
ابنیهی ناشناخته و معماری معاصر
رولاند راینر
تأثیر حیرتانگیزی که ابنیه و شهرهای دوران پیش از صنعتی شدن بر شهروندان زمان ما گذاشته، تنها به خاطر گرایش به سنتپرستی و توجه به فرهنگ گذشته نیست بلکه بیشتر بر این اساس متکی است که گذشتگان برای رسیدن به اهداف خود در امر شهرسازی و ایجاد ابنیه به چنان روشهای سادهای دست یافته بودند که ما در شرایط کنونی و علیرغم امکانات وسیع مالی، فنی و علمی قادر به تجدید آنها نبودهایم. در ساختمان شهرهای کنونی نه به اقتصاد توجه میشود، نه امکان برخورداری از آرامش و آسایش وجود دارد و نه به مقیاسها، آمال و خواستههای انسانی ارج نهاده میشود؛ حال آنکه در هنگام ایجاد شهرها و ابنیهی قدیمی، این اصول به طور عادی و طبیعی رعایت میشد.
امروز دیگر نه تنها اغلب معماران، بلکه بیشتر افراد جامعه نیز به طور روزافزون نسبت به ابنیهی عامیانه ــ که ساکنین و کارگران حرفهای محلی فاقد آموزش، بدون طرح و نقشه و فقط بر مبنای تجربیات اندوخته از نسلهای گذشته برای خود میساختند علاقه و توجه خاصی را ابراز میکنند.
این در واقع نمایشگر دورانی است که در آن، اجتماع محدود و تأمین نیازهای اجتماعی بهتنهایی مقدور بوده است. اما به مرور زمان تا به امروز، با اینکه تا آخرین جزئیات هر بنا بر مبنای محاسبات ریاضی طرحریزی شده و صورت میپذیرد اما با وجود این امر، ساختمان ابنیه پیچیدهتر، نامفهومتر، ناهماهنگتر و بدون توجه به شرایط اقلیمی اجرا میشوند.
در واقع اقداماتی از قبیل «معماری بودن معمار، معماری ناشناخته، معماری ناخودآگاه، معماری ساده» و نظایر آنها به هیچ وجه با وضع ابنیهی مورد بحث تطبیق نمیکند، زیرا اماکنی را که ساکنین یک محل جهت سکونت دائمی خود در آن ناحیه به وجود آوردهاند، فاقد مفهوم واقعی معماری بوده و در مورد آنها میتوان فقط کلمهی «بنایی» را به کار برد. سالهای متمادی وظایف معماران عبارت بود از به کاربردن علائم و نمادهایی که نمایانگر مظاهر معنوی حکومتهای محلی باشند؛ حکومتهایی که اساس فرمانروایی آنها بر مبنای روشهای مذهبی، حکومتهای مطلقه یا سیاستهای اجتماعی قرار داشت. گاه این نمادها و علائم فقط نمایشگر پدیدههای نوینی از سبکهای ساختمانی در هر عصر، بهخصوص عصر حاضر بودهاند. با توجه به این تعاریف باید گفت که معماری به مفهوم خاص خود، نمیتوانسته ناشناخته یا عامیانه باقی بماند و آنطور که تاریخ نیز نشان داده، موجدین آنها ناشناخته نمانده بلکه بالعکس، آثار معماری آنها بهعنوان روح معماری زمان، از سرزمینی دیگر نفوذ کرده است.
در مقام مقایسهی ابنیهی ناشناخته با ابنیهی عمومی، ملاحظه میشود که ساختمانهای فاقد نام معمار یا به اصطلاح ناشناخته ــ که با توجه به نیازمندیهای مردم یک ناحیه و شرایط خاص اقلیمی آن و همچنین نوع مصالح ساختمانی موجود در آن محل به وجود آمده، یک همبستگی دائمی و تغییرناپذیر با عوامل ثابت محلی دارند. به زبان دیگر، آنها پایبند مکان هستند، نه زمان. در صورتی که بالعکس، روح معماری هر عصر بهشدت متأثر از عوامل خارجی و نفوذپذیری از افکار متغیر زمان بوده، حد و مرزی نمیشناسد و به اصطلاح، بینالمللی شده است. به زبان دیگر، روح معماری هر عصر، بر خلاف معماری ناشناخته، پایبند زمان است و نه مکان و با تغییراتی که از لحاظ سبک و اصول معماری واقعاً در آن ظاهر میشود، همیشه قدرت جاذبه و اثر مطبوع خود را حفظ میکند. بنابراین ملاحظه میشود که ابنیهی ناشناخته که هنوز با وجود گذشت قرنها بلاتغییر باقی ماندهاند، با «معماری معاصر» دو قطب مختلف را تشکیل میدهند.
بناهای متعدد و مختلفی را که اهالی و کارگران حرفهای یک محل بر مبنای تجربیات و اندوختهی پیشینیان برای رفع نیازها با مصالح موجود در آن ناحیه و ضمن توجه به شرایط اقلیمی محل سکونت خود با مهارت ساختهاند، نه تنها خواستهی ابتدایی آنها ــ که داشتن سقفی بالای سر باشد ــ را تأمین کرده است، بلکه به مفهوم وسیعتر، فضای زیست آنها را نیز به طور مناسبی فراهم کرده است.
همین امر گذشته از اینکه تا این اواخر نمایشگر مشخصات روستا ها و شهرها بود، وضع اقلیمی و آبوهوای آن نواحی را نیز آشکار میساخت. به علاوه، این بناها که نمایانگر بیش از یک قرن فرهنگ و بینش بشری هستند، جز در مواردی بسیار نادر، به همان شکل به طور طبیعی و دستنخورده باقی ماندهاند. اغلب، فرهنگ ملی و فرهنگ ساختمانی یک سرزمین بهعنوان یک واحد پیوسته و به هم متکی مورد توجه قرار میگیرد و درست از همین دید ملاحظه میشود که در ایران با ایجاد حصار در پیرامون مزارع و باغها، کشیدن دیوارهای گلی در اطراف دهات حاشیهی کویر، گذاردن حصارهای سنگی پیرامون اقامتگاههای کوهستانی و محصور کردن قسمتی از زمینهای مسکونی سواحل دریای خزر با چوب و ساقههای برنج، عواملی پدیدار گشته که برای تحقیق و درک پیوند این دو فرهنگ بسیار مؤثر و مفید میباشد. وقتی بناهای دوران معاصر را با ابنیهی ناشناخته ــ که حاصل کوشش جسمی و فکری یکسان نسلهای قرون گذشته است مقایسه میکنیم، میبینیم آنها در فضاهای طبیعی و از مصالحی ساده و محلی به وجود آمده و از نظر شیوهی ساختمانی، بدون تغییر باقی ماندهاند. در صورتی که سبک معماری، از قبیل بناهای یادبود، معابد و کاخها در هر زمان به علت اعمال نفوذ قدرتهای اجتماعی، مذهبی و سیاسی، به نحوی از انحا تغییر یافته و به سبب پذیرش شیوهای جدیدتر، همیشه قدرت جاذبهی خود را محفوظ داشتهاند. در هریک از دورانهای مختلف معماران چنین میپنداشتند که شیوهی متداول در آن عصر ابدی است، عامل زمان نمیتواند اثری در تغییر آن داشته باشد و قدرت جاذبهی این آثار جاودانی خواهد بود. آنها غافل بودند از اینکه نفوذپذیری آثار از عامل زمان و سایر عوامل، اجتنابناپذیر است؛ زیرا سبک این معماریها در هر زمان به وسیلهی قدرتهای سیاسی مورد تجدید و تغییر قرار میگیرند، در صورتی که این مسئله در مورد ابنیهی ناشناخته صدق نمیکند و اگر هم صادق باشد، به حدی ضعیف است که قابل ملاحظه نیست. تمامی این مطالب مبین این حقیقت آشکار هستند که معماران ایتالیایی در دورهی معماری رنسانس و باروک، سبک معماری خود را در اروپای مرکزی توسعه دادهاند و معماران هلندی در لنینگراد و معماران ترک در بوسنی (یوگسلاوی) به خلق آثار معماری خود مشغول بودهاند. سبک معماری آمریکایی ها در قرن اخیر به وسیلهی معماران اتریشی و آلمانی پایهگذاری شده است و روش معماری جدید به وسیلهی پیشاهنگان معماری نو، به کشورهای مختلف جهان منتقل شده است. همچنین اسلوب معماری هلند نیز در سی سال اخیر تا حدودی تحت تأثیر «آپارتمانسازی مدرن» قرار داشته است، گو آنکه به علت شرایط خاص اقلیمی خود ــ که کاملاً متفاوت است، با مشکلات متعددی از قبیل حفاظت در برابر اشعهی خورشید و تقلیل گرما مواجه شده است. از سوی دیگر، معماران و بهخصوص در دوران بحرانی و تشتت معماری و تغییر شیوهی آن، دوباره توجه خود را به سوی ابنیهی ناشناخته و هنرهای ملی معطوف داشته و با کمال دقت، مجدداً به تحقیق دربارهی آن پرداختند و با اشتیاق تمام، سعی کردند دریابند که چگونه سبکهای نو و شیوههای تازهی انگلیسی، فنلاندی و اتریشی، به سوی شیوهی معماران معروفی چون جوزف هافمن (Josef Hoffman)، رنی (Rennie)، مکینتاش (Machintosh) و بایلی اسکات (Baillie Scott) گرایش پیدا کرده و بهویژه در سالهای اخیر تا حدودی به آن سو کشیده شدهاند.
با وجود آنکه امکان دارد عناوینی از قبیل معماری ناشناخته، معماری ساده و معماری ناخودآگاه، موجب بطلان یا محو بعضی از مطالب مهم و غیر قابل تردید شوند. با این همه نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که این دو قطب (یعنی ابنیهی عامیانه و معماری) همیشه و به طور بدیهی از یکدیگر متأثر بوده و نفوذ متقابلی روی هم داشتهاند. این اثر و نفوذ تدریجی را میتوان در خانههای روستایی که نشانههایی از شیوهها و عوامل مختلف معماری را در بر دارد، به چشم دید. البته ظهور این نشانهها و عوامل ابداً انطباقی با زمان سبکهای معماری مورد نظر نداشته و بلکه همواره مدتی بعد در آنها ظاهر گشتهاند. به طور مثال میتوان خانههای روستایی کشور اتریش را در قرن نوزدهم ذکر کرد که تأثیر سبک معماری باروک کاملاً در آنها مشاهده میشود.
به هر حال ابنیهی ناشناخته ــ که همیشه پایبند مکان است و نه زمان و متأثر از شرایط اقلیمی است و نه شرایط خارجی در برابر معماری ــ منفعل از زمان و فارغ از مکان است و به علت تأثیرپذیری از عوامل خارج از محیط به یک معماری جهانیِ تکوین یافته، یک قطب مخالف اما همجوار را تشکیل داده است.
مدتهای مدیدی است که این تباین، این اختلاف و دوقطبی بودن بناهای شهرها، در تصویری که از آنها به ذهن متبادر میشود کاملاً مورد نظر نظر کارشناسان و محققین این مسئله قرار گرفته است و حتی همجواری این دو قطب مختلف، هویت شهری هر شهر را کاملاً مشخص و معین ساخته است. منشأ این تباین بارز، که اصل مسلمی را در فرهنگ ملتها تشکیل داده است، در مزیت و تفوقی است که ابنیهی عمومی مرتفع، دورپیدا و بیانگر نیمرخ شهر، بر خانههای محقر و سادهی مسکونی دارند. این سادگی و محقربودن خانههای مسکونی نیز سبب شده است که عظمت و شکوهمندی بناهای عمومی، بیش از آنچه که واقعیت دارد، مورد توجه قرار گیرد و احساس شود. توصیف زیر نمونهی بارزی از این تباین و اختلاف را آشکار و مدلل میسازد:
در نقاط مختلف شهر (اسلامبول) میتوان از دور گنبدها و منارههای زیبای مساجد معروف شهر را از لابهلای درختان انبوه و سرسبزی که خانههای کوچک چوبی بسیاری را در میان خود پنهان کردهاند، مشاهده کرد. همچنین میتوان از میان مجموعهای از خانههای چوبی و کوتاه شهرهای قدیمی روسیه، گنبدهای طلاییرنگ پیازیشکل و منارههای زیبای کلیساهای سفیدرنگ را که با جلوهی خاصی خودنمایی میکنند، بهخوبی دید و به همین نحو بر فراز دریایی از خانههای مستور از سقفهای خاکستریرنگ شهر پکن، دیوارهای قرمز شنجری شهر ممنوع که حافظ سقفهای طلاییرنگ خود میباشند، هویدا است، و نیز منارهی کلیساها و ساختمانهای شهرداری اروپا که از فراز خانههای نوکتیز کنگرهای و اشرافی قرونوسطایی این قاره سر برافراشتهاند و منظرهای بس رویایی و دلانگیز در مقابل دیدگان مشخص و عیان میسازند. مشابه اینگونه آثار را میتوان در ایران نیز مشاهده نمود. مثلاً با وجود اینکه گنبدهای فیروزهایرنگ، منارههای مدور سر به فلک کشیده، درختان سرسبز و آبنماهای زیبای مساجد ایرانی با خانههای گلی موجیشکل کوتاه و یکاندازهی همجوار خود ــ که سقفشان از طاقهای زرد فرحبخش پوشیده شده و محصور در دیوارهای مرتفع هستند ــ تباین فاحشی دارند. با این همه، یک تناسب اعجابانگیز و یک هماهنگی دلپذیر و روحنواز بین آنها ایجاد شده که هر نگاهی را مجذوب و هر روح هنردوستی را وادار به تحسین میکند.
از زمانی که مرز مشخص بین «بنایی» و «معماری» حذف شد و از وقتی که خانهسازی در حیطهی تسلط معماری در آمد و به وسیلهی معماران، ردهبندی و مفصلاً توجیه شد، این نظام ساده و اقناعکننده و اثرات مفیدی که بر آن مترتب بود، ضمنِ بیان مشخصات کلیهی عناصر و عوامل اولیهی آن نظام، از بین رفت و بهکلی معدوم شد. ویلاهای مشهور تشریفاتی پالادیو، معماری تخیلی لو کوربوزیه، که بر مبنای طرحی خیالی برای پاریس پیشنهاد شده بود و نیز بندوبستهای شوم و نکبتباری که بر اساس بورسبازی و دلالبازی، سوداگری، سفتهبازی برای خرید و فروش زمینها، خانهها و خانههای بلندمرتبه صورت میگرفت، و تبلیغات وسیعی که در این مورد و به خاطر ایجاد بازار سیاه در اواسط قرن اخیر میشد، همهوهمه مؤید این نظریه است.
به این جهت است که مستثنیات سابق برای خود به شکل قواعد و قوانینی در آمدند، گویا معمار، مخصوصاً برای این امر تعلیم دیده و آموزش یافته است تا معابد، کلیساها، شهرداریها یا کاخها را بسازد و به این وسیله، حساب خود را از این نوع مستثنیات جدا کند. دشواری این انفکاک و روگردانی زمانی کاملاً محسوس میشود که وظیفهی ساختن مسکنهای معمولی برای افراد عادی، آن هم با توجه به تئوریها و نظریههای جهانی و طرحهایی که با نمونههای بینالمللی تطابق داشته باشد، به عهدهی او واگذار شود. چون عقیده و اعتقاد عمومی بر این است که امروز دیگر با وجود وسایل و تجهیزات فنی و مدرن در ساختمانهای بلندمرتبه که جای کلیساهای بزرگ و قدیمی را گرفتهاند، میتوان تمامی احتیاجات انسانی را مرتفع کرد. دیگر هیچ نیازی نیست که در مورد استفاده از نور خورشید به چارهاندیشی پرداخت، در مورد بهرهگیری از گرمای طبیعت، پیشبینیهای لازم را انجام داد، یا جهت بادی را که امکان دارد برای مردم خطر داشته باشد، بررسی و برای جلوگیری از خطرات احتمالی آن، از قبل فکری کرد، یا آنکه به سایهی درختی که امکان دارد مفید باشد، توجه نمود.
بنابراین امروز دیگر بدون توجه به بستگیها و همبستگیهای گذشته و آزاد از شرایط و روابط محلی، برای ساختن بناها از لوازم و مصالحی که حتی امکان دارد مغایر با شرایط محلی باشد، استفاده میشود. این لوازم و وسایل را فرهنگ فنی در اختیار سازندگان قرار میدهد. از اینرو ملاحظه میشود که تشابه عجیبی میان ساختمانهای بلندمرتبهی شیکاگو، هانوفر، وین یا سنگاپور وجود دارد ــ همان تشابهی که میان تخممرغهای همهی شهرها هست. از آن زمان تا کنون دیگر خانههای کوتاه شهری مبین و ممیز اختلاف میان زندگی خصوصی و عمومی نیستند و ساختمانهای بزرگ عمومی نیز نمیتوانند بیانگر چهرهی واقعی شهر باشند، زیرا ساختمانهای بلندمرتبهای که محل اسکان در آنها تا به حداقل ضرورت، تقلیل یافته، در نتیجهی واسطهگری و سفتهبازی ــ که در مورد معاملات ساختمانها و زمینها صورت میگیرد موجودیت خود را بهعنوان ساختمانهای کمال مطلوب به اثبات رساندهاند.
ژوزف فرانک، در سال 1930 در مورد این مسئله چنین اظهار داشت: «خانهی محقری که با داشتن دو پنجرهی کوچک بر روی هم، تا این زمان نام آلونک را به خود اختصاص داده بود، بدون شک در آینده قصر نامیده خواهد شد… اصول معماری مدرن محققاً نه بر مبنای شیشه است و نه آهن و بتن آرمه، بلکه نمونهی ایدهآل آن خانههای ژاپنی است، با دیوارهای متحرک، غیرثابت و حاکی از ماوراء… انسان عصر حاضر که فعالیتهای معیشتی او هر روز بیشتر از دیروز و هر لحظه طاقتفرساتر از پیش میشود، نیازی مبرم به محل زیستی دارد که نسبت به گذشته آرامتر و راحتتر باشد، زیرا در مقام مقایسه با اسلاف خود، وقت کمتری برای استراحت و تمدد اعصاب در اختیارش قرار گرفته است. به این جهت محل زندگانی او باید مطلقاً با محل کارش فرق داشته باشد… خانهای که به منظور سکونت دائمی مورد استفاده قرار میگیرد، باید وجودش در خوشبختی ساکنین آن مؤثر بوده و در هر گوشهای از آن راحتی و آسایش واقعی فراهم باشد.
همانطوری که برای رهایی از فشارهای روحی که محصول زندگی مدرن در شهرهای بزرگ میباشد، و نیز استراحت در خانههایی که خالی از تجملات و عناصر حشو و زائد است، به خانههایی نیاز هست که مانند دوران پیش از صنعتی شدن، دارای یک یا دو طبقه بوده و از مصالح طبیعی ساخته شده باشد. نیز چنانکه برای تلفیق اثرات روحی این نوع استراحتها با احساسات و افکار تنویریافتهی مردم نیاز به فضای زیست مناسبی وجود دارد، به همان نحو نیز ضروری است قوهی تشخیص مردم تا حدی پرورش یابد که بتوانند تمییز دهند که علت استفادهی اجباری از مرخصی چیست؟ و چرا مردم شهرهای بزرگ و مدرن، با وجود داشتن تمام وسایل و تجهیزات فنی، باز هم برای استراحت و تفریح به سوی روستاها که فاقد این وسایل هستند، کشیده میشوند. در واقع، علت این تمایل و کشش به این دلیل نیست که از زیر بار زحماتی که باید برای نگهداری، تعمیر یا تجدید ساختمانهای بلندمرتبه و مجلل شهر خود متحمل شوند، شانه خالی کنند. بلکه به خاطر استراحت در بناهای ناشناختهای است که با مصالح طبیعی ساخته شده و عاری از جنجالهای زیانآور و ظواهر زجردهندهی شهری میباشند.
علاوه بر مسائل فوق، یک شک و تردید منطقی نیز در مورد مسئلهی مصرف و ضایعات اقتصادی و اینکه آیا ادامهی این مسئله به همان شکل سابق خود امکانپذیر است یا خیر، وجود دارد. از جمله مسائلی که شامل این شک و تردید میشوند، عبارتند از: بررسی و کنترل مقاومت شدیدی که علیه محصولات صنعتی و تجاری صورت میگیرد؛ بهویژه آنهایی که تولیدشان به طور مجزا سفارش داده میشود یا ایستادگی محسوسی که بر ضد یک توسعهی اقتصادی مبهم و زیانآور به عمل میآید. به علاوه، این سؤال مطرح است که آیا امکان دارد در هنگام احتیاج و ضرورت، کلیهی روشهای تولید را از لحاظ میزان مصرف انرژی کنترل کرد؟
وقتی بنایی را مطابق طرح تنظیمی میسازیم، باید ضرورتاً حتی در آخرین لحظه به فکر زمان تخریب آن نیز باشیم. به این جهت لازم است نقشهی تخریب آن را نیز تهیه و پیوست طرح ساختمانیِ آن بنا کنیم و ضمناً آن را به شیوهای تهیه کنیم که هنگام تخریب بتوانیم باز به بهترین شکل، از مصالح آن برای ساختن بنای دیگر حداکثر استفاده را داشته باشیم؛ به این مفهوم که نه تنها نباید انتظار دوام ابدی را از یک بنا داشت بلکه باید پیشبینیهای لازم را برای تخریب و نحوهی استفادهی مجدد از مصالح به کار رفته در آن نیز صورت گیرد.
بناهای ناشناخته که در دوران قبل از صنعتی شدن ساخته شدهاند، دارای این ویژگی چشمگیر هستند که تمام مصالح آنها را پس از تخریب میتوان در بناهای ناشناختهی دیگر به کار برد.
نه تنها چوب، دستبافتهای حصیری یا ترکهای، نِی و کاه، بلکه گل رسِ مخصوصی که به اشکال مختلف در این بناها به کار رفتهاند، نمونههای بارز و مثالهای کلاسیکی هستند که مؤید این مطلب میباشند.
به طور کلی اصلاً موضوع مورد بحث ما تنها شک و تردیدی نیست که در مورد مسائل خاص اقتصادی پیش میآید (به عنوان مثال، آیا با توجه به وضع مواد خام و انرژی موجود فعلی و آتی که دولتهای صنعتی آنها را اینگونه سخاوتمندانه به مصرف میرسانند، میتوان در آینده جانشینی برای آن به دست آورد؟ و یا امکان دارد که این مواد همیشگی و ابدی باشند؟) بحث ما بیشتر مربوط به مسئلهی مهمی است که وضع خاص اجتماعات انسانی را در بر میگیرد و تغییرات دائمی آن را شامل میشود. سؤالی که استفانو بیانکا (Stefano Bianca) بهخصوص در همین مورد مطرح کرده را ذکر میکنم:
«اطلاع ناقص مردم از این امر که پیشرفتهای حاصل از تمدن فعلی شروع به متزلزل کردن اساس زندگی انسانی کرده، اعتقاد و ایمان راسخ آنها را نسبت به ترقی و تعالی اجتماعات انسانی، به طور هراسانگیزی سست و رنجآور ساخته است. چنین به نظر میرسد که در آیندهی نزدیک مرز امکانات فعلی در مورد تطبیق دائمی فرد با شرایط موجود، یعنی با شرایط و تغییراتی که به مرور زمان به دست بشر و با فکر او ایجاد شده و میشود به پایان برسد و بهزودی به خاطر این پیشرفتها که چنین نتایج زیانآوری را به بار آورده، آرزو کند که اعقاب او دارای زندگی بهتری شوند. اگرچه امروز دیگر این آرزو نه تنها پیرو و خواهانی ندارد، بلکه این خطر را نیز در بر دارد که توهینی تلخ تلقی شود.
در گذشته امکان داشت قوهی ادراک و قدرت تفکر فعلی مردم اروپا که دائماً در حال تغییر بوده و هست به نحوی از انحا، رابطهای با عالم اسلام برقرار ساخته و فوائدی در بر داشته باشد. ولی متأسفانه این امر مقدور نشد، زیرا از ابتدای شروع عصر جدید و هنگامی که مسائل مربوط به امکانات پیشرفت و مفهوم و مقصود ترقی سطح زندگی انسانی مورد توجه قرار گرفت، عالم اسلام خود را از دنیای غرب جدا ساخت و به کار خویش پرداخت: غربیها با شتاب به سوی اهدافی که خود تعیین کرده بودند شتافتند، در حالی که جهان اسلام دوری مستمر از سرچشمهی فیاضی که خداوند به آنها عطا کرده بود را پذیرفت. اما امروز، باز چنین ملاحظه و استنباط میشود که راه امکان تلاقی و همکاری این دو قطب مجدداً هموار شده باشد زیرا غربیها در صدد برآمدهاند باز دربارهی نحوهی تعیین اهداف خود در گذشته غور و تفحص کنند و ارزش آن را از طریق سنجش و نقد مشخص سازند.
نشانهی چنین غور و تفکر، بهخودآیی و تأملی، از آنجا مشهود است که آنها در صدد دستیابی به عواملی برآمدهاند تا به آن وسیله امکانات علمی و فنی را حتی الامکان متناسب سازند و به دلیل همین امر نیز به عقاید و نظرات کاملاً منظم و مستدلی چشم دوختهاند. این تعمق و تفحص شامل علوم انسانشناسی و زیستشناسی نیز میشود؛ یعنی علومی که در واقع مایل هستند همبستگی فرهنگی، زیستشناسی، اجتماعی و طبیعی خود را نسبت به هم حفظ کنند، زیرا تحرک و پیشرفت خود را مدیون مساعی و کوششهایی میدانند که در راه یک مقصود و هدف معین، آن هم با هزینهی گزاف، برای پیشرفتهای جدید به کار رفتهاند.
نقطهی مشترک چنین زحمات معنوی و کوششهای انسانی، تحصیل اطلاعاتی است در مورد آنچه که از زمان پیدایش جهان و در مسیر تاریخ بشر از نظر طبیعی و فرهنگی و به صورت عطیهای عالی متجلی شده و به شکلی خواسته یا ناخواسته به مرور زمان افزایش یافته است. مقصود از تحصیل این هدف، این است که سعی شود فاصلهی آن دو فرهنگ با توجه به تقلیلی که اکنون یافته بهمرور زمان به کلی از بین برود. برای شناخت و درک این هدف جدید، تشخیص این موضوع ضروری است که این هدف نو کاملاً با قواعد و قوانین گذشته که حافظ بقا و حیات فرهنگهای سنتی بودهاند تطابق دارد. به این شیوه دوباره امکانات جدیدی به وجود آمده تا تفاهم متقابل میسر شود و در نهایت این تفاهم قواعد و نظام مستحکم فرهنگهای سنتی، در حکم یک واقعیت محرز و لازم برای هرگونه تعالی به حساب آید؛ همانا این واقعیت بارزی است که فرهنگ جدید باید به خاطر حفظ حیات و جاودانگی آن به سویش بازگردد. بالاخره جریانهای مختلف در بطن هر اجتماع متمدن و قدرت مقاومت درونی آن، روزی خودبهخود به گونهای متباین و متضاد با زمان حال متجلی خواهد شد و با قدرتهای نامرئی و ناموافق، آن را از درون متلاشی خواهد کرد. بهعلاوه در آخر، روزی رضایت باطنی و روحی بشر که به فرهنگهای سنتی خود در همان محدودهی معنوی و تمایلات شخصی عادت کرده و پایبند شده بهعنوان یک عامل مؤثر در تقویت نفس و سعهی صدر شناخته خواهد شد و این عامل میتواند بهتنهایی از رشد خواستههایی که زاییدهی خلأ درونی میباشد، جلوگیری کند. علت این رد شدن نابسامان، توهمی است که در نتیجهی روشهای نامعقول و وسایل فنی مدرن به وجود آمده و سعادتی ساختگی را به بشر نوید داده است»
حال که ما با توجه به مطالب فوق، از ویژگیهای ابنیهی ناشناختهی پس از دوران صنعتیشدن آگاهی حاصل کردهایم، چرا از این آگاهی برای دوران بعد از صنعتی شدن که ما با آن مواجه هستیم، بهره نگیریم؟ این عقیده در کتابی که من در سال 1960 راجع به ابنیهی ناشناخته در شمال بورگنلند منتشر کردهام، چنین بیان شده است: … انتشار این کتاب در وهلهی اول به این خاطر بوده تا نشان دهد که برای پیشرفت و تکامل مسئلهی مسکن و شهرسازی بهخصوص در حال حاضر میتوان از روستاهای قدیمی بورگنلند بهرهی مفید برد… چرا باید فقط در حسرت زندگانی مردمی بود که غروبها در مقابل خانههای محقر دهاتی خود، روی سکوهای سادهی سنگی و زیر درختان انبوه خیابانهای دهکدهی خویش چنان میآرمند که گویی در یک محل عمومی برای آسایش و مصاحبت گرد هم آمدهاند؛ در محیطی که عاری از رنجها و متعلق به تودهی انسانهاست، بیآلایش، پاک، بیپیرایه و بالاتر از همه، آفرینندهی سکوت و آرامش که درست از هر لحاظ متضاد و متباین با محیط شهرهای بزرگ امروزی و محیطی است که ما سعی میکنیم حتی الامکان از هر فرصتی در پایان هر هفته و هنگام فرا رسیدن تعطیلات، از آن بگریزیم و از هیاهو، عوامل هیجانانگیز، اثرات ماشینی و سایر مشکلات عدیدهی آن دور شویم؛ و بگریزیم از دنیایی که در آن، شکلها، فرمها، رنگها، نگارها، ابزار و اشیا هیچگونه هماهنگی و توافقی چه از نظر تعادل و تناسب و چه از لحاظ ضوابط و رسوم با هم ندارند و برای تفهیم و تفهّم آنها هیچ نوع بیان منطقی و سخن بجایی وجود ندارد. اینها نه تنها فاقد مقیاسهای مشترک انسانی هستند، بلکه اثرات غمانگیز و تهدیدکنندهای هم دارند. بر خلاف رنجها و ناراحتیهایی که به مردم شهرهای بزرگ تحمیل میشود و علتش نیز اجتماع انبوه مردم در شهرها، ماشینی شدن زندگی آنها و تشویق و شتابزدگیشان برای تأمین معاش میباشد، ساکنین اطراف دریاچهی نویزیدلر (Neusiedler) در اثر وسعت مکان، سادگی و آرامی فکر، دوراندیشی، رعایت ضوابط جاری و توجه کامل به مسائل و روابط انسانی، کاملاً از رفاه و آسایش قابل ملاحظهای برخوردارند. تمام عناصر و عوامل تشکیلدهنده و موجد نظم که همیشه و در همه جا موجب جلوهی خاص و زیبایی زندگی میشوند، به طور مستقیم ناشی از حوادث و اتفاقات زندگی بوده و متأثر از آنها هستند؛ مثلاً انبارهای بزرگ غله که بنا بر تجربیات و نیاز روستاییان و با کوشش و همت عالی آنها در مناسبترین محلها ساخته شدهاند، ضمن ایفای نقشی مؤثر و مفید، از نظر حفظ نواحی اطراف و جداسازی آن نواحی از مزارع روستایی و خانههای دهقانی، بر عظمت و شکوهمندی کلیساهای دهکده نیز میافزایند و منظرهای بس دلانگیز به وجود میآورند.»
در ایران ــ که از لحاظ اقلیمی و مصالح ساختمانی، شرایطی خاص، متفاوت و مختلف دارد ــ و بهخصوص در حواشی کویر که مردم آن از لحاظ عوامل و مصالح طبیعی بسیار فقیر هستند، نیز بهتر از هر جای دیگری میتوان مسئلهی ابنیهی ناشناخته را مورد بررسی و تحقیق قرار داد. زیرا این مردم کویرنشین با وجود کمبود مصالح ساختمانی طبیعی، با سادهترین وسایل و مصالح و تحت دشوارترین شرایط، بهترین و مناسبترین اماکن را برای زیست به وجود آوردهاند که اینها سرشار از یک قدرت خلاقه و غنای فرهنگ ملی هستند.
به این نحو ملاحظه میشود که قدرت خلاقهی این مردمِ نیازمند و متکی به عوامل طبیعی، در شرایط بسیار دشوار، آثاری به وجود آورده است که مملو از غنای فرهنگ ملی بوده و حاکی از تجربه و ابتکار زاییدهی احتیاج آنها میباشد. آنها برای خلق این ابنیهی ناشناخته فقط از یک نوع مادهی خام موجود در محل که گل رس نامیده میشود، استفاده کردهاند. این ماده در مواقع لزوم بهتر و سریعتر از مواد دیگر فرم میگرفته و از نقطهنظر مقاومت در مقابل حرارت، صدا و استفادهی مجدد و مکرر در ایجاد ابنیهی جدید، مادهای ایدهآل به شمار میرود. با این تفاصیل این سؤال مطرح است که لوازم و تجهیزات متنوع و بیشمار امروزی که برای طراحی ساخته شدهاند، مقررات و نورمهای متعددی که وجود دارند، جدولهای فنی و ماشینهای حساب و نقشهکشی زیادی که در اختیار کارشناسان مربوطه قرار گرفتهاند، همهوهمه، چه اثری بر قدرت خلاقه و تخیل نسلهای آیندهی مردمی که چشم در کویر گشودهاند و از کودکی با دست های خویش و مصالح موجود در محل، خالق مایحتاج خود بودهاند، خواهند گذاشت؟
وقتی قدرت خلاقهی مردم بومی که اماکن زیست خود را از گِـل و خشت میساختهاند، با کوششها و مساعی جدیدی که اخیراً در اروپا برای حل مشکلات مسکن از طریق همهپرسی به وسیلهی پرسشنامههای مخصوص و از راه نظرخواهی از متقاضیان مسکن به عمل میآمد مقایسه شود، بهخوبی مشهود است که کار و عمل این افراد روستایی یا صحرانشین که با شکل دادن به گل رس و استفاده از مصالح موجود در محل خانه میسازند و در دیوارهای اتاقهای آن برای گذاردن و نگهداری ظروف و لوازم زندگی، طاقچههایی درست میکردهاند، میادین و معابر احداث میکردهاند و با این حال تمامی این مساعی را از بدیهیات زندگی می دانستهاند، بسیار جالب و تحسینبرانگیز میباشد؛ باید اعتراف کنیم که واقعاً قدرتی خلاقانه، اعجابانگیز قابل تعمق و درخود تجلیل بوده است. این محیط زیست با اندوختهای از تجربههای کسبشده از نسلهای قبل، به طوری ساخته و آماده شده که تمام مایحتاج ساکنین آن از قبیل میادین، معابر، کوچهها، خانهها، اتاقها و غیره را تأمین کرده و کاملاً با روابط احتماعی، آداب و رسوم محلی، شرایط اقلیمی، وضع جسمانی و وسایل حملونقل تطبیق داشته و موجب ارضا خواستهها و نیازهای طبیعی آنها میشود.
این دنیای یکپارچه و متحد، بدون توقع و ادعا و فاقد علوم و فنون، که بر اساس تجربیات شخصی که سینهبهسینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است به وجود آمده و کاملاً با دنیای مدرن ما که در آن کارهای یَدی، اعمال فکری، روشهای تولیدی و مسئولیتهای فردی و احتماعی، در تمامی زمینهها (و حتی این اواخر در زمینهی امور عقلی) به رشتههای مختلفی تقسیم و تا کوچکترین جزء آن ردهبندی شده و یک پیوند ناگسستنی با تخصص اکتسابی پیدا کرده، تباینی محسوس و فرق فاحشی دارد؛ زیرا وقتی خدمات ضروری به طور دائم و در همه جا دوباره از کارگاههای خصوصی جدا شده و به کارخانهها سپرده شوند (به عبارت دیگر، زمانی که کارهای یدی به اجبار جای خود را به کارهای ماشینی بسپارند) چهرهی پرطمطراق تخصص و مسئله احتیاج به ابزارهای فنی در زمینههای علمی و طراحی ظاهر گشته و پیشکسوتی را از آن خود میسازند.
بهعنوان مثال اگر خواسته باشیم دربارهی کیفیت محل سکونتی از نظر انعکاس صوت، نور و اثرات روحی آنها به بحث پرداخته و نتیجهگیری کنیم، خودبهخود پای دستگاههای اندازهگیری و اسبابهای سنجش به میان کشیده میشود و در نتیجه به تصور اینکه نتایج حاصله از کار این آلات و ادوات فنی، رضایتبخش بوده و انسان نمیتواند عامل مؤثری در این سنجش باشد، عامل روحی را به دست فراموشی میسپاریم؛ عاملی که میتواند با عکسالعملهای ناخودآگاه خود اثرات مشترک تمام عناصر سازندهی آن فضا را نشان دهد، ولی دیگر متوجه این امر نمیشویم که تنها با ابزار و ادوات فنی نمیتوان به بررسی عینی اثراتی که عوامل سازندهی آن فضا دارند، پرداخت. در واقع این امر به مثابه این است که اجرای طرح ساختن خیابانی، به گروهی از متخصصین سپرده شود اما شیوهی ساختن دیوارخانههای مشرف به همین خیابان به دستهی دیگری از کارشناسان واگذار شود.
شهرهای بزرگ دنیای معاصر که از عوامل ناهمگون به وجود آمدهاند، در مقابل ابنیهی ناشناختهی موجود ــ که با وجود فقدان طرح، نقشه و محاسبات فنی از ثبات و هماهنگی آشکار و شگفتانگیزی برخوردار بوده و تناسب دقیق و عمیقی با شرایط و امکانات زیستی دارند، یک پدیدهی ناهماهنگ و یک مظهر نامعقول بوده و سدی در برابر بهزیستی به شمار میروند. مشارکت واقعی و فعالانهی مجرب در امر ایجاد ابنیهی ناشناخته تنها به ساختن آنها محدود نمیشد، بلکه آنها توجه خاصی نیز به بهسازی محیط زیست داشتهاند. به همین علت ملاحظه میشود که ایجاد این ابنیه به هیچ وجه موجب آشفتگی و درهمریختگی شهرهای بزرگ و مدرن نشده و اتفاقاً بالعکس، در همه جا به دلیل رعایت شرایط خاص اقلیمی و ساختمانی الزاماً اشکال و نمونههای متناسب و مشابهی را به وجود آورهاند که در عین همشکل نبودن، از هماهنگی محسوس و مطبوعی برخوردار هستند. این مطالب میتواند فقط تعداد بسیار معدودی از نمونههای بارز این نوع ابنیه – که در شرایطی سخت و ضوابطی دشوار به جود آمدهاند را نشان دهد و چند مثال از شیوهی فعالیت و اسلوب کار مردمی را (که پیش از دوران صنعتی شدن، احتیاجات ساکنین نواحی خود را با سادهترین و تحسینبرانگیزترین وسایل کار و آموزندهترین روش کار برای ما تأمین میکردهاند) بیان کند.
در عصری که سوءاستفاده از منابع طبیعی جهان، آن هم به طرزی گسترده و بیامان، از حد متعارف گذشته و به سوی بهرهکشی و استثمار ناهنجار گرویده، و در زمانی که خشکی و عدم آبرسانی به شهرها و روستاها (که حاصل تنظیم آب رودخانهها با وسایل فنی میباشد) زمینهای دایر را به بایر شدن تهدید میکند، باید در این اندیشه بود که تمام زمینهای بایر را به زیر کشت برد و از آنها بهرهبرداری کرد. تأثیر حیرتانگیزی که ابنیه و شهرهای دوران پیش از صنعتی شدن بر شهروندان زمان ما گذاشته، تنها به خاطر گرایش به سنتپرستی و توجه به فرهنگ گذشته نیست بلکه بیشتر بر این اساس متکی است که گذشتگان برای رسیدن به اهداف خود در امر شهرسازی و ایجاد ابنیه به چنان روشهای سادهای دست یافته بودند که ما در شرایط کنونی و علیرغم امکانات وسیع مالی، فنی و علمی قادر به تجدید آنها نبودهایم. در ساختمان شهرهای کنونی نه به اقتصاد توجه میشود، نه امکان برخورداری از آرامش و آسایش وجود دارد و نه به مقیاسها، آمال و خواستههای انسانی ارج نهاده میشود؛ حال آنکه در هنگام ایجاد شهرها و ابنیهی قدیمی، این اصول به طور عادی و طبیعی رعایت میشد.
امروز دیگر نه تنها اغلب معماران، بلکه بیشتر افراد جامعه نیز به طور روزافزون نسبت به ابنیهی عامیانه ــ که ساکنین و کارگران حرفهای محلی فاقد آموزش، بدون طرح و نقشه و فقط بر مبنای تجربیات اندوخته از نسلهای گذشته برای خود میساختند علاقه و توجه خاصی را ابراز میکنند.
این در واقع نمایشگر دورانی است که در آن، اجتماع محدود و تأمین نیازهای اجتماعی بهتنهایی مقدور بوده است. اما به مرور زمان تا به امروز، با اینکه تا آخرین جزئیات هر بنا بر مبنای محاسبات ریاضی طرحریزی شده و صورت میپذیرد اما با وجود این امر، ساختمان ابنیه پیچیدهتر، نامفهومتر، ناهماهنگتر و بدون توجه به شرایط اقلیمی اجرا میشوند.
در واقع اقداماتی از قبیل «معماری بودن معمار، معماری ناشناخته، معماری ناخودآگاه، معماری ساده» و نظایر آنها به هیچ وجه با وضع ابنیهی مورد بحث تطبیق نمیکند، زیرا اماکنی را که ساکنین یک محل جهت سکونت دائمی خود در آن ناحیه به وجود آوردهاند، فاقد مفهوم واقعی معماری بوده و در مورد آنها میتوان فقط کلمهی «بنایی» را به کار برد. سالهای متمادی وظایف معماران عبارت بود از به کاربردن علائم و نمادهایی که نمایانگر مظاهر معنوی حکومتهای محلی باشند؛ حکومتهایی که اساس فرمانروایی آنها بر مبنای روشهای مذهبی، حکومتهای مطلقه یا سیاستهای اجتماعی قرار داشت. گاه این نمادها و علائم فقط نمایشگر پدیدههای نوینی از سبکهای ساختمانی در هر عصر، بهخصوص عصر حاضر بودهاند. با توجه به این تعاریف باید گفت که معماری به مفهوم خاص خود، نمیتوانسته ناشناخته یا عامیانه باقی بماند و آنطور که تاریخ نیز نشان داده، موجدین آنها ناشناخته نمانده بلکه بالعکس، آثار معماری آنها بهعنوان روح معماری زمان، از سرزمینی دیگر نفوذ کرده است.
در مقام مقایسهی ابنیهی ناشناخته با ابنیهی عمومی، ملاحظه میشود که ساختمانهای فاقد نام معمار یا به اصطلاح ناشناخته ــ که با توجه به نیازمندیهای مردم یک ناحیه و شرایط خاص اقلیمی آن و همچنین نوع مصالح ساختمانی موجود در آن محل به وجود آمده، یک همبستگی دائمی و تغییرناپذیر با عوامل ثابت محلی دارند. به زبان دیگر، آنها پایبند مکان هستند، نه زمان. در صورتی که بالعکس، روح معماری هر عصر بهشدت متأثر از عوامل خارجی و نفوذپذیری از افکار متغیر زمان بوده، حد و مرزی نمیشناسد و به اصطلاح، بینالمللی شده است. به زبان دیگر، روح معماری هر عصر، بر خلاف معماری ناشناخته، پایبند زمان است و نه مکان و با تغییراتی که از لحاظ سبک و اصول معماری واقعاً در آن ظاهر میشود، همیشه قدرت جاذبه و اثر مطبوع خود را حفظ میکند. بنابراین ملاحظه میشود که ابنیهی ناشناخته که هنوز با وجود گذشت قرنها بلاتغییر باقی ماندهاند، با «معماری معاصر» دو قطب مختلف را تشکیل میدهند.
بناهای متعدد و مختلفی را که اهالی و کارگران حرفهای یک محل بر مبنای تجربیات و اندوختهی پیشینیان برای رفع نیازها با مصالح موجود در آن ناحیه و ضمن توجه به شرایط اقلیمی محل سکونت خود با مهارت ساختهاند، نه تنها خواستهی ابتدایی آنها ــ که داشتن سقفی بالای سر باشد ــ را تأمین کرده است، بلکه به مفهوم وسیعتر، فضای زیست آنها را نیز به طور مناسبی فراهم کرده است.
همین امر گذشته از اینکه تا این اواخر نمایشگر مشخصات روستا ها و شهرها بود، وضع اقلیمی و آبوهوای آن نواحی را نیز آشکار میساخت. به علاوه، این بناها که نمایانگر بیش از یک قرن فرهنگ و بینش بشری هستند، جز در مواردی بسیار نادر، به همان شکل به طور طبیعی و دستنخورده باقی ماندهاند. اغلب، فرهنگ ملی و فرهنگ ساختمانی یک سرزمین بهعنوان یک واحد پیوسته و به هم متکی مورد توجه قرار میگیرد و درست از همین دید ملاحظه میشود که در ایران با ایجاد حصار در پیرامون مزارع و باغها، کشیدن دیوارهای گلی در اطراف دهات حاشیهی کویر، گذاردن حصارهای سنگی پیرامون اقامتگاههای کوهستانی و محصور کردن قسمتی از زمینهای مسکونی سواحل دریای خزر با چوب و ساقههای برنج، عواملی پدیدار گشته که برای تحقیق و درک پیوند این دو فرهنگ بسیار مؤثر و مفید میباشد. وقتی بناهای دوران معاصر را با ابنیهی ناشناخته ــ که حاصل کوشش جسمی و فکری یکسان نسلهای قرون گذشته است مقایسه میکنیم، میبینیم آنها در فضاهای طبیعی و از مصالحی ساده و محلی به وجود آمده و از نظر شیوهی ساختمانی، بدون تغییر باقی ماندهاند. در صورتی که سبک معماری، از قبیل بناهای یادبود، معابد و کاخها در هر زمان به علت اعمال نفوذ قدرتهای اجتماعی، مذهبی و سیاسی، به نحوی از انحا تغییر یافته و به سبب پذیرش شیوهای جدیدتر، همیشه قدرت جاذبهی خود را محفوظ داشتهاند. در هریک از دورانهای مختلف معماران چنین میپنداشتند که شیوهی متداول در آن عصر ابدی است، عامل زمان نمیتواند اثری در تغییر آن داشته باشد و قدرت جاذبهی این آثار جاودانی خواهد بود. آنها غافل بودند از اینکه نفوذپذیری آثار از عامل زمان و سایر عوامل، اجتنابناپذیر است؛ زیرا سبک این معماریها در هر زمان به وسیلهی قدرتهای سیاسی مورد تجدید و تغییر قرار میگیرند، در صورتی که این مسئله در مورد ابنیهی ناشناخته صدق نمیکند و اگر هم صادق باشد، به حدی ضعیف است که قابل ملاحظه نیست. تمامی این مطالب مبین این حقیقت آشکار هستند که معماران ایتالیایی در دورهی معماری رنسانس و باروک، سبک معماری خود را در اروپای مرکزی توسعه دادهاند و معماران هلندی در لنینگراد و معماران ترک در بوسنی (یوگسلاوی) به خلق آثار معماری خود مشغول بودهاند. سبک معماری آمریکایی ها در قرن اخیر به وسیلهی معماران اتریشی و آلمانی پایهگذاری شده است و روش معماری جدید به وسیلهی پیشاهنگان معماری نو، به کشورهای مختلف جهان منتقل شده است. همچنین اسلوب معماری هلند نیز در سی سال اخیر تا حدودی تحت تأثیر «آپارتمانسازی مدرن» قرار داشته است، گو آنکه به علت شرایط خاص اقلیمی خود ــ که کاملاً متفاوت است، با مشکلات متعددی از قبیل حفاظت در برابر اشعهی خورشید و تقلیل گرما مواجه شده است. از سوی دیگر، معماران و بهخصوص در دوران بحرانی و تشتت معماری و تغییر شیوهی آن، دوباره توجه خود را به سوی ابنیهی ناشناخته و هنرهای ملی معطوف داشته و با کمال دقت، مجدداً به تحقیق دربارهی آن پرداختند و با اشتیاق تمام، سعی کردند دریابند که چگونه سبکهای نو و شیوههای تازهی انگلیسی، فنلاندی و اتریشی، به سوی شیوهی معماران معروفی چون جوزف هافمن (Josef Hoffman)، رنی (Rennie)، مکینتاش (Machintosh) و بایلی اسکات (Baillie Scott) گرایش پیدا کرده و بهویژه در سالهای اخیر تا حدودی به آن سو کشیده شدهاند.
با وجود آنکه امکان دارد عناوینی از قبیل معماری ناشناخته، معماری ساده و معماری ناخودآگاه، موجب بطلان یا محو بعضی از مطالب مهم و غیر قابل تردید شوند. با این همه نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که این دو قطب (یعنی ابنیهی عامیانه و معماری) همیشه و به طور بدیهی از یکدیگر متأثر بوده و نفوذ متقابلی روی هم داشتهاند. این اثر و نفوذ تدریجی را میتوان در خانههای روستایی که نشانههایی از شیوهها و عوامل مختلف معماری را در بر دارد، به چشم دید. البته ظهور این نشانهها و عوامل ابداً انطباقی با زمان سبکهای معماری مورد نظر نداشته و بلکه همواره مدتی بعد در آنها ظاهر گشتهاند. به طور مثال میتوان خانههای روستایی کشور اتریش را در قرن نوزدهم ذکر کرد که تأثیر سبک معماری باروک کاملاً در آنها مشاهده میشود.
به هر حال ابنیهی ناشناخته ــ که همیشه پایبند مکان است و نه زمان و متأثر از شرایط اقلیمی است و نه شرایط خارجی در برابر معماری ــ منفعل از زمان و فارغ از مکان است و به علت تأثیرپذیری از عوامل خارج از محیط به یک معماری جهانیِ تکوین یافته، یک قطب مخالف اما همجوار را تشکیل داده است.
مدتهای مدیدی است که این تباین، این اختلاف و دوقطبی بودن بناهای شهرها، در تصویری که از آنها به ذهن متبادر میشود کاملاً مورد نظر نظر کارشناسان و محققین این مسئله قرار گرفته است و حتی همجواری این دو قطب مختلف، هویت شهری هر شهر را کاملاً مشخص و معین ساخته است. منشأ این تباین بارز، که اصل مسلمی را در فرهنگ ملتها تشکیل داده است، در مزیت و تفوقی است که ابنیهی عمومی مرتفع، دورپیدا و بیانگر نیمرخ شهر، بر خانههای محقر و سادهی مسکونی دارند. این سادگی و محقربودن خانههای مسکونی نیز سبب شده است که عظمت و شکوهمندی بناهای عمومی، بیش از آنچه که واقعیت دارد، مورد توجه قرار گیرد و احساس شود. توصیف زیر نمونهی بارزی از این تباین و اختلاف را آشکار و مدلل میسازد:
در نقاط مختلف شهر (اسلامبول) میتوان از دور گنبدها و منارههای زیبای مساجد معروف شهر را از لابهلای درختان انبوه و سرسبزی که خانههای کوچک چوبی بسیاری را در میان خود پنهان کردهاند، مشاهده کرد. همچنین میتوان از میان مجموعهای از خانههای چوبی و کوتاه شهرهای قدیمی روسیه، گنبدهای طلاییرنگ پیازیشکل و منارههای زیبای کلیساهای سفیدرنگ را که با جلوهی خاصی خودنمایی میکنند، بهخوبی دید و به همین نحو بر فراز دریایی از خانههای مستور از سقفهای خاکستریرنگ شهر پکن، دیوارهای قرمز شنجری شهر ممنوع که حافظ سقفهای طلاییرنگ خود میباشند، هویدا است، و نیز منارهی کلیساها و ساختمانهای شهرداری اروپا که از فراز خانههای نوکتیز کنگرهای و اشرافی قرونوسطایی این قاره سر برافراشتهاند و منظرهای بس رویایی و دلانگیز در مقابل دیدگان مشخص و عیان میسازند. مشابه اینگونه آثار را میتوان در ایران نیز مشاهده نمود. مثلاً با وجود اینکه گنبدهای فیروزهایرنگ، منارههای مدور سر به فلک کشیده، درختان سرسبز و آبنماهای زیبای مساجد ایرانی با خانههای گلی موجیشکل کوتاه و یکاندازهی همجوار خود ــ که سقفشان از طاقهای زرد فرحبخش پوشیده شده و محصور در دیوارهای مرتفع هستند ــ تباین فاحشی دارند. با این همه، یک تناسب اعجابانگیز و یک هماهنگی دلپذیر و روحنواز بین آنها ایجاد شده که هر نگاهی را مجذوب و هر روح هنردوستی را وادار به تحسین میکند.
از زمانی که مرز مشخص بین «بنایی» و «معماری» حذف شد و از وقتی که خانهسازی در حیطهی تسلط معماری در آمد و به وسیلهی معماران، ردهبندی و مفصلاً توجیه شد، این نظام ساده و اقناعکننده و اثرات مفیدی که بر آن مترتب بود، ضمنِ بیان مشخصات کلیهی عناصر و عوامل اولیهی آن نظام، از بین رفت و بهکلی معدوم شد. ویلاهای مشهور تشریفاتی پالادیو، معماری تخیلی لو کوربوزیه، که بر مبنای طرحی خیالی برای پاریس پیشنهاد شده بود و نیز بندوبستهای شوم و نکبتباری که بر اساس بورسبازی و دلالبازی، سوداگری، سفتهبازی برای خرید و فروش زمینها، خانهها و خانههای بلندمرتبه صورت میگرفت، و تبلیغات وسیعی که در این مورد و به خاطر ایجاد بازار سیاه در اواسط قرن اخیر میشد، همهوهمه مؤید این نظریه است.
به این جهت است که مستثنیات سابق برای خود به شکل قواعد و قوانینی در آمدند، گویا معمار، مخصوصاً برای این امر تعلیم دیده و آموزش یافته است تا معابد، کلیساها، شهرداریها یا کاخها را بسازد و به این وسیله، حساب خود را از این نوع مستثنیات جدا کند. دشواری این انفکاک و روگردانی زمانی کاملاً محسوس میشود که وظیفهی ساختن مسکنهای معمولی برای افراد عادی، آن هم با توجه به تئوریها و نظریههای جهانی و طرحهایی که با نمونههای بینالمللی تطابق داشته باشد، به عهدهی او واگذار شود. چون عقیده و اعتقاد عمومی بر این است که امروز دیگر با وجود وسایل و تجهیزات فنی و مدرن در ساختمانهای بلندمرتبه که جای کلیساهای بزرگ و قدیمی را گرفتهاند، میتوان تمامی احتیاجات انسانی را مرتفع کرد. دیگر هیچ نیازی نیست که در مورد استفاده از نور خورشید به چارهاندیشی پرداخت، در مورد بهرهگیری از گرمای طبیعت، پیشبینیهای لازم را انجام داد، یا جهت بادی را که امکان دارد برای مردم خطر داشته باشد، بررسی و برای جلوگیری از خطرات احتمالی آن، از قبل فکری کرد، یا آنکه به سایهی درختی که امکان دارد مفید باشد، توجه نمود.
بنابراین امروز دیگر بدون توجه به بستگیها و همبستگیهای گذشته و آزاد از شرایط و روابط محلی، برای ساختن بناها از لوازم و مصالحی که حتی امکان دارد مغایر با شرایط محلی باشد، استفاده میشود. این لوازم و وسایل را فرهنگ فنی در اختیار سازندگان قرار میدهد. از اینرو ملاحظه میشود که تشابه عجیبی میان ساختمانهای بلندمرتبهی شیکاگو، هانوفر، وین یا سنگاپور وجود دارد ــ همان تشابهی که میان تخممرغهای همهی شهرها هست. از آن زمان تا کنون دیگر خانههای کوتاه شهری مبین و ممیز اختلاف میان زندگی خصوصی و عمومی نیستند و ساختمانهای بزرگ عمومی نیز نمیتوانند بیانگر چهرهی واقعی شهر باشند، زیرا ساختمانهای بلندمرتبهای که محل اسکان در آنها تا به حداقل ضرورت، تقلیل یافته، در نتیجهی واسطهگری و سفتهبازی ــ که در مورد معاملات ساختمانها و زمینها صورت میگیرد موجودیت خود را بهعنوان ساختمانهای کمال مطلوب به اثبات رساندهاند.
ژوزف فرانک، در سال 1930 در مورد این مسئله چنین اظهار داشت: «خانهی محقری که با داشتن دو پنجرهی کوچک بر روی هم، تا این زمان نام آلونک را به خود اختصاص داده بود، بدون شک در آینده قصر نامیده خواهد شد… اصول معماری مدرن محققاً نه بر مبنای شیشه است و نه آهن و بتن آرمه، بلکه نمونهی ایدهآل آن خانههای ژاپنی است، با دیوارهای متحرک، غیرثابت و حاکی از ماوراء… انسان عصر حاضر که فعالیتهای معیشتی او هر روز بیشتر از دیروز و هر لحظه طاقتفرساتر از پیش میشود، نیازی مبرم به محل زیستی دارد که نسبت به گذشته آرامتر و راحتتر باشد، زیرا در مقام مقایسه با اسلاف خود، وقت کمتری برای استراحت و تمدد اعصاب در اختیارش قرار گرفته است. به این جهت محل زندگانی او باید مطلقاً با محل کارش فرق داشته باشد… خانهای که به منظور سکونت دائمی مورد استفاده قرار میگیرد، باید وجودش در خوشبختی ساکنین آن مؤثر بوده و در هر گوشهای از آن راحتی و آسایش واقعی فراهم باشد.
همانطوری که برای رهایی از فشارهای روحی که محصول زندگی مدرن در شهرهای بزرگ میباشد، و نیز استراحت در خانههایی که خالی از تجملات و عناصر حشو و زائد است، به خانههایی نیاز هست که مانند دوران پیش از صنعتی شدن، دارای یک یا دو طبقه بوده و از مصالح طبیعی ساخته شده باشد. نیز چنانکه برای تلفیق اثرات روحی این نوع استراحتها با احساسات و افکار تنویریافتهی مردم نیاز به فضای زیست مناسبی وجود دارد، به همان نحو نیز ضروری است قوهی تشخیص مردم تا حدی پرورش یابد که بتوانند تمییز دهند که علت استفادهی اجباری از مرخصی چیست؟ و چرا مردم شهرهای بزرگ و مدرن، با وجود داشتن تمام وسایل و تجهیزات فنی، باز هم برای استراحت و تفریح به سوی روستاها که فاقد این وسایل هستند، کشیده میشوند. در واقع، علت این تمایل و کشش به این دلیل نیست که از زیر بار زحماتی که باید برای نگهداری، تعمیر یا تجدید ساختمانهای بلندمرتبه و مجلل شهر خود متحمل شوند، شانه خالی کنند. بلکه به خاطر استراحت در بناهای ناشناختهای است که با مصالح طبیعی ساخته شده و عاری از جنجالهای زیانآور و ظواهر زجردهندهی شهری میباشند.
علاوه بر مسائل فوق، یک شک و تردید منطقی نیز در مورد مسئلهی مصرف و ضایعات اقتصادی و اینکه آیا ادامهی این مسئله به همان شکل سابق خود امکانپذیر است یا خیر، وجود دارد. از جمله مسائلی که شامل این شک و تردید میشوند، عبارتند از: بررسی و کنترل مقاومت شدیدی که علیه محصولات صنعتی و تجاری صورت میگیرد؛ بهویژه آنهایی که تولیدشان به طور مجزا سفارش داده میشود یا ایستادگی محسوسی که بر ضد یک توسعهی اقتصادی مبهم و زیانآور به عمل میآید. به علاوه، این سؤال مطرح است که آیا امکان دارد در هنگام احتیاج و ضرورت، کلیهی روشهای تولید را از لحاظ میزان مصرف انرژی کنترل کرد؟
وقتی بنایی را مطابق طرح تنظیمی میسازیم، باید ضرورتاً حتی در آخرین لحظه به فکر زمان تخریب آن نیز باشیم. به این جهت لازم است نقشهی تخریب آن را نیز تهیه و پیوست طرح ساختمانیِ آن بنا کنیم و ضمناً آن را به شیوهای تهیه کنیم که هنگام تخریب بتوانیم باز به بهترین شکل، از مصالح آن برای ساختن بنای دیگر حداکثر استفاده را داشته باشیم؛ به این مفهوم که نه تنها نباید انتظار دوام ابدی را از یک بنا داشت بلکه باید پیشبینیهای لازم را برای تخریب و نحوهی استفادهی مجدد از مصالح به کار رفته در آن نیز صورت گیرد.
بناهای ناشناخته که در دوران قبل از صنعتی شدن ساخته شدهاند، دارای این ویژگی چشمگیر هستند که تمام مصالح آنها را پس از تخریب میتوان در بناهای ناشناختهی دیگر به کار برد.
نه تنها چوب، دستبافتهای حصیری یا ترکهای، نِی و کاه، بلکه گل رسِ مخصوصی که به اشکال مختلف در این بناها به کار رفتهاند، نمونههای بارز و مثالهای کلاسیکی هستند که مؤید این مطلب میباشند.
به طور کلی اصلاً موضوع مورد بحث ما تنها شک و تردیدی نیست که در مورد مسائل خاص اقتصادی پیش میآید (به عنوان مثال، آیا با توجه به وضع مواد خام و انرژی موجود فعلی و آتی که دولتهای صنعتی آنها را اینگونه سخاوتمندانه به مصرف میرسانند، میتوان در آینده جانشینی برای آن به دست آورد؟ و یا امکان دارد که این مواد همیشگی و ابدی باشند؟) بحث ما بیشتر مربوط به مسئلهی مهمی است که وضع خاص اجتماعات انسانی را در بر میگیرد و تغییرات دائمی آن را شامل میشود. سؤالی که استفانو بیانکا (Stefano Bianca) بهخصوص در همین مورد مطرح کرده را ذکر میکنم:
«اطلاع ناقص مردم از این امر که پیشرفتهای حاصل از تمدن فعلی شروع به متزلزل کردن اساس زندگی انسانی کرده، اعتقاد و ایمان راسخ آنها را نسبت به ترقی و تعالی اجتماعات انسانی، به طور هراسانگیزی سست و رنجآور ساخته است. چنین به نظر میرسد که در آیندهی نزدیک مرز امکانات فعلی در مورد تطبیق دائمی فرد با شرایط موجود، یعنی با شرایط و تغییراتی که به مرور زمان به دست بشر و با فکر او ایجاد شده و میشود به پایان برسد و بهزودی به خاطر این پیشرفتها که چنین نتایج زیانآوری را به بار آورده، آرزو کند که اعقاب او دارای زندگی بهتری شوند. اگرچه امروز دیگر این آرزو نه تنها پیرو و خواهانی ندارد، بلکه این خطر را نیز در بر دارد که توهینی تلخ تلقی شود.
در گذشته امکان داشت قوهی ادراک و قدرت تفکر فعلی مردم اروپا که دائماً در حال تغییر بوده و هست به نحوی از انحا، رابطهای با عالم اسلام برقرار ساخته و فوائدی در بر داشته باشد. ولی متأسفانه این امر مقدور نشد، زیرا از ابتدای شروع عصر جدید و هنگامی که مسائل مربوط به امکانات پیشرفت و مفهوم و مقصود ترقی سطح زندگی انسانی مورد توجه قرار گرفت، عالم اسلام خود را از دنیای غرب جدا ساخت و به کار خویش پرداخت: غربیها با شتاب به سوی اهدافی که خود تعیین کرده بودند شتافتند، در حالی که جهان اسلام دوری مستمر از سرچشمهی فیاضی که خداوند به آنها عطا کرده بود را پذیرفت. اما امروز، باز چنین ملاحظه و استنباط میشود که راه امکان تلاقی و همکاری این دو قطب مجدداً هموار شده باشد زیرا غربیها در صدد برآمدهاند باز دربارهی نحوهی تعیین اهداف خود در گذشته غور و تفحص کنند و ارزش آن را از طریق سنجش و نقد مشخص سازند.
نشانهی چنین غور و تفکر، بهخودآیی و تأملی، از آنجا مشهود است که آنها در صدد دستیابی به عواملی برآمدهاند تا به آن وسیله امکانات علمی و فنی را حتی الامکان متناسب سازند و به دلیل همین امر نیز به عقاید و نظرات کاملاً منظم و مستدلی چشم دوختهاند. این تعمق و تفحص شامل علوم انسانشناسی و زیستشناسی نیز میشود؛ یعنی علومی که در واقع مایل هستند همبستگی فرهنگی، زیستشناسی، اجتماعی و طبیعی خود را نسبت به هم حفظ کنند، زیرا تحرک و پیشرفت خود را مدیون مساعی و کوششهایی میدانند که در راه یک مقصود و هدف معین، آن هم با هزینهی گزاف، برای پیشرفتهای جدید به کار رفتهاند.
نقطهی مشترک چنین زحمات معنوی و کوششهای انسانی، تحصیل اطلاعاتی است در مورد آنچه که از زمان پیدایش جهان و در مسیر تاریخ بشر از نظر طبیعی و فرهنگی و به صورت عطیهای عالی متجلی شده و به شکلی خواسته یا ناخواسته به مرور زمان افزایش یافته است. مقصود از تحصیل این هدف، این است که سعی شود فاصلهی آن دو فرهنگ با توجه به تقلیلی که اکنون یافته بهمرور زمان به کلی از بین برود. برای شناخت و درک این هدف جدید، تشخیص این موضوع ضروری است که این هدف نو کاملاً با قواعد و قوانین گذشته که حافظ بقا و حیات فرهنگهای سنتی بودهاند تطابق دارد. به این شیوه دوباره امکانات جدیدی به وجود آمده تا تفاهم متقابل میسر شود و در نهایت این تفاهم قواعد و نظام مستحکم فرهنگهای سنتی، در حکم یک واقعیت محرز و لازم برای هرگونه تعالی به حساب آید؛ همانا این واقعیت بارزی است که فرهنگ جدید باید به خاطر حفظ حیات و جاودانگی آن به سویش بازگردد. بالاخره جریانهای مختلف در بطن هر اجتماع متمدن و قدرت مقاومت درونی آن، روزی خودبهخود به گونهای متباین و متضاد با زمان حال متجلی خواهد شد و با قدرتهای نامرئی و ناموافق، آن را از درون متلاشی خواهد کرد. بهعلاوه در آخر، روزی رضایت باطنی و روحی بشر که به فرهنگهای سنتی خود در همان محدودهی معنوی و تمایلات شخصی عادت کرده و پایبند شده بهعنوان یک عامل مؤثر در تقویت نفس و سعهی صدر شناخته خواهد شد و این عامل میتواند بهتنهایی از رشد خواستههایی که زاییدهی خلأ درونی میباشد، جلوگیری کند. علت این رد شدن نابسامان، توهمی است که در نتیجهی روشهای نامعقول و وسایل فنی مدرن به وجود آمده و سعادتی ساختگی را به بشر نوید داده است»
حال که ما با توجه به مطالب فوق، از ویژگیهای ابنیهی ناشناختهی پس از دوران صنعتیشدن آگاهی حاصل کردهایم، چرا از این آگاهی برای دوران بعد از صنعتی شدن که ما با آن مواجه هستیم، بهره نگیریم؟ این عقیده در کتابی که من در سال 1960 راجع به ابنیهی ناشناخته در شمال بورگنلند منتشر کردهام، چنین بیان شده است: … انتشار این کتاب در وهلهی اول به این خاطر بوده تا نشان دهد که برای پیشرفت و تکامل مسئلهی مسکن و شهرسازی بهخصوص در حال حاضر میتوان از روستاهای قدیمی بورگنلند بهرهی مفید برد… چرا باید فقط در حسرت زندگانی مردمی بود که غروبها در مقابل خانههای محقر دهاتی خود، روی سکوهای سادهی سنگی و زیر درختان انبوه خیابانهای دهکدهی خویش چنان میآرمند که گویی در یک محل عمومی برای آسایش و مصاحبت گرد هم آمدهاند؛ در محیطی که عاری از رنجها و متعلق به تودهی انسانهاست، بیآلایش، پاک، بیپیرایه و بالاتر از همه، آفرینندهی سکوت و آرامش که درست از هر لحاظ متضاد و متباین با محیط شهرهای بزرگ امروزی و محیطی است که ما سعی میکنیم حتی الامکان از هر فرصتی در پایان هر هفته و هنگام فرا رسیدن تعطیلات، از آن بگریزیم و از هیاهو، عوامل هیجانانگیز، اثرات ماشینی و سایر مشکلات عدیدهی آن دور شویم؛ و بگریزیم از دنیایی که در آن، شکلها، فرمها، رنگها، نگارها، ابزار و اشیا هیچگونه هماهنگی و توافقی چه از نظر تعادل و تناسب و چه از لحاظ ضوابط و رسوم با هم ندارند و برای تفهیم و تفهّم آنها هیچ نوع بیان منطقی و سخن بجایی وجود ندارد. اینها نه تنها فاقد مقیاسهای مشترک انسانی هستند، بلکه اثرات غمانگیز و تهدیدکنندهای هم دارند. بر خلاف رنجها و ناراحتیهایی که به مردم شهرهای بزرگ تحمیل میشود و علتش نیز اجتماع انبوه مردم در شهرها، ماشینی شدن زندگی آنها و تشویق و شتابزدگیشان برای تأمین معاش میباشد، ساکنین اطراف دریاچهی نویزیدلر (Neusiedler) در اثر وسعت مکان، سادگی و آرامی فکر، دوراندیشی، رعایت ضوابط جاری و توجه کامل به مسائل و روابط انسانی، کاملاً از رفاه و آسایش قابل ملاحظهای برخوردارند. تمام عناصر و عوامل تشکیلدهنده و موجد نظم که همیشه و در همه جا موجب جلوهی خاص و زیبایی زندگی میشوند، به طور مستقیم ناشی از حوادث و اتفاقات زندگی بوده و متأثر از آنها هستند؛ مثلاً انبارهای بزرگ غله که بنا بر تجربیات و نیاز روستاییان و با کوشش و همت عالی آنها در مناسبترین محلها ساخته شدهاند، ضمن ایفای نقشی مؤثر و مفید، از نظر حفظ نواحی اطراف و جداسازی آن نواحی از مزارع روستایی و خانههای دهقانی، بر عظمت و شکوهمندی کلیساهای دهکده نیز میافزایند و منظرهای بس دلانگیز به وجود میآورند.»
در ایران ــ که از لحاظ اقلیمی و مصالح ساختمانی، شرایطی خاص، متفاوت و مختلف دارد ــ و بهخصوص در حواشی کویر که مردم آن از لحاظ عوامل و مصالح طبیعی بسیار فقیر هستند، نیز بهتر از هر جای دیگری میتوان مسئلهی ابنیهی ناشناخته را مورد بررسی و تحقیق قرار داد. زیرا این مردم کویرنشین با وجود کمبود مصالح ساختمانی طبیعی، با سادهترین وسایل و مصالح و تحت دشوارترین شرایط، بهترین و مناسبترین اماکن را برای زیست به وجود آوردهاند که اینها سرشار از یک قدرت خلاقه و غنای فرهنگ ملی هستند.
به این نحو ملاحظه میشود که قدرت خلاقهی این مردمِ نیازمند و متکی به عوامل طبیعی، در شرایط بسیار دشوار، آثاری به وجود آورده است که مملو از غنای فرهنگ ملی بوده و حاکی از تجربه و ابتکار زاییدهی احتیاج آنها میباشد. آنها برای خلق این ابنیهی ناشناخته فقط از یک نوع مادهی خام موجود در محل که گل رس نامیده میشود، استفاده کردهاند. این ماده در مواقع لزوم بهتر و سریعتر از مواد دیگر فرم میگرفته و از نقطهنظر مقاومت در مقابل حرارت، صدا و استفادهی مجدد و مکرر در ایجاد ابنیهی جدید، مادهای ایدهآل به شمار میرود. با این تفاصیل این سؤال مطرح است که لوازم و تجهیزات متنوع و بیشمار امروزی که برای طراحی ساخته شدهاند، مقررات و نورمهای متعددی که وجود دارند، جدولهای فنی و ماشینهای حساب و نقشهکشی زیادی که در اختیار کارشناسان مربوطه قرار گرفتهاند، همهوهمه، چه اثری بر قدرت خلاقه و تخیل نسلهای آیندهی مردمی که چشم در کویر گشودهاند و از کودکی با دست های خویش و مصالح موجود در محل، خالق مایحتاج خود بودهاند، خواهند گذاشت؟
وقتی قدرت خلاقهی مردم بومی که اماکن زیست خود را از گِـل و خشت میساختهاند، با کوششها و مساعی جدیدی که اخیراً در اروپا برای حل مشکلات مسکن از طریق همهپرسی به وسیلهی پرسشنامههای مخصوص و از راه نظرخواهی از متقاضیان مسکن به عمل میآمد مقایسه شود، بهخوبی مشهود است که کار و عمل این افراد روستایی یا صحرانشین که با شکل دادن به گل رس و استفاده از مصالح موجود در محل خانه میسازند و در دیوارهای اتاقهای آن برای گذاردن و نگهداری ظروف و لوازم زندگی، طاقچههایی درست میکردهاند، میادین و معابر احداث میکردهاند و با این حال تمامی این مساعی را از بدیهیات زندگی می دانستهاند، بسیار جالب و تحسینبرانگیز میباشد؛ باید اعتراف کنیم که واقعاً قدرتی خلاقانه، اعجابانگیز قابل تعمق و درخود تجلیل بوده است. این محیط زیست با اندوختهای از تجربههای کسبشده از نسلهای قبل، به طوری ساخته و آماده شده که تمام مایحتاج ساکنین آن از قبیل میادین، معابر، کوچهها، خانهها، اتاقها و غیره را تأمین کرده و کاملاً با روابط احتماعی، آداب و رسوم محلی، شرایط اقلیمی، وضع جسمانی و وسایل حملونقل تطبیق داشته و موجب ارضا خواستهها و نیازهای طبیعی آنها میشود.
این دنیای یکپارچه و متحد، بدون توقع و ادعا و فاقد علوم و فنون، که بر اساس تجربیات شخصی که سینهبهسینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است به وجود آمده و کاملاً با دنیای مدرن ما که در آن کارهای یَدی، اعمال فکری، روشهای تولیدی و مسئولیتهای فردی و احتماعی، در تمامی زمینهها (و حتی این اواخر در زمینهی امور عقلی) به رشتههای مختلفی تقسیم و تا کوچکترین جزء آن ردهبندی شده و یک پیوند ناگسستنی با تخصص اکتسابی پیدا کرده، تباینی محسوس و فرق فاحشی دارد؛ زیرا وقتی خدمات ضروری به طور دائم و در همه جا دوباره از کارگاههای خصوصی جدا شده و به کارخانهها سپرده شوند (به عبارت دیگر، زمانی که کارهای یدی به اجبار جای خود را به کارهای ماشینی بسپارند) چهرهی پرطمطراق تخصص و مسئله احتیاج به ابزارهای فنی در زمینههای علمی و طراحی ظاهر گشته و پیشکسوتی را از آن خود میسازند.
بهعنوان مثال اگر خواسته باشیم دربارهی کیفیت محل سکونتی از نظر انعکاس صوت، نور و اثرات روحی آنها به بحث پرداخته و نتیجهگیری کنیم، خودبهخود پای دستگاههای اندازهگیری و اسبابهای سنجش به میان کشیده میشود و در نتیجه به تصور اینکه نتایج حاصله از کار این آلات و ادوات فنی، رضایتبخش بوده و انسان نمیتواند عامل مؤثری در این سنجش باشد، عامل روحی را به دست فراموشی میسپاریم؛ عاملی که میتواند با عکسالعملهای ناخودآگاه خود اثرات مشترک تمام عناصر سازندهی آن فضا را نشان دهد، ولی دیگر متوجه این امر نمیشویم که تنها با ابزار و ادوات فنی نمیتوان به بررسی عینی اثراتی که عوامل سازندهی آن فضا دارند، پرداخت. در واقع این امر به مثابه این است که اجرای طرح ساختن خیابانی، به گروهی از متخصصین سپرده شود اما شیوهی ساختن دیوارخانههای مشرف به همین خیابان به دستهی دیگری از کارشناسان واگذار شود.
شهرهای بزرگ دنیای معاصر که از عوامل ناهمگون به وجود آمدهاند، در مقابل ابنیهی ناشناختهی موجود ــ که با وجود فقدان طرح، نقشه و محاسبات فنی از ثبات و هماهنگی آشکار و شگفتانگیزی برخوردار بوده و تناسب دقیق و عمیقی با شرایط و امکانات زیستی دارند، یک پدیدهی ناهماهنگ و یک مظهر نامعقول بوده و سدی در برابر بهزیستی به شمار میروند. مشارکت واقعی و فعالانهی مجرب در امر ایجاد ابنیهی ناشناخته تنها به ساختن آنها محدود نمیشد، بلکه آنها توجه خاصی نیز به بهسازی محیط زیست داشتهاند. به همین علت ملاحظه میشود که ایجاد این ابنیه به هیچ وجه موجب آشفتگی و درهمریختگی شهرهای بزرگ و مدرن نشده و اتفاقاً بالعکس، در همه جا به دلیل رعایت شرایط خاص اقلیمی و ساختمانی الزاماً اشکال و نمونههای متناسب و مشابهی را به وجود آورهاند که در عین همشکل نبودن، از هماهنگی محسوس و مطبوعی برخوردار هستند. این مطالب میتواند فقط تعداد بسیار معدودی از نمونههای بارز این نوع ابنیه – که در شرایطی سخت و ضوابطی دشوار به جود آمدهاند را نشان دهد و چند مثال از شیوهی فعالیت و اسلوب کار مردمی را (که پیش از دوران صنعتی شدن، احتیاجات ساکنین نواحی خود را با سادهترین و تحسینبرانگیزترین وسایل کار و آموزندهترین روش کار برای ما تأمین میکردهاند) بیان کند.
در عصری که سوءاستفاده از منابع طبیعی جهان، آن هم به طرزی گسترده و بیامان، از حد متعارف گذشته و به سوی بهرهکشی و استثمار ناهنجار گرویده، و در زمانی که خشکی و عدم آبرسانی به شهرها و روستاها (که حاصل تنظیم آب رودخانهها با وسایل فنی میباشد) زمینهای دایر را به بایر شدن تهدید میکند، باید در این اندیشه بود که تمام زمینهای بایر را به زیر کشت برد و از آنها بهرهبرداری کرد.
__________________________________________________________________________
منبع:
راینر، رولاند (1977). ابنیهی عامیانهی ایران، ترجمهی نصرتاللّه وفاییکیش. گراتس: آکادمیش دوروک
مدارک فنی