طراحی فضاهای کتابخانه در جهان
ترجمهی آبتین گلکار

در عرصهی طراحی داخلی معاصر، کتابخانه که زمانی مترادف سکوت و آرامش بود، دیگر به صورت محیطی در نظر گرفته میشود که در آن باید موازنهای میان فضای ساکت و تفکربرانگیز، و حال و هوای فعال و پویا و اجتماعی به وجود آید. این بناها که در گذشته همچون دژهای تنهایی و انزوا ساخته میشدند، اینک به مراکز محلات و گاه حتی به اماکن توریستی تبدیل میشوند. کتابخانههای امروزی باید به گونهای طراحی شوند که در عصر ناپایدار و متغیر دیجیتال، نیاز به ثبات و تداوم فرهنگ را برآورده سازند و نگرشی پلورالیستی و کثرتگرا به مقولهی فرهنگ داشته باشند. استعارههای جدید و دورازذهن (از ایستگاه گاز گرفته تا سوپرمارکت) با مفاهیم و برداشتهای سنتی و ریشهدار از کتابخانه به مثابه «شهر ایدهآل» یا «مرکز یوتوپیایی دانش» تلفیق میشود.
آنچه ما امروزه به عنوان جنبههای جدید فرم و هویت کتابخانه میپذیریم (به عنوان یک مرکز مدنی مستقل یا کانون اجتماعی مدرسه یا مؤسسهی آموزشی) در حقیقت بسط و توسعهی طبیعت بنیادین و دوگانهی هرکتابخانهی قدیمی یا جدید است. کتابخانه همواره ترکیبی از قلمروهای عمومی و خصوصی بوده و فضایی را برای مطالعهی انفرادی در میان جمع فراهم آورده است. این دوگانگی هنوز در برنامهی فضایی طراحان و گزینش مبلمان و تجهیزات نقش مهمی بازی میکند. در همان حال، کتابخانهها با تقاضای فزاینده برای دسترسی به منابع خود (کتاب، نشریات ادواری، منابع تصویری، فیلم، و نشریات الکترونیکی) روبهرو هستند که پیوسته بر شمارشان افزوده میشود.
افرادی هستند که اعتقاد دارند رشد و تکامل کتابخانههای «نرم»، مجازی یا دیجیتالی، نیاز به بناهای فیزیکی را از میان میبرد (جز بناهایی که برای جای دادن به کامپیوترهای مادر عظیم لازم باشد). از لحاظ تئوریک، حق با آنان است. ولی یک کتابخانهی تمامالکترونیک، نگرشی است آرمانگرایانه که تأثیر و خاطره و ذهنیت مرتبط با لمس کردن و نگاه کردن به کتاب، و همچنین فرصت برخورد و معاشرتهای اجتماعی را که همیشه در کتابخانهها وجود داشته است، نادیده میگیرد. در حقیقت، در همان حال که اینترنت به دائرةالمعارفی جامع تبدیل شده، نقش اجتماعی کتابخانهها به شکل فزایندهای رشد کرده است. فضاهای عمومی که برای استراحت و فراغتی کوتاه از کتاب خواندن، طراحی میشوند، بزرگتر شده و گاه یک بال کامل ساختمان را در بر میگیرند. این فضاهای رشد یافته را میتوان واکنشی مستقیم به انزوای فیزیکی ناشی از ارتباط از طریق سیمهای کامپیوتر دانست.
حتی با وجود آنکه کتابخانههای دیجیتال در ارائهی اطلاعات فراوان در حجمهای اندک، گوی سبقت را از کتابخانههای فیزیکی ربودهاند، باز نمیتوانند همانند آنها به نماد و شاخصهای غرورآفرین برای شهر و منطقهی خود تبدیل شوند. آلبرتو کامپو بائسا با کار در پس پردهی یک سازهی تاریخی، الگوی کهن صومعه و دِیر را برای کتابخانهی عمومی اوریوئلا (1992) در آلیکانته، اسپانیا برگزیده است. کتابها و اتاقهای مطالعه در پشت دیوارهایی به ارتفاع سه طبقه محصور شدهاند. حفرههای گود و عمیق دیوارها بر ارتباط فضاهای بنا با عمارت تاریخی و پرابهت و دیوارهای ضخیم آن تأکید میورزند. اتاقهای مطالعه از طریق گذرگاههایی در سه سطح قابل دسترسی هستند که در طول دیوار و روبهروی ورودی طاقیشکل کشیده شده و مشرف به محوطهی عمومی پایین خود هستند. مهمترین دستاورد کامپو بائسا همین حیاط و محوطهی عمومی است که در آن، دیوارهایی داخلی با نمای سنگ صیقلخورده طراحی کرده و آنها را همانند دو صفحهی قطری در فضای چهارگوش و متعامد گنجانده است و به این شکل، محدوده و چارچوبی برای ضرباهنگ پلکان اصلی به وجود آورده و آن را مورد تأکید قرار میدهد. سازهی فلزی سفیدرنگ شامل ستونهای آنتنمانند و خرپاهای سهگوش، تکیهگاه نورگیر سقفی شیشهای است. مجموعهی این عناصر نه تنها آن سختی و استحکام پوشیده در صفحات گستردهی سنگی را ملایمتر میسازد، بلکه محور فضا را نیز 90 درجه جابهجا میکند. کامپو بائسا با وجود تغییر جهت فضا و منحرف کردن آن از نمای اصلی عمارت کهن، به تاریخچهی بنا پشت نمیکند، بلکه فضایی داخلی در آن به وجود میآورد که همانند خود کتابخانه، قادر است اطلاعاتی را در اختیار خوانندگان قرار دهد.
کتابخانهی بزرگ اسکندریه در مصر (2002)، در مقیاسی کاملاً متفاوت، ولی با همان حال و هوای ترکیبی، با تکیه بر تاریخچهای چندهزارساله و آگاهی و شناخت دقیق از جایگاه خود در شهر و جهان، ساخته شده است. دولت مصر و یونسکو از میان 500 طرح ارائهشده در مسابقهی طراحی این بنا، طرح اسنوئتا، شرکت معماری بینالمللی مستقر در اسلو، را برگزیدند تا همتایی مدرن برای کتابخانهای باستانی به وجود آورند که حدود دو هزار سال پیش در این شهر فعال بود، همان کتابخانهای که ارشمیدس و اقلیدس در آن به مطالعه میپرداختند و کالیماخوس شاعر در آنجا اصول و مفاهیم طبقهبندی خود را که پایه و اساس کار کتابخانههای آینده شد، تنظیم کرد. وسعت و عظمت چنین میراثی اقتضا میکرد که کتابخانه، گذشته از یک مرکز علمی به نمادی از شناخت و آگاهی فرهنگی بینالمللی تبدیل شود. طرح اسنوئتا که نامزد دریافت جایزهی نخست «جوایز معماری جهانی» در سال 2002 بود، این شهرت و آوازه را تضمین میکرد و فرم نمادین و مدوّر ساختمان را با هدفهایی جدید برای زمانهای جدید سرشار میساخت.
درون صفحهی گرد و غولپیکر بنا که 126 متر قطر دارد، بزرگترین سالن مطالعهی جهان قرار گرفته است. کف آن در قالب چهارده تراس هممرکز بالا میآید و 2000 خواننده و پژوهشگر را در خود جای میدهد. ظاهر پرابهت و نفسگیر کتابخانه، مقیاس انسانی خود را هم به واسطهی مکانهای مخصوص نشستن باز مییابد که فضاهایی شخصی به وجود میآورند و هم به واسطهی حضور منظم و ریتمیک ستونهایی که از میان سطوح طبقهطبقه و آبشارمانند سر برآوردهاند. مبلمان کل اتاق مطالعه به صورت یکشکل در نظر گرفته شده است و به این سبب هنگامی که از بالکن ورودی یا طبقات بالایی به آن نگریسته میشود، همهی قسمتهای تشکیلدهندهی فضا، جزئی از یک کل واحد به نظر میرسند. ترکیببندی سراسری کتابخانه با طراحی دقیق صندلیهای چوبی که خمیدگیهای چشمنوازشان با خطوط صاف و مستقیم میزها و قفسهها در تقابل قرار میگیرد، جنبوجوش بیشتری به خود میگیرد. این صندلیها با پشتی بلند خود، همانند سرستونهای پَخشدهی ستونهای باریک، اشارهای ملایم، ولی تأثیرگذار به سنتهای مصری دارند. ایجاد این تمایزهای هنرمندانه موجب از بین رفتن آن یکنواختی و تکراری میشود که بسیاری از اوقات در ترکیببندی این گونه فضاهای وسیع با آرایش تکراری و حجم مدور به وجود میآید.
از سوی دیگر، خطوط سطوح زیر سقف، به شکلی متفاوت و از طریق الگوی قطری پنجرههای سقفی سهگوش شکسته میشود و به فضای عظیمی که به وسیلهی اشیایی در مقیاس کوچک اشغال شده است، یکپارچگی میبخشد. هماهنگ با الگوهای نور ایجادشده به وسیلهی پنجرههای سقفی، دیوارهای اتاق مطالعه نیز که از بتن پیشساخته درست شدهاند، دارای حفرهها و بریدگیهای کوچک چهارگوشی هستند که الگوی پرپیچوتاب خاص خود را به وجود میآورند و در همان حال، سروصدای محیط را نیز جذب میکنند. مجموعهی رنگهای فضای داخلی کتابخانه که در عمدهی موارد، خنثی است، با رگههایی از آبی و سبز (رنگهایی که از دیرباز در فرهنگ مصری و اسلامی جایگاه مهمی دارند)، جنبوجوشی به خود میگیرد. این رنگها از بلوکهای شیشهای تعبیهشده در سقف ساطع میشوند. تمام این جزئیات در کنار هم، مجموعهای یکدست از تزئینات معماری را پدید میآورد که به فضای گستردهی کتابخانه، بافت میدهد و نشانگر نوزایی صنایع دستی و استقبال از الگوهای پیچیده و پرکار است: دو خصوصیتی که از شاخصههای بارز طراحیهای سدهی بیستویکم به شمار میآیند.
حتی مدرنترین کتابخانهها هم به علت آسیبپذیری منابع موجود در خود، نمیتوانند به طور کامل شفاف باشند و درهای خود را تماماً بر محیط اطراف بگشایند و از این رو، ناچارند حضور تأثیرگذار خود را به کمک ابزارهای دیگری پررنگ سازند. سنت عمارتهای غولآسا که از جمله در کتابخانهی اسکندریه دیده شد، از همین مسئله ناشی میشود. ابعاد غولآسا در سازههایی به شکل چهار «کتاب باز شده» نیز به چشم میخورد که کتابخانهی ملی فرانسه (1995)، طراحی دومینیک پِرو، را تشکیل میدهند. این کتابخانه که در کنار رودخانهی سن در پاریس واقع شده، یکی از «پروژههای بزرگ» فرانسوا میتران، رئیس جمهور پیشین فرانسه، در دههی 1990 است. پرو در نمای بیرونی بنا ایدهی «شفافیت» را به شکلی معماگونه به بازی میگیرد (برجهای شیشهای و Lشکل او با ارتفاع 5/80 متر، در پشت پنجرههای خود، به جای کتاب، کرکرههایی چوبی را در معرض نمایش میگذارند)، ولی فضای درونی طرح او، نمونهی خوبی از وضوح و شفافیت است. پرو با جزئیات ساده و بینقص و با استفاده از ابزارهای صنعتیوار روکشهای قرمز و بتن و فولاد خاکستری، و ترکیب آنها با گرمای چوب مبلمان و کف و کرکرهها، انسجام خوشایندی در سراسر فضا به وجود میآورد. کرکرههای متحرک که به منظور صرفهجویی در انرژی، عنصری الزامی هستند، ضمن آنکه حال و هوای کلی برجها را رقم میزنند، آنها را به خانهای برای تمام کتابخوانان فرانسه تبدیل میکنند و در عین حال، یکی از شرطهای موجود در طرح اولیه را نیز برآورده میسازند: اینکه کتابخانه «نه معبد است، نه سوپرمارکت.»
کتابخانهی بریتیش (1998) در سنت پانکراس لندن، که به وسیلهی کالین سنت جان ویلسن طراحی شده است، در مورد پروژهی عظیم یک کتابخانهی ملی، رویکرد محافظهکارانهتری در پیش گرفت. این پروژه از نظر وضوح و خوانایی فضاهای خود، نمونهی قابل توجهی است، اما این، برای کتابخانهای با بیش از 150 میلیون جلد کتاب، که روزانه به بیش از 16000 نفر خدمات ارائه میکند، خصوصیت فوقالعادهای به شمار نمیآید. درست است که یکنواختی خطوط صاف و مستقیم میزهای مطالعه و قفسهها (که همگی به وسیلهی معمار طراحی شدهاند) به واسطهی فضاهای چندطبقه با سقف سفید براق (که در تقابل با رنگهای آبی و سبز کفپوش و سطح میزها قرار میگیرد)، کاهش پیدا میکند؛ این هم درست است که، به قول سامانتا هاردینگام، منتقد معماری، «شکاف میان اندازههای بلند و کشیدهی ساختمان و ابعاد انسانی کاربران آن به وسیلهی بالکنها، پلکانهای کوتاه، پله برقی، و الگوی شبکهمانندی از سنگفرشهای سنگی و آجری پر میشود»؛ ولی حس و حال زیباشناختی کل مجموعه (که بهتر از همه در آسمانهی مدرنی مشاهده میشود که ابعاد انسانی تالار مطالعه را تحتالشعاع قرار میدهد)، بیشتر حکایت از پستمدرنیسمی کهنه دارد تا هزارهای جدید.
نمونهای دیگر از پروژههای جالب توجه دههی 1990، کتابخانهی تاول (1992) است که هاجت و فانگ برای دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس ساختند و عبارت بود از سازهای موقت که قرار بود فقط پنج سال مورد استفاده قرار گیرد. طراحان ترجیح دادند از آزادی عمل موجود در سازههای چادرمانند با روکش پلیاستر بهره ببرند که شاید برای یک ساختمان دائمی، راه حلی غیرعادی به نظر برسد، ولی به هرحال در درازمدت هم مؤثر نشان داد. رنگ زرد براق کف و قفسهها، عنصر زنده و پرحرارتی را وارد نظام خشک و سادهی کتابخانه میکند. اتاق مطالعههای مدوّر سنتی، به شکل غیرمتعارفی با قطعات آلومینیومی بریده میشدند. کتابخانهی تاول از هردو جنبهی عملی و نظری، جانیفتاده و ناآزموده بود، ولی در عین حال، از یک پروژهی صرفاً مبتنی بر مکانیسمهای هایتک نیز فراتر میرفت: اتصالات و سیمها و دیگر عناصر کاربردی آن که در معرض دید قرار داشتند، نشانهی اعتقاد روزافزون به آن بودند که به قول کورت فورستر، مورخ معماری: «دیگر هیچ چیز به هم متصل نمیماند، مگر عناصری که به دست بشر متصل شده و به هم چفت شده باشند.» آن هم نه فقط اتصال مصنوعی مواد و مصالح، بلکه همچنین اتصال مصنوعی و آگاهانهی افکار و ایدهها. این ایده که هیچ برنامهی فضایی یا سبک ازپیشتعیینشدهای وجود ندارد – حتی در مؤسساتی که به حفظ و نگهداری تاریخ و اطلاعات اختصاص دارند تأثیر شگرفی بر آزاد شدن کتابخانهها از ظاهر خشک و منظمشان داشت. خیلی زود کتابخانههایی پدیدار شدند که با پلکانهای زیگزاگی بریده میشدند، فضاهایشان با شیبراههایی به هم متصل میشد یا به شکلهای غیرمنتظره از هم جدا شده و باز به هم میپیوستند.
طراحی کتابخانهی شهر مونشتر (1993) در آلمان به وسیلهی بولِس و ویلسن، نه تنها شگفتیهای ناشی از طراحی از درون به بیرون را به نمایش میگذارد، بلکه نمونهای برجسته است از اجتماعیتر شدن اخیر کتابخانههای عمومی. معمار استرالیایی، پیتر ویلسن، و همکار اهل مونشتر او، یولیا بولِس، با بررسی فعالیتهای کتابخانه، دو فضای جداگانه را برای آن طراحی کردند که در بالا و پایین زمین به هم متصل میشوند. یک دال طویل چهارگوش، کافهتریا و تالار اجتماعات و تالار دوطبقهای را برای مطالعهی روزنامهها در خود جای میدهد و سازهی خمیدهای (که بخشی از الگوی مدوّر همیشگی کتابخانهها به شمار میآید) به کارکردهای سنتیتر اختصاص دارد و در آن، قفسههای کتاب لابهلای محوطههای ساکت برای مطالعه جای گرفتهاند.
هر دو بال از سقف نور میگیرند. بخشی از سقفها با تیرکهای حجیمی از الوارهای چندلا پوشیده شدهاند که تکیهگاه صفحات گرم و چوبی عایق صدا هستند. ابعاد بزرگ و خیرهکنندهی این عناصر سازهای، به واسطهی پنجرههایی با اندازههای انفرادی، تخفیف پیدا میکند. یکی دیگر از نشانههای توجه طراحان به فضاهای شخصی در محیطی عمومی، این واقعیت است که آنان هیچ گاه ارتباط اثاثه و اتاق را از نظر دور نمیدارند. جایگاه مراجعان کتابخانه همواره با دقت مورد سنجش قرار گرفته است و محلهای نشستن در هرههای پرعمق پنجرهها و انواع و اقسام فضاهای دنج، گواه این مسئله است. بولِس و ویلسن همچنین به این نکته پی بردهاند که امروزه مراجعان کتابخانه، علاوه بر خواننده، یک شنونده، بیننده و حتی گردشگری است که باید از منظرهی پیش چشم خود لذت ببرد؛ از این رو، اثاثهی ویژهای طراحی شد، از جمله واگنهای اسباببازیمانند چرخدار روزنامه، که خوانندگان میتوانند مانند واگنهای کارناوال در آنها بنشینند و نوار گوش کنند.
نیکلاوس پِفسنِر در کتاب «تاریخچهی گونههای ساختمانی» (1974) اشاره میکند که نخستین کتابخانهها در آغاز بخشی از اثاث منزل بودند (گنجهی کتاب) و تنها پس از آن، به ساختمان تبدیل شدند. بولِس و ویلسن، با رابطهی میان این دو، دست به بازی و آزمایش میزنند، ولی ویل برودر در کتابخانهی مرکزی فنیکس (1995) در آریزونا این دو جنبه را کاملاً در هم ادغام میکند. این کتابخانه که بر پایهی شبکهی متعامد سادهای، متشکل از دهانههای چهارگوش واحدهای قفسههای کتاب، بنا شده است، به صورت خودمانی، اغلب «خورجین کتاب» نامیده میشود. طرح برودر با جنبهی کاربردی نیرومند خود، خیلی زود به یک نماد ملی بدل شد و توجه همگان را به قابلیتهای فرهنگی و معمارانهی کتابخانههای شهری در امریکا جلب کرد (تأثیر این بنا در پروژههای بزرگی که بعدها ساخته شدند قابل مشاهده است، از جمله در کتابخانهی عمومی سالتلیک سیتی، طراحی موشه سفدیه، و کتابخانهی مرکزی سیاتل، طراحی رم کولهاس، که مورد دوم در همین مقاله معرفی خواهد شد). بزرگترین نوآوری برودر در طراحی داخلی این کتابخانه، گشوده شدن آن به سوی نور و مناظر بیرون بود: عاملی چشمگیر برای ایالتهای غربی که همواره به فضاهای باز و گستردهی خود میبالند، و امتیازی محسوس برای خوانندگانی که در مساحت 26012 متر مربعی کتابخانه پراکندهاند. کتابخانه عملاً «شیرازه»ای شیشهای دارد: دیوار جنوبی به دستگاههای خودکار ردیابیکنندهی حرکت خورشید مجهز است تا گرما و خیرهکنندگی نور آفتاب را به حداقل برساند. دیوار شمالی با «سایبانهای پرهای» پوشیده شده است تا بهترین چشماندازها را در آفتاب تابستانی فراهم کند. این نماهای شیشهای که هم وظیفهی جلوه و نمایش را برعهده دارند و هم محافظت و نگهداری را، با کمال غرور کتابها و کتابخوانان را در معرض دید جامعه میگذارند. البتهی دغدغهی معمار برای نور طبیعی و مناظر، به کنارههای بنا محدود نماند. برودر برای اطمینان یافتن از راهیابی نور خورشید به قلب ساختمان، چاه نورگیر پنجطبقهای در مرکز آن تعبیه کرد. در داخل این آتریوم چشمگیر، نورگیرهای سقفی خودکار ردیاب خورشید، مقدار مناسب نور طبیعی را تنظیم و آن را به محیط داخلی میرسانند. این نورگیرها به همراه صفوف ستونهای سرباریک بتنی، به حرکت و جهتیابی مراجعان در شبکهی فضایی چهارگوش نیز کمک میکنند. توجه به نورپردازی حتی در چراغهای مطالعهی زردرنگ روی میزها (که طراحی خود معمار است) کاملاً مشاهده میشود. این چراغها علاوه بر آنکه نور مصنوعی اضافی را تأمین میکنند، با درخشش خود، الگویی از خطوط افقی را پدید میآورند که به فضای غارمانند و پرحفرهی «تالار مطالعهی بزرگ» گونهای انسجام میبخشد.
طراحانی مانند برودربه جای تکیه بر «سنگینی» کتابخانه و وزن و اعتبار و ابهت مخازن و کتابهای آن، از نور به عنوان جلوهی دانش استفاده میکنند. طرح مکانو برای کتابخانهی دانشگاه فنی دِلفت (1998) در هلند، با رنگهای سیر، تناسبات ظریف، و شکلهای هندسی آزاد و بازیگوش، جلوههای نور و هوش را در فضاهای خود به نمایش میگذارد. چشمگیرترین عنصر این بنا که بخشی از آن زیر تراز زمین قرار گرفته است، سازهی مخروطیشکلی است که از بام گلکاریشده بیرون میزند و تاج فضای داخلی کتابخانه به شمار میرود. مخروط سفید درخشان، با رأس شیشهپوش خود، با تکیه بر ستونهای اریب فلزی، بر فراز تالار عظیم کتابخانه معلق است و محوطهی داخلی خاص خود را در درونش دارد. چهار حلقه با فضاهایی برای مطالعه، محیط آن را فرا گرفتهاند و به این شکل اجازه میدهند نور تا طبقهی اصلی پایین جریان یابد. در دو طرف این مخروط، دو سازه با بدنهی فلزی در جلو سطحی به رنگ آبی سیر، از سقف آویزان شده و قفسههای کتاب را در چند طبقه در خود جای دادهاند. دسترسی به این بدنههای عظیم که حرکتی پیوسته رو به بالا را در ذهن تداعی میسازند، از طریق پلکانهای اریبی ممکن میشود که در پایینترین سطح به اتاق مطالعهی غیررسمی منتهی میگردد. در شرایطی که فرهنگ کتابداری و کتابخوانی پیوسته به سوی کامپیوتری شدن پیش میرود، کتابخانهی مکانو این امکان را در اختیار مراجعان قرار میدهد که در قفسههای باز از لمس و بوی کتابها لذت ببرند. حاصل کار، فضایی است غیرمادی و پراحساس، محیطی بسیار مناسب برای کتابخانهای که به علوم طبیعی و فنی اختصاص دارد.
اگر کتابخانهی مکانو با گنبد مخروطی و قفسههای معلق خود، سرشار از حال و هوای کهکشانی است، کتابخانهی آنزولا دِل امیلیا (2000)، طراحی ایتالو روتا، در حاشیهی شهر بولونیا، ایتالیا، کاملاً خانگی به نظر میرسد. کتابخانه گویی از یک رشته اتاق نشیمن تشکیل شده و محفظههای شفاف با رنگهای درخشان، در دیوارهای سفید جای میگیرند و گوشههای دنج و مستقلی را برای خوانندگان پدید میآورند. مشکل همیشگی ایجاد حریم خصوصی در یک فضای همگانی، به شیوهی منحصربهفردی حل شده و اتاقها مقیاسی بین یک گوشهی خلوت و دنج، و یک اتاق مطالعهی عمومی پیدا کردهاند. طراحی روتا که از نظر بصری، غنی و کاملاً غافلگیرکننده به نظر میرسد، به گفتهی بِپِه فینِسی، منتقد معماری، گویی «کاملاً با نظریهی برونو موناری همخوانی دارد: اگر کتاب خستهکنندهای را به یک کودک بدهید، کودک در بقیهی عمر، همهی کتابها را خستهکننده خواهد یافت».
تفریح که محافظهکاران مدتهای طولانی آن را عاملی مزاحم و آشفتهکننده میشمردند، اینک به جنبهای مهم از فرایند یادگیری تبدیل شده که موجب کاهش درونگرایی، تشویق به برقراری رابطه و تقویت ماهیت ارتباطی و مبادلاتی علم میشود. در بافت کاملاً ساکت کتابخانه، تفریح معمولاً به ساعت قصهی کودکان محدود میشود. ولی در زمانهای اخیر، در طراحی کتابخانهها به جنبههای تفریحی و بصری آنها توجه بیشتری نشان داده میشود و اکنون شاهد کتابخانههایی هستیم که در این راه، پیوسته به جایگزینهای گستردهتری روی میآورند، به ویژه کتابخانههایی که دانشاندوزی را هدف میدانند و نه فرض. بدین ترتیب، کتابخانهها هویت برونگراتری مییابند، آن هم نه فقط در نماهای بیرونی و همگانی، بلکه همچنین در روایتهای موجود در فضاهای داخلی.
دفتر معماری آلسوپ در جنوب شرقی لندن، در منطقهای که در حال بازسازی است، مرکز رسانهای جدیدی (1999) به شکل L وارونه برای کتابخانهی پکهام ساخت که از همهی انتظارات تیپولوژیکی فراتر میرفت. مراجعان از زیر یک بلوک بیرونزده وارد کتابخانه میشوند و از یک سرسرای ورودی با ارتفاع مفید دوبرابر سر در میآورند که در آن، پیش از آنکه چشمشان حتی به یک کتاب خورده باشد، به یک مرکز اطلاعرسانی میرسند. یک آسانسور شیشهای با چشماندازهای تماشایی از لندن، مراجعان را به بلوک افقی خود کتابخانه منتقل میکند. در اینجا ذهنیت کاملاً غیرمعمول و آیندهگرایی از تالار مطالعه حاکم است و سه فضای عظیم با روکش چوبی پدیدار میشود که اتاق فعالیت کودکان، مرکز ادبیات افریقا و کاراییب، و یک تالار گردهمایی را در برمیگیرد. این فضاها که روی پایههایی از سطح کتابخانه بالاتر آمدهاند، آمیزهای هستند از خانههای درختی و کشتیهای فضایی. حال و هوای هنر و صنایع دستی همانند ضرباهنگی بم و نیرومند، در سراسر طرح احساس میشود: در روکش تکهدوزیمانند سطوح فضاهای مختلف کتابخانه، در فرم درهمتنیدهی اتصالات فولادی لوازم نورپردازی، و در سطوح گستردهی شیشهای رنگی بنا با رنگهای شفاف، زرد، آبی و سبز. البته نباید چنین پنداشت که این طرح تنها به ذهنیتی سهل و آسان از ارتباط و ارتباط پذیری محدود میشود. برعکس، فرم گویا و کاملاً امروزی آن، همهی پیشفرضهای مربوط به نهادها و فرهنگها را به مبارزه فرا میخواند. طرح در سال 2000 جایزهی معماری استیرلینگ را به خود اختصاص داد.
رویکرد مشابهی در برنامهی بنیاد رابین هود برای کتابخانههای دبستانهای نیویورک مشاهده میشود که شانزده دفتر معماری در آن مشارکت داشتند. بنیاد رابین هود از این دفاتر دعوت کرده است تا «برای رفاه حال جامعه» طراحی داخلی کتابخانه را در دبستانهایی که کتابخانهی خوبی ندارند بر عهده بگیرند. مساحت کتابخانهها بین 121 تا 186 متر مربع در نوسان است. این بنیاد همچنین برخی از طراحان گرافیک شرکت پنتاگرام را نیز ترغیب کرد تا نشانه-گذاریهای داخل هر پروژه را به شکلی مطلوب انجام دهند.
در پروژهی PS 42 (2002) از برنامهی بنیاد رابین هود، دفتر معماری وایس/ مانفردی کتابخانه را با قرار دادن مبلها و صندلیهای قرمزی که تغییر مکان میدهند و این طرف و آن طرف میروند، و همچنین از طریق دیوار کرممانند مواجی با قفسههای پرپیچوخم کتاب، به محلی پرفعالیت و سرشار از تحرک تبدیل کرد. محل ویژهای نیز برای قصه گفتن در نظر گرفته شده است که به وسیلهی یک پردهی سفید مشخص میشود. شرکت پنتاگرام کلماتی را که خود دانشآموزان انتخاب کردهاند با حروف خاکستری شاد و زیبایی روی پرده نقش کرده و نشان داده است که در این پروژه به عقاید کودکان علاقهمند توجه ویژهای میشود.
دفتر معماری مارپیلِرو پولاک در پروژهی PS 1 (2004) در محلهی بروکلین، تلاش کرد از میزهای مطالعه، عناصر شکلی و تجسمی خاصی را بیرون بکشد و با تعبیهی سیستم خاصی برای چراغها و میزها، شکل زیگزاگمانندی به آنها داد که همچون مار در طول فضا میخزد. روی هر میز یکی از حروف الفبا نقش بسته است و کودکان میتوانند به راحتی جای خود را پیدا کنند. در بالا و پایین فضا نیز پیشبینیهایی انجام گرفته است: کف به جای کفپوشهای پارچهای با چوبپنبهی عایق صدا پوشیده شده و در بالا، در پشت سقفی با سوراخهای شبیه به پنیر هلندی، کرههای نورانی یاسپر موریسون بازی قایمموشک راه میاندازند.
جنبهی برجستهی کتابخانههای بنیاد رابین هود، آن است که آنها همزمان هم تفکربرانگیز هستند و هم شادیآور. این پروژهها در مقیاس کوچک، آزادیهای جدیدی را به نمایش میگذارند که به تازگی در طراحیهای فضاهای مخصوص مطالعه اِعمال میشود. در همان حال که الگوهای کهن اعتبار خود را تا اندازهی قابل توجهی حفظ میکند، همه چیز نشان از نقش اجتماعیتر و برونگراتر کتابخانههای آینده دارد.
یک نمونه هست که در آغاز سدهی جدید، به طور قاطع، کتابخانه را به عنوان یک مرکز اجتماعی، فکری، و شهری مطرح میکند. مسئلهی آنکه آیا کتابخانه به منظور جلب توجه عمومی، باید به فرم مشخصی وفادار بماند یا نه، با آوازهی جهانی کتابخانهی مرکزی سیاتل، طراحی رم کولهاس، به پاسخی روشن رسید. هربرت موشام، منتقد معماری، در «نیویورک تایمز» این پروژه را «کوه صخرهای شیرینیمانند بزرگی از ساختمان» نامید که سرزندگی و زیباییهای بصری آن، مستقیماً از حال و هوای اجتماعی محیط درون ناشی میشوند. موشام مینویسد: «این مفهوم یک کتابخانهی مرکزی است. این کتابخانه راه خود را از گرایش دوقطبی ما برای جدا کردن ارزشهای اجتماعی و زیباشناختی فراتر میبرد. برای چه میگویید که باید یکی از این دو ارزش را انتخاب کرد؟ بازی متقابل میان آنها نیز میتواند زیبایی خاص خود را داشته باشد.» به راستی نیز هر جزء از پروژهی 38276 متر مربعی ساختهشده به وسیلهی «دفتر معماری کلانشهری» (OMA) کولهاس، با فرایند اجتماعی پرشوری همراه است که در عین حال، از صافی نگرش طراحی خاصی با ماهیت هلندی گذشته و از هر چیز معمولی، عنصری غیرمعمولی استخراج میکند. حاصل کار، ترکیبی آنچنان منسجم است که عملاً نمیتوان ویژگیهای عملکردی بنا را از جنبههای شکلی آن جدا کرد. برای مثال، لایهبندی عملکردهای مختلف بنا (که با پارکینگ در پایینترین سطح و لایه آغاز میشود و به ترتیب صعود، سرسرای ورودی، اتاقهای گردهمایی عمومی، قفسهها و میزهای کتابداران، و دفاتر اداری را در بر میگیرد) به آن منجر میشود که تراز بالایی هر لایه به تراسها و اتاقهای مطالعه اختصاص یابد. کلیشهای قدیمی که منطق این تقسیمبندی را تشکیل میدهد به واسطهی پوشش شیشهای مشبک اریبی که حجمهای هر لایه را زیر خود گرد میآورد، به سختی قابل شناخت است. تزئینات سازهای نما و حجمهای شیبدار درون آن، الگویی پرنشاط و متغیر از سایهها را در سطح وسیع فضاهای عمومی هر تراز به وجود میآورد و در همان حال، از هرطبقهی ساختمان، چشماندازهایی تماشایی از شهر را پیش چشم مراجعان گسترده میسازد.
این آکروباسی فرمال، در مارپیچ مشهوری به اوج خود میرسد که حجم مرکزی و بزرگترین جزء این ساختمان ده طبقه است و تمام کتابهای کتابخانه را در خود جای داده و 32 درصد از کل فضای داخلی را اشغال کرده است. این حجم، ضمن آنکه راه حلی عملی برای شرایط افزایش غیرقابلپیشبینی گنجینهی کتابخانه ارائه میدهد، از نظر امکان دسترسی با ویلچر نیز مثالزدنی است. در کتابخانهی عمومی سیاتل، دسترسی مراجعان به اتاقهای مطالعه محدود نمیشود، بلکه شیوهی طراحی، آنان را ترغیب میکند تا راه خود را از میان هستهی مرکزی بنا انتخاب کنند. فرم مارپیچ، علاوه بر نقشهای اجتماعی و عملکردی آشکار خود، استعارهای هم هست از روند بیپایان دانشاندوزی در کتابخانه و تلاش سیزیفوار برای احاطه یافتن بر این دانش.
پوششهای جزئیتر ساختمان، جایگاه و ترتیب یکسانی دارند: برای مثال روی کفپوشهای لاستیکی، اعداد مربوط به سیستم کتابداری دهدهی دیویی نقش بسته و به این شکل، در جهتیابی در درون مارپیچ به مراجعان کمک میکنند. این ارقام درشت کارامد و غافلگیرکننده، کار بروس مائو، طراح گرافیک، هستند، ولی در عین حال، شیفتگی به نیروی نهفته در عناصر ظاهراً پیشپاافتاده، که از شاخصههای معماری کولهاس است، در آنها کاملاً به چشم میخورد. به جای چراغ های فلوئورسنت، از لامپهای القایی (مشابه آنچه در اروپا برای چراغهای خیابان به کار میرود) برای روشن کردن طبقهی اول کتابخانه استفاده شده است. طبقات مخازن کتابخانه بتنی هستند، ولی هرجا امکان استفاده از چوب وجود داشته است، معماران از کامپوزیت خوشنمایی از خردهصنوبرهای بازیافتی داگلاس سود جستهاند. در طبقهی دهم، صفحات ارزانقیمتی با پوشش نایلونی مقاوم (مادهای که معمولاً در جهان ورزش مشاهده میشود)، اجزای تأسیساتی و خدماتی را میپوشانند و نمایی نرم و ملایم به سقف میدهند. حتی وسایل و مبلمان کتابخانه که به وسیلهی مدرنترین طراحان اروپا ساخته شدهاند، مانند صندلیهای 03/0 مارتن فان سِوِرِن یا میزهای رونان و اِروان بورولِک (که در اصل برای کتابخانههای کودکان طراحی شده بودند)، با حال و هوای کلی دفتر معماری کولهاس هماهنگی دارند. پِترا بلِس، مشاور خوشفکر طراحی داخلی، کفپوشهای چاپ دیجیتال با نقشهای گیاهی، و همچنین پردهی صداگیری طراحی کرد که از یک طرف به رنگ سبز و زرد دیده میشد و از طرف دیگر، نقش پوست خرسی با وینیل روی آن به چشم میخورد. پلهبرقیهای مغزپستهای و پلکانهای قرمز تند، مراجعان را در فضاهای مختلف کتابخانه جابهجا میکنند و یک تغییر مکان ساده را به تجربهی معمارانهی نیرومندی تبدیل میسازند.
این امر که سیاتل زادگاه چنین طراحی پیشرو و تأثیرگذاری باشد، عجیب نیست: هرچه باشد، این شهر به آن شهرت دارد که بسیاری از مؤسسات غولآسایی را در خود پرورده که جلوهی فرهنگی اواخر سدهی بیستم را دگرگون ساختهاند، مثلاً استارباکس یا مایکروسافت. ولی یافتن بنایی با همان درخشندگی، در کوتبوس، شهرک معمولی و ساکتی در شرق آلمان، بیشتر به معجزه میماند. معماران سویسی، هِرتسوگ و دِمویرون، برای مقابله با معماری یکنواخت کمونیستی و پیشین منطقه، کتابخانهی دانشگاه محل را به یک برج توریمانند تبدیل کردند. مرکز رسانهای-اطلاعرسانی-ارتباطی دانشگاه فنی براندنبورگ (2005)، که در آلمان با حروف اختصاری IKMZ شناخته میشود، یک کانون چشمگیر در اختیار شهر کوتبوس قرار میدهد (چیزی که شهر به شدت به آن نیاز داشت) و اهالی را از تجربهی بصری کمنظیری برخوردار میسازد که نظیر آن را فقط در سیاتل میتوان دید.
نمای مواج این بنا هرقدر هم تماشایی باشد، ولی ارزشهای حقیقی طرح در درون آن نهفته است. محیط داخلی IKMZ بیاندازه باز و «معاشرتی» است. الگوی خوشایندی از رنگهای صورتی براق، ارغوانی پررنگ، سبز زمردی و سبز لیمویی، یکنواختی رنگ سفید موجود در پشتبغلها، صندلیها و لوازم باریک و حلقوی نورپردازی را بر هم میزند. توداری و کمرویی فطری کتابخانه با چشمپلههای مارپیچ و بالکنهای موجدار محو میشود. خوانندگان هرقدر هم که در کار خود غرق شده باشند، هیچگاه از محیط اطراف جدا نمیشوند، زیرا هر هفت طبقهی بنا، به گونهای برش خوردهاند که اتاقهای مطالعه با ارتفاع مفید دو یا سه برابر، به همه طرف دید دارند.