گفت وگویی با امیرحسین طاهری
![Shakhes](https://aoapedia.ir/wp-content/uploads/2020/07/Shakhes-3.jpg)
امیرحسین طاهری متولد ۱۳۵۳ و دانشآموختهی معماری در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکزی است. او فعالیت حرفهای خود را در سال ۱۳۷۷ با ساخت خانهی مرشدزاده آغاز کرد. تأسیس دفتر معماری “شیوهی دگردیس” در سال ۱۳۸۵، کسب چند رتبه در مسابقات معماری و جایزهی معمار و برنده ی رتبه ی سوم در بخش معماری فضاهای عمومی دوسالانه ی “هنر معماری” و همچنین سخنرانی در چند سیمنار از سوابق حرفهای اوست.
عکاس تصاویر این پروژه: کاوه کردگاری
نبیان: سلام و متشکریم از اینکه برای مصاحبه پیرامون معماری مسکونی معاصر در ایران و توضیح تجارب تان تشریف آوردید. بهتازگی شما یک پروژهی مسکونی به من نشان دادهاید که اولین پروژهی حرفهای اجراشدهی شماست. از شیوهی توصیف شما از روند پروژه چنین استنباط کردم که در بدو ورود، مورد بسیار خاص و جالبی بوده و رابطهای بسیار خاص و صمیمی میان شما با کارفرما و پروژه برقرار شده بود. بیشتر دربارهی این تجربه صحبت کنید.
طاهری: در دوران دانشجویی، ما در دانشگاه آزاد درس میخواندیم که در چهارراه ولیعصر قرار داشت، ساختمانش کار وارطان بود و شامل دو بلوک و یک حیاط مرکزی می شد. این ساختمان محل بسیار دلپذیر و خوشایندی بود و ما در آن فرصت معاشرت با افرادی از سایر رشتههای هنری را داشتیم. من دوستی در رشتهی نقاشی داشتم و خیلی زود با همکلاسیهای او هم آشنا شدم و به این ترتیب معاشرتم با شاخهی دیگری از هنر بیشتر شد. یکی از همین دوستان، فربد بود و رابطهی خیلی صمیمانهای بین ما برقرار شد. خانواده فربد در رودهن سکونت داشتند. از همین اول میگویم که آنها خانوادهی خاصی بودند. در طی این معاشرتها من با خانوادهی فربد بیشتر آشنا شدم و فهمیدم مادر بسیار پرانرژی و خوشفکری دارد که حتا خانهای که در آن سکونت داشتند را هم خود او ساخته بود. فربد میگفت: «در خانوادهی ما، مادرم، نقش پدر خانواده را دارد، پدرم نقش فرزند، و من نقش مادر خانواده را ایفا می کنم!» و کاملاً هم اینطور بود.
ساخت خانه برای آنها بیشتر حاصل یک خیالپردازی بود که بعداً شکل جدی به خودش گرفت. ما خیلی راجع به ساخت آن صحبت و خیالپردازی میکردیم تا بالأخره آنها گفتند که زمین را خریدهاند و قصد دارند یک خانه برای خودشان بسازند و مسلماً بعد از آن همه خیالپردازی مشترک، طراحی آن خانه حق من بود.
الآن واقعاً نمی فهمم که این خانواده چرا و چطور به من اعتماد کردند. چون هیچ پایه و اساس منطقی در این کار پُـرریسک وجود نداشت، و یا لااقل من منطقی برای این تصمیم نمیدیدم. این خانه همهی سرمایهی آنها بود. خانوادهی فربد اصلاً خانوادهی ثروتمند و مرفهی نبودند و اتفاقاً پدر خانواده کارمندی بازنشسته و مادر خانواده، پرستار، و فربد یک نقاش بسیار ماهر بود.
نبیان: موردی که برای شما پیش آمد، بسیار خاص و جالب بوده است. رابطهای که میان یک طراح و کارفرما در پروژهی مسکونی شخصی برقرار میشود، حالتی ویژه و صمیمی است که در مورد شما هم خیلی نزدیک به ایدهآل بوده است چون شما از قبل هم، با این خانواده رفتوآمد داشتید و هم کاملاً نیازها و سلایق آنها را میشناختید.
طاهری: حدود یکسال حرف از ساختن خانه بود و من در تمام این مدت، انگیزه و شوق فراوان برای این پروژه داشتم و همراه فربد دربارهی امکانات و ویژگیهای خانهی جدید ایده پردازی میکردیم و همان طور که گفتم یک روز به من اطلاع دادند که زمین مورد نظرشان را خریداری کردهاند؛ درست در مقابل خانهای که در آن زندگی میکردند. متوجه شدم که قضیه جدی شده و بعد از مدتی از من طرح خواستند و در حالی که هنوز دانشجو بودم و طرح 6 را میگذراندم، طراحی این خانه را آغاز کردم.
در آن زمان من تازه به “دقیق دیدن” شهر پرداخته بودم. در این میان ساختمانهای آجری توجه من و فربد را به خود جلب میکردند. او که سالهای قبل به همراه خانوادهاش در محلهی امامزاده یحیی زندگی میکرد، اصرار زیادی داشت که خانهی جدیدشان با مصالح نمایان آجر گـَری باشد و بر حسب اتفاق من هم از این گزینه خوشم میآمد. ما هر دو نسبت به آثار ایرج کلانتری، مهدی علیزاده و خانهی آجری کار مهوش عالمی در ولنجک حس خوبی داشتیم.
این خانواده بعد از مشورت با یکدیگر به من اطلاع دادند که خواستار دو واحد مستقل هستند: یکی برای والدین و یکی برای پسر خانواده. فربد توضیح داد که میخواهد آتلیهای داشته باشد، نقاشی کند، شاگرد بگیرد و خانهای مسکونی با امکانات خاص خودش داشته باشد. والدین درخواست ویژهای نداشتند، به غیر از آنکه مادر خانواده گهگاه خیاطی میکرد و سفارشهایی میگرفت. او فضایی برای کار و دعوت مشتریان غریبه لازم داشت که به محیط خصوصی خانه اشراف و دسترسی آسان نداشته باشد. با شنیدن این نیازها، اولین فکری که به ذهن من رسید این بود که به جای آنکه این دو واحد مستقل را روی هم سوار کنم آنها را در کنار هم قرار بدهم.
اولین اسکیسهای خانه را هنگامی زدم که همراه دوستان در یک مهمانی در فشم بودیم؛ تمام فکر و ذکرم طرح این خانه بود و آنچه که از این خانواده در نظرم پررنگ جلوه میکرد، تفاوت آنها با بستری بود که در آنجا زندگی میکردند: خانوادهی فربد که به هیچ عنوان یک خانواده معمولی نبود، در یکی از خیابانهای معمولی رودهن سکونت داشتند و من میخواستم این متفاوتبودن در طرحم باشد. یکی از ایدههایی که در این زمینه داشتم این بود که جانب روبهخیابان خانه را کور کنم، تا ارتباط بصری را قطع کرده باشم. انگار به خیابان پشت کرده اند. یادم میآید که خیلی سعی میکردم از فانتزیپردازی پرهیز کنم و طرحی واقعگرا ارائه بدهم. با اینکه خودم چندین و چند بار تغییراتی در طرح ایجاد کردم، نسبت به پیشنهاد دیگران بهشدت مقاومت میکردم و واکنش نشان میدادم. حتا، بین من و مادر فربد بارها دعوا و بحث شد . البته، گاهی که مجبور به تغییر طرح میشدم، میدیدم که اتفاقاً کار بهتر هم میشود.
در نهایت، ساختمانی به صورت U شکل گرفت که به خیابان پشت کرده بود و به علت بیتجربگی من در برخورد با زمین، یک فضای جالب حوضخانهمانند در وسط این U پدید آمد، چون من ساختمان را در تراز درستی قرار نداده بودم، از آنجایی که خیابان شیبدار بود و این شیب در امتداد عرض زمین بود، یک خلاء وسیع در میانه پروژه ایجاد شد که کاملاً اتفاقی بود و من در مرحلهی اول قصد داشتم که آن فضای خالی را پُر کنم! ولی بعد به من گفتند که همان فضای خالی، پنج متر ارتفاع دارد و هیچ عقل سلیمی این فضا را از دست نمیدهد! فهمیدم که من اشتباه کرده بودم و حرف من حجت آخر نیست. بالأخره طرحی که “فکر میکردم” کامل است را تحویل دادم، مادرش بهدقت تمامی جزئیات نقشه را با من مرور کرد و مدتی بعد روند ساخت و اجراییکردن طرح آغاز شد.
در توضیح سازماندهی فضایی کلی طرح باید بگویم ، فضاها (مانند آنچه که در خواب و رؤیاها میبینیم) متوالی هستند و چیزی به نام کریدور و راهرو در آن تعریف نشده است؛ مثل عالیقاپو. البته من تا آن زمان عالیقاپو را ندیده بودم ولی مضمون ایدهی من هم مشابه همان شیوهی ایجاد فضاهای متوالی این بنا شده بود.
طرح من یک عقبنشینی داشت که پله و دسترسیها را شامل میشد و باعث میشد ساختمان گونیا شود. میتوانم ادعا کنم که شکلگیری این پروژه از مقطع شروع شد؛ به این ترتیب که من به آتلیه و دسترسیهای واحد فربد فکر کردم، آتلیه و کارگاه نقاشی و نمایشگاه کوچکش را در بخش ورودی خانه گذاشتم و چون این خانواده بسیار کتابخوان هستند و کتابهای زیادی دارند، محلی برای مطالعهی آنها در نظر گرفتم. نیمطبقه بالاتر هم تراسی برایش در نظر گرفتم. پس از آن فضایی بهعنوان نشیمن و بعد، اتاق خواب. آشپزخانهی خانهی فربد بین سالن و اتاق خواب قرار داشت. دو خانه دارای دو ورودی مجزا بودند.
در بنای والدین، نقشه اینطور بود که در مقابل اتاق خواب فربد، یک اتاق خواب برای مهمان بود، مقابل نشیمن فربد، اتاق خواب مستر قرار داشت، مقابل تراس فربد، تراس فرعی را قرار دادم، در مقابل آتلیه، آشپزخانه را، و اتاق مطالعهی فربد همتراز با کارگاه خیاطی مادرش واقع شد که دسترسی مستقیم به پارکینگ داشت و تردد آسان و محدود غریبهها را امکانپذیر میکرد.
وقتی یک نما از خانه کور میشود، این تهدید وجود دارد که نور و هوا بهراحتی جریان پیدا نکند و فضای خانه دلگیر و خفه شود. مادر خانواده هم بسیار مایل بود که خانه روشن و غرق در نور باشد، پس در حالی که سازهی U شکل شامل دو مستطیل کشیده و یک مربع میانی بود، من سطح ارتفاع بام آن مربع میانی را کاهش دادم تا مجال ورود نور و هوا ایجاد شود، ضمن آنکه در تعدادی از وجوه آن، عقبنشینیهایی ایجاد کردم. به این ترتیب فرم نهایی به H شبیهتر شد و نتیجهی خوبی از کسب نور و هوا به دست آوردم. قسمت میانی به بخش والدین الحاق شد که شامل سالن، وید و کتابخانه بود. از کنار فضای وید مجاور کتابخانهی فربد، ارتباط بین دو خانه برقرار میشد. دو خانه فقط از طریق یک در به هم راه داشتند، که بعداً پس از فروش واحد بزرگتر، با کور کردن آن در کاملاً مستقل شدند.
در پایان، روی نمای بستهی روبهخیابان یک پنجره گذاشتم تا ذرهای کار خودم را نقض کرده باشم –که این اقدام به نظرم کار هنرمندانهای میآمد. تراس اصلی خانهی والدین هم در طرح اولیه نبود اما بهتدریج در طول پیشبرد اجرای بنا شکل گرفت، ضمن آنکه تیرهای نگهدارندهی آن تراس هم پوشش آجری گرفتند تا با مصالح نمای کل خانه هماهنگی داشته باشند. روی قسمتی از نما، پنجرهای تعبیه کردهام که ضمن اشراف به فضای خانهی والدین، امکان هرگونه ارتباط بصری و دید به فضای خصوصی فربد را زایل میکرد.
این پروژهی مسکونی در سال 1376 آغاز شد و ساخت آن با روندی غیریکنواخت در سال 1379 پایان یافت. هنگام ساخت، مهندس ناظر شهرداری که میانسال بود و تحصیلکردهی آلمان، از مادر فربد خواست تا نقشهها را ببیند و من یک روز تمام نقشهها را به دفتر او بردم و چندین اصلاحیه و پیشنهاد تغییر به من ارائه داد، اما من آنها را عملی نکردم و کار را به همان روالی که داشتیم، ادامه دادم. اینجا هم خانواده بسیار از من حمایت کردند. در عین حال میترسیدم که با وجود تمام محاسبات و پیشبینیهای من، فضایی زندانمانند، خفه و فاقد نور، حاصل تصمیمات کلان طراحی من، بهخصوص کور کردن نمای اصلی به خیابان ایجاد شود. هنگامی که سفیدکاری خانه تمام شد، دیدم که فضایی بسیار روشن و پرنور داریم و از این بابت خیالم راحت شد، هرچند آن آقای مهندس هیچ وقت حاضر نشد بیاید داخل ساختمان را ببیند. نمای شمالی خانه که رو به خیابان است، با آجر زرد تمیز کار شده اما در سایر نماها و بخشها از آجر گری استفاده کردیم.
نبیان: در مورد نحوهی تعریف پروژه و طراحی و اجرای آن صحبت کردیم، حالا دربارهی شرایط اسکان و استفاده از این پروژه صحبت کنیم. اصلاً تجربهای از زمانی که خانواده فربد در پروژه ساکن شدند، دارید؟
طاهری: بله، من بدون اغراق میگویم که تمامی حالات اسکان در این خانه را تجربه کردهام: از مهمانیهای بسیار شلوغ گرفته تا دورهمیهای کاملاً خودمانی و خلوت، از گپهای دونفره، تا مراسم شب یلدا یا ظهر عاشورا، همه و همه در این خانه برپا میشد و من در تمام این رویدادها حضور داشتم.
در سال 1380 مسابقهی “جایزهی معمار” برگزار شد اما من اصلاً به فکر ارسال این پروژه نبودم؛ یعنی به ذهنم هم نرسیده بود، اما آرش مظفری من را سرزنش کرد که چرا کارم را برای داوریشدن نفرستادم. این شد که در سال 1381 در بخش دوم این مسابقه تحت عنوان “ساختمانهای مسکونی پس از انقلاب” شرکت کردم. پروژهی من جزو لیست طرح های برگزیدهی انتخاب شد. آنقدر خوشحال شده بودم که بهسرعت یکی از شمارههای مجله را خریدم و برای مادر فربد بردم؛ فکر می کردم که من در این میدان برنده شدهام. مادر فربد هم خیلی خوشحال شد. به گمانم احساس می کرد که تحمل سختیهایی که در این مدت به او وارد شده، و طعنههایی که به احتمال زیاد از سوی اطرافیان به او وارد میشد، بیثمر نبوده و حالا درستی کارش در اعتماد کردن به معماری جوان و تازه کار، به اثبات رسیده است. او این مجله را تقریباً همهجا همراهش میبرد و به همه نشان میداد.
نبیان: در روندی که شرح دادید، پروژه از تخیل و رؤیاپردازی شما و دوستتان، فربد آغاز شده بود؛ سپس اعتماد میان شما و والدین خانواده شکل گرفت؛ و این به روند طراحی و چالشهای خلق طرح و اجرای آن ختم شده است. در این میان بارها شما به مفروضات خود شک کرده اید و طرح را بازبینی کرده اید و در نهایت، رؤیای مشترک شما و کارفرما به نتیجه رسیده است. این قصه به شناخت نزدیک میان شما –بهعنوان طراح- و آن خانواده –بهعنوان کارفرما- برمیگردد. همواره رابطهی شما با کارفرما و خود پروژه رابطهای شخصی و از نوع بسیار نزدیک بوده است و در نهایت شما از جایزهی معمار بهعنوان رسانهای در حوزهی معماری، برای اثبات و توجیه عملکرد خود و کل مجموعهی دستاندرکار بهره بردهاید.
ایلخانی: اعضاء این خانواده میدانستند چه نیازهایی دارند و در عین حال نسبت به بعضی خاطرات و یادآوریها حساس بودند –مانند همان تجربهی زندگی در محلهی امامزاده یحیی، نماهای آجری، حیاط مرکزی و غیره. بنابراین توانستند منظور و ارجاعات خودشان را به معمار تفهیم کنند و در این تعامل معمار و کارفرمای پروژه توانستند خانهای با اصالت و دارای ارجاعات معنادار را محقق کنند.
طاهری: بگذارید نکتهای را بیان کنم. سه چیز من را به این پروژه متعهد و موضع من را در پروژه قوی نگه داشت: به ترتیب اولویت اول علاقهی مادرانهی مادر فربد نسبت به من بود که تمامی آن اعتمادها را موجب شد، دوم، حمایت بسیار قوی فربد از من، و سوم اینکه من آنقدر سخت مشغول کار بودم و انرژی میگذاشتم که به کسی اجازه یا فرصت شککردن نمیدادم. یقیناً وجود دو مورد اول بود که باعث میشد من با انرژی و پیوسته به کار بپردازم و تا آخر پیگیر باشم.
نبیان: آیا اینکه این پروژه یک پروژه مسکونی بود در دینامیک رابطه شما با پروژه و کارفرمای آن نقشی داشت؟
طاهری: صد درصد. اگر همین خانواده خواستار چیزی به غیر از مسکن بودند، هرگز چنین تجربه و تعاملی میان ما به وجود نمیآمد.
ایلخانی: تجربهای که شما در ارتباط تنگاتنگ خود با کارفرمای این پروژه داشتید در حال حاضر –شاید بتوان گفت- بسیار بهندرت رخ میدهد. امروزه معمولاً اول خانهسازی یا آپارتمانسازی به سفارش سرمایه گذار انجام میشود و بعداً کسانی که هیچ دستی در طراحی و ساخت نداشتهاند، آن خانهها را خریداری یا اجاره میکنند.
نبیان: دقیقاً همینطور است. در عصر حاضر، مسکونیسازی به دو صورت “عمومی” یا “مبهم” پیش میرود. در حالت عمومی، که روی خانههای دائمی یا به اصطلاح “خانهی اول “پیاده میشود، تعریف مشخصی از خانوادهی ایرانی –با ویژگیهای متعارف فرهنگی و جغرافیایی که در آن حضور دارد- وجود دارد و خانه برای این تعریف عمومی از خانواده طراحی میشود. در حالت مبهم، که روی سکونتگاههای ویلایی یا به اصطلاح “خانه دوم “پیاده میشود، کارفرما و صاحب کار معمولاً خواستار چیزی است که تا حالا مشابه آن را ندیده؛ نوعی سبک زندگی ناشناخته و غریب که خودش هم از ماهیت و جزئیاتش بیخبر است.
ایلخانی: این عدم آگاهی فقط در مورد ویلاسازی نیست و حتا در مورد خانههای مسکونی دائمی هم، عموم کارفرماها نمیدانند که چه میخواهند.
نبیان: به نظر من در پروژهی حاضر، یکی از دلایلی که همهی افرادی که قرار بود در این خانه زندگی کنند میدانستند که چه میخواهند و آن موارد را بیان میکردند، وجود یک ادبیات مشترک میان طراح و مجموعه کارفرمایی بود، که به واسطهی رابطهی بسیار صمیمی میان این دو شکل گرفته بود؛ فراموش نکنیم که فربد هنرمند بوده و طبیعتاً برای یک معمار، رسیدن به زبانی مشترک با یک هنرمند در مورد کیفیت های فضایی، به طور نسبی ساده تر از شرایطی است که مخاطب او پیشینه ای از هنر ندارد. همچنین باید در نظر بگیریم که کل این ماجرا در حدود پانزده سال پیش اتفاق افتاد و مسلماً در بازگویی و بهیادآوری خاطرات، بخشی از تقدمها و تأخرها دچار تحریف شدهاند. بنابراین، ما نمیدانیم که آیا نظرات و آگاهی کارفرماها بوده که موجب شکلگیری طرح در ذهن معمار شده، یا این پیشنهادات و اقدامات معمار بوده که رضایت کارفرماها را جلب کرده است. در واقع سناریوی فضایی این پروژه، کار مشترک معمار و کارفرمای اوست.
طاهری: من به یاد دارم که عمدهی آنچه به تعریف و تعیین کاربریها منجر شد، از سوی کارفرما مطرح شده بود و تقریباً هیچ فضایی را من به آنها پیشنهاد نکردم. آنها به آنچه که میخواستند، واقف بودند؛ تا آنجا که حتا فربد میدانست که میخواهد آتلیهاش کجای خانهاش باشد. کاری که من میکردم، شخصیسازی این پیشنهادها در طرح، به شیوهی خودم بود؛ اینکه نقطهای را کور کنم، قسمتی را به حیاط اختصاص بدهم، ارتفاعات را دستکاری کنم و از این قبیل. من کاملاً نسبت به این خانواده شناخت داشتم و در مورد سازمان و ساختار کلی خانه و فضابندیها هیچ مشکلی با هم نداشتیم. معدود اختلاف نظرهای ما، از یک سوی بر سر هزینهها و بودجهی محدود خانواده بود که زمینهای از نگرانی در آنها به وجود میآورد، و از سوی دیگر، در مورد اجرای جزئیات: به عنوان نمونه من کاملاً مخالف با پرداختهای از نوع تزئینات بودم، در حالی که فربد میخواست با مهرهای ریز روی آجرها را منقوش کند.
نبیان: اولین کار شما یک تجربهی بسیار خاص بوده است که مسلماً باعث بروز یکسری ذهنیتها و آرمانها در شما شده. مثلاً من میدانم که یکی از آرزوهای حرفهای شما، تجربهکردن آن چیزی است که به آن “بداههنوازی” در معماری میگویید؛ نوعی فیالبداهه معماری کردن که ریشه در همان تجربهی اول شما دارد که کار موفقی هم بوده. آیا بعد از این اتفاق هم موقعیتی پیش آمد که با یک پروژهی مسکونی تا این حد شخصی برخورد کنید و درگیر آن شوید؟
طاهری: وقتی من در آن سنوسال و جایگاه –که هنوز درسم هم تمام نشده بود- این خانه را ساختم، بسیار به خودم میبالیدم و با خود فکر میکردم که اگر به سن حاضر برسم، چهها خواهم کرد. اما نه سال گذشت تا من پروژهی بعدی را ساختم که مسکونی هم نبود. مسکونی شخصی بعدی که کار کردم و در حال ساخت است یک ویلاست. بسیار متفاوت با آن خانه. من با کارفرمای ویلا معاشرت صمیمی ندارم، به ندرت حرف میزنیم، او بسیار خوددار است، تازه به غیر از خودش، با سایر اعضای خانواده او هم گفت وگویی ندارم.
ایلخانی: در پروژهی مسکونی خانواده فربد، یک سناریوی فضایی مشترک، بر مبنای سبک زندگی دلخواه و ملزومات آن بهواسطهی همکاری معمار و کارفرما تدوین شده است. در پروژهای که چنین دیالوگی با کارفرما وجود ندارد، معمار مجبور است که بهتنهایی این سناریو را بنویسد. فکر میکنید این خلاء مکالمهی صمیمانه و طولانی با کارفرما در این پروژه ویلایی، تا چه حد بر موفقیت کار شما اثرگذار بوده است؟
طاهری: عملاً در این پروژه و پروژههای مشابه که چنین دیالوگی با کارفرما بر قرار نمیشود، این سناریو را من بهتنهایی مینویسم. بالأخره باید نگاهی خوشبینانه داشته باشیم و در مورد زندگی کارفرما فکر کنیم. ما در واقع دربارهی یک زندگی که هیچ چیزی از آن نمیدانیم، طراحی میکنیم. مثلاً من در مورد پروژه ی ویلا، به خلق یک “قلب” مسکونی میاندیشیدم؛ به اینکه هر خانه دارای فضایی است که صرفاً از جنس عملکرد نیست ولی قلب خانه محسوب میشود و ساکنین –و حتا مهمانان- پیوسته و ناخودآگاه در آن محل تجمع میکنند؛ و این فضا را در محل تقاطع بال های پروژه قرار دادم. این راهکارها جواب داد و رضایت من و کارفرما را جلب کرد یا اینکه فضاهای یک ساختمان مسکونی دارای ارزش های مساوی و تخت هستند. البته نمیتوان انکار کرد که تحت رابطهی غیرصمیمی و نسبتاً رسمی با کارفرما، هیچ وقت آن پنجرهی کوچک خانه ی خانواده فربد که اشراف یکجانبه دارد، و اشاره به جنبهای بسیار شخصی و خاص از سکونت دارد، به وجود نمیآید. حالا که در پروژهای مانند ویلا چنین تعاملی برقرار نشده، به ناچار به موضوعاتی مانند منظره، دید، گردهمآیی و مانند اینها متوسل میشویم و بعضاً سراغ مدلها میرویم.
نبیان: استنتاج من چنین است که طراحی پروژهی اولین خانه به علت آن شرایط و روابط خاصی که میان شما و کارفرما وجود داشت، طراحی کاملتر و با رزولوشن بالاتری است.
طاهری: خانوادهی فربد، آدمهای بسیار منحصربهفردی بودند. اما باید ذکر کنم که کارفرمای ویلا هم از نتیجهی کار بسیار راضی است، پس پیدا کردن و تعیین مرز دقیق میان این دو و تفکیکشان از یکدیگر به این شکل، امکانپذیر نیست. نقطهی عطف مکالمات من با کارفرمای ویلا، وجود دو انگیزه برای ساخت آن ویلا بود: یکی اینکه او صاحب دو دختر بود که ساکن آمریکا بودند و بهندرت به او سر میزدند و شاید تحقق این ویلا میتوانست وسوسهای در آنها ایجاد کند که بیشتر به پدرشان سر بزنند. دومین انگیزه، بالابردن ارزش زمینهای اطراف این سرمایهگذاری بود. البته، کارفرمای ویلا با گذشت زمان بهتدریج ارتباطی عمیقتر با پروژه برقرار کرد و حالا دارد به جزئیات فکر میکند؛ مثلاً به من میگوید که نظرهایی راجع به استفاده از آجرخطاییها در ساختمانش دارد!
نبیان: گویا آن میل به شخصیسازی پروژه در مورد کارفرمای ویلا در مرحلهی پس از شروع ساخت شکل گرفته، در حالی که خواستههای خانوادهی فربد پیش از شروع پروسه طراحی معین بود.
به یاد دارم که یکبار در تشریح پروژه و شخصیسازی آن با تفکرات خودتان به ما گفته بودید که در رندر کردن طرحهای ویلا، عکس حیوانات خانگی کارفرما را هم گنجانده بودید تا نوعی حس همزادپنداری را در دختران وی تحریک کنید. ذات و طبیعت این دیالوگ بسیار با گفتوگوهای میان شما و فربد متفاوت بوده است؛ فربد میگفت میخواهد واردشوندگان به آتلیه، کارها را ببینند بیآنکه حتماً وارد آتلیه و خانه بشوند، راه حل شما هم این بود که یک بازشو روی دیوار داخلی قرار دادید تا این ارتباط بصری را فعال کنید. خواست فربد یک سناریوی فضایی است، در حالی که ماجرای رندر کردن عکسهای ویلا به آن شکل، یک قصه فضایی است.
ایلخانی: میخواهم بدانم اگر در بستر “فعلی” جامعه و در جایگاه حرفهای کنونی خود با خانوادهی فربد کار میکردید، آیا باز هم چنین نتیجهای به دست میآمد؟ از میان مواردی همچون تازهکار بودن تو، شرایط خاص آن خانواده و بستر جامعه در آن زمان، کدامیک بر خلق چنین تعامل و کسب چنین نتیجهای مؤثر بودهاند؟
طاهری: تمام موارد. تصور میکنم که اگر آن خانواده اکنون به من پیشنهاد ساخت خانه جدیدشان را بدهند، در وهلهی اول بسیار خوشحال خواهم شد ولی عمق درگیریام بهسان قبل نخواهد بود؛ قطعاً یکی از بچههای دفتر را مسئول این پروژه میکنم و یقیناً از تکنیکهایی که طی این سالها فراگرفتهام یا دوست دارم تمرین کنم، استفاده میکنم؛ به هر حال طی این مدت مهارتهایی کسب کردهام که من را سریعتر به نتیجهی مطلوبم میرساند. نمیدانم نتیجه بهتر میشود یا نه ولی عمق سناریو به کیفیت خود باقی خواهد ماند.
نبیان: ضمن آرزوی موفقیت ها بیشتر، از حضور شما در این جلسه متشکریم.