مقدمه ای بر طراحی رستوران و کافیشاپ در جهان، ترجمهی مهسا کامی شیرازی

گسترهی قابل توجهی از اصطلاحات آشنا برای شرح آن دسته از مکانهایی که در آنها انواع نوشیدنی و غذا در طول روز یا شب سرو میشود وجود دارد و شاید این گستردگی واژگان نشانهای از توجه هماهنگ به این تیپ مکان اجتماعی در سالهای اخیر باشد. اصطلاحات کافه، کافهتریا و کافیشاپ همگی در اشاره به طیف مکانهایی به کار میرود که معماری داخلی آنها بر اساس نوع نوشیدنی و غذا که سرو میشود چیدمان میشوند. این نمود از یک سو تعیینکنندهی یک موقعیت نسبتاً جدید است که در آن زمانی که یک فرد یا گروهی از افراد تصمیم میگیرند که نوشیدنی میل کنند و همزمان گپ و گفتوگوی کوتاهی هم داشته باشند، میتوانند مکانی مناسب ردهی سنی و یا متناسب با گروه اجتماعی و فرهنگی خود انتخاب کنند و از سوی دیگر، تعیین نامهای مختلف برای این مکان نشان میدهد که طراحان تلاش میکنند ویژگیهای متنوع نوشیدنیها و غذاهایی که در این محل مذکور عرضه میشود را پررنگتر سازند. در حقیقت با توجه به ماهیت عمومی این مکانها در ارتباط با گردهم آوردن افراد، به طور حتم تمامی انواع کافهتریاها و کافیشاپها در حکم مکانی برای پیوند میان گروههای مختلف هستند که در آنها آشکارا تعاملات اجتماعی با فضای شهری اطراف، در عین جاری بودن احساسی از صمیت و آسایش خانگی، به طور ماهرانهای صورت میگیرد. شاید در بیست سال اخیر ماهیت “پیوند میان گروههای مختلف” دلیلی برای تجربههای فراوان در طراحی چنین مکانهای جمعی در قالب طرحهای اولیه، نحوهی چیدمان آنها، سبک و آرایش آنها باشد. پیامد این امر چنین بوده که به شکلگیری سناریویی از پیشرفتهایی که در عین مطابقت همیشگی با گرایشها و سبکهای معاصر، باعث بروز تغییراتی در ارتباط با تصویر سنتی از کافهتریاها میگردد، منجر شده است. تکامل تدریجی در این حوزه به صورت پیوسته بوده و بدیهیست که این تکامل، سایر مکانهای جمعی را نیز شامل میشود (مکانهایی همچون رستوران که در آنها راهحلهای معماری در مقایسه با مکانهایی که افراد تنها به منظور نوشیدن در آنجا توقف میکنند، نقش مهمتری را ایفا میکنند).
از دههی 1980 به بعد، طراحان داخلی در ارتباط با این مکانها بهعنوان مراکزی که دارای تأثیرگذاری اجتماعی بر نحوهی رفتار افراد جامعه بوده، برخورد میکنند؛ در این مکانها انواع تنظیمات استاندارد معماری -همچون پردهی پشت صحنه در تئاتر- به کار میرود تا زمینهای مناسب برای گردهمآییهای اجتماعی فراهم آورند. بنابراین باید توجه داشت که این مکانها به طور عمده جهت مطابقت با ایدهی اجتماعی گروه مخاطب (کاربران) طراحی میشوند و همین امر میتواند دستاویز یا بهانهای برای معرفی عناصر منعطف طراحی به طیف گستردهای از مخاطبان عام و خاص باشد. از یک دیدگاه چنین بیان میشود که دقیقاً بعد از طراحی کافهی کاستس (Café Costes) توسط فیلیپ استارک (Philippe Stark)، این مکان بهعنوان یک معیار -حداقل در قالب گرایشهای وابسته به سبک- قلمداد شد و این دسته از مکانهای جمعی تبدیل به کارگاههای طراحی شدند؛ همینجا بود که ایدههای عمومی که ناشی از مبله کردنهای سفارشی با بلندپروازیهای نسبتاً سطحی بود، بهسرعت جای خود را در این عرصه باز کرد. در حال حاضر طراحان داخلی بهعنوان کارشناسان و صاحبنظرانی هستند که عقاید جدیدی در حوزهی سلیقه را مطرح و آخرین تغییرات در ارتباط با سبک و شیوههای رفتار اجتماعی را بیان میکنند. بدین سان طراحی کافه به مرحلهای از تولید متمرکز و نوسازی وارد شد که تا کنون هیچ نشانهای از تضعیف در آن نمایان نیست.
تنوع کارکردی مشخصی که امروزه در مکانهای جمعی وجود دارد و در طول دههی اخیر پدیدار شده، از آنجا ناشی میشود که این مکانها برای استفاده در روز یا شب تخصیص داده میشوند. این تنوع یک چالش مهم برای طراحان به وجود آورده و آنها را به سمت تدبیر راهحلهای استادانه و ماهرانه به منظور یکی کردن تمام کارکردهای مورد نیاز سوق میدهد. در حالی که در گذشته ماهیت چندمنظورهی این مکانها اساس اولیه برای شناسایی آنها محسوب میشده و شاید حتا مشخصهی اصلی مکانهای مطابق با مد روز بود. اما این روزها وجود کارکردهای مختلف که در یک مکان با یکدیگر رقابت کنند، دیگر بهعنوان یک پیشنیاز قلمداد نمیشود. به طور مشابه، سبک داخلی که در ارتباط با این نوع مکانها برای تعاملات اجتماعی به کار میرفته -توأم با ادراک، اغلب اغراقآمیز و پرزرقوبرق- نیز در این زمینهها کمرنگتر شده و بر پارامترهای طراحی سنجیدهتر تکیه دارد؛ آن شیوهای از طراحی که به لحاظ اصول فنی بیشتر تحت کنترل بوده و به طور واضحی ماحصل تجاربی غنی است. گرایش به سمت اصطلاح “گردهافشانی از گلی به گل دیگر” که در گذشته بسیاری از مناطق را تحت تأثیر قرار میداد و آنها بدین وسیله انواع ویژگیهای نامتعارف را به نام خود به رخ میکشیدند رایج شد، در حالی که ویژگیهای مذکور از فرهنگهای دیگر (مخصوصاً از آمریکای شمالی) اقتباس شده بودند.
بهتدریج شیوهی طراحی به توجه متمرکز بر مواد و شکل در ارتباط با پروژه، به صورت یک کل واحد و نیز بازیابی مدلهای جدید مرتبط با تکنیک معماری روز تغییر یافت. بنابراین تفسیر طراح از هویتهای اجتماعی مختلف، گرایشها و پیشنگریها کمتر بر پایهی رویهی ایده و مسائل پیرامونی آن بوده و بیشتر بر پایهی مضامینی است که به طور ذاتی به طراحی مربوط میشوند؛ با این دستاورد که -در پی گرایش روبهرشد در زمینهی معماری امروز- فضاهای جدید به منظور فراخواندن اثرات حسی و تحریک ادراک ناظر مورد توجه قرار میگیرند و آزادانه با روشهای فرهنگی معاصر برای جلوه [ظهور] یافتن بازی میکند. بنابراین فضاهایی ظاهر میشوند که بیشتر به یک داستان روایی یا سناریوی فیلم شبیهند و در عین حال از دیدگاه اصولی معماری مناسب نیز برخوردار هستند.
برخی از عقاید افراطی و نمایشی دوران اخیر که متأثر از هیجان و التقاط تولید میشوند ولی هرگز به طور کامل برای محیطها کفایت نمیکنند، منتج به مطالعاتی عمیقتر پیرامون تأثیراتی شده که بیتردید همچنان چندشکلی و در عین حال معنادار هستند. رویکرد چندتخصصی حاکم برای تازه کردن و روح بخشیدن این مکانها باعث شکلگیری فرمی از فضاهای داخلی شده که با مهارت، پیامهای مستقیم سبکی را با نیازهای روانشناسانهی کاربران ترکیب کرده و در نتیجه بر جانمایی و راهحلهای عملکردی اعمالشده تأثیر میگذارد، به نحوی که همگی تحت کنترل بیشتر و در یک وضعیت قانعکنندهتری در اصطلاح و ترکیب قرار میگیرند. در همین راستا، این رویکرد اقدام به تطبیق تغییرات ساختاری با مبلمان، سیستم روشنایی، سیستم شرکتهای بزرگ و ترتیب واحدهای چندرسانهای میکند؛ ترکیبی که باعث ایجاد بسیاری از طرحهای مبتکرانه (مثلاً بهکارگیری ساختاری کمتر متمرکز بر عناصر دکور و گرایش بیشتر به سمت یافتن راهحلهای معمارانه در یک کل بههمپیوسته) میشود.
اما مجموعهی جدیدی از پروژهها هم وجود دارند که به تعدادی از موضوعات تجربهنشده و بدیع اشاره دارند. این مکانها میتوانند بهعنوان ابزاری خلاقانه برای تصویر تجاری نام یک شرکت به کار روند، برای مثال کافهتریاهای مربوط به اتیکت معروف قهوه و یا کافههای مد مربوط به اتیکتهای منحصربهفرد مشخص که همگی معرف این گرایش خاص بوده و دال بر این هستند که ما مسیری فراتر از طیف گستردهای از ایدههای گوناگون جذاب برای آفرینش کانسپت جدید در طراحی یکپارچه را طی کردهایم و در این مسیر، معماری به یک مشخصهی ساختاری و ابزاری در یک طرح پیشنهادی پیچیده مبدل گشته است. از سوی دیگر، نقش مشخص و متقاعدکنندهای که پروسهی طراحی بر نتایج حاصله دارد، چهرهی آن را در راهحلهای کاملاً متقابل [مغایر] نشان میدهد؛ این راهحلها بهشدت بر ارتباط میان فرم نهایی کافیشاپ و بافت شهری آن تأثیر گذاشته و آشکارا نمود مییابد. به طور مثال، کافیشاپ طراحیشده در تفریحگاه عمومی در لوگانو (Lugano) توسط کارلو کچولینی (Carlo Ceccolini)، لوکا گازانیگا (Luca Gazzaniga) و برونو هابر (Bruno Huber)، نمونهی واضحی است که در آن نقش ساختمان میزبان، سبک مجموعه را بهعنوان یک “کل” مشخص کرده است و سیمایی جدید و غنی به شهر بخشیده است -البته علتش شاید بیقیدی ذاتی چنین مکانهایی باشد که به طور دائم میان عمومی و خصوصی در حال نوسان هستند. در این حالت، یک نمونهی بیطرفانه در پروژهی کلادیو سیلوسترین (Claudio Silvestrin) برای کافهی نانوایی در میلان (یک همنهاد استادانه از عناصر اولیه شامل زمین، آتش، باد و آب) همراه با مشخصههای طراح و تأثیرگذاری ویژهی مطلق در محیطِ بسیار خاطرهانگیز است که توأمان روشهای توزیع معمولی را توسط ایجاد تعامل میان فضاهای داخل و خارج به چالش میکشد.
مکانهای جمعی، شاخصهای واضحی از گرایشهای جمعی و گرایشهایی است که، اگرچه به طور روشن ادعایی در معرفی فهرست و ارائهی دستهبندی در این زمینه ندارد، اما از طریق یکی از بیشترین عرصههای نادر و مهیج طراحی معاصر (طراحی داخلی) مورد تصدیق قرار میگیرند. در هر حال این نتایج است که بر توانایی چنین تجربهای برای درهمآمیختن نزدیک طراحی معماری و نیازها و الگوهای رفتاری کاربر مهر تأیید میزند.
افسانهی محبوبی وجود دارد که نشان میدهد تولد رستوران حاصل ابداع دموکراسی (مردم سالاری) و میراث انقلاب فرانسه بود. ظاهراً در سالهای بعد از حمله به قلعهی باستیل (Bastille) تعداد زیادی سرآشپز وجود داشتند که کارفرماهای اشرافی خود را پای دستگاه گیوتین اعدام، از دست داده بودند. آنها به حوزهی عمومی بازگشتند تا مهارت پختوپز خود را اجرایی کنند. در حالی که رستوران –به شکل امروزی آن- ابداع فرانسویها است (در واقع کلمهی فرانسوی Restaurant از فعلی به معنای جبران کردن یا بهبودی یافتن مشتق میشود)، زمان و چگونگی ظهور آن کاملاً داستان دیگری دارد. نخستین رستوران در حقیقت جایی بود برای صرفکردن آبگوشت؛ مخلوطی از مایع و مقدار زیادی گوشت که غذایی “مقوی” محسوب میشد. مطابق اسناد ربهکا اسپانگ (Rebecca Spang) در زمینهی ابداع رستوران که در ادامه شکل گرفت، معیار “سلامت” هم مورد توجه واقع شد و دیگر صرفاً به غذا خوردن پرداخته نمیشد. این تغییر در نگرش منجر به تأسیس گونهی جدیدی از مراکز صرف غذا شد: اتاقهایی عمومی که مردم از محل کار به آنجا میرفتند «نه فقط برای خوردن، بلکه برای نشستن، گفتوگو و چشیدن اندکی از آن مواد مقوی.»
در واقع نخستین دسته از این قبیل مراکز پیش از انقلاب فرانسه و در سال 1766 پدیدار شد. آبگوشت غلیظ شفابخش و مکانهایی که این غذا را سرو میکرد، در حکم کاتالیزوری برای یک گونهی کاملاً جدید محیط عمومی و یک مجموعهی کاملاً جدید رفتارهای اجتماعی بود. اما بیست سال طول کشید تا واژهی “رستوران” به این مکان واقعاً آرامشدهنده اختصاص داده شود. در این روند، دو پیشهی بههمپیوسته در دورهی روشنگری پاریس، یعنی پالایش آشپزی و رفاه فیزیکی، روی ناخودآگاه جمعی رستوران نیز حک شد. اما ارتباط میان دموکراسی و نقش رستوران در زندگی شهری مدرن چیست؟
در واقع، رستورانها با توجه به صورتحسابی که مشتری پرداخت میکند، حقوقی برای او قائل میشوند و مشتریان رستوران به جای تحمل مهمانخانهها و کاروانسراهای عمومی شلوغ و آشفته، حق بهرهمندی از یک میز خصوصی، صرف نهار یا شام در هر زمان، حق دریافت سرویس ویژه، حق انتخاب از یک منوی مخصوص و حق دریافت لیست قیمتها را دارند. برخلاف آنچه که در نسخهی جمهوریخواه افسانهی ایجاد رستوران رواج یافته بود، در دوران انقلاب این حقوق به شکلی آشکارا مورد تهدید قرار گرفت و از پایبندی به ضوابط قدیمی کاسته شد. اعضای فرقهی مذهبی مخالف دولت به نام جیکوبینها (Jacobins، حامیان جمهوریت مرکزی زیر نظر قدرت مردمی) مؤسسات صرف غذای عمومی را بهعنوان تهدیدی برای ایدهآلهای برابری و برادری و نیز ارزشهای خانواده میدیدند و اعتقاد داشتند که اینگونه فعالیتها باید در خانه صورت پذیرد؛ به علاوه، اجتماعیکردن مردم از هر دستهای نیز میتوانست منجر به بروز اختلافات عقیده و تنش گردد. ولی از طرفی هم این کار باعث بروز یک نوع اشتیاق و میل به “خصوصی رفتار کردن در یک فضای عمومی” میباشد. هیجان دیدن و نیز دیدهشدن در نوع خود جالب بود (هرچند از دید ناظران نخستین، این موضوع که افراد پشت میزهای مختلف غذا امکان صحبت با یکدیگر را ندارند، ناخوشایند تلقی میشد). به این ترتیب رستوران ابتدا بهعنوان یک نهاد به طور خاص پاریسی و سپس در قرن نوزدهم بهعنوان یک پدیدهی بینالمللی پابرجا ماند و رونق گرفت.
بسیاری از تصویرنگاریها از رستورانها در همان آغاز تشکیل مراکز پاریسی خلق شد. آینه و نیمکت بهسرعت در لیست وسایل اساسی برای مشتریانی که از تماشای محتاطانهی یکدیگر لذت میبرند، در نظر گرفته و اتاقهای پردهدار با حریمی اطمینانبخش برای گذران اوقات شاعرانه یا معاملات کاری فراهم شد. کاغذ دیواری، لوسترها و سایر متعلقات یک خانه بهسرعت برای این مراکز مهیا شد. در واقع اینها جزو اولین اثاثیهها در تکامل تدریجی رستوران -نظیر اثاث یک صحنهی نمایش- بودند و زمانی که ساعتها و حرارتسنجها (متعلقاتی برای ارتقای سطح بهداشت در رستورانهای اولیه) کنار گذاشته شدند، آنچه باقی ماند، تعهد کیفیت مناسب چشایی بود.
رستوران از آغاز تولدِ خود بر پایهی دو محور اصلی اما با اصولی بسیار متفاوت از یکدیگر اداره شده است: یکی جنبهی کاربردی و قابل استفاده بودن و دیگری گذران وقت؛ یکی مربوط به تأمین خوراک پاک و مقوی است و دیگری بهعنوان فراهم نمودن مکانی با جنبههای زیباییشناسانه. البته این ارزشها ریشه در قرن نوزده ندارند و منشأ آنها به آداب و تشریفات مذهبی دوران باستان برمیگردد. یونانیها، کسانی که مکانهایی را به منظور گذران وقت تعریف نمودند، عقیده داشتند که حفظ مصرف نوشیدنیها و لذات در حد اعتدال باعث ارتقای احساس و اعتلای روح میشود، در حالی که رومیها اقتدار و لذت را در خوشگذرانی افراطی میدیدند. این دو جنبهی کاملاً متفاوت با نگرشهایی که ادامه مییابد و روش امروزی غذا خوردن ما را تعریف میکند، به رقابت با روشی که معماران و طراحان در تصور از رستوران برمیگزینند پرداخته است. سرآشپز و نویسنده، پاتریک کوه (Patric Kuh) در کتابش با عنوان آخرین روزهای تراز آشپزی (The Last Days of Haute Cuisine) به شرح گزیدهای از دورههای شاخص تاریخ رستوران در طی چند دههی اخیر در آمریکا میپردازد. وی با نگاهی به تنها چند نمونه از رستورانهای آن کشور و بهویژه زبانهای مختلفی که در طراحی آنها به کار رفته، دست به ارائهی پیشنهادهای مناسب با موقعیتهای حسی و امکانات مختلف به خوانندگان کتاب میزند.
در سال 1959، بالاترین درجهی کیفی رستوران آمریکایی متعلق به یک نهارخوری واقع در کلانشهر نیویورک به نام چهارفصل نیویورک (New York’s Four Seasons) بود. اثر مدرنیسم فیلیپ جانسن در این زمینه، رد بنیادین پروتوتایپی مجلل و قرمزرنگ از رستورانهای اروپایی فاخر و پیرو مد روز محسوب میشد؛ با آن پردههای لبهدار و استخر داخلی، بیتردید فریبنده بود. در دههی 1960، جو بام (Joe Baum)، از شرکای رستوران، برای طراحی لافاندا دل سل (La Fonda del Sol) از الکساندر جیرارد (Alexander Girard) دعوت کرد. جیرارد، رومیزیهای شطرنجی رستورانهای بومی را کنار گذاشت و آنها را با زبان مادری سرزندهی محبوب جایگزین کرد. در دههی 1970، در رستورانی متعلق به آلیس واترز (Alice Waters) به نام پنیزه (Chez Panisse)، جایی که هنرهای روستایی در جوار معماری صنایع دستی به کار میرفت، استاندارد جدیدی از صرف غذا مطرح شد؛ هدفش معرفی مزیت و ترویج سلامتی در دستپختهای کالیفرنیایی و غذاهایی بود که ترکیبات آلی داشتند. در دههی 1980، ولفگانگ پاک (Wolfgang Puck) رستوران اسپاگو (Spago) را در هالیوود افتتاح کرد. در اینجا پاک و شریک تجاری/همسرش باربارا لازارف (Barbara Lazaroff) اقدام به طراحی آشپزخانهای مجازی و نمایشی کردند و در آنجا سرآشپزهایی را در اتاقی مزین به الگوهای درخت مو و قوریهای مسی آویخته، در معرض نمایش قرار دادند، در حالی که ایدهی پیدایش رستورانهای زنجیرهای با تمهای مختلف بر اساس تنظیم شدت رنگ را نیز در نظر داشتند. بنابراین تنها با پیوستن آشپزخانه به بخشی از چشمانداز قابل رؤیت، پاک کمک کرد تا نقش سرآشپز به عنوان عنصر مهم در طراحی رستوران معاصر توسعه یافته و اهمیت آن یادآوری شود.
در سالهای 1990، دنیای غرب شاهد محبوبیت فزایندهی سرآشپزهای معروف در برنامههای تلویزیونی بود. در بریتانیا، آنها از محدودهی گوردون رامسی (Gordon Ramsay) تا جیمی الیور (Jamie Oliver) فراتر رفتند، این افراد باعث پیشرفت در روش آشپزی جدید بریتانیایی شده و تصویر “ماهی و چیپس” انباشتهی کشور را متزلزل کرده بودند. در همین زمان و در سال 1994 رستورانهایی مانند سنت جان (St. John) در لندن به فکر محفوظ نگه داشتن و همچنین بهروز کردن متد پختوپز کشور افتادند. حالا آجرهای داخلی دودخانهی (محل دودی کردن ماهی و غیره) سابق به رنگ سفید نقاشی شد تا یک قاب مدرن صنعتی ایجاد کند. به هنگام تغییر سده و همزمان با جهانی شدن جنبههای گوناگونی از فعالیتها، رستورانها نیز با توجه به وضعیت موجود و به منظور همراه شدن با سبک موجود، اقدام به اتخاذ یک هویت ترکیبی در روش پخت کردند، بدین سان موج نویی در پختوپز فرانسوی به وجود آمد. در هزارهی جدید، رستورانها برای ارضای سلیقهی مشتریان خود که درصد بالایی از آنها را گردشگران و مسافران مناطق دور و نزدیک تشکیل میدادند، باز هم فراتر رفته و مرزهای ترکیب و پخت غذاها را توسعه بخشیدند.
حتا در این بیان اجمالی فشردهی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم نیز میتوان ریشههایی از الگوهای صرف غذا مربوط به نخستین ایدهها از رستوران، مربوط به قرن هجدهم پاریس به حالت قدیم و بلوریشکل را یافت.
از یک سو، گرایش به سمت اعتدال در معماری و اهمیت پختوپز وجود دارد و از سوی دیگر، یک پیوستگی ذاتی میان خیالپردازی دکوراتیو و برونگرایی اجتماعی وابسته به تغذیه. هنوز هم به صورت کاملاً جدی، این دو جریان (یعنی تغذیهی مناسب و زمانی خوشایند برای گذران وقت) تعیینکننده و ارائهگر چهارچوب مفید درک پیچیدگی طراحی داخلی رستوران در دورهی معاصر میباشند.