نقدی بر آثار علیرضا مشهدی میرزا
محمد یاسر موسیپور

در ابتدا باید بگویم که خوشحالم از اینکه این گفتوگو پس از مرور حضوری کارهای تو انجام میشود و امروز یک تصویر دقیق از آنچه تا امروز انجام دادهای در ذهن داریم. من فکر می کنم میتوان به صورت موردی دربارهی پروژه ها سخن گفت و آنها را جداگانه نقد کرد، اما من امروز علاقه مندم که آنها را به صورت یک پروژهی واحد قرائت کنم و از خلال این قرائت، چیزهایی را به دست بیاوریم که در نقدِ مورد به مورد به دست نمیآوریم. به همین دلیل، من امروز علاقهای به بررسی کردن برخی جزئیاتی که در کارهای تو نقش اصلی را ایفا نمیکنند، ندارم. وقتی من از خودم می پرسم علیرضا مشهدی میرزا را با چه کلید واژه ای میتوان توضیح داد، به آجر میرسم. ولی فکر میکنم به این واژه نباید در همین موقعیت عام اکتفا کرد و توضیح معماری تو در گرو شکافتن و تدقیق همین کاری است که تو با آجر انجام دادهای. من فکر میکنم آجر در معماری معاصر، مصالح به حاشیه رفتهای بوده و در دههی اخیر، دوباره زندگی تازه ای را آغاز کرده که بیشک تو یکی از کسانی هستی که نقش پررنگی در این حیات تازه داشته. دلیل اصلی حضور کم رنگ آجر، استتیک کهنهای بود که نه در سطح جامعه و متعاقب آن بازار و نه در سطح معماران، اقبالی برای حضور در آثار معماری دارای طراح را نداشت. برای من گذار از دوران رکود آجر با محمدرضا نیکبخت شروع می شود. او وقتی در ساختمان نگاران آجر قرمز را در خیابان مقدس اردبیلی به کار گرفت، یک شوک استتیکی را به آجر وارد کرد و ما با نوعی احیای این مصالح مواجه بودیم؛ اما پس از او، نامهایی مثل تو و یا هومن بالازاده از مهم ترین نامهایی است که هریک پروژهی معاصرسازیِ آجر را به پیش بردهاند. بااینحال تو در این پروژه، یک نقش منحصربهفرد داری که همین باعث میشود صحبت کردن دربارهی تو مهم باشد. تو در خانهی آجربافت توانستی از استتیک عبور کنی و یک شوک تکنیکی به آجر وارد کنی و به واسطهی این کار، توانستی آجرهای نازک امروزی را همچون یک پوسته ظریف ببافی و جلوی پنجره ها و تراس ها یک تخلخل کارامد درست کنی. این توسعهی تکنیکی برای من خیلی مهم است. امروزه این پروژهی تو در بسیاری سایتهای بینالمللی که بر آجر تمرکز کردهاند، آورده شده است. به نظر می رسد ما به سختی بتوانیم در توسعهی تکنیکی مصالح دیگری همچون بتن مشارکت کنیم، اما آجر که با آن تاریخ بسیار داریم بهترین شانس ما به حساب میآمده و تو از آن استفاده کردی. پروژهی بعدی تو که ظاهراً به صورت اشتراکی تولید شده، پروژهی دلنشینی نیست، اما تکنیک تو در آن تداوم یافته است. دربارهی «چهلگره» صحبت میکنم. وقتی از چهل گره به پروژهی خانهای با همسایگی سبز حرکت میکنیم، یک اتفاق تعیین کننده میافتد: تو در آنجا در آستانهی چرخشی هستی که در پروژهی سی خانهی دربند کامل میشود. این چرخش را من چرخش از تکنیک به استتیک میدانم؛ یعنی در همسایگی سبز، بافتن آجر از کل حجم رخت بر بسته و به چند نقطهی معدود در ساختمان محدود شده است. به دربند که می رسیم، دیگر هیچ اثری از تکنیکی که تو آن را تألیف کردهای دیده نمیشود. این به این معنا نیست که این دو پروژهی متأخر بیارزش هستند؛ از قضا، تو در آنجا در توسعهی استتیکی آجر موفق بودهای و توانستی یک استتیک مینیمال از آجر بیرون بکشی، درحالیکه آجر به صورت طبیعی طراح را از مینیمال بودن فاصله میدهد. ولی من فکر می کنم در آنجا دیگر علیرضا مشهدی میرزا ــ در بالاترین غلظتی که از او میشناسیم ــ نیستی. از آنجایی که من معتقدم که استتیک فشار سرمایه داری به بدنهی معماری است، اینجا هم حس میکنم که بعید نیست دست پنهان سرمایه را بتوان در آن سراغ گرفت. به هر صورت، من معتقدم که تو می توانی به نقش منحصربهفردی که داشتی برگردی و پروژهی خوبی که آغاز کرده بودی را گام به گام جلو ببری.
پاسخ علیرضا مشهدی میرزا به نقد محمد یاسر موسیپور
حدود چهار سال پیش ایمیلی از دانشجویِ معماری در اورلاندوی آمریکا دریافت نمودم. این خانم دانشجو به دنبال جزئیات و مدارک بیشتری از پروژهی خانهی آجربافت بود. ظاهراً استاد ایشان جهت تحقیق و پژوهش، این پروژه را توصیه نموده بودند. پس از آن نیز پیام های مشابهی داشتم، به عنوان مثال دانشجوی معماری در استرالیا و یا دانشجویی در قبرس که مدارک این پروژه را جهت پژوهش و تحقیق نیاز داشتند و حتی یکی از آنها موضوع آموزشی بخشی از واحد درسیشان بود. آنچه مسلم است، توجه آکادمیک و حتی حرفه ای در سطح بین المللی به آجربافت یا چهل گره صرفاً به دلیل تکنولوژی به کاررفته در آن نیست. چنانچه مطالبی و مقالاتی که در دنیای پیرامون این دو پروژه به چاپ رسیده است را مرور کنیم، وجوه دیگری از ابعاد معماری این آثار توانسته نگاه جامعهی حرفه ای در سطح بین المللی را به خود جلب کند. مثلاً در کتاب آجر، چاپ انتشارات فیدن در رابطه با خانهی آجربافت چنین توضیح داده شده است:
«با یک شرایط ابتدایی به لحاظ تکنولوژی و کارگران نیمهماهر، معمار، خانهای خصوصی را در منطقه ای در جنوب شهر تهران به شکل بسیار ساده ای طراحی نموده است. این نمایِ آجری، ملهم از مشربیه است که نقش ایجاد حریم همسایگی و کنترل اشعهی آفتاب را دارد. همچنین در مقالهای تحت عنوان آجر به آجر از جان بارنز در مجلهی براون بروک به نقش اجتماعی معمار اشاره شده است و یا در جایزهی آقاخان به روشِ آجرچینیِ ملهم از روش فرشبافی توجه شده است. بنابراین آنچه مسلم است محورِ توجه، صرفاً تکنیک اجرایی آجر نیست، بلکه رویکرد اجتماعی و زمینه گرایی در کنار چیدمان، اجرا، تعریف دستورالعمل های اجرایی و یا روش های خاص منجر به ایجاد یک کاردستی مطرح شده است.»
مخلص کلام دربارهی این مورد که اشاره کردی به نظر من تکنیک بخشی از یک مجموعهی عوامل است که این دو کار را متمایز کرده است. در مورد بعدی اینکه آیا مصالح دیگر می تواند دستمایهی چالش و پژوهش شود و به اعتقاد من سنگ و چوب هم به اندازهی آجر ظرفیت کار دارند، کمااینکه افرادی چون کنگو کوما، معمار ژاپنی، یا گروه ووترونگنجیا ویتنامی چوب و بامبو را دستمایهی کار خود قرار داده اند. شاید اگر فرصت و موقعیت آن برای من پیش آید حتماً این کار را بکنم، چون کارهای تحقیقاتی پژوهشی که مبتنی بر آزمایش و ساخت در لابراتوار یا کارگاه های ساخت است را دوست دارم و معتقد هستم که معماری نوین و پیشرفت آن در بخش هایِ قابل توجهی مرهون زحمات معماران محقق چون پیانو، فرای اوتو و … است.
در مورد دو پروژهی مؤخر باید بگویم که شرایط این دو پروژه کاملاً متفاوت است. در پروژهی سوم، یعنی سی خانهی دربند با ساخت سازه ای در حدود 8000 مترمربع زیربنا و 3000 هزار مترمربع نما در منطقهی تاریخی و مدخل ورودی محلهی دربند مواجه هستیم، یا خانهای با همسایگی سبز در محلهی قیطریه که موضوع آن پروژهی مشارکت در ساخت بود و مسئلهی معماری این دو پروژه تفاوت عمدهای با سایر پروژه ها داشت، ضمن اینکه شاخص های آن نیز متفاوت بود. درست مثل پزشکی که برای هر بیمار داروی خاصی تجویز می کند، به اعتقاد من نمی بایست همان اتفاقاتی که در آجربافت افتاد در سی خانه هم بیفتد. جدای از فشار سرمایهداری، به اعتقاد من فاکتور مقیاس و موقعیت در پروژهی سوم و مسئلهی همسایگی در پروژهی چهارم، مهمترین شاخصهای تأثیرگذار بودند.
من در معماری اعتقاد به زمینه گرایی دارم و رویکرد من از سال 83 در مسابقهی بم و طرح ساختمان شهرداری بم بر همین اساس بود. بنابراین، با این رویکرد تفاوتی نمیکند که آجر مانند پروژهی آجربافت دستمایهی کار باشد، یا بتن اکسپوز در ساختمان شهرداری بم. کسانی که مرا می شناسند از یک دههی قبل با همین تفکر سعی کردم پرانسیپ و مرزبندی طراحی خودم را مشخص نمایم. اما آن بخش تکنیکی کار من قطعاً تحت شرایط خاصی می تواند تداوم یابد و به نظر من نیاز به یک لابراتوار و سرمایه دارد، چرا که این نوع محصول معمارانه، علی رغم اینکه آرایه ای برای یک پروژه دیده می شود، اما یک پروتوتایپ پژوهشی است که در دنیا قطعاً مورد حمایت شرکت های سازنده و ارکان قدرت حاکم ساختمانی و اجرایی مانند شهرداری، جهت توسعه و صنعتی شدن قرار می گیرد. مثلاً در کشور اتریش، مؤسسهی واینربرگر که یک مجموعهی تولید کنندهی آجر است، امروزه تبدیل به یک برند با گستردگی خدمات شده است؛ برگزاری دوسالانهی جایزهی آجر تا برخوردار بودن از لابراتوار و انجام پژوهش با موضوع آجر گرفته تا تولید، حوزهی فعالیت این مؤسسه است. اما در ایران مسئله فرق می کند و چنین شرایطی باید محرز شده تا بتوان کاری که اشاره کردی را ادامه داد در غیر این صورت، تبدیل پروژه ی کارفرما به کار تحقیقاتی و پژوهشی تقریباً با شرایط موجود، امری محال است، مگر اینکه من، خود، سرمایه گذار این ماجرا باشم و پروژه را برای خودم تعریف کنم و بسازم.
در ارتباط با موضوع رنگ قرمز و شوک به جریان معماری، از نگاه من اینکار خلاقانه یا حرکت رو به جلو و حتی جریانساز نیست، چون هیچ تأثیری روی من نگذاشته است. علاوه بر آن، تغییر رنگ آجر را کارخانهی تولید کننده برای فروش در بازار ارائه میدهد. اگر شرکت های سازنده در ایران در کنار کارخانه، مرکز تحقیقات و لابراتوار راه اندازی کنند با کمک معماران می توان در زمینهی فناوری و معماری با آجر به جایگاه موفقی در دنیا رسید. اخیراً کارهایی از هومن بالازاده دیدم، همانطور که اشاره کردی، او سعی دارد این رویه را دنبال کند و به اعتقاد من در این زمینه موفق است.
نقدی بر آثار معماری علیرضا مشهدی میرزا
علی اصغرزاده
هرگونه نقد معماری بر یک تحلیل و سنجش درست و منصفانه استوار است و هرگونه تحلیل، پیش از اینکه بخواهد وارد ساحت ارزشی و ارزیابی شود، میبایست در مرحلهی مساحی و ارزیابیِ مناسب از اثرِ معماری مبتنی بر معیارها قرار گرفته باشد ــ معیارهایی همچون ساختار فرم و فضا، هندسه، ساخت، اجرا و … . جدا از ارزیابی و تحلیل اثر معماری، ارتباط و صداقت ذهن معمار و کنش معمارانهاش، معیار دیگری برای قضاوت نهایی خواهد بود. سؤالاتی همچون ارتباط ذهنیات و درونیات معمار با اثر، یکی بودگی و نزدیکی درون معمار با اثر و برآورده شدن تفکر معمار در بنا، معیاری برای سنجش و پالایش اصالت معمار است. مسلماً اعتبار این معیار میسر نمی شود، مگر با مصاحبت مستقیم با خود معمار و تطابق فرایند فکری معمار با فرایند طراحی؛ اما معیار سومی که نقد متأخر را از نقدهای گذشته جدا می سازد، توجه و ارتباط با مخاطب در زمینهی فرهنگی پروژه است. متعاقباً سؤال این معیار برای نقد این خواهد بود که آیا اثر معماری جدا از معیار زیباشناسی و درونیات معمار، توانسته به نیاز مخاطبان، به ویژه مخاطبان عام، پاسخ مناسب بدهد یا همچون یک پروژهی مونومنتال برای نگریستن و نه زیستنِ مخاطبان خاص معمار طراحی شده است. براساس معیارهای گفته شده، معماری علیرضا مشهدی میرزا را می توان در چند بند ساختاربندی نمود ــ بندهایی که در پروژههای ایشان از ابتدا تا انتها پررنگ تر و قوام یافته تر می شوند و معیار خوبی برای کشف زبانِ معماری معمار خواهند بود. همانطور که، هر زبان معماری برساخته از واژگان و زمینههای جمعی و شخصی است، همنشینی این واژگان معماری در کنار یکدیگر متنی را شکل میدهند که رمزگان معماری برای خوانش معمار خواهد بود.
الف) سادگی در ساختار
توجه به نکات اجرایی و ساخت و اجرای ساده از همان لحظه اول طراحی شروع می شود. چگونگی اجرا نکته انضمامی به طراحی نیست، بلکه خود فرآیند طراحی است. چگونگی چینش آجرها، اتصال آنها به نما، همنشینی مصالح متفاوت به یکدیگر از نکات ریز طراحی است. گاهی این تکنیک ها در حالت پنهان قرار می گیرند و گاهی چنان اغراق می شوند که جوهر اصلی طراحی تبدیل می شود. معمار قصد دارد با ساده کردن اجرا، هزینه ساخت را در حد پایینی نگه دارد و از این طریق مخاطبان و سرمایه گذاران عام تری را پوشش دهد. امری که وی را در مقابل دیگر معماران پیشرو قرار می دهد که به دنبال اجراهای پیچیده و پرهزینه هستند.
ب) الگوریتم ایرانی آجربافی
شاید بتوان گفت که مهمترین ابداع و خلاقیت اجرایی معمار، در آجرچینی با الگو گرفتن از فرشبافی است که از یک سو، بر روش ساخت معماری پارامتریک و دیجیتال، لباس بومی و فرهنگی پوشانده و از سوی دیگر، آجرچینی را با فرشبافی گره زده و درعینحال، اجرایی به ظاهر پیچیده و اما در باطن ساده و کمهزینه را محقق ساخته است. الگو گرفتن از داستان و الگوهای گره بافی فرش، دستاویزی برای آجرچینی و آموزش سادهی ساخت به کارگران نه چندان حرفهای شده است. این تکنیک اجرایی، در تمامی آثار معمار همچون آجربافت، چهلگره، همسایگی سبز و سی خانه دیده می شود؛ در پروژهی آجربافت و سی خانه، این تکنیک اجرایی بسیار خوب در بستر نشسته و در عمل، پروژههای خوش ساختی را حاصل نموده اما در پروژهی چهل گره، گویی در اجرای بعضی از اتصالات، بهخصوص در کنج ها و شروع آجرچینی، مشکلات اجرا دیده می شود. اگر در چند بنای قبلی الگوریتم ها از ساختار منطقی تبعیت می کردند، در بنای چهل گره، تنوع ریتمها و استفاده از خطوط تصادفی و منحنی، ساختار منطقی آجرچینی را کمی تلطیف کرده است.
ج) معماری با خطا
نقایص اجرایی همچون غیردقیق بودن مصالح، خطای کارگران در اجرا و کار با مصالح و … نه تنها برای معمار نقطهی تاریکی نیست، بلکه خود، یک ظرفیت و دستاویز طراحی است. این نقاط تاریک اجرایی که مشخصهی فرهنگ نیمهصنعتی یا ماقبل صنعتی کشورهای جهان سوم، از جمله ایران، است، در پروژههای مختلف معمار بهخصوص در پروژههای مؤخر، همچون همسایگی سبز و سی خانه، در درخشان ترین حالت ممکن عیان شده است.
چرخش نود درجهای آجرها پس از چند ردیف آجرچینی برای گرفتن خطای اندازهی آجرها، باعث ایجاد خطوط تصادفی در نما شده است و نما را از حالت خشک و یکنواخت خارج کرده و به پویایی و انعطاف آن کمک نموده است ــ گویی معمار با دست خود، خطوطی لرزان بر نما کشیده و کار را به صورت دستی و نه صنعتی اجرا کرده است: سنتی که در معماری گذشتهی ایران وجود داشته و باعث زنده بودن بنا می شده است.
د) پاسخ به بستر و زمینه
توجه به مختصات و جغرافیای بستر، استفاده از مصالح بومی، توجه و انعطاف به نظر مخاطب، بسیاری از آثار معمار را در دستهی معماری زمینهگرا قرار داده است. ریزدانگی پروژهی آجربافت که در بافت متراکم منطقهی جیحون تهران واقع است، به همراه تراکم آجرها و جزئیات ظریف نما، نمای نیمهمحصور و مجوف و ورودیهای فلزی، موجب هماهنگی با زمینهی خود شده است، به گونه ای که می توان این بنا را به عنوان الگوی مناسب برای توسعهی بافتهای متراکم تهران محسوب کرد.
در پروژهی همسایگی سبز، قرارگیری در شیب و حل پارکینگ در چند تراز باعث طراحی مناسب در دیوار حایل و حیاط شده است و در پروژهی سی خانه، قرار گیری بنا در کنج کوچه، لمیدگی بنا در کنار کوهپایه، ورودی چند ترازه، دعوت از کوچهی محل به داخل بنا و استفاده از الگوی کوچهباغ دربند تک بنا را به یک معماری شهری ارتقا داده است که این کار را با دیگر کارهای معمار، متمایز می نماید. در بسیاری از پروژهها، نمای شیشهای و یا فضای تراس با شبکهای از دیوار نیمهمجوف آجری پوشانده شده و فضای نیمهخصوصی تا خصوصی برای اهل خانواده و گاه، بازی کودکان در مجتمعهای آپارتمانی فراهم کرده است.
ن) تجربهگرایی در طراحی و ساخت
بسیاری از ایدههای طراحی و ساخت با تجربه کردنِ امرِ واقع، چه در آتلیهی طراحی و چه در کارگاهِ ساختمانی محقق می شوند. تجربه کردن یا مواجه شدن با واقعیتهای معماری و رویکرد حل مسئله، سبب شده است که بسیاری از ابداع های طراحی و اجرا در پای کارگاه برحسب تصادف رخ دهد و به جذابیت اثر کمک کند. ایجاد نورگیرهای تصادفی در پروژهی چهل گره، بازی با احجام برای به دست آوردن تراسهای متنوع در پروژهی سی خانه نیز از این دست تجربیات هستند. این رویکرد پراگماتیک و تجربه گرایانهی معمار با فضای ساخته شده، وی را در مقابل رویکرد ذهن گرایانهی معمارـنظریهپرداز قرار می دهد که به دنبال ساختارمندی و نظریه پردازی معماری، فارغ از اجرایی و محقق شدن هستند.
و) پلان و هندسهی ساده
بسیاری از پلان ها براساس حل مسائل عملکردی، پاسخ اقتصادی به نیازهای عملکردی مخاطب و ضوابط شهری طراحی شده و اغلب از هندسهی ساده و راست گوشه برخوردارند. اگرچه در این پلان های ساده و منطقی، ایرادهای عملکردی مختصری نیز دیده می شوند، نکتهی قابل تأمل این است که تلاش فراوانی که معمار در طراحی نما و به دست آوردن جزئیات بدیع اجرایی نموده، در ساختار فرم و فضای کلی بنا وجود ندارد. به نظر، ساختار پلان و فضای مسکونی، مسئلهی دست دوم در ساختار زبانی معمار است؛ در عوض، نیاز عام مخاطبان به اینگونه فضاهای مسکونی و پاسخ به مسائل اقتصادی در تشدید شکل گیری این گونه از فضاهای مسکونی نقش اساسی داشته است. تنها فضاهایی که متفاوت از ساختار معمول آپارتمان نشینی است، سرسرای ورودی (لابی) و همچنین تراسهای نیمهخصوصی است. قرارگیری سرسرای ورودی به طور شاخص (پروژهی همسایگی سبز و سی خانه)، ایجاد فضای معظم و متفاوت ورودی (پروژهی سی خانه)، تنوع در تراس ها و ایجاد تراسـحیاطهای کشیده، عمیق و متفاوت به پویایی و منحصربهفرد بودن این گونه آپارتمان ها کمک کرده است.
ه) بازی با سطوح سبز
به نظر می رسد در پروژههای متأخرتر، معمار به دلیل وسعت زیربنای ساختمان، سایت و داشتن حریمهای لازم، آزادی بیشتری در انتخاب فرم دارد و در این آزادی، فضای بام و سطوح سبز نیز به واژگان زبان معماری اضافه شدهاند. بهخصوص در پروژهی سی خانه که تراسها و باغ بام به وجه پررنگ و درخشان مبدل شده و در پروژهی همسایگی سبز نیز حل سطوح حیاط و بسط و تسری خطوط سبز، جزء ایدههای اصلی طراحی بنا شدهاند، اگرچه ایجاد باریکه های سبز در پروژهی همسایگی سبز که ایدهی دیوار سبز را دنبال می کنند در حد یک ایدهی فانتزی باقی مانده اند و خیلی نتوانستند ادغام بین کف سبز و دیوار سبز را به وجود بیاورند.
در پایان این تحلیل، می توان زبان معماری علیرضا مشهدی میرزا را در دو مقال درونزبانی و برونزبانی چنین صورت بندی کنیم: به لحاظ ساختار درون زبانی، یعنی ساختار مشهودی که معمار دنبال می کند، واژگان و روش هایی همچون طراحی همزمان با اجرا، با استفاده از تکنیک های اجرایی ساده و اقتصادی و پاسخ به زمینهی فرهنگی و اجتماعی دیده می شود. رویکرد اجتماعی معمار، قصد دارد فارغ از جدل های فلسفی، معناگرایانه و هویتطلبانه، به دنبال یک ارتباط ساده با مخاطب در زمینهی فرهنگی به همراه اجرای ساده و قابل آموزش با مصالح بومی باشد؛ به همین دلیل، فرم و شکل بنا و نوع برخورد اثر با زمینهی شهر همچون فرم ارتباط و گفتوگوی معمار با اطرافیان خود، بیمدعا و بیتکلف است و خبری از جریانهای بلندپروازانه فرمیـفضایی معماری پیشرو در آن نیست. اما اگر از مؤلفه های درون زبانی معمار برون آییم و نقد برون زبانی انجام دهیم در ساختارهای زبانی معمار، ارتباط این واژگان با بافت و زمینه خود مباحث جدیدی را به وجود میآورد که هریک از آنها قابل بحث و گفتوگو هستند.
همانطور که پیشتر اشاره شد، دغدغهی اصلی معمار، تکنیک های اجرایی و ساخت بومی بود که بیشتر در نمای بنا مشهود است. شاید به دلیل کم بودن بنا برای نقد، خطر تنزل معمار به یک معمار متخصص در نما وجود دارد؛ اگرچه در ساختمان دربند چنین رویکرد پوسته ای شکسته می شود و تلاش معمار در بازی با احجام و چالش وی در جهت خروج از پلان تیپ مسکونی به همراه مسائل تکنیکی، بارز و اعیان است. رویکرد اجتماعی و زمینه گرای معمار در پروژه های اولیهی وی، همچون آجربافت، واقع در منطقهی جیحون، بیشترین درخشش را داشته ــ بافتی که خود دارای مشکلات اجتماعی، اقتصادی وشهرسازی فراوان است که البته در پروژه های مؤخرتر به دلیل تغییر رنگِ زمینه، کمرنگ تر میگردد. چنانچه در ساختمان همسایگی سبز، برخلاف ساختمان آجربافت، به دلیل تمایز الگویی، وجه فرمی، زیباییشناختی و تکنیکی معماری بر وجه جامعهشناختی معمار غلبه میکند. به نظر می آید گفتار و کنش معمار قابلیت آن را دارد که معمار با خودنقدگری و بازگشت به ژانر زمینهگرایی که خود آن را تعریف نموده، چالشها و مسائل جدیدی را شناسایی کند؛ یا خود را در معرض بسترهای پرمعضل و پرمشکل اجتماعیـاقتصادی قرار دهد و یا مسئله های جدید در زمینههای قدیم مطرح کند.
در پایان این نقد، اشارهای بر ساختار زبان انتقادی معمار میکنیم، زیرا که بدون تردید خود اثر، دارای محتوای انتقادی در قیاس با دیگر معماریهای معاصر نیز هست. همانطور که تاکنون گفته شد، جوهر معماری مشهدی میرزا، معماری زمینهگرا به همراه اجرای ساده، اقتصادی با مصالح بومی است، که گاهی بر حسب تغییر زمینه، وجهی پررنگتر میشود. این معماری، منتقد معماری آوانگارد مطرح در رسانهها هست. معماریهای رسانهای که اتفاقاً بسیار پرهزینه و گاه غیرهمگون با بافت اجتماعی میباشند، در اندک زمانی خوش میدرخشند و اما دولت مستعجل آنها مجال بازتولید به یک الگوی اجتماعی در طول زمان را نداشته و ندارند. در مقابل این رویکرد زودگذر، معماری مشهدی میرزا و دیگر معماران جوان همعقیده، قابلیت آن را دارند که با ساختارمندی این ژانر اجتماعی و تقویت رویکرد انتقادی، جایگاه خود را در جامعهشناسی معماری ایران یا معماری اجتماعی ایران تثبیت نمایند و شاید بتوان آن را در آینده، یک معماری انتقادی اجتماعی نامید.
چرا علیرضا مشهدی میرزا باید به فکر یک انقلاب در معماریاش باشد؟
تحریریهی هنرمعماری
آجر، مصالحی است که از ساختار تا نما و دکوراسیون را در معماری پوشش میدهد. هر مصالحی چنین قدرتی ندارد؛ به عنوان مثال، بتن، با تمام پیچیدگیهای مهندسیاش نیز همین نقشی را دارد که آجر با سادگی تهیه و اجرایش. معماری با آجر را میتوان به عنوان مهرِ پیشانی معماری ایران قلمداد نمود. مُهری با عظمت که داستانی پرفراز و نشیبی نیز در پشت سر خود دارد. قطعاً اگر بخواهیم به عنوان یک دغدغهمند متکی به تئوری در معماری، روزی عناصری از معماری ایران را به عنوان شناسهی این حرفهی تاریخساز به جهانیان معرفی کنیم، «آجر» یکی از نخستین و بهترینِ این عناصر میباشد. اغماض نیست اگر بگوییم که جهان، معماری ایران را بیش از کاشی و گنبد و تخت جمشید، به آجر میشناسد و نقطهی امیدبخش این جریان، حضور و فعالیت معماران معاصر ایران در عرصهی معماری آجر است.
علیرضا مشهدی میرزا، یکی از آن معماران است. از نظر ما، او در تاریخ معماری ایران جایگاه خاصی دارد. وقتی به سیر معماری با آجر در ایران مینگریم، ردّ قدرتمند این فرامصالح ساختمانی را در همهی اعصار و تفکرات حاکم در معماری میبینیم ــ چه وقتی که سودای عبور از دروازههای تمدن، سر تا پای ایران را فرا گرفته و چه وقتی که رؤیای معماری ایرانی اسلامی، دکترین خود را بر پایهی آجر بنیان قرار میدهد؛ رگهای از معماران هستند که با آجر دلبری میکنند. اما جایگاه واقعی مشهدی میرزا را میتوان با مرور دو نکته بازشناخت: نخست، اینکه او چه زمانی آجر را برای کار برگزید. او زمانی آجر بافت را به معماری ایران معرفی نمود که فرم و نمای اپوکسی و دیاگرام و تئوریهای فضایی در حال خفه کردن معماری ایران بود، اما آجربافت اصلاً دنبال این چیزها نبود. آجربافت معنای ایده را دوباره زنده کرد. ایده چیست؟ ایده راه حلی خلاقانه از جانب معمار برای حل مسائل پروژه است. اساساً یک روش ارائهی ایده برای یک اثر معماری، تولید مسئله است؛ یعنی معمار در فرایند طراحی با طرح دغدغههایی، پای مسائلی را به معماریاش باز میکند که در ادامه به بهانهی حل آن مسائل، ایدههایی را نیز ارائه میدهد. آثار مشهدی میرزا نیازی به طی این فرایند ندارند. آنها خود به خود دردسرهایی، مثل ابعاد زمین و بودجه و زمینهگرایی را دارند. بنابراین مشهدی میرزا با ارائهی ایدههایی ارزان و ساده به حل آنها مبادرت میورزد: مانند آجربافت. آجربافت سیل بیدارکنندهای به صورت معماری ایران بود که دچار توهم فلسفهبافی در معماری شده بود.
نکتهی مهم دیگر در نقد علیرضا مشهدی میرزا و شناخت جایگاه او در معماری، چگونگی و روش استفادهی او از آجر است. آجر در آجربافت وقتی مورد استفاده قرار گرفت که همهی معماران، منتظر یک پروژهی مرکز فرهنگی بودند تا به آجر بها دهند. اما مشهدی میرزا انتظار را دور زد و آجر نسوز کارخانهای را به کار گرفت. هرچند او، آجر را به بیشتر از نماسازیها راه نداد، اما بههرحال آجر را از آن حریم تخیلیای که برایش قائل بودیم، بیرون آورد. مشهدی میرزا به ما یاد داد که خود آجرچینی، که هنری است مهم و ارزشمند از معماری سنتی ایران، به عنوان یک دغدغه باید حل شود و ایدههایی نیز در این زمینه ارائه داد.
این دو خدمت مشهدی میرزا به معماری ایران فراموش نشدنی هستند. اگر به مسئلهی آجر در معماری ایران، پس از آجربافت نگاه کنید به راحتی درمییابید که مشهدی میرزا، پدر معنوی و الهامبخش خیلی از افراد، معماران و پروژههای بعدیای است که اکنون با پژوهش در بافت آجر در نما سروکله میزنند. اغراق نیست اگر بگوییم که حتی تمام دغدغهی معماری پارامتریک و دیجیتال با آجر که این روزها از یک مجسمه تا پاویون را در آثار معماری مشغول به خود کرده است نیز تحت جرقهای شکل گرفتند که آجربافت زد؛ اما آیا این تمام چیزی است که ما باید در مورد مشهدی میرزا بگوییم؟
به عنوان هوادار مشهدی میرزا و با درک ارزش استعدادی که آجربافت را رقم میزند، باید اعتراف کنیم که نگران او نیز هستیم. مشهدی میرزا پس از آجربافت به چهلگره و آثار جدیدتر خود رسیده است: اولاً، هیچکدام از آثار بعدی، علیرغم اینکه مشهدی میرزا اصرار دارد که در آنها نیز به آجر با نگاهی دغدغهمحور نگاه شده است، از بداعت آجربافت برخوردار نیستند. ثانیاً، مشهدی میرزا نباید در فضای آجر و آجربافت گرفتار شود. چیزی که ما امروز میبینیم ــ اگر تمام آثار سالانهی مشهدی میرزا همینها باشد که به ما نشان داده است ــ نوعی سرگرم شدن به آجر است. او باید هرچه سریعتر در معماری خود انقلاب یا جهش کند ــ چه این جهش با آجر میسر باشد و چه نباشد. او میتواند محورهایی نو در معماری ایران ایجاد کند ــ همانگونه که قبلاً انجام داده است. مشهدی میرزا در آجر پی چه چیزی میگردد؟ شاید اساساً ایدهی جدید او در جایی بیرون از آجر قرار دارد. او باید بپذیرد که ظرفیت آجر را یکبار، به شکلی بسیار قوی عملیاتی کرده است. آیا نمیخواهد انقلاب کند و تئوریای نو برای ما رو کند؟ اینکه او میکوشد همچنان از آجر به ایده برسد بسیار خوب است و شاید برند معماری او را قویتر کند، شاید شناسهی معماری او بشود، اما این برای خود مشهدی میرزا یک نقطهی توقف است. شاید او در دفتر خود و از درون، در حال رشد باشد، اما برای ما از بیرون، مشهدی میرزا از سال 1390 که آجر بافت را رو کرد، دیگر انقلابی نکرده است و اکنون وقت انقلاب است!
از آنجا که نقد بدون ارائهی راه حل منصفانه نیست، درصدد ارائهی پیشنهاداتی به مشهدی میرزا برآمدیم. تلفیق مصالح و کشف ترکیب با آجر یک ایده است. شاید دیگر مصالح همچون آجر و ماجرای بافت آجر را بتوان در مورد دیگر مصالح نیز به پژوهش گذاشت و از آنها به راه حلهایی رسید. شاید اساساً بهتر باشد مشهدی میرزا ضمن نگهداری مقولهی آجر، به موضوعاتی مثل معماریهای ارزانقیمت و مسئولیتهای اجتماعی وارد شود. تجارب مشهدی میرزا در این زمینه، بسیار خاص و ارزشمند هستند. گره خوردن ایدههای مشهدی میرزا با مسئولیتهای اجتماعی معماران، ما را به لبهی موضوع معماریهای ارزانقیمت خواهد رساند. شاید خیلی رؤیایی باشد، اما از نظر ما اگر روزی قرار باشد آقاخان و یا حتی پریتزکر به یک معمار ایرانی برسد، با شناختی که از رویهی این مسابقات داریم، قطعاً مشهدی میرزا بیشترین شانس را دارد. او به مصالح توجه میکند و دنبال ایجاد جریان خود است و به زمینه و بستر نیز بسیار بها میدهد. حداقل روی کاغذ، او شرایط اولیه را دارد.
لازم است در پایان، کمی از معماری مشهدی میرزا فاصله بگیریم تا نکتهای را گوشزد کنیم. رقابت در معماری مسئلهای عادی است. ما خود به رقابت بیش از رفاقت ایمان داریم و معتقدیم در یک فضای رقابتی، پیشرفت بیشتری برای کشور حاصل میشود تا اتمسفر رفاقتی و تعارفات همیشگی. اما اگر قرار باشد در رقابت از خطوط قرمز اخلاق رد شویم، آنوقت باید خود را خیلی آمادهی اتفاقات دیگر کنیم. هرچند عجیب نیست هنگامی که ما از فکر و اخلاق، تنها مراتب کاهنده و غیرانسانی آن را درک کردهایم، تحلیلهای ناقصی نیز ارائه دهیم. بههرحال اگر روزی فرا برسد که حتی یک رفیق در کنار علیرضا مشهدی میرزا قامت به راست نایستاده باشد، مطمئن باشید بخشی از بدنهی منتقدان معماری، شانه به شانهی او خواهند ماند و خواهند ایستاد. اینکه چرا این بدنه، حاضر به اعتبار گذاشتن برای مشهدی میرزا است به این موضوع برمیگردد که موفقیت معماری امروز ما حاصل تلاش او و استعداد جوانانی چون مشهدی میرزا است که طی سالها میتوان کوشش و پیشرفت آنان را ردیابی کرد، الگو ساخت و به جوانترها ارائه داد. کسانی که در برههای پرسروصدا شدند و اکنون تنها از آنها نامی ــ آن هم با حاشیههای کدر و مبهم زیاد ــ باقی مانده است برای معماری ما سم هستند. ذات موفقیت، گام به گام است و آمدن و سروصدا کردن و کوبیدن و رفتن، کار رعدبرقهایی است که با نمی از باران و نمایش رنگین کمان صداقت، محو خواهند شد.
ما در این یادداشت از ضرورت حمایت از امثال مشهدی میرزا و ایجاد فضای رقابتی و جلب توجه رسانهای به مقولهی آجر و موضوع مسابقات ملی معماری با آجر در ایالات متحده، فاکتور میگیریم و طرح این پرسش که چرا آنجا چنین رویدادی دارند و اینجا نداریم را به زمانی دیگر وامیگذاریم و برای دفتر مشهدی میرزا و همکارانش آرزوی موفقیت و پیشرفت میکنیم.
پاسخ علیرضا مشهدی میرزا به نقد منتشر شده از تحریریهی هنرمعماری
به اعتقاد من مقایسهی پروژه های مذکور، یعنی چهار پروژهی اخیر بدین شکل، قیاسی مع الفارق است با اینکه گزینش آجربافت در این میان در نگاه کلی گزینشی بجاست، اما با نگاهی عمیق تر و ملحوظ نمودن تمام مؤلفه های اثرگذار در یک پروژه شاید بتوان به نتایج دیگری جدای این تحلیل دست یافت.
آنچه مسلم است، هر پروژه ای ماهیتی متفاوت دارد، چرا که مسئلهی هر پروژه متفاوت است. در این چهار پروژه، هیچکدام مسئله ای مشابه دیگری نداشتند و تنها وجه مشترک آنها صرفهی اقتصادی است و اینکه کارفرما کمترین هزینه را متحمل شده است. حتی زمینهی پروژه ها به لحاظ اجتماعی نیز کاملاً یکسان نیست. وقتی پروژه ای با موضوع مشارکت در ساخت مطرح می شود، دیگر شرایط جدیدی بر پروسهی طراحی و اجرا حاکم می شود. یا یک مجتمع مسکونی سی واحدی حدود 8000 مترمربع زیربنا مسئله اش با یک پروژه با 400 متر زیربنا و 4 واحد، کاملاً متفاوت میباشد. بنابراین سیب را با موز نباید مقایسه کرد.
نکتهی بعدی اینکه همواره اولین تجربیات با تجربیاتی تلخ و شیرین توأم است. مثلاً تعامل و برخورد کارفرما در چنین پروژه هایی که حالت پژوهشی، تجربی و تحقیقاتی دارد اگر چندان مناسب و دلچسب نباشد، چه بسا تکرار این تجربه برای معمار هم خوشایند نخواهد بود. قطعاً کارفرما نقش اول و آخر را در تحقق ایده ایفا می کند، چرا که سرمایهگذار و حامی پروژه به لحاظ مالی است و پس از آن نقش معمار رنگ و بو می گیرد. اگر شرایط اول محقق نشود، ایده روی کاغذ باقی می ماند.
پروژه هایی نظیر آجربافت یک الگو و پروتوتایپ است ــ یک کار تجربی، پژوهشی و تحقیقاتی است. کار بدین شکل مستلزم بینیازی معمار از مسائل مالی و زمان است، یعنی این دو مؤلفه نباید برایش اهمیت داشته باشد. زمانی که صرف کار ابداعی میکند و هزینه ای که دستمزد واقعی او است و هیچگاه دریافت نمی کند. اگر زمانی فرابرسد که کارفرمایی با عنوان مؤسسه و سازمان دولتی یا خصوصی از ما حمایت کند، یا اینکه خودمان دست به کار شویم و کارفرما و معمار پروژه یک مجموعه باشند، آن زمان شاهد یک روند رو به رشد پژوهشی و تحقیقاتی در زمینهی آجر خواهیم بود.