بنیاد بیل و ملیندا گِیتس / اثر گروه معماران اِن.بی.بی.جی - ترجمه‌ی لادن مصطفی‌زاده
1971 م (1350-1345 ھ.ش) تئاتر شهر تهران، ایران / امیرعلی سردار افخمی

فرهنگسرای شفق (یوسف­ آباد سابق) تهران، ایران
کامران طباطبایی دیبا، 1969م (1348-1345 ھ.ش)

یکی از معماران مهمّ مدرنِ تاریخ‌گرای ایران که توانست کارهای مهمی از خود به‌یادگار بگذارد، کامران طباطبایی دیبا است. او به سال 1315 خورشیدی در تهران متولد شد. به سال 1964 میلادی (1343 خورشیدی) در رشته‌ی معماری با مقطع کارشناسی، از دانشگاه هاروارد در واشنگتن دی.سی. فارغ‌التحصیل شد. او در بین سال‌های 1343 و 1344 خورشیدی نیز مطالعاتی در رشته جامعه‌شناسی در دانشگاه هاروارد انجام داد [ظاهراً در مقطع فوق‌لیسانس رشته­‌ی جامعه‌شناسی در دانشگاه هاروارد تحصیل کرده است] و به سال 1344 خورشیدی به ایران مراجعت نمود. دیبا بین سال‌های 1348 و 1349 خورشیدی نیز در دانشگاه تهران به تدریس مشغول بود. دیبا بعد از سال‌ها کار هنری به سال 1357 خورشیدی ایران را ترک و هم‌اکنون در اسپانیا و فرانسه به زندگی وفعالیت حرفه­‌ای مشغول می‌­باشد.
پارک و فرهنگسرای شفق (یوسف­­‌آباد سابق) به سال 1345 خورشیدی طراحی و در سال 1348 تکمیل و افتتاح شد. این مجموعه اولین فرهنگسرای ساخته‌­شده در ایران است. زمین پارک نزدیک جنب غربی خیابان سید جمال‌الدین اسدآبادی قرار دارد و از چهار جهت به خیابان محدود و محصور می‌شود. در طراحی مجموعه، دو هدف عمده مد نظر قرار گرفته است: اول آنکه در محوطه‌­سازی و طراحی گذرگاه‌های پارک، علاوه بر پیش­‌بینی محل­ه‌ایی برای تفریح و استراحت مراجعین، گونه‌ای تداوم مسیر حرکت در محله نیز در نظر گرفته شده است. این مسیرها حتا برای عابرینی که قصد بازدید و یا استفاده از فضای سبز پارک را ندارند و صرفاً از منطقه‌ی پارک به‌­عنوان محل گذر استفاده می‌کنند هم کاربرد دارد و بزرگ‌ترین حسن آن تلطیف روح و روان در حین حرکت از منطقه‌ی پارک است. دومین هدف، خلق یک‌سری عناصر و ساختمان‌هایی بوده که در هماهنگی کامل با محوطه‌سازی پارک شکل گرفته‌اند و عمدتاً کارکرد خدماتی-تفریحی دارند؛ مانند کتابخانه، سالن اجتماعات، کارگاه نقاشی کودکان، زمین‌های بازی برای کودکان، مراکز مشاوره‌­ی اجتماعی و فضای سبز برای گردش بزرگسالان.

رویکردهایی از قبیل ساخت بخش­‌های ساختمانی با آجر و انگاره‌های آشنای معماری و ترکیب آن با دیواره‌های سنگی در بخش­‌های محوطه، جلوه­‌های جالبی دارد. ایجاد فضاهای جمعی و فردی در بخش‌­های روباز و نیمه‌باز و فضاهای سبز، ترکیب عناصر گیاه و آب در قالب باغچه، نهر، آب­نما و آبشار، بازی با اختلاف سطح و چشم­‌اندازهای متنوع، از مشخصات هوشمندانه‌­ی این طرح است.
از آنجایی‌که زمین پارک کوچک است، در طراحی محوطه‌ سعی شده با ایجاد تپه‌ها، راه‌­های مارپیچ و درختکاری انبوه، طول فضای تردد پیاده‌روها افزایش یابد تا تجربه‌­ی گردش در پارک طولانی‌­تر شود. دیبا می‌نویسد:
من در این طرح سعی کرده‌ام اولین فرهنگسرا را در ایران پایه‌گذاری کنم که نوع تکمیل‌­شده­‌ی آن را در فرهنگسرای نیاوران ملاحظه می‌کنید. در آن زمان در ایران مباحث معماری محوطه‌، باغ­سازی و طراحی اثاثیه پارک مطرح نبود و حتا تخصص طراحی شهری یا محوطه‌‌سازی هم وجود نداشت.
این طرح در واقع یک ابتکار فرهنگی و نمونه‌ای از روش کار و تفکر در این مورد بود. یکی از کارهای باارزش در این پروژه حفظ نمای ساختمان قدیمی در این پارک بود که نشانی از تعهد دیبا به معماری سنتی است. شاید اگر معمار دیگری بود، اقدام به تخریب آن ساختمان می‌­کرد تا اثر خودش را بر جای بگذارد، ضمن آنکه دیبا با این تدبیر در هزینه‌­ها هم صرفه­‌جویی کرده است. او در ادامه، در مورد دخل و تصرفی که بعدها در سایت و ساختمان‌­های این مجموعه انجام گرفته است، چنین می‌­گوید:
در تصاویر جدید، چراغ‌­هایی که ما برای آن با آهنگر کلی چانه ‌زده بودیم، به‌کلی ناپدید شده‌اند. سبد زباله‌­ای هم که طراحی کرده بودیم و در واقع کپی از یک سبد زباله‌­ی معروف دانمارکی بود، ناپدید شده و درختان بید مجنون که قرار بود سایه و فضایی رمانتیک جلوی ساختمان قدیمی ایجاد کنند، دیگر آنجا نیستند و جای­شان را به دو چراغ پایه‌­کوتاه داده‌­اند. از همه بدتر اینکه تابلویی زشت، تصویر نمای کتابخانه‌­ی شهرداری را در نشریات معماری غیرقابل چاپ کرده است. ما برای پوسترهایی که ممکن است یک ماه کوچه و خیابان را تزئین کنند از بهترین هنرمندان استفاده می‌کنیم، اما برای اولین فرهنگسرای ساخته­‌شده در ایران، به­‌کلی گرافیک را نادیده می‌­گیریم. من ضرورتی نمی‌­بینم که در ساختمان­‌های عمومی به تقلید از فروشگاه‌­های تجاری، تابلوهای بزرگی روی نمایی که معمار کار کرده، نصب شوند. این علائم و اطلاعات، از قبیل برنامه و ساعت کار و غیره را می­‌توان روی ویترینی که توسط یک آرشیتکت طراحی شده، جدا از نما نصب کرد. متأسفانه در مورد پارک شفق و همین­طور موزه‌­ی هنرهای معاصر، پیشانی ساده‌­ی ورودی ساختمان با اسم اماکن تزئین شده است، درست مانند اینکه ما روی پیشانی افراد، اسم آنها را خالکوبی کنیم. این ممکن است به شناسایی آن اشخاص کمک کند ولی مسلماً در چهره‌­ی آنها یک زائده خواهد بود. باید به این نکته توجه داشت که این پارک در تاریخ ۲ بهمن ۱۳۸۲ به شماره‌­ی ۱۰۸۵۵ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. بنابراین هرگونه اصلاحات، تغییر و تعمیر در آن و همین­طور در موزه‌­ی هنرهای معاصر تهران، باید با نظر کارشناسان سازمان میراث فرهنگی کشور صورت بگیرد، نه بر مبنا­ی سلایق شخصی کارفرماهای شهرداری یا مدیران موزه و فرهنگسرا.
البته همان­طور که در بخش مقدمه نیز بیان شد پس از گذشت چند دهه، رسیدگی به بناهای معماری ضروری است اما مهم، چگونگی اعمال تغییرات است که می­‌تواند باعث فاصله گرفتن طرح از ذهنیت اولیه‌­ی اثر شود. در پارک شفق حوضچه‌ای وجود دارد که با الهام از ظروف زیرخاکی قدیمی با یک نوک بلند و کشیده برای آب­ریزی ساخته شده است. حالا با آبی کردن این نوک آن را از بقیه‌­ی حوضچه جدا و حواس را به‌جای آبشار، متوجه رنگی زننده کرده‌اند که در معماری سنتی یا متین ما جایی ندارد. اما در مورد ساختمان‌­ها، البته آنها کمی تعمیر شده‌اند و یک قسمت به سالن نمایشات اضافه شده که بسیار زیرکانه طراحی شده است و نه تنها به طرح اولیه لطمه نمی‌زند، بلکه آن را تکمیل می‌کند. این کار را مهندس حمید نورکیهانی و همکارانش اجرا کرده‌اند و برای اینکه به حجم و شخصیت معماری اولیه خسارتی وارد نیاید، این نوسازی و توسعه را به نحو احسن انجام داده‌اند.
آیا این یک اقدام باملاحظه و آگاهانه‌­ی حرفه‌ای است و یا صرفاً به دلیل علاقه‌ای که نورکیهانی به من دارد به این نحو عمل کرده است؟ فکر می‌کنم تلقی دوم درست‌تر باشد. اما یک اشتباه در مرمت، سبز رنگ شدن نوار بالای ساختمان است. یکی از هدف‌­های طراحی این ساختمان‌ها، یکپارچگی دیوار و اتمام دیواره‌­ی نما با سنگ سفید بوده است؛ چون آجر را نمی‌شود بدون روکار در مجاورت هوا رها کرد. هدف عملاً این بود که هیچ‌گونه جدایی بین دیوار و رنگ آسمان به‌ وجود نیاید! خط ممتد سبز اگرچه رنگی مطلوب است، اما ماهیت نمای معماری را مختل می‌کند و بین نما و آسمان با یک خط ممتد جدایی می‌اندازد. فکر می‌کنم برای نگهداری آجر، بهتر است روی آن از فلز گالوانیزه به ‌صورت غیرمحسوس، استفاده شود.
دیبا در طراحی پارک شفق و بعدها در فرهنگسرای نیاوران با همکاری پرویز تناولی، شش مجسمه از افراد معمولی در اندازه‌های واقعی ساخت. نصب این مجسمه‌ها در این مکان‌ها نیز در نوع خود کاری تازه و ابتکاری بود. تا آن هنگام تنها مجسمه‌های “مشاهیر” را در مکان‌های همگانی نصب می‌کردند. به علاوه، مجسمه‌ها­ی تناولی-دیبا حالت‌­هایی کاملاً معمولی و روزمره دارند، یکی در گوشه­‌ای نشسته و دیگری روی زمین دراز کشیده، یکی در کناری ایستاده و مردم را تماشا می‌کند و آن دیگری در گوشه‌ای کتاب می‌خواند؛ همان کارهای روزمره‌ای که مردم عادی در فضاهای همگانی انجام می‌­دهند.
در کتاب باغی میان دو خیابان در مقاله‌­ای تحت عنوان “هنر و تفکر معماری کامران دیبا” به قلم فرح سید ابوالقاسم چنین آمده است:

در کتاب باغی میان دو خیابان در مقاله­‌ای تحت عنوان “هنر و تفکر معماری کامران دیبا” به قلم فرح سید ابوالقاسم چنین آمده است:
عناصری که در کار­های دیبا حضور بارز دارند عبارتند از آب، دیوار، حیاط و دروازه. دیوار برای وی یک نوع حجاب و پوشش است و دروازه اعلام یک آغاز، آب نمادی از زندگی و صفاست و حیاط، ریه و نفس‌­کش. نحوه­‌ی به‌­کارگیری این عوامل، آثار دیبا را به فرهنگ بومی نزدیک می‌­سازد. او پس از مراجعت به ایران مشغول جست­‌وجو، یادگیری و کشف مجدد ریشه­‌های فرهنگی خود شد، از درگیر شدن در دام ظواهر معماری سنتی پرهیز کرد و مفاهیم و سنت را به‌­نحوی درونی کرده و اجرا نمود.
برای مثال، او به­‌جز در موارد استثنایی از قوس (کمان)، استفاده نمی‌­کند. دیبا به ذات انتزاعی و عملکرد معماری توجه وافر دارد و حضور آنها را در معماری کوچه و خیابان و ابنیه­‌ی غیررسمی جست­وجو می‌­کند. یکی از عوامل قابل توجه در آثار وی “دیوارسازی” است. آرایش ساختمان‌­های وی توسط دیوار صورت می‌­گیرد. این روش نخستین بار در ساخت پارک شفق به‌­کار گرفته شد ( سالن اجتماعات و یا دیوار جنوبی). این دیوار در بر گیرنده‌­ی فضاهای متعلق به داخل پارک است که به صورت متنوعی طراحی شده­‌اند. ضمناً معمار مقداری از فضای پارک را به پیاده­‌رو هدیه می‌­کند. دیبا در طول فعالیت­‌های معماری خود همواره دوستی و همکاری خود را با هنرمندان پایدار داشته و با همراهی پرویز تناولی پیکره­‌های متعددی را در پروژه‌­هایش اجرا می‌­کند که نمونه‌­ی اول آن در پارک یوسف‌­آباد و نمونه‌­ی دوم آن در حیاط فرهنگسرای نیاوران است. این پیکره­‌ها را پرویز تناولی به سفارش دیبا ساخته و می‌­توان این آثار را نوعی همکاری هنری تناولی-دیبا نامید، چون آثار تناولی ربطی به هنر واقعیت‌­گرا ندارد و ایده‌­ی این آثار و نحوه‌­ی جایگزینی آنها کار دیباست.
هدف دیبا از این سفارش‌­ها، مطرح کردن هنر در سطح عموم و برقراری رابطه‌­ی هنر با مردم بوده است. طرح پارک و فرهنگسرای شفق که دیبا در ابتدا آن را پارک یوسف‌­آباد نام­گذاری کرده بود، با هدف ایجاد پارک کوچکی در مقیاس و در رابطه با محله بوده و در ضمن، یک مجتمع فرهنگی-اجتماعی هم در آن طراحی و اجرا شده است. در حیاط مرکزی، مجسمه­‌هایی گذاشته شده که هم فضای خلوت را پر می­‌کنند، هم حس حضور همیشگی انسان را القا می‌­کنند و هم رابطه­‌ای مدام بین اثر هنری و شهروندان برقرار می‌­سازد. در این پارک و همچنین در فرهنگسرای نیاوران، مجموعاً شش پیکره جایگزین شده که البته در پارک شفق یکی از این پیکره‌­ها کنار گذاشته شد. در حیاط فرهنگسرای نیاوران پیکره‌­ها به یکدیگر نزدیک هستند و مخصوصاً بین مرد ایستاده و خوابیده، یک رابطه و یا تنش برقرار است؛ مرد خوابیده بیننده را دچار این تصور می‌­کند که در جای نامناسبی روی زمین دراز کشیده و در حال استراحت است یا اینکه مورد حمله­‌ی پیکره­‌ی ایستاده قرار گرفته. البته نباید فراموش کرد که به قول دیبا «تناولی مؤلف اثر “هیچ” است» و دیبا در آن زمان یکی از علاقه‌­مندان تئاتر “پوچ” (Absurd) بود.
کامران دیبا درباره‌­ی پارک و فرهنگسرای شفق در همان کتاب باغی میان دو خیابان با رضا دانشور گفت­و­گویی صمیمی داشته که مطالعه‌­ی بخشی از آن خالی از لطف نیست:
دیبا: بعد از رفتن من، اون محل بازی بچه­‌ها رو هم شهرداری اومد کردش رستوران و بعدش سرای کتاب، که سرنوشت امروزش هم برایم مجهول است. شنیدم برای بچه­‌ها فقط یک تاب مونده. خیلی زیبا بود. اولش یک گودال زباله بود، آرایشش کردم و اطرافش رو مثل بالکن اپرا درست کردم که پدر و مادرها و آدمای دیگه بتونن بشینن اونجا بچه‌­ها رو از بالا تماشا کنن. بازی بچه‌­ها خیلی تماشاییه، یک شادی و شعفی داره، یک بی­گناهی‌­ای هست توش؛ کارای عجیب و غریب می­‌کنن، یکی ماسه پر می­کنه توی سطل، بعد ازش یک چیزی می‌­سازه بعد یکی با لگد خراب می‌کنه، بعد اون بچه گریه می‌­کنه میره مادرشو می­‌آره، یه­‌دفعه بعد می‌­بینی هر دوتاشون دارن با هم بازی می­‌کنن یا همون چیزی رو که خراب شده دارن با هم می‌­سازن. می‌دونی؟ همه­‌ی اتفاقایی که می­افته مثل یه تئاتره. خوشحالیشون آدمو خوشحال می‌­کنه. می­‌بینی یکی از سرسره می‌­آد پایین ریسه می­ره از خنده، یکی سرش می­‌خوره گریه می‌­کنه. گریشون آدمو غمگین می­کنه. یک پلی هم زده بودم که اینور گودالو به اونورش وصل می­‌کرد و زیرش بچه‌­ها قایم‌­موشک­‌بازی می‌­کردن. خیلی هم جای امنی بود برای بچه‌­ها، مادره می‌­تونست با خیال راحت بچه رو اونجا ول کنه. مثل یک نمایش دائمی زیبا بود با هنرپیشه‌­های کوچولوی شاد.
دانشور: پارک یوسف‌­آباد گمونم به­‌عنوان کار اول، کار مهمی بوده که بهت دادن.
دیبا: صاحب­‌کار که شهرداری بود اینطور فکر نمی‌­کرد، وگرنه ممکن بود این کار رو به من ندن! ضمناً چیزی که اونا می­خواستن اینی نبود که من ساختم؛ نکته هم همین جاست. اون زمان شهرداری یک دستگاه خیلی پریمیتیو [بَدوی] بود. هم از نظر فنی و هم از نظر فکری. یک دفتر فنی داشتن و یک سازمان پارک­‌ها که کارشون کاشتن درخت بود اینجا و اونجا. سه تا تیکه زمین گیرشون اومده بود در محدوده­‌ی تهران و برای اولین بار سه تا مهندس مشاور گرفتن که بِدن اینارو پارک کنن. یکیشون من بودم. دو پارک دیگر که بزرگ­‌تر بودن رو دادن به مهندسین دیگه و این خرابه نصیب من شد. به من گفتن که قرار­داد بقیه‌­ی پارک­‌ها امضا شده و این آخرین زمینه. اولش کمی دلخور شدم اما روز بعد، پس از قدم زدن در محله و فکر کردن، به این نتیجه رسیدم که از این آشغال‌­دونی می­شه گردشگاه جالبی در بافت این محله تأسیس کرد. زمینی که دادن نمی­دونم چند هزار متر بود. یه خراب‌ه­ای بود تو یوسف‌­آباد. خب چون هدف من فرق می‌­کرد، طرح هم با بقیه‌­ی پارک‌­هایی که تو تهرون می­‌ساختن فرق می­‌کرد. اما برای اینکه به اون هدفم برسم مجبور شدم از رُل معمار خارج شم، باغ­ساز بشم، برنامه­‌ریز بشم، این­ور و اون­ور برم و مجابشون کنم. وقتی رفتم شهرداری و گفتم: «اینجا رو یک مرکز اجتماعی بکنین» به من خندیدن، گفتن: «آقا ما به شما گفتیم اینجا رو پارک درست کنین!» به اصطلاح دنیای کاپیتالیستی من باید فکرمو به اونا می­فروختم، یعنی مجابشون می­‌کردم، گفتم: «خب شما که اینجا یک ساختمون قدیمی دارین. من همینو روش سقف می‌ذارم درستش می­‌کنم، کتابخونه­‌های شهرم که دست خود شهرداریه. خوبه یک کتابخونه‌­ی کوچیکم اینجا داشته باشیم.» بعد رفتم با خانم لیلی جهان­‌آرا (امیرارجمند)، رئیس کانون پرورش فکری صحبت کردم.

دانشور: نوآوری‌­هایی از لحاظ معماری اونجا انجام شده، مخصوصاً از لحاظ اون تلفیق موجود و مدرن که وسوسه و پرسش منه. می­شه یه­‌خورده درباره‌­­ش توضیح بدی؟
دیبا: جنبه­‌ی معماریش یکی این بود که فکر کردم این ساختمان‌­های جدید­ رو با ساختمان قدیمی که از دوره‌­ی پهلوی اول مونده بود وفق بدم، همین­طور از اون گودال آشغال استفاده کنم. این پارک یک زمانی بیمارستان مسلولین بود، بعد شده بود پاسگاه ژاندارمری. بعدم آشغال­دونی شهرداری. من سعی داشتم از امکانات موجود استفاده کنم. معتقد نبودم که “معماری از صفر شروع می­شه”. بنابراین، مصالح رو هم از همون نوع انتخاب کردم. برای اینکه دیدم مثلاً آجر هر­چی لگدبخوره مثل قالی، خوب پیر می­شه. اون موقع مُد بود تو ساختمونای جدید تهرون ورقه‌­های سنگ تراورتن به‌­کار می‌­بردن. کثیف می­شد و می­شکست و می­افتاد. حالا اگه شانس می­‌آوردن رو سر مردم نمی­‌افتاد. اما نما بعد از مدتی به صورت خیلی زشتی در­می‌­اومد. استفاده‌­ی آجر رو دیده بودم؛ مخصوصاً در مساجد. بعدها بیشتر بتن مصرف کردم و سنگای خشن. اما آجر خیلی مصرف کردم مخصوصاً توی اهواز.
دانشور: استفاده از آجر در معماری سنتی به ­خاطر آب و هوا بوده؟
دیبا: نه اونقدر به خاطر آب و هوا نبوده. خب، گِل بوده و خاک‌­های مختلف. ساده بوده و پختشم مشکلی نداشته. اغلب هم آجر سفید کار می­‌کردن چون تو معماری ایرانی یک خوشحالی هست و یک جور خوش­بینی. شما اگه بری توی یک کلیسای گوتیک می­بینی این کلیسا رعب‌­آوره، انگار ارواح توش هستند. بعضی وقتا شیاطین و دیو­هایی هم از دیوارهاش زدن بیرون. اما مسجدهای ایرانی شادی و شعف و شفافیتی داره که حتا تو مساجد کشور­های مسلمون دیگه هم پیدا نمی‌­کنی. از آجری که به سفیدی تمایل داره یک صفا و روشنی و خوش­بینی بیرون می­زنه.
دانشور: در مورد خودِ طرح؟
دیبا: من همیشه تحت تأثیر پلازاهای [میدان­‌های] ایتالیایی بودم. این پلازاها معمولاً اطرافش ساختمونای مختلفی هست که توسط آرشیتکت­‌های مختلف در طی قرن­‌ها ساخته شده. یعنی هر نسل می‌­آد یه چیزی بهش اضافه می­‌کنه. هماهنگی داره. گاهی هم نداره، اما خودبه‌­خود به مرور زمان پیدا می‌­کنه. مثلاً پلازای سن مارکوی ونیز خیلی هماهنگه، حتا قسمت آخریش که ناپلئون ساخته. اما بالأخره زمان به همه­‌ی مصالح از سنگ و آجر و غیره یک رنگی می­ده که اونا با هم همبستگی پیدا می­کنن و به صورتی با هم تلفیق می­شن. یادم نمی­ره استادی داشتیم که می­گفت شهر رو افراد نمی‌­سازن، زمان می­‌سازه. منم این تجربه رو تو این پروژه پیاده کردم. برای این که منظورم روشن بشه لازمه اینجا یه توضیح کوتاهی درباره‌­ی روش کارم تو دفتر معماریم بِدم. موافقین؟
دانشور: آره، بد نیست! یه راهنمایی هم هست واسه معمارای جوون.
دیبا: روِشم این بود که برای هر پروژه یه نفرو مسئول می­کردم و اون باید اتودهای منـو به مقیاس می‌­کرد، نقشه­‌ها رو می‌­کشید و خلاصه کارهای مربوط به اون پروژه رو پیش می‌­برد. به این شکل من با هرکس بسته به توانایی و درک و استعدادش رابطه و گفت­وگوی متفاوتی داشتم و کار رو به شکل متفاوتی پیش می‌­بردم. بنابراین، نتیجه‌­ی کارها با هم متفاوت می‌­شد و تو این طرح هم مسئولیت اون دو تا ساختمون رو دادم به دو تا دانشجو که تو دفترم کار می‌­کردن، به اسم بدوحی و طباطبایی. در نتیجه طرح‌­هایی که واسه این دو تا ساختمون دادم، تحت تأثیر تعاملی که با این دو فکر و روحیه‌­ی مختلف داشتم، دو چیز متفاوت شد. البته خودم هم سعی کردم از ابتدا دو ساختمان را طوری طراحی کنم که از نظر روحیه و سبک نظیر یکدیگر نباشند. ساختمون قدیمی رو هم که تعمیر کردیم و نگه داشتیم، طرح باغ­سازیشم کاملاً خودم انجام دادم. ساختمونا متفاوت بودن، اما مصالح، همه یکی بود و یک میدون، اینارو به هم ارتباط می‌­داد. بعد چون همیشه می­خواستم هنر رو با معماری تلفیق کنم و یک رابطه­‌ی دوطرفه برقرار کنم، یعنی هنر رو در دسترس مردم بذارم و اونا رو باهاش آشنا کنم، از دوستم تناولی خواستم تا سه مجسمه به سبک طبیعی و واقع­‌گرا بسازیم که اطراف میدون، وسط این سه تا ساختمون گذاشته بشه. یکیشون یک مردِ نشسته بود که کفشاشو در آورده بود که تناولی اینو از روی یک دانشجو یا کارگر آتلیه شبیه‌­سازی کرده بود. دومی مجسمه­‌ی یک زن و سومی هم مجسمه­‌ی یه دانشجو بود.
دانشور: این ایده‌­ی مجسمه از کجا اومده بود؟
دیبا: از اونجا که فکر می­کنم معمار یه جوری مثل کارگردان تئاتره، با این فرق که نقش‌­های توی تئاتر مشخصن، اما توی معماری باید حدس بزنی و هدایت کنی. من می‌دونستم اون مردی که نشسته اونجا یه بچه می­‌آد می­شینه پیشش یا یه عده جمع می‌­شن دست می­‌کشن به سرش یا بغل اون مجسمه­‌ها می­ایستن عکس می­گیرن. بعد از مدتی عکاسی پیدا شده بود، اونجا از مردم با مجسمه عکس می­‌گرفت. شده بود ممرّ درآمدش. خب اینا همه ربط داشت به اون ایده­‌ی من از معماری.
دانشور: قبلاً کسی این کار رو نکرده بود؟
دیبا: نه؛ حتا در اروپا و آمریکا. البته مجسمه‌­هایی بودن روی پایه دور از دسترس و اغلب قدیمی. اما این فکر وقتی به سرم اومد که کارهای جرج سیگال رو توی موزه دیدم. اون زمان، سیگال مجسمه‌­هایی می­‌ساخت از آدمای واقعی به صورت گچی و سفید. اما توی موزه! کسی هم اجازه نداشت بهشون دست بزنه و خب توی موزه هنر مقدسه، من از این تقدس درش آوردم که در اختیار مردم کوچه و بازار باشه. ضمناً اون موقع تو ایران مجسمه­‌های زیادی از جمله فردوسی و چند شاعر دیگه اون بالا بالاها قرار داشتند. خب ما آدمای عادی رو آوردیم وسط آدمای عادی، خیلی نزدیک­تر به محیط خانوادگی. دست بزنن، عکس یادگاری بگیرن، تماشا کنن و راجع­‌بهش حرف بزنن.

مدارک فنی