کامران دیبا و معماری برای کودکان نوشتهی حمیدرضا نجفی

طرز تفکر و رفتار جامعهی ایرانی نسبت به ارزشهای پرورش و ایجاد تسهیلات برای کودکان مبحث جالبی برای جامعهشناسان و مسئولین آموزش و پرورش است. با ارزیابی شرایط حال و نگاه به محیط زیست و نهادهای مربوط به کودک در سطح کشور، متوجه وضع نابسامان معماری در این مقوله میشویم؛ حال آنکه در خارج از کشور ما، مسألهی کودک و حتا معماری برای کودکان یک مبحث نیمهتخصصی در معماری است.
پنجاه سال پیش در ایران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در ابتدا یک نهاد و مؤسسهای غیردولتی و غیرانتفاعی بود، یکی از نادرترین و خلاقانهترین مؤسسات آموزش کودک در در سطح جهان محسوب میشد. این کانون به همت و مدیریت خانم لیلی جهانآرا (امیرارجمند) گامهای ارزشمندی از قبیل نشر کتاب، ایجاد کتابخانه، برگزاری کارگاههای هنری، فیلم و غیره در سطح کشور برداشته است. جا دارد افراد و متخصصین کشور با نگاهی مجدد، قشر کودک و نهادهای مربوطه را مد نظر داشته و مورد بررسی قرار دهند.
یکی از معمارانی که در ایام گذشته مطالعاتی در زمینهی کودکان انجام داده و در این مورد صاحب نظر بوده، بدون شک کامران دیبا است. زمین بازی برای کودکان در پرورشگاه شرق تهران، کتابخانه و کارگاه نقاشی در پارک شفق، اردوگاه تابستانی برای کودکان بیسرپرست در سطح کشور، طراحی چندین پروتوتایپ مدرسه در شهرک شوشتر نو و در خاتمه تهیهی طرح جامع شهرک شوشتر نو با در نظر گرفتن فاصلهی مدرسه تا منزل و دسترسی پیاده بدون برخورد با ترافیک شهری برای رسیدن به مدرسه، حاصل همین رویکرد و توجه او به معماری کودک یا معماری برای کودک بوده است.
کامران دیبا جزو آن دسته از معمارانی است که در آثارشان به کودکان توجه ویژهای داشته اند. او در چندین پروژهی خود فضاهای خاصی را به کودکان و حتا تفریح و بازی آنها اختصاص داده است. من در این مقاله قصد دارم بازنگری کوتاهی به پروژههای کامران دیبا و ارتباط آنها با “معماری برای کودکان” داشته باشم و همزمان به بیان نظرات دیبا دراینباره خواهم پرداخت.
اولین پروژهی کوچک دیبا، ایجاد یک زمین بازی در پرورشگاهی در شرق تهران بود که در سال ۱۳۴۵ با همکاری پرویز ورجاوند در محوطهای هزار متری، با کاهگل و به صورت روستایی ساخته شد. دیبا با مراجعه به یک کاشیفروشی، تعدادی کاشی شکسته جمعآوری کرد و برای تزئین این محل به کار گرفت. خود کودکان پرورشگاه نیز در مراحل ساخت و تزئین محوطه مشارکت داشتند.
در سال ۱۳۴۵ کامران دیبا اردوگاهی تابستانی طراحی کرد که برای تعطیلات کودکان بیسرپرست در سواحل دریای خزر (تنکابن) در نظر گرفته شده بود. با وجودی که این پروژه “اردوگاه” نام داشت، اما اصلاً به معماری خشک و پادگانی بسیاری از ساختمانهای این تیپی شبیه نبود. شاید بهتر باشد آن را یک دهکدهی کوچکِ مدرن بنامیم؛ دهکدهای که یک میدان مرکزی، خوابگاههایی شبیه پاویون که به صورت خانههایی مستقل دورِ میدان طراحی شدهاند، رستوران (کافه تریا)، سینما، سالن تئاتر و نمایش و سایر بخشهای اجتماعی از قبیل کتابخانه، استودیوی هنری و درمانگاه داشت؛ دهکدهای با سقفهای سفالی و محصور در فضای سبز و درختان تا هرچه بیشتر زمینهی شادی و طراوت این کودکان را فراهم آورد. ساخت اردوگاه در سال ۱۳۴۸ به پایان رسید و به روایت دیبا در روز افتتاح، همهی شرکتکنندگان زبان به تحسین آن گشودند. او میگوید: «نتیجهی کار خوب شد، بعداً بچهها رو میدیدی که با چه لذتی بازی میکنن، باهم حرف میزنن، موزیک میزنن، تئاترِ بچهها را تماشا میکنن و خودشون توی درست کردنش مشارکت دارن. خب دریا بود، تو ساحل میدویدن. یک دریا داشتن مال خودشون، این بچهها بعضیهاشون از اطراف کویر میاومدن، هنوز دریا ندیده بودن …»
این محل هماکنون با نام “اردوگاه حبیب بن مظاهر” زیر نظر سازمان بهزیستی و مختص معلولین به فعالیت خود ادامه میدهد. در سالهای اخیر، متأسفانه تغییراتی در اردوگاه صورت گرفته که از کانسپت و عملکرد اولیهی طرح به دور است. دیبا در این مورد میگوید:
ساختمانهای این اردوگاه با سقفهای کوتاهش برای کودکان در نظر گرفته شده بود. با اختصاص آن به معلولین (با وجود امکانات و بودجهی زیادی که به معلولین تخصیص داده میشود و نیاز معلولین که تعدادی از آنها از بازماندگان جنگ هستند، به رمپ و امکانات رفت و آمد برای نابینایان)، همین امکانات کمی را که به ایتام ضعیف و بیپشتیبان داده شده بود، محدود میکنیم یا از آنها میگیریم؛ این نشانهی بیتوجهی به کودکان در جامعهی ماست. توجه شما را به عکسهای هوایی سایت گوگل از این اردوگاه جلب میکنیم. تاریخ عکس اول برای ما معلوم نیست، اما عکس دوم در سال ۱۳۹۲ گرفته شده. در این طرح فضاهای سبزی برای حفظ محیط جنگلی و تعطیلاتی کودکان در نظر گرفته شده بود تا محلی برای گردش و بازی کودکان باشد، اما همانطور که در عکسهای جدید پیداست، با از بین رفتن این فضا و خیابانکشیهای متعدد در سالهای اخیر، اردوگاه از حالت تعطیلاتی و ییلاقی درآمده و ظاهری شهری پیدا کرده است. ساختمانسازیهای اخیر که منجر به تحرک فراوان خودروها و خیابانبندیهای جدید در اردوگاه شده، هیچ ربطی به پروژهی اولیه که بر مبنای “طرح دهکدهای روستایی و اولویت به پیاده” بود، ندارد. این اقدامها نشانهی عدم حساسیت مسئولین به طبیعت و حفظ فضاهای سبز و اشتهای زیاد برای ساختوسازهای نامتجانس با محیط اطراف است…
یکی دیگر از پروژه های دیبا، طراحی مرکز کانون پرورش کودکان و نوجوانان توسط شرکت مهندسین مشاور داض در سال ۱۳۵۳ بود که پیریزیهای آن انجام و ساخت بنا شروع شد، اما ناتمام ماند. این پروژه نزدیک به ۳۵ سال است که در همین وضعیت، رها شده. هرچند معماری این بنا برای کودکان نبود، اما هدف از طراحی آن، ایجاد ساختمانی برای ارائهی خدمات به کودکان و نوجوانان بود که متأسفانه بایگانی شد و هیچگاه به مرحلهی اجرا نرسید. پروژهی مذکور شامل دفاتر اداری، تالار سخنرانی، کتابخانه، استودیوهای سمعی-بصری، انتشارات کتاب کودک، کافهتریا و پارکینگ زیرزمینی میشد و قرار بود در محلهی فرحزاد تهران (شهرک غرب فعلی) به اجرا درآید.
اما پارک شفق اولین پروژهی بزرگ و اساسی دیبا بود که طراحی آن در سال ۱۳۴۵ به سفارش شهرداری تهران آغاز شد. این زمین در مقایسه با زمین پارکهای دیگر بسیار کوچک بود. با این وجود، دیبا (به دلیل علاقه به جنبههای اجتماعی کار) علاوه بر طراحی بخشهای تفریحی ویژه ی بزرگسالان، در همین محیط کوچک نیز به کودکان توجهی ویژه داشته است؛ طراحی کارگاه نقاشی، کتابخانه و زمین بازی مخصوص کودکان، حاصل همین رویکرد اوست، ضمن اینکه دیبا فضایی اختصاصی برای بازی کودکان ایجاد کرد و نه با نردههای فلزی (مثل زندان)، بلکه با استفاده از اختلاف سطح، آن را از سایر بخشهای پارک جدا کرد. دخالتهایی که در سالهای اخیر در این محوطه صورت گرفته، بهکلی این کانسپت طراح را بر هم زده و فضای بازی کودکان را بیهویت ساخته است. دیبا دراینباره میگوید:
شهرداری اون محل بازی بچهها رو رستوران کرد و بعدش هم سرای کتاب. سرنوشت امروزش هم برایم مجهول است. شنیدم برای بچهها فقط یک تاب مونده. خیلی زیبا بود. اولش یک گودال زباله بود. آرایشش کردم و اطرافش رو مثل بالکن اپرا درست کردم که پدر و مادرها و آدمای دیگه بتونن بشینن اونجا بچهها رو از بالا تماشا کنن. بازی بچهها خیلی تماشاییه، یک شادی و شعفی داره، یک بیگناهیای هست توش؛ کارای عجیب و غریبی میکنن، یکی ماسه پر میکنه توی سطل، بعد ازش یک چیزی میسازه بعد یکی با لگد خرابش میکنه، بعد اون بچه گریه میکنه میره مادرشو میاره، یه دفعه بعد میبینی هردوتاشون دارن با همبازی میکنن یا همون چیزی که خراب شده رو دارن با هم میسازن. می دونی همهی اتفاقایی که میافته مثل یه تئاتره. خوشحالیشون آدمو خوشحال میکنه. میبینی یکی از سرسره میاد پایین ریسه میره از خنده. یکی سرش میخوره گریه میکنه. گریهشون آدمو غمگین میکنه. یک پلی هم زده بودم که اینور گودالو به اونورش وصل میکرد و زیرش بچهها قایمموشک بازی میکردن، خیلی هم جای امنی بود. مادر میتونست با خیال راحت بچه رو اونجا ول کنه. مثل یک نمایش دائمی زیبا بود با هنرپیشههای کوچولوی شاد.
متأسفانه با ساختوسازهایی که در سالهای اخیر زیر این پل صورت گرفته، دو سوی آن از هم جدا شده است. فضای پارک، کوچکتر به نظر میرسد و مخصوصاً کودکان سایهبان خود را از دست دادهاند و زمین بازیشان کوچک شده است. فضای بازی بچه ها، به همان تاب و سرسره ی کوچکی محدود شده که گوشها ی نصب کردها ند. عکسهای موجود، بهخوبی نشاندهندهی پیامد این تعرضاتی است که در سالهای بعد به پارک شد. توجه شما را به پنجرهها و نردههای قهوهای، قرمز و آبی، بندکشیهای آبی دیوارها و پلهی سبز فلزی جلب میکنم؛ کارهایی که جشنوارهای از رنگهای بیربط را در یک فضای چند متری به نمایش گذاشتهاند! دیبا میگوید:
زیر پل بسته شده، مغازهای در آنجا گذاشتهاند و به درش قفل زدهاند. ضمناً راه دیگری هم برای قسمت بازی بچهها اختصاص دادهاند، چون ظاهراً راه اصلی که از زیر پل بوده، مسدود شده است. در این قسمت پارک که در عکس دیده میشود، به هیچ وجه پله و راه فراری در نظر گرفته نشده بود. هدف این بود که محوطهی ورودی بچهها فقط یک ورودی از مرکز داشته باشد و غیر از اولیای کودکان، هر شخص نابابی نتواند وارد این محوطه شود که با ساخته شدن این پلهی فلزی بدقواره، کانسپت کار بهکلی به هم خورده. با این اقدامات، آهنگر محله و مأمور خرید پارک سهم جالبی در زیباسازی کار اینجانب داشتهاند. جالبتر آنکه تمام تغییرات و دخالتها در محوطهی بازی بچهها در پارکی اتفاق افتاده که نزد سازمان میراث فرهنگی بهعنوان یک اثر ملی ثبت شده است!
پروژه ی دیگر دیبا، شهرک شوشتر نو بود که طراحی آن در سال ۱۳۵۳ شروع شد و ساخت بخشهایی از آن تا سال ۱۳۵۹ به طول انجامید، اما نیمهکاره رها شد. در پروژه ی شوشتر نو، تمرکز بر عابر پیاده است و شاهراهی که بخشهای مختلف طرح در حول آن قرار میگیرد در واقع پیاده راهی است که شهرک را به کرانهی رودخانه در مجاورت شوشتر قدیم متصل میکند. به دلیل اهمیت عابر پیاده، دیبا ضمن در نظر گرفتن پارکینگهایی عمومی برای شهرک، ورودی کوچهها را مسدود ساخت و کف آنها را سنگفرش کرد و آجرهای بتنی 50×50 به کار برد، با باریک کردن کوچهها، به آنها سایه بخشید و درواقع کوچهها را به حیاطی عمومی برای منازل مبدل ساخت تا علاوه بر رفاه حال عابر، شرایط نزدیکی اجتماعی ساکنین را نیز فراهم آورد. کودکان در چنین شرایطی از فضای محدود خانه خارج میشدند و فارغ از مزاحمت خودروها، در فضایی بزرگتر با یکدیگر بازی میکردند. متأسفانه در سالهای اخیر میبینیم که این کوچهها را ماشینرو کردهاند و آرامش و سکون این فضا با آلودگی هوا، ورود اتومبیل، بوق زدنها و غیره، بهکلی مختل شده است.
برجستهترین بخش مرتبط با معماری کودک در شوشتر نو، اهمیت و اولویتبخشی به مسألهی تعلیم و تربیت کودکان اهالی شهرک بود. دیبا پس از مطالعهی ساختار سنی جمعیت ساکن شهرک، بخشهای قابلتوجهی از پروژه را در فازهای مختلف به ساخت مراکز مختلف آموزشی (از مهدکودک تا دبیرستان) اختصاص داد و طرحهای پروتوتایپ اجرایی را تهیه کرد که آنها هم مقارن با ساخت خانههای مسکونی آغاز شد. اما متأسفانه در فازهای بعدی به ادامهی آن توجهی نشد. دیبا حتا یک فرهنگسرا برای جوانان پیشبینی کرده بود که قرار بود برای فعالیتهای تئاتر، موزیک و نقاشی توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اداره شود؛ اما متأسفانه محل این فرهنگسرا به “دانشگاه اهواز” اهدا شده و پیامدش مسدود شدن پیاده راه شرقی-غربی بوده است!
آنچه به تصویر و تحریر درآمد، دخالتها، تضییعات و بیتوجهیهایی است که در “معماری و شهرسازی مرتبط با کودک و برای کودک” اتفاق افتاده است؛ دخالت در امکاناتی که ۴ دههی پیش برای بچههای ایران در نظر گرفته شده بود. ما پیوسته با شعار “کودکان سرمایههای آیندهاند” مواجه میشویم، اما اقداماتی از این دست نشان میدهد که نه تنها بزرگسالان برای کودکان ارزشی قائل نیستند، بلکه در تخریب و دستبرد امکانات محدودی که به آنها اختصاص داده میشود هم یدی طولا و همتی والا دارند. آیا میتوان به این تضییعات بیتوجه ماند و خود را به اجرا و انجام پروژههای “معماری برای کودک” در آینده مشغول کرد؟ آیا میشود چشم بر روی گذشته بست و دیده به آینده دوخت؟ اگر این مرام و روش ما باشد و نسبت به حفظ و نگهداری اندیشهها و آثار ارزشمندِ گذشته کوشا نباشیم، چگونه میتوانیم به سرانجام پروژههای آینده، که همان آثار نیز خود، روزی به آثاری قدیمی تبدیل خواهند شد، خوشبین باشیم! اگر چنین باشد، هر چند دهه یکبار، دچار یک انقطاع تاریخی در همهی ارکان اجتماعی خواهیم شد و این دورِ باطل و تسلسلِ بیمعنا تا ابد ادامه خـواهد یافت! قـطعاً به همین خاطر است که دیبا به سخنانش اینطور پایان میدهد:
این تضییعات نشان میدهد که ما حتا نمیتوانیم از چیزی که داریم، نگهداری کنیم. در چنین شرایطی تئوریهای غربی، از جمله کودکستانهای شیک و پرزرقوبرق کوپنهاک یا استکهلم برای ما در حکم یک سینماست و هیچ ارتباطی با رفتار بزرگسالان نسبت به کودکان کشور ما ندارد.
مدارک فنی