نــاشــیــرازیهـا بــا شـیـراز چـه کـردنـد، نوشته ی علی شامس کـارشـنـاس ارشـد مـعـمـاری
مدتهاست شیراز فقط در حافظهی من است. تاب جسارت به کالبدش را ندارم. کاش رهایش میکردند تا کالبدش آرام گیرد. کاش حیثیتش را لگدمال نمیکردند. کاش به «شهر» نیامده بودند.
واقعیت
از اواخـر دهـهی شـصـت، طـبـقـهای اجـتـماعی در شیراز به وجود آمد حاصل امتزاج مبهم نومادیسم، لمپنیسمِ آکادمیک، فئودالیسم و سرمایهیابی که نه تعاملات اقتصاد مدرن و نه روابط اخلاقی – قانونی مدنی را میشناخت و نه میپذیرفت. محصول این طبقهی متوهم بر همه چیز دانی و همه چیز، خود دانی، با داشتن سرمایهی فراوان و روابط عشیرهای، همراه با به کارگیری ابزارهایی با عنوانهای مخدوش قدیمی و جدید نامفهوم مثل مهندس، هنرمند، منتقد، استاد دانشگاه، کمیسیون، طرح جامع، فلاپی، ضابطه، الزامات، ارزش، سی دی، حریم، پلات، بهسازی، زدایی، زیباسازی، حل اختلاف و غیره، آمیبهای متعفنی است که در ظرف کشت – با نام بیمرجعی به نام شهر- به وجود آمدند و کل بافت میزبان را به عفونت کشیدند. این آمیبها، برجای بافت سالم نشستند و در جاهایی هم که نتوانستند سلولهای پیشین را نابود کنند، اطراف آنها را فراگرفتند و با تولید سموم محیطی – ناهنجاریهای معماری و مدنی و کاستن از سطح شعور و سلیقهی عام – به تدریج آنها را نابود کردند.
این طبقه، کنترل مراجع نظارت بر ساخت و ساز را نیز در دست گرفت: مراجعی فارغ از تخصص، تبحر، دانایی و حتی میل به دانستن، دیدن و یادگرفتن، در کنار یدک کشیدن القاب آکادمیک که علیرغم سفرهای به خارج، بهرهاش کیسهی ارضالهدایا یا نهایتاً ساندویچ مکدونالد و بستهی غذای هواپیما است. عامه هم به واسطهی نبود مرجع مقایسه و آموزش، نمیداند و نمیتواند به مقایسه محصولات بپردازد. مرجع کارشناسی عامه، اینک، اینستاگرام و افاضات، خواهرزادهی دانشجوی معماری است؛ جوانکی که نه اهل مطالعه است و نه میلی به یادگیری دارد و تنها به فکر «تیک زدن» لیستی از «باید»های «کول بودن» – به شرط «مود» است… حتی نمیداند سلیقه چیست… حتی فرق تیک آبی واقعی و فیک را نمیداند!
سناریو
قیمان معماری، به واژگان و عباراتی مفهومزُدا شده متمسک میشوند: مقررات ملی، عرف، معماری سنتی، مردمواری، احیاء، ارجاع به دانشگاه، کارشناس، رهیافت، بخش خصوصی، معماری تعاملی، اقلیم، همایش و اصالت. قیمان معماری، میلی به ایجاد بافتهای سالم ندارند، چون ماهیت آن را درک نمیکنند و مانند کالبدی که عضو پیوندی را به دلیل نفهمیدن پس میزند، به هر عضو خارجی پیوندی حمله میکنند تا با الصاق برچسب غیر و مغایر، آن را از میان ببرند. قیمان معماری در پس سپاهی آکادمیک/دیوانسالار، باقیماندهی کالبد پیشین را هم به لحاظ فیزیکی و هم معنایی، جراحی آلتراپلاستیک میکند تا بتواند غریزهی وندالیستی خود را اقناع کند. قیمان معماری چون در حافظهی تاریخی خود، خانههای منفرد روستایی یا چادر عشایری را دارد، درکی از کالبد بزرگ سیستماتیک ندارد. او با تکدانهها، کالبد بیولوژیک باری به هرجهت پدید میآورد. او روزمره فکر میکند چون جهانبینیاش بر کوچ استوار است. او شرایط را نمیپذیرد، آنها را دور میزند. قیمان معماری، با یاری ساخت و ساز دولتی که در توهم سوسیالیزم بیولوژیک است و شهر را به سان انکوباتور بیولوژیک میبیند، امتزاجی از سلیقهی رو به قهقرا به جامعه تزریق میکند تا قلمرویی نومادیک پدید آورد و خود در خاننشین متوهم از روکوکوی مفلوج دسته سومیاش از منظر لذت برد. قیمان معماری، جمع نیست؛ یک ارگانیسم است.
میزانسن
ابزار قیمان معماری در طی زمان، آجر سه سانتی، کاشی هفترنگ، نمای رومی، سرباز جمشیدی، ستون تخت جمشیدی، رنگ روغنی، آلوباند، سنگ بجستان، آرک، اتاق مستردار، اپن، نمای رومی، پست مدرن کلاسیک، نور مخفی، هوشمند، ترموود و هر آنچه که معنازدا شده باشد است. در این میان، توهمات بصری معماران و شهرسازان - در معنای گروهی که به واسطهی کنکوری سراسری، دارای مدرک تحصیلات عالیه در حوزهی صورت این واژگانند – به مُد و مود تقدس معماری سنتی روی آورده است. ستایش ایلوژن و نه ارزش واقع؛ آنها الگوهای حاصل بداههگویی در کلاس بیاستاد و تحمیق در جلسات کارگروه فلان را تجسم میبخشند: ارجاع به تاریخ من درآوردی بدون ابتدا و انتها، بدون تعریف و تعیین. ایجاد اشیائی با برچسب زورکی «مِید این سُنت» به شیوهی مفلوج چینی.
سکانس
شهر ایرانی، حاصل تصادم بافتها است؛ فاقد شکل است یا «داخلی» است. شهر ایرانی بافتی حیوانی از سلولهای گیاهی است که سلولها در اطراف آوند شکل نگرفتهاند، بلکه آوندها حاصل تصادف به وجود آمدهاند. معماری ایرانی، معماری شیئی نیست؛ ارجاع به شیئی هم نمیتواند باشد. سدهها است، مرجعی برای بازتعریف نیست. حتی با توجه به وضعیت Civitas های شهرنشین ایرانی که Urb بودن آنها نیز دلیلی بیولوژیک دارد، ارجاع فرهنگی به بنیانهای Civic و Urban ایرانی هم فاقد وجه است. به نظر میآید مرجع میتواند فقط ایلوژنی التقاطی از حافظهی تاریخی باشد با پس زمینهی ارجاع به عصرهای سلسلهها یا قلمروهای عشایری با چاشنی ملایمی از آنچه مشابهان فرهنگی ما در اطراف مدیترانه انجام دادهاند. لازم نیست آنچه نیست را به زور رانت و بیشعوری مطلق حرفهای به خورد تتمهی شهر داد. لازم نیست به دنبال «فضاهای ناموجود» مدنی شهری تاریخی ایرانی جهت امروز گشت؛ نیست؛ نبوده که باشد. نمیتوان مرجعی صریح برای بلندمرتبهها در تاریخ دور گشت. برای معاصر حتی پیدا کردن مورف هم از آن ناممکن است. ارجاع به شیوهی جناب «علی حاتمی» به شبح نوستالژیک شاید میسر باشد. مشکل ارجاع، بلاتکلیفی در مواجهه با طول تاریخ و گسترهی جغرافیایی در آن طول است. بازهی انقلاب مشروطه به بعد و فیوژن تمیز آن تا چند دهه پیش، مرجعی جذاب و عملی است. اما «انترناسیونالیزم انتلکتوالمآبانه» متمسک به چاپ پروژه در ژورنال و وبپیج، راهگشا نیست؛ تهرانیسم هم.
اکران
جعبههای مارگیری با عناوین بیمعنای «دانشکده» و «مؤسسهی آموزش عالی» راه به جایی نمیبرند؛ منفک و منقطع از بردار زمان، بیهرگونه سنت آکادمیک، بیرویکرد، در مقام فروش مدرک با اشانتیون خودبزرگبینی و باری به هرجهت. طفلانی به جامعه عرضه میشوند که از بلاغت فقط صفات ثانویه را دارند و احیاناً «مامان» و «بابا»یی که دلنگران غرور آرشیتکتک دردانه هستند.
جشنواره
واقعیت آن است که از لحاظ تئوری، هر ابرسازهای، subsystem هایی شامل اجزاء همسازگار پدید میآورد تا آنها بیشمار همچسبی ایجاد کنند. در این بوم اما، فقط subsystem ها وجود دارند؛ اجزای بیسرپرستی که بدون هیچ خرد و بینشی کلی، در بقایی ناشی از طمع و آز و وندالیسم و دوارفیزم فرهنگی هستند. تنها عنصر سمپاتیک، ماشینی است تحت عنوان معماران که براساس آییننامهای افسانهای و الحاقات بعدی آن به تولید انبوه میپردازد. هیچ راهکاری واضح برای این معضل وجود ندارد. به قول مظفرالدین شاه کمالالملک حاتمی، «همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید» که میآید. نقد این وضعیت فینفسه گزارش احوال است. رخدادی مضمحل که قطعات آن در حال فروپاشی، مرگ و تجزیهاند؛ و بازخوانی آن، امری دیآنتروپومورفیک است.