زاها حدید
ترجمهی حمید خداپناهی
Zaha Hadid

معمار بابصیرت نیویورکی لِبِئوس ؤودز [Lebbeus Woods]، سیر تکامل آثار زاها حدید را از سالهای دههی 70 تا امروز مورد بررسی قرار میدهد. او با بررسی گذارِ زاها حدید از اصل تجزیه [fragmentation] در دههی 1980، به سیّالیتی که بعداً بیشتر رنگ و بوی معاصر بودن به خود گرفت، و در آن دغدغههای مبتنی بر منحنیالخط بودنِ غامض نیز بیشتر شد، پرتویی بر ارتباط بین ترسیمها و معماری او میافکنَد.
زمانی که برای نخستین بار در سال 1984 زاها حدید را در استودیوی کوچکش ملاقات کردم، او را در حال کار با آبرنگ روی طرحی دیدم که به تختهی شاسی متّصل بود ــ ترسیمی بسیار جذّاب و پیچیده مربوط به طرحی موسوم به «قلّه» در هُنگکُنگ در سالهای 3-1982. به عنوان کسی که خود طرّاح است، پرسیدم که از چه قلممویی استفاده میکند و آیا احتمالاً موی آن از سمور قرمز است. بدون اظهار نظری بلافاصله آنرا نشانم داد؛ قلممویی بود بسیار ارزانقیمت که در هر فروشگاه معمولی لوازم نقّاشی یافت میشود. هنوز به وضوح آن لحظه را به خاطر میآورم؛ چنان شوکه شده بودم که تنها عکسالعملام میتوانست سکوت باشد. سالها بعد، سرانجام دریافتم که چرا ابزاری خاص را به مثابه مشخّصهی معماریاش به کار میگیرد.
حدید از زمان شروع کار خلّاقهاش، از طرّاحی، تا سطحی غیرمعمول، به عنوان وسیلهای برای به تصویر درآوردن ایدههایش در معماری سود برده است. در طول سالیان با تغییر شیوهی فعّالیتش در معماری، شیوهی طراحیاش نیز تغییر کرده، از یک دوراندیش رادیکال ــ که معمولاً به طرّاحانی که خود دستاندرکار ساخت نیستند اطلاق میشود ــ به معماری بدل شده که پروژههایی در اقصا نقاط جهان در مقیاسهای کلان میسازد. در اینجا بر آن هستم تا سیر تکوین طرّاحی حدید و اینکه چگونه این طرحها بر مفهوم معماری تأثیر گذاشته، را نشان دهم.
معماران غالباً طراحی نیز میکنند. البتّه، طرحهای حدید در دههی 1980 از چندین بابت متفاوت بود. قابل توجّهترین نکته این است که او سیستم جدیدی برای طرحریزی و نمایشِ ضابطهبندی افکار پیچیدهاش در موردِ فرمهای معمارانه و نسبت آنها با یکدیگر را، به زبان فضا، ابداع کرد. این متُدهای جدیدِ طرحریزی و نمایشْ در زمان خود در سطحی وسیع مورد تقلید و کپیبرداری قرارگرفت و بر فرهنگ نوپای مدلسازی کامپیوتری تأثیرگذاشت. به علاوه، این طرحها او را قادر ساختند تا کلّ یک منظره، که پروژه تنها قسمت کوچکی از آن است، را ترکیب کند. این نکتهای خطیر در اندیشهی او بوده است، چرا که او معماری را بخشی لازم و ضروری از جهانی وسیعتر میداند. او معماریْ «جهانی» بود ــ مدّتها پیش از اینکه این اصطلاح معنای امروزیِ خود را یافته باشد.
طرحهای او از زاویهای دیگر نه تنها منحصر به فرد هستند، بلکه به شکلی بیمانند برای ایدهای که حدید در مورد معماری در ذهن دارد، حائز اهمیّتاند: آنها باید تمام بار سرمایهی ذهنی او را حمل کنند. نوشتههای حدید در مورد کارش شفّاف، صریح و صادقانه اند و تنها قسمت کوچکی از فلسفهی او، و قسمت حتّا کوچکتری از اشتیاقش برای بهکارگیری معماری در جهت خلق یک نیروی وحدتبخش در جهان را بازمینمایانند. درسگفتارهایش، که با کاریزمای شخصیتیاش پرحرارتتر میشوند، از نوشتههایش افشاکنندهتر نیستند. امّا ترسیمهایش از قسمت قابلتوجّهی از دیدگاهها، عمق تفکّرات، و جاهطلبیاش برای قراردادن معماری در مرکز پویای جهانی حتّا پویاتر، پرده برمیدارد.
منتقدان عیبجوی حدید با نادیده گرفتن ساختارهای نظام مند طرح های او که به طرز وسواسگونهای تحلیلی هستند، معمولاً میگویند در این طرحها تنها به مسألهی سبک توجه شده است. با بررسی دقیقتر، پیمیبریم که طرحهای او تأویلها و ساماندهیهای مجدّدی را از آنچه اکثرِ ما به عنوان «واقعیّت» میشناسیم، آشکار میکنند و فرمهای جدیدِ نظم فضاییای را که بر نسبتهای بین آسمان و زمین، خط افق و زمینه، و امر مصنوع و امر طبیعی فرمان میرانَد، به تصویر میکشند. طرح او برای گراند بیلدینگ (Grand Building) در میدان ترافالگارِ (Trafalgar) شهر لندن، پروژهی سال 1985، ایدهی مقیاس را برای تبدیل لندن به لوح سفیدی [tabula rasa] در خدمت یک دنیای جسور جدید، و به سخن دیگر یک دنیای نوی حدیدی ارائه میدهد. طرح دورانساز حدید موسوم به «قلّه»، هم معماری و هم کوهپایهی مشرف به هُنگکُنگ را به شکل تکه هایی از هم جدا میکند و با سنتزی مبهوت کننده، که بسیار طبیعی به نظر میرسد، امکان در هم آمیخته شدن آنها را فراهم می سازد. چه کسی جز زاها حدید تاکنون جرأت کرده امور آشنا و مقدّس را اینگونه از نو بسازد؟ شاید بگویید برونو تاؤت در Alpine Architecture یا لوکوربوزیه در Radiant City ؛ اما هیچکدام تا این حد با نیّت محقق شدن طراحی نشده اند. این عمل، در حقیقت یک تئوری واقعبینانه و محکم در مورد فرم بصری، و حتّا بیش از آن است.
طرّاحی های او بیانیههای یک معماری نوین بودند که حدید به وضوح در ساختمانها، و بهرغم همهی دشواریها، عزم خود را برای تحقّق آن جزم کرده بود. در آثار دههی 1980 حدید، به وضوح تناقض دیده میشود؛ از یک دیدگاه، از طریق به کارگیری زبانهای تکتونیک دورهی متقدمتر ــ مخصوصاً آوانگارد روس در زمان انقلاب ــ اقدامی پستمدرن برای پدیدآوردن سمت و سویی جدید بودند، امّا به گونهای کاملاً بصری و تصویری: خطّ مشیهای سیاسی و اجتماعی بهکلّی کنار گذاشته شده بودند. این باعث شده بود آثارش کیفیّتی خارق العادّه پیدا کنند. طرحهایش با معماریای که به تصویر میکشیدند، صریحاً «چیز»ی را بیان میکردند، اما اینکه این «چیز» چه بود، به لحاظ سنّتی، ناروشن بود. با این حال، از دیدگاهی دیگر این عمل بهشدّت ریشه در ایدهآلهای مدرنیستی داشت: مأموریّت آشکار طرحهای حدید، اصلاح جهان از طریق معماری بود. این بینش جهانشمول از دههی 1920 دیده نشده بود. حدید هنگام صحبت در مورد «پروژهی ناتمام» مدرنیسم، که کار خودش را بهوضوح ادامهدهندهی آن میداند، تلویحاً به این بینش اشاره کرده است. او با این طرز تلقّی، خود را در اردوگاه ضدّپُستمُدرن (که مقبولیت عامّه نداشت) یافت، که سردمدار آن یورگن هابرماس بود. چنان که انتظارش میرفت، مردم نمیدانستند در این مورد چه فکری باید بکنند، اما یک چیز مسلّم بود: آنچه دیدند حیرتانگیز، نو و اصیل بود و بلافاصله غوغایی به پا کرد.
با مطالعهی طرحهای مربوط به این دوره، درمییابیم که نکتهی کلیدی در همهی آنها تجزیه [fragmentation] است. تکههای متحرک ساختمانها و مناظر به هوا میروند و از هم میگریزند. جهان در حال تغییر است؛ تکهتکه میشود، پراکنده میشود و با فرمی که به شکلی غیرقابلپیشبینی جدید، ولی به نحوی حیرتانگیز آشنا است، دوباره سر هم میشوند. اینها فرم ساختمانها، شهرها و اماکنی هستند که ما قرار است در آنها سکنا گزینیم، بیشک به روشی جدید؛ امّا «چگونه؟»؛ این سؤالی است که کسی جوابش را به ما نخواهد داد! باید آنقدر هوشمند و خلّاق باشیم که خود پاسخ آن را بیابیم: معمار هیچ دستورالعمل مشخّص و روشنی به ما ارائه نمی کند، جز در ترسیمها. شاید بهتر آن باشد که ما هم به لحاظ روانی همین مراحل تجزیه شدن، پراکنده شدن و از نو به هم متصل شدن را، امّا با ترکیبی جدید و غیرقابلپیشبینی از اندیشیدن و زیستن طی کنیم. یا شاید این خودِ جهان است که با تلاطم و غیرمنتظره بودنش ما را به این راه کشانده.
در اینجا بد نیست به یاد آوریم که مدرنیسم در معماری، در دو مسیر متفاوت حرکت کرد. یکی به نحوی بارز توسط باؤهاؤس ارائه شد، که هدفش طرّاحی دوبارهی جهان برای منطبق ساختن آن با تقاضاهای مربوط به صنعتیسازی، شامل ابعادِ اجتماعیِ آن مانند اسکان کارگران بود. دیگری، که نمایندگانش De Stijl و آوانگارد روس بودند، هدفش استحالهی روح و خلق جامعهای جدید بود که هر نوع فرم رادیکال را میپذیرفت. دوّمی سه اسم را به ذهن متبادر میسازد: تاتْلین، لِئونیدوف، و مالِویچ. مالِویچ در درجهی اوّل نقّاش بود و خالق جنبش سوپْرِماتیست [Suprematist movement] ، که بر انتزاع به مثابه شیوهای تقریباً مذهبگونه برای تحوّل روحی تأکید میکرد. از این دو جهتِ مدرنیستی، حدید بهشدّت مجذوب سوپْرِماتیسم بود. حدید در رسالهی اجتهادی خود در انجمن معماری در دههی 1970، زیر نظر رِم کُلهاس، در مقام استاد راهنما، یکی از طرحهای ساختمانی تأثیرگذار مالویچ را به عنوان نقطه ی شروع انتخاب کرد. با قرار دادن آن بر روی، و در طول، رود تِمْز در مرکز لندن، در خصوص دیدگاه ایدئولوژیک خود، حداقل برای نخبگان، جای شکّی باقی نگذاشت: او یک آرمان مدرنیستیِ فراموششده و تقریباً مرده را احیا، و آنرا وارد دنیای معاصر کرد.
امّا چرا؟ شکّی نیست که تأمل در مورد دلیل استفادهی حدید از مالِویچ به عنوان نقطهی شروع، میتواند جالب باشد. او هیچگاه در این مورد به شکل عمومی نه حرفی زد و نه چیزی نوشت. در محافل خصوصی هم همیشه از ارائهی هرگونه توضیحی در مورد این پروژه طفره میرفت. خود رِم کُلهاس متمایل به کانستراکتویستها بود، که با سمبولیسم تکنولوژیک و برنامه های اجتماعیِ اشتراکیِ خود، با فرهنگ کشور زادگاهش، هلند، هماهنگی بیشتری داشت. من بر این باورم که حدید در این موردْ دلایلی شخصی داشته که از سفر زندگی اش، که از بغداد شروع شد، از بیروت (در این شهر در رشتهی ریاضی تحصیل کرد)، سوئیس و لندن گذشت، نشأت می گیرد. دلایلش فرهنگی نیز بود. از هر چه که بگذریم، عراق از اخلاف یکی از کهنترین تمدّنهاست، و ارزشهای معنوی این تمدن به زمانی قدیمتر از مذاهبی چون اسلام و مسیحیّت، و ایدههای مدرن ملّت و دولت، بازمیگردد. گذرا بودن زندگی، با اغتشاشات اجتماعی و تکنولوژیک خود، در برابر فلسفههایی که به پایدار بودن آن معتقدند، رنگ میبازد. انتزاعات و متافیزیکِ سوپْرِماتیسم این خصوصیّت را دارند.
تجزیه میتواند فلسفی هم باشد. میتواند نظاممند باشد و نه فقط بینظم [chaotic] و تصادفی. این را میتوان در برخی از نقّاشیهای متقدّم مالِویچ مشاهده کرد. یا حتّا اگر بینظم باشد، میتواند یک مرز اگزیستانسیالیستی، یعنی نوعی بازی مخاطرهآمیز با از هم پاشیدگی به عنوان یک پیشدرآمد، یا حتّا یک نیروی محرّک برای دستیابی به یک اصلاح متعالیتر را منعکس کند. تا جایی که فرمْ منسجم و یکدست است، نمیتواند دچار استحاله شود. تنها هنگامی که فرمهای تثبیتشده از هم جدا شوند، پذیرای تغییر میشوند. این حقیقتِ فُرمالْ استعارهای مجازی برای جامعهی مدرن است: گسستی که با انقلابهای سیاسی و توانهای تکنولوژیکی ایجاد شده، جهانی از انسانها خلق کرده که نه تنها پذیرای تغییر، که طالب آن است. کار حدید، چنانکه در ترسیمهایش مشهود است، زمانی پدید آمد که غور و بررسیهای بسیاری میان معماران و نظریهپردازان برجسته در مورد دلیل و چگونگی ضابطهبندی دوبارهی معماری در پاسخ به تغییراتی که جامعه دستخوش آنها میشد، در جریان بود. پاسخ حدید مانند راه حل اسکندر برای باز کردن گرهِ گوردیوس است: هر چه که نباشد پاسخی است قاطع؛ و جنگ مغلوبه شد.
حدید مشهور است به اینکه در فرآیند اجرای پروژههایش متحمّل زحمتی بیش از حد معمول میشود. فرم رادیکال ساختمان «قلّه» ساختمان خیابان هافِن (Hafenstrasse Building) در هامبورگ (1990) و مرکز هنر و رسانهی دوسلدورف (Düsseldorf Art and Media Centre) (3/1992)، در میان دیگر پروژههایی که در دههی 1980 ارائه شدند، شهرسازان بسیاری را جهت سرمایهگذاری جذب کرد؛ آنها در بدو امر با کمال میل حاضر به سرمایهگذاری روی طرحها بودند، ولی در نهایت جرأت این کار را نیافتند. یک حامی به اسم رُلف فِلْباؤم (Rolf Fehlbaum) صاحب کارخانهی ویتْرا (Vitra factory)، بالأخره توانست یکی از پروژههای حدید را تمام و کمال محقّق سازد. پروژه، یک ایستگاه آتشنشانی برای کارخانهی ساخت مبلمانِ او در وایل آم مایْنِ آلمان به سال 1993 بود.
به زبان ساده، تجزیهْ راه را برای فرم سیّال باز کرد. امر تغییر، در آن موقع هم بهخوبی در طرّاحیهایش مشهود بود. طرحی که زمین های کشاورزی اطراف سایتِ کارخانهی ویتْرا را تحلیل میکرد و به آن خصوصیتی دینامیک میبخشید، که در رانش این ساختمان کوچک گرد هم آمده بود. ایدهی حدید در اینجا دیگر در خصوص واتافتن و پراکندن نیست، بلکه آنچه مدّ نظر اوست ساخت فرم های متّحد، و وحدت بخشیدن به فرمهاست. درست مانند مسائلی که حدید هیچگاه توضیحی در موردشان ارائه نکرد، در اینجا هم حدید ما را با این معما تنها می گذارد که چرا این تغییر در ترسیمها و طرحهایی که قصد نمایش آن را دارند، اعمال شده.
به نظر میرسد که دو مجموعه پاسخ مجزّا برای این سؤال وجود داشته باشد، که چندان هم متعارض نیستند. اوّلین پاسخ این است که در فاصلهی ده سال بین بنای ساختمان قلّه و ایستگاه آتشنشانی ویتْرا، طرز فکر حدید به شکلی طبیعی تکوین یافت و خطّ سیری را از دیدگاهی آرمانشهری یک جهان حدیدیِ ایدهآل به تأویلهای حدیدی از جهانْ چونان که هست، طی کرد. پاسخ دوّمْ قبول تدریجی این واقعیّت است که، اگر او قصد ساخت پروژهای را داشت، طرحش باید در محدودهی مرزهای سایت و دیگر محدودیت هایی که ــ چه مربوط به مواد و چه مفهوم ــ از جانب کارفرما تحمیل میشد، عمل میکرد. به سخن دیگر لازم بود ساختمانهایش فشردهتر و محدودتر، وحدتیافتهتر و به معنای رایج کلمه «قابلساختتر» میشدند.
البتّه، یک عامل دیگر که آنرا بایستی به حساب سرنوشت گذاشت، بسط و تکمیل کارهای او در دههی 1990 را تحت تأثیر خود قرار داد ــ این عامل چیزی نبود جز امکانات فوقالعادّهای که کامپیوتر برای طراحی و ساخت در اختیارمان قرار میداد. نه تنها معماران، که مشتریان، مهندسین و مقاطعهکاران انتظار داشتند طراحیهای کامپیوتریای را ببینند که به شکل حاضر و آماده قابلیّت ردّوبدل شدن داشته باشد و عناصر ساختمانی مستقیماً به کمک کامپیوتر تولید شود. این بسط و تکمیل مقارن شد با یک تغییر موضع شگرف در طرحهای حدید، و بهوضوح باعث جهشی در آنها شد.
از اواسط دههی 1990 به بعد، حدید به طور فزایندهای مجذوب فرمهای دینامیک سیّال و منحنیالخطِ پیچیده شد، که میتوان آنها را به شیوهی معمول دستی ــ با منحنیهای فرانسوی و امثالهم ــ اما با استفاده از برنامههای کامپیوتری بسیار سریعتر و دقیقتر ترسیم کرد. او به همراه تیم خود، که کار خود را از گروهی کوچک آغاز کرد و اکنون بیش از صد نفر عضو دارد، کماکان نقّاشیهای دستی تولید میکرد؛ برای مثال، در طرح موزهی ملّی هنرهای قرن شانزدهم (National Museum of XXI Century Arts) در رُم (2008/1998) و مرکز هنرهای معاصر روزنتال (CAC) در سینسیناتیِ اوهایو (2004)؛ امّا این طرحها گویی بیشتر برای مقاصد نمایشگاهی آماده شدهاند و فاقد هیجان تصویری و فوریّت مفهومیِ نقّاشیها و طرّاحیهای توضیحی متقدّم او بودند. فعّالیت اصلی به کامپیوتر سپرده شده بود. کامپیوتر به یک معنا با آزادسازی معماریْ او را قادر ساخت فرمهایی غیرقابلپیشبینی بیافریند که امروز حکم امضای زاها حدید را دارند. به معنای دیگر، نقطهی پایانی بر صمیمیت و احساس انتظاری محتاطانه حتّا توأم با تردید در طراحیها و طرح هایش گذاشت.
نمیدانم، شاید او با کامپیوتر به همان شکل بیواسطهای کار میکند که زمانی با قلمموی ارزانقیمتش کار میکرد. یقیناً متد جدید طراحی چیزی از حدّت معماری حدید نکاسته است، اگر چه آن را به یک حضور تصویری و یک تناسب فلسفی دگرگون ساخته است. فرمها انرژیها را به دور بناها جمع و آنها را حفظ میکنند، به شکلی منسجم در هم پیچیده شدهاند و گویی آمادهی انفجار هستند ــ نگران نباشید! این اتّفاق قطعاً نخواهد افتاد. امروز، نگاه جهانی حدید، شامل پروژههای طرّاحی شهری در سنگاپور و بیلبائو است، و بیتردید در آینده منتظر طرحهای بیشتری نیز باید بود. منظرههای شهری که توسط معمار دوباره فرم یافتهاند، همیشه در آثارش مضمونی پایهای بودهاند. در طراحیهای متقدّم و پروژههای آیندهنگرانهی حدید، موجی از تکّه
های تکتونیک [Tectonic fragments] به ساختمانهای حدید اضافه شدند، چه در ساختمانهای موجود ــ مانند ساختمان «قلّه» در هنگکنگ ــ و چه در بستر انتزاعی بلوکهای شهری یا حوزههای دیگر مانند (The World (89 Degrees که در سال 1983 تکمیل شد. در طرحهای حدید، جریانهای سیّال انرژی، در قسمتهای وسیعتر شهری منعقد میشوند. تغییر موضع کمّی، خصوصیّاتی کیفی نیز دارد. تصوّر ساختمانهای حدید به صورت لنگرهایی در مناظر بسیار متنوع یک چیز است، و تصوّر اینکه کلّ یک منطقه با طرّاحی او تطبیق یابد، مطلبی دیگر.
مشابه رویکرد بارون اوسمان (Baron Haussmann) به پاریس قرن نوزدهم و رابرت موزِس (Robert Moses) به نیویورک قرن بیستم، این بناها از لحاظ مقیاس و نیّت عظیم هستند: اتّحادی که با ژستهای بزرگ صورت گرفته است و فرمی از دولت مرکزی، یا یک قدرت جمعی و خصوصیتر را تأیید میکند، تا چنین ژستی را در بافت پیچیدهی شهر به نمایش گذارد.
تجزیه به طور ذاتی امری دموکراتیک است؛ قطع نظر از اینکه در کدام لحظه، چه سبکی بر آن حکم میراند: از همه چیز گذشته، این باعث باقی ماندن درجهای از حقّ انتخاب میشود. ژستهای بزرگ هر چه هم فخیم و تأثیرگذار باشند، ذاتاً مستبدّانه [autocratic] هستند. در اینجا ما بر روی مرز باریک و خطرناکی بین هنر و سیاست ایستادهایم، که قلمرو معماری در هر عصری دقیقاً روی همین خط واقع است. این همان لبهای است که طراحیها و پروژههای حدید بر روی آن قرار دارند، که در همین لحظه تعادل ظریفی بین شان برقرار است.
میراث بینالنهرین و سوپْرِماتیسم، هر دو، دورنمای کار حدید را نمایش میدهند. بعد از گذشت اعصار، معماری تنها چیزی است که اهمیّت دارد، و باقی میماند. معماری است که از وضعیت بشری حمایت میکند، نه بالعکس. اثر یک هنرمند یا یک معمار بزرگ، همیشه غامضترین پرسشها را مطرح میکند. ما در جستجوی پاسخ به آثار زاها حدید مینگریم؛ اکنون باید صبر کنیم و ببینیم.