاب‌هایی درون یک فضای گسترده به همرا قطعات بزرگی از سنگ که قادرند کالبد افراد را پنهان کنند. از طرف دیگر، با انسان‌های قل‌وزنجیرشده‌ای مواجه هستیم که خود آنها به نقاط کانونیِ گریزی بدل شده و بیشتر با سایه‌روشن‌ها قابل شناسایی هستند. اینجا یک فضای کاملاً مجازی است.
اثر مصور واضح و گویاست. محیط‌های ترسناکی دیده می‌شود که همچون صحنه‌هایی تیره و تار از یک فضای رهاشده و ناتمام هستند و آلودگی به همراه هزار چهره در خود دارند.
چندین سال بعد در یکی از آثار با شکوه و جالب توجه معمار فرهیخته‌ی اهل نیوجرسی، پیتر آیزنمن، بار دیگر به این حس متجانس و هم‌آوا بر می‌خوریم. در فضای درونی مرکز وکسنر در کلمبوسِ اوهایو در واقع مختصات کارتزین از هم گسیخته شده است. در آنجا با فضایی تقریباً کلاسیک مواجهیم که تصویر ستون معلق در فاصله‌ی کمی از زمین، در اوج ساختارشکنی منظره‌ی مهیجی را به تصویر کشیده است. معمار به تعریف عدم تجانس بین یک دنیای نظام‌مند و تلاشی برای تعارض با قواعد آن می‌پردازد. او برخلاف این استنباط که تفوق ما به همه چیز مفهوم می‌دهد و درحالی که این اثر فاقد یک مرکز است، در اینجا اقدام به درهم‌شکستن قواعد می‌کند. شاید این امر به منظورِ برانگیختن آن حس ویژه‌ی نارسایی باشد که به خاطرش انسان مقصر و محکوم شمرده شده و از این رو می‌کوشد تا به هر طریقی عقاید تعصب‌آمیز و فریبنده‌ای را وضع کند. تنها عنصر نامتناسب با این نوع ساختار، همان انسان است.
فضا سرانجام به‌تنهایی نمایش داده می‌شود. خطوط مرجع و مبنا که آن فضا را تعالی می‌بخشند (خواه یک طرح از ستون‌های آیزنمن باشند یا گذرگاه‌ها و تیرهای بزرگ و تنومند و یا زنجیرها و کابل‌ها در اثرِ پیرانِزی) منظره‌ی کلی را صورتگری می‌کنند، اما عمق و ژرفایی را آشکار می‌نمایند و نهایتاً فقط قرائت یک فضا را آسان می‌کنند و نتیجه‌ی منحصربه‌فردی هستند از یک تمرین و تجربه، کوشش و پژوهش.

مرکز وکسنر، پیتر آیزنمن، کلمبوس، اوهایو، 1989

اتود “برهنه‌ی چرخیده به سمت چپ”، میکل‌آنجلو بوناروتی

“زندان‌ها” اثر جی.بی.پیرانزی

منتشر شده در : شنبه, 5 سپتامبر, 2020دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: