پدیدارشناسی موریس مرلوپونتی و ادراک حسی در تجربه معماری
نویسنده: مرتضی نیک فطرت

مرلوپونتی، فیلسوف اگزیستانسیالیست و پدیدارشناس فرانسوی که منتقد تفکر انسانمحوری دکارتی است، در تلاش بود تا روش جدیدی در توصیف تجربه ی انسان در جهان ارائه کند و ادراکات حسی بهمثابه ابزاری شناختی وضوح مییابند. به عقیده ی مرلوپونتی اشتباه بزرگ دکارت، حواله کردن نفس و جسم به دو قلمرو جداگانه بود و حال آن که تن و روان یکی هستند. او به جای تکیه بر ایدهها، ادراک حسی را پدیدارشناسی میکند و جنبههای آن مانند بدن، آگاهی، هنر، عالم، تجربه ی حسی و به طور کلی حوزه ی عملی تجربیات انسان را مورد بررسی قرار میدهد.
مرلوپونتی ضمن رد نگرش دوگانه درباره سوژه-ابژه میکوشد تا درکی از ساختار انضمامی تجربه ی ادراکی، یعنی وجه در عالم بودگی سوژه بیابد. اما در حالیکه هایدگر فقط به صورت گذرا و ضمنی به موضوع تن یافتگی سوژه توجه میکند، مرلوپونتی سراسر برنامه ی پدیدارشناسانه ی خود را بر تبیین قصدیت بدنی بنا میکند و آن را رویکرد بهتری برای فهم ماهیت ذهن میداند (شکری 43،1391). ادعای اصلی او این است که جسمیت یافتگی ما تجربه ی ادراکیمان را به نحوی ساختار میدهد که این تجربه خود را در آگاهی ما همچون تجربهای از جهانی از اشیای مستقر در فضا و زمان که ماهیتش مستقل از ماست نمایش میدهد (مـرلـوپـونـتـی 19،1391). از دیدگاه مرلوپونتی، پدیدارشناسی تشخیص میدهد که هر مفهومی از جمله تمایز میان سوژه و ابژه که در نظریههای عام در باب علم یا فلسفه به کار میرود ساخت انسانیای است که باید معنایش را از سطحی بنیادینتر، یعنی از درگیری عملی ما انسانها با پیرامونمان کسب کند (ماتیوس 19،1397). یکی از ویژهترین نکات درباره ی پدیدارشناسی مرلوپونتی، عبارت است از تلاش او برای اینکه پدیدارشناسی را از مقطع آگاهی محض به جهان زندگی عینی و ضمنی منتقل سازد (پیراوی ونک 10،1389). مرلوپونتی با طرح روابطی نوین میان آگاهی و بدن، سوژه و جهان، میکوشد تا تنش میان پدیدار به مثابه امر واقعی و پدیدار به مثابه اُبژهی تجربه، مفاهیم فلسفی گذشته را به چالش بکشد. وی، مسئلهی تنانه بودن ادراک را مطرح میکند که تنانگی ادراک، مستلزم نگاهی نوین به حواس به مثابه میانجی میان جهان بیرون و سوژهی تجربه است. ادراک به واسطه ی هم پیوندی حواس در بدن همچون یک کل ارگانیک است که میتواند تنانه باشد (بصیری، 1392، 47)، شاخصهی اصلی نظریات وی، پدیدارشناسی ادراک مبتنی بر حضور همهی حواس انسانی میباشد. تأثیر افکار او را میتوان به روشنی در آرا و اندیشههای یوهانی پالاسما و پیتر زومتور مشاهده کرد. زومتور، ویژگی یک معماری خوب را برانگیختن حضور انسان از طریق تجربهی یک اتمسفر در فضا میداند و عقیدهی او، حول محور برخورد حواس انسانی با معماری و حضور همه جانبهی احساسات انسانی در واکنش به یک بنای معماری بوده که با واکنش عاطفی و ایجادکنندهی یک شعف در مخاطب، همراه میباشد و از آنها، به عنوان ابزارهای سنجش یک بنا نام برده و کشف و برخورد آگاهانه با این کیفیتها را اساس آموزش برای معماران میداند.
مهمترین افاده ی مرلوپونتی به فلسفه، شرح و وصف او درباره ی ادراک است که بر حسب آن ادراک نه تجربهای سوبژکتیو است نه خاصهای عینی از خواص ذهن، بلکه جنبهای از جنبههای در جهان بودن ماست (کارمن113،90). زیربنای وجودی پذیرندگی حسی و خودانگیختگی حرکتی چیزی است که مرلوپونتی آن را تن مینامد. تن خمیره ی مشترک میان خود ما و جهان است. به عبارت دیگر آن چیزی که ما و جهان هر دو از آن ساخته شدهایم.
بر اساس مشاهدات علم آسیبشناسی، دلیل اینکه جهان به نظر بیمار روانی، از هم پاشیده و گسیخته میآید این است که تن او دیگر تن شناسنده نیست تا بتواند اشیاء را در قالب درک واحدی بگنجاند (پیراوی ونک 68،1389).
کتاب پدیدارشناسی ادراک یکی از مهمترین کتابهای او میباشد که مضمون اصلی آن، سلطه ی نظام ادراکی است. اگر این اثر برجسته یک اصل مطلق داشته باشد، این است که هرکسی «اهمیت جهانیِ ذاتی ای» دارد که همیشه و همه جا مشروط به «وجود» صورت یافته ی او است و بنابراین، تنها از طریق برخوردِ جسمیت یافته با جهان، قابل وصول می باشد. ما همان بدنمان هستیم و حتی ذهن عقلانی نمی تواند بدون این شرط عمل کند (مالگریو157،1395). او در این کتاب کوشید تا ضمن به چالش کشیدن رهیافتهای علمی و پسادکارتی به جهان، ارتباط دوسویه ی ذهن و جهان و همچنین مفهوم در-جهان- بودن هایدگر را در افقی جدید تبیین کند (شایگان فر 12،1397).
پدیدارشناسی ادراک حسی مرلوپونتی مقدمتاً تلاشی است برای کشف لایه ی اصلی تجربه ی ما از عالم که مقدم بر هرگونه تفسیر علمی است. ادراک، دسترسی ویژه و منحصر بفرد ما به این اصلیترین لایه است. از این رو نخستین وظیفه عبارت است از ملاحظه و توصیف این امر که چگونه عالم خودش را به نحو انضمامی و واقعی ارائه میکند (پیراوی ونک 91،1389). ادراک از منظر او با فیزیک و جسمانیت سوژه ارتباطی تنگاتنگ دارد و در این راستا اصلیترین ابزار برای ادراک و همچنین کاتالیزور بین سوژه و ابژه، بدن است. نظریات وی، مبتنی بر مشارکت همهی حواس در فرآیند ادراک و مرکزیت تن در دریافت محیط میباشد و درک رابطهی بین انسان و جهان از طریق جایگزینی آن، به جای انفصال دکارتی بین عین و ذهن (تجسد و در بدن بودگی) است. از دیدگاه او، حواس در مرحلهی ادراک، انضمامی و تمایزناپذیر هستند و ما با شبکهای پیچیده از حواس روبرو هستیم.
اهمیت بحث مرلوپونتی از ادراک حسی در آن است که در جریان فلسفه ی غرب، فیلسوفان بزرگِ شناختشناسی هر یک شناخت ما از جهان را به قوه ی خاصی نسبت میدادند. برای مثال، دکارت و عقلگرایان معتقد بودند که شناخت ما از جهان با عقل انتزاعی و محض آغاز میشود و بر آن مبتنی است. از سوی دیگر، جان لاک و تجربهگرایان معتقد بودند که شناخت با تجربه آغاز میشود. امانوئل کانت شناخت را طبقبندی کرد و نشان داد که شناخت با ادراک حسی (با حواس پنچگانه) و در ظرف زمان و مکان آغاز میشود، سپس دادههای حسی زمانمند و مکانمند به کمک شاکلههای تخیل در مقولههای فاهمه ریخته میشوند و از آنها مفهوم کلی ساخته میشود. کار عقل، تنظیم مفاهیم و مقولات فاهمه است. مرلوپونتی اولویت را به ادراک حسی میدهد و معتقد است که ذات جهان بر ما پدیدار میشود و ما با ادراک حسی آن را درک میکنیم.
مرلوپونتی، اساس مفاهیم پدیدارشناسانهی خود را بر تبیین تجسم تنانه (مبتنی بر تن)، بنا میکند و آن را رویکرد بهتری بر فهم ماهیت ذهن میداند و تن یافتگی سوژه برای وی اهمیت دارد (بصیری، 1392، 48). مرلوپونتی به مانند هایدگر اعلام میکند که من به عنوان سوژه ضرورتاً در وضعیت تاریخی خاصی تجسد و تجسم یافتهام. تجارب من تجارب در-جهان- بودن و با جهان بودن است. بر این اساس پدیدارشناسی از منظر مرلوپونتی به معنای در هم آمیزی سوبژکتیویته یا ابژکتیویته در موقعیتی انضمامی است (شایگان فر 12،1397). مرلوپونتی همواره عقیده داشت که ما، به تعبیری، هم با جهان مادیای که ادراک میکنیم و هم با جهان اجتماعی که در آن به سر میبریم به طور جسمانی هم تافتهایم. ما بیرون جهان نایستادهایم و از بیرون به آن نظر نمیکنیم، بلکه پیشاپیش ساکن جهانیم و از درون آن را جزئی از خود میسازیم و به خود در میآوریم: “بدن خود ما در جهان مثل قلب است در موجود زنده” (کارمن181،90) از آنجا که آگاهی تنها از طریق بدن و حواس آن عمل می کند، هر لحظه از وجود2، حکایتگر یکپارچگی ذهن و بدن می باشد. چنین شرحی تصور مولو-پونتی از ادراک را گسترش می دهد، یا به بیان بهتر، آن را با آگاهی پدیدارشناختی و حواس، ادغام مینماید. به این طریق، مرلو-پونتی مشاهده می کند که «بدن، بافته ای است که تمام اشیاء به آن تنیده شده و به این بافته (دست کم) در نسبت با جهان ادراکی ای قرار دارد که ابزار معمول برای “درک” من است». او اولین امر را اینگونه بیان کرده و با ذکر نقل قولی از خلبان و نویسنده ی فرانسوی، آنتوان دو نست- اگزوپری3 کتاب را به پایان می رساند: «انسان شبکه ای از روابط است و تنها همین برایش کفایت می کند» (مالگریو159،1395).
او در ابتدای کتاب مرئی و نامرئی پرسش مستقیمی را در ارتباط با حس لامسه آغاز می کند: «چگونه می شود من به دستم آن زاویه، سرعت و جهتِ حرکتِ مشخصی را می دهم که مرا قادر می سازد بافت سطوح صیقلی یا خشن را حس کنم؟» پاسخ او این است: ما چنین می کنیم، زیرا با جهانی که در آن به سر می بریم، بیگانه نیستیم، چنانکه ولفلین می گوید: «ما قادریم دست به سوی جهان دراز کرده و آن را از طریق دست هایمان حس کنیم، زیرا دست می داند که لمس شدن چه حسی دارد». «بدنی که حس می شود و حس می کند» دو حالت از همان یک بدن هستند؛ آنها دو فعالیت دو سویه هستند که اگر از استعارههای هستی شناسی4 استفاده شود، باید گفت این هر دو وجه بدن «گوشت»5 دارند. مرلو-پونتی با بکارگیری این واژه با بار جسمانی واضحش (که اینجا به عنوان استعاره ای از وجودِ عمیقاً تنانه ما به کار رفته است)، سعی در فسخ دوگانگی سنتی ذهن/ بدن و همچنین گسیخت جهان ذهنی6 و عینی دارد (مالگریو160،1395).
مرلوپونتی در فهم ادراک با تجربهگرایان اختلاف نظر اساسی داشته است، این اختلاف بر سر دیدگاه و تصور آبجکتیوی (عینیگرایانه) است که تجربهگرایان از جهان ارائه میدهند.
مرلوپونتی تحتتاثیر روانشناسی گشتالت به تجربهگرایی نقد وارد میکند. روانشناسی گشتالت اینگونه تعریف میکند که گشتالتها، واحدهای تجربه ی ادراکی هستند که هر یک کلیتی منسجم و سازمانیافته دارند و قوانین حاکم بر اجزایش برخاسته از همان کلیت است. به اعتقاد گشتالتیها، ادراک، مجموعهای از اجزای متفارق نیست بلکه اشیاء و موقعیتها و مکانش در نسبت با کل است که کیفیات یک ابژه مجزا و منفک از هم دریافت میشوند. ادراک در نظر مرلوپونتی فعالیت آگاهانه ذهن نیست بلکه شیوه ی وجودی سوژه ی تن یافته در مرحله ی پیش آگاهی است، محاوره ای است بین سوژه ی تن یافته و عالمش. دیدگاه گشتالت این بود که ادراک ما از جهان فقط تا آن جاست که جهان به صورت کلیتهای ساختارمند یا الگوهای با معنا به طور بیواسطه بر ما پدیدار شود (هیل 16،1396). از دیدگاه تجربهگرایان، جهان متشکل از انبوه ابژههایی است که بر هم تاثیر میگذارند و از هم تاثیر میگیرند که انسانها میتوانند در روابط علی و هم در روابط مکانی با دیگر ابژهها قرار گیرد؛ یعنی هم میتواند علت چیزی باشد و مهم معلول چیز دیگر. بنابراین از دیدگاه تجربهگرایان، ادراک همان تاثیر اشیاء و ابژهها بر اندامهای حسی است و در نهایت مدرک یا سوژه ی درککننده در پایان این زنجیره ی علت و معلولی قرار میگیرد. بنابراین بر این اساس، ادراک انسان از چیزها و ابژهها امری غیرمستقیم تلقی میشود که به واسطه ی فرایندهای علی و معلولی قابل آزمایش و اثبات علمی هستند و حواس پنجگانه به گونهای مجزا از هم کار میکنند و در نهایت از شی ادراک شده یک کل واحد را بازنمایی میکنند.
به طور مثال چشمان من رنگ غذا را میبیند، بینیام بوی آن را حس میکند، انگشتانم گرمی و سردیاش و زبانم طعم آن را در مییابد و در نهایت با ترکیب تمامی این دادههای حسی است که درک من از یک غذای خاص ساخته و پرداخته میشود. از این رو آن چه ما حقیقتاً میبینیم ممکن است خود آن چیز نباشد بلکه بازنمایی آن باشد. یعنی ترکیبی از رنگ، شکل، مزه و … مرلوپونتی در تضاد با اندیشههای تجربهگرایان معتقد است که ما خود را در جهان، ابژه ی صرف نمییابیم، بلکه خود را به عنوان ناظری تجربه ی میکنیم که دیگر ابژهها را درک میکند و به جای ساخت یک چارچوب علمی اقدام به توصیف جهان از طریق تجربه تنانه مینماییم. بدن زیسته از دیدگاه مرلوپونتی تنها یک شی در این جهان نیست بلکه راهی برای بودن در جهان است. در واقع عاملیت انسانی چیزی بیش از نیتمندی و آگاهی است و تقلیل دادن آن به عنصری تماماً ذهنی، همانا نادیده گرفتن نقش تن در آن است. علاوه بر انتقادهایش از دوگانگی دکارتی، مرلوپونتی به نقد نگاه سقراط و افلاطون درباره ی بدن که در تلقی زاهدانه ی آنها، بدن همواره عاملی مزاحم و اخلالگر به حساب میآید، نیز میپردازد.
بدن به عنوان هسته ی معناساز در مرکز شناخت قرار میگیرد؛ بدنی که در تمامی تجربیات حاضر است و همواره در صحبت از من به ناگزیر صحبت از بدن است، زیرا در این دوران بدن نه به عنوان بدن-ابژه بلکه به عنوان بدن-سوژه، بدنی که خودآگاهی کسب میکند، مطرح میگردد. و بدن سوژه در راس هنر پست مدرن قرار میگیرد (بصیری، 1392، 49)، بیشک مرلوپونتی ریشه ی بدن زیسته را از سارتر اخذ کرده است. سارتر در کتاب معروف خود با عنوان هستی و نیستی میگوید: من بدنم را زندگی میکنم. این گفته ی سارتر را میتوان این گونه تفسیر نمود که هیچگونه جدایی میان اگزیستانس من و بدن من وجود ندارد. اصطلاح بدن زیسته برای مرلوپونتی بیانگر این نکته است که بدن و آگاهی دو امر مستقل و جدا از یکدیگر نیستند، بلکه آنها دو جنبه از یک واقعیت هستند (قربانی 84،1383). مرلوپونتی بدن زیسته را موقعیتی میداند که در جهان من و تجربه ی من جاری میشود: هرگز این بدن عینی من نیست که من آن را به حرکت در میآورم، بلکه بدن پدیداری من است و هیچ رمز و رازی در این گفته نیست، چون بدن ما به مثابه استعداد این یا آن بخش از جهان به سمت اجسامی روانه میشود که باید گرفته یا درک شوند (مرلوپونتی 106،1962). مرلوپونتی با تاسی از اندیشههای برگسون، حس کردن را در ارتباط با حرکت کردن میداند، حس کردن نوعی خود جنبندگی است. اگر موجود زنده قادر است چیزی را حس کند، به دلیل حرکت جهتمندی است که پی میگیرد و اگر حرکت میکند برای این است که بتواند بهتر احساس کند. اگر نرمی یا زبری را لمس میکنیم به این خاطر است که دستانم را بر سطح شی حرکت میدهم. لذا هر جا هر حس کردنی رخ میدهد حتماً پای حرکتی در میان است و لذا زمان یک آگاهی متجسد است که زندگیاش را در موقعیت معین زیست میکند. مرلوپونتی، ادراک را دربردارنده جنبه ی پدیداری و حرکتی در جهان بودن جسمانی ما میداند و از این منظر ادراک، پدیدهای جسمانی و پدیدارشناسی، دانشی در خصوص حضور جسمانی ما در جهان است.
مسئله ی ادراک حسی از دیدگاه مرلوپونتی به معنای فروکاستن معرفت بشری به تجربه حسی نیست بلکه حضور و یاری رساندن در لحظه ی تولد این معرفت است و از طرف دیگر به این معرفت، همان معنایی را ببخشیم که در امر محسوس نهفته است، نه آنچه که تنها محصول عملکرد ذهن ما است (پیراوی ونک 95،1389).
معماری حواس در تجربه تنانه
مرلوپونتی، فیلسوف اگزیستانسیالیست و پدیدارشناس فرانسوی که منتقد تفکر انسانمحوری دکارتی است، در تلاش بود تا روش جدیدی در توصیف تجربه ی انسان در جهان ارائه کند. تجربههایی که مبتنی بر وجود جسمی است که خود فاعل شناسا باشد و مدعی است که جسم پیشتر در ساحتی مقدم بر آگاهی، خود فاعل شناسا است (کاپلستون، 1387: 475) و ادراکات حسی به مثابه ابزاری شناختی وضوح مییابند. از دیدگاه مرلوپونتی اگر فلسفه بخواهد به اصل اشیاء بازگردد و بخواهد کاملاً توصیفی باشد، یعنی جهان را آنگونه که به تجربه ی ما درآید توصیف کند، باید از جهان آنگونه که به تجربه ی ما در میآید، آغاز کند (شایگانفر 28،1391). ادراک از منظر او با فیزیک و جسمانیت سوژه ارتباطی تنگاتنگ دارد و در این راستا اصلیترین ابزار برای ادراک و همچنین کاتالیزور بین سوژه و ابژه، بدن است. نظریات وی، مبتنی بر مشارکت همهی حواس در فرآیند ادراک و مرکزیت تن در دریافت محیط میباشد و درک رابطهی بین انسان و جهان از طریق جایگزینی آن، به جای انفصال دکارتی بین عین و ذهن (تجسد و در بدن بودگی) است. از دیدگاه او، حواس در مرحلهی ادراک، انضمامی و تمایزناپذیر هستند و ما با شبکهای پیچیده از حواس روبرو هستیم.
مرلوپونتی، اساس مفاهیم پدیدارشناسانهی خود را بر تبیین تجسم تنانه (مبتنی بر تن)، بنا میکند و آن را رویکرد بهتری بر فهم ماهیت ذهن میداند و تن یافتگی سوژه برای وی اهمیت دارد. (بصیری، 1392: 48) بر اساس این دیدگاه، صمیمیت یک تجربه ی معمارانه به توانایی معماری در توجه همزمان به ذهن و بدن بستگی دارد و کشف ویژگیهای یک فضای مبتنی بر استلزامات حسی، فرد را قادر به کسب تجربه ی رضایتبخشتری خواهد نمود. هاینریش وولفلین (استادِ زیگفرید گیدئون) اولویت را بر قرار دادن تأکید بدنی در ساختمانهای تاریخ، چونان راهحلی برای توصیف تاریخ معماری به کاربرد. خورخه اوترو پایلوس تاریخنگار معماری، پدیدارشناسی را مستلزم یک بازاندیشی ژرف در سنت و از طریق تغییر دادن آن به اهمیت تجربه ی انسانی میدانست که بسیار گستردهتر از واکنشهای بدنی است. او برداشت ما از معماری را از درون تن میدانست که یک رابطه ی همدلانه میان ساختمانها و طرز نشست و برخاست و ژستهای حرکتی بشر دیده میشود (ارتور 250،1396). پایاننامه ی او با این پرسش آغاز میشد که چطور امکان دارد که فرمهای معماری بتوانند یک عاطفه یا حالی را برانگیزانند؟ (مالگریو13،1396) دیوید سیمون جغرافیدان پدیدارشناس با تمرکز بر گوهر تجربه و رفتار محیطی، در توصیف مکان از روش پدیدارشناسانه بر اهمیت حرکات جسمانی در یک مکان و رفتارهای محیطی تأکید دارد. او از استعاره ی رقص برای وصف زنجیرهای از حرکت پیش آگاهانه که آنها را باله تن (Body-Ballet) مینامد، مدد میجوید. از دیدگاه او مفهوم پدیدارشناختی مکان با الهام از اندیشههای مرلوپونتی به صورت یکپارچه به بدن زیسته، سوژه بدن و تجسد محیطی ارتباط دارد که میتواند به صورت هر مکان محیطی که تجارب، اعمال و مفاهیم انسانی را به صورت زمانمند و فضامند به هم پیوند میدهد. آلبرتو پرزگومز (گومز،45:1397) نظریهپرداز معماری، کارکرد اساسی معماری در طول تاریخ را فراهم کردن صحنهای برای ارتباط فرهنگی میداند که این ارتباط به لحاظ فکری و عاطفی دارای یک آگاهی متجسد و تنانه است که مکانهایی را آشکار میکند که در هم پیوندی با کنشهای انسانی میباشد.
پدیدارشناسی در معماری از دیدگاه پالاسما، معمار و نظریهپرداز فنلاندی، نگاهی عمیق به معماری از طریق آگاهیای است که آن را تجربه میکند و به دنبال زبان درونی بنا است (پالاسما، 1393: 55). پالاسما به عنوان یکی از مخالفان پستمدرنیسم خواهان مدرنیسم دوم و یا معماری موقعیتی، احساسی، واقعی و دربرگیرنده ی حساسیتهای منطقهای بود که این ویژگی را میتوان در آثار معماری باراخان، آلوار آلتو، آلواروسیزا، مشاهده کرد. یوهانی پالاسما، بصر محوری افراطی فرهنگی غربی و گرایش بیچون و چرایی که برای بینایی، مزیت شناختی قائل است را مورد انتقاد قرار داده است. به عقیده ی پالاسما، نظام دیدن که با پرسپکتیو دیداری، شکل مشخصی به خود گرفت، نمونهای از سرشت نامتجسد عامل ذهنی دکارتی است که ذهن را از بدن، فاعل را از مفعول و من را از تو جدا کرد (گالزه، 1396: 175). تلقی وی از مشارکت همهی حواس در فرآیند ادراک، مرکزیت تن در دریافت محیط و نقش حرکتمندی در آن برگرفته از تفکر مرلوپونتی در فرایند ادراک جهان است. استیون هال بیشتر از دیگران تحتتأثیر اندیشههای موریس مرلوپونتی بود. در معماری استیون هال میتوان تقریب بین آگاهی و ادراک ناشی از حضور انسان در بناهای وی در ارتباط با بدن را فهمید که سهم حضور بدن مخاطب در فرایند آفرینش کالبد، فضا و پدیداری مکان مورد توجه قرارگرفته است. بدن خاستگاه معماری او محسوب میشود. معماری تنانه مبتنی بر ادراکات چند حسی ما را به درون معماری میبرد و به جزئیات حساس میکند و خواستار تماس و توجه است و به عنوان یکی از راههای پیوند دوباره ی انسان و محیط در دیدگاه پدیدارشناسانه معرفی میشود. روایت مکان در آثار استیون هال با محوریت حرکت بدن، منجر به درهم تنیدگی حاصل از رویهم رفتگی پرسپکتیوها میشود که با فضاهایی که عناصر ارتباطی میان ما و معماری هستند، تشکیل شده است.
استیون هال در کتاب پارالاکس فهم پدیدارشناسانه از فضا را مورد تأکید قرار میدهد و حرکت و سوژه تندار (توانمندی زیسته تن در حرکت آگاهانه) را از ابزارهایی برای اندازهگیری فضای معماری میداند (ابراهیمی، 68:1396) که در آن ادراک فضایی بدن یک کیفیت اساسی و ضروری و یک درهم تنیدگی میان بدن و جهان است که مرلوپونتی آن را تحت عنوان (درگیر بودن و اتصال بدن در جهان خویشتن) تعبیر میکند که توسط ادراک به دست میآید. (هال،45:1394) پارالاکس میتواند به عنوان تعریف فضایی جدید که متکی به حرکت بدن در فضاست، تصور شود که منجر به سیالیت فضایی میگردد. او با تغییر مفهوم سنتی پرسپکتیو، ادراک فضایی را در گرو شکستن پرسپکتیو و ایجاد حرکت در ابعاد عمودی و مورب (از طریق طراحی آتریوم، رامپ و …) و به تعبیری اضافه کردن بعد زمان به فضا میداند. حرکتی که در صورت نبود آن در فضا، تنها حس بینایی مخاطب را با فضا درگیر میکند. پیتر زومتور با تأکید بر معماری ادراکات چند حسی مرلوپونتی بر جنبههای احساسی تجربه ی معمارانه تأکید دارد. از دیدگاه او خواص فیزیکی مصالح میتواند شخص را با جهان درگیر کند و تجربیات و افقهای بافتمند مکان میتواند از طریق خاطره احضار کند. مجموعه آبدرمانی والس بازخوانی تفکراتی است که در ارتباط با حضور همه ی حواس انسانی در معماری تنظیم شده است. شکل سیال و دراماتیک بخار آب و جوشش حبابهای موجود در داخل آب به وسیله ی نورهای طبیعی و مصنوعی اغواگرایانه به نظر میرسند و با وجود تیرگی فضای داخل بر شدت این نورها افزوده میشود. سنجش بدن و ذهن (چه از طریق شهود و درک و سنجشی که برای هایدگر از طریق حسسازی، منجر به ایجاد جرقههای بینش میگردد)، تبدیل به یک روش طراحی برای زومتور گردیده است که به او در تصور مکانهای آینده از طریق فراخوانی و به خاطر آوردن احساسات کمک میکند.
بنابراین مرلوپونتی میکوشید که رسالت هنر را نه در ایجاد لذت بلکه در عریان ساختن عالم میداند. نزد مرلوپونتی اینگونه مفروض است که هنر میتواند با نزدیک شدن به فلسفه به پارهای از پرسشهای معرفتی معاصر پاسخ دهد و رابطه ی آگاهی و طبیعت، هستی و زیبایی، هنر و تعهد اجتماعی و تجربه ی هنرمندانه را مورد بازاندیشی قرار دهد. پدیدارشناسی مرلوپونتی بر مفاهیمی بنیادین همچون عریانسازی عالم، پرهیز و کنارهگیری از رهیافتهای مسلط علمی، تامل در باب بدن و جسم و بازگشت به خود اشیاء را مورد توجه قرار میدهد. لذا عریانسازی عالم در معماری، التفات به مفهوم جسم و تجسد، اهمیت مفهوم ادراک، تاکید بر حجمها و مکعبهای متجسد و درنهایت بازگشت به خود اشیا، را مورد توجه قرار میدهد. مرلوپونتی در واقع تلاش میکند، اینگونه توضیح دهد که معنا به نحوی پویا و دینامیک در دل فرایندهای تجرب یه بسط یابنده ی ما هویدا میشود. ما محدود به شرایط مادی و فرهنگیمان هستیم و در عین حال، از همین شرایط است که توانایی میگیریم؛ پس به یک معنا، همه ی ما مجبور بودهایم تجربه کردن جهان را یاد بگیریم. به این ترتیب، دست کم یک چیز مهم از این فلسفه دستگیر معماران میشود و آن درک بهتری است از سهمی که محیط ساخته شدهی ما میتواند در روند این یادگیری ادا کند.



پی نوشت:
1. دکترای معماری، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد
2. Existence
3. Antoine de Seint- Expery
4. Ontology
5. در مقابل بدن (body)، واژه ی گوشت (flesh) استفاده شده است. (body) به معنای کل سازمان یافته ای است که وجه مادی وجود انسان را می سازد و (flesh) ماده ی اصلی تشکیلدهندده ی آن می باشد.
6. Subjective
______________________________________________________
فهرست منابع
• آرتور، جان مک، 1396، بنیامین و ولفلین درباره تقلید در معماری، ترجمه ی فرزام امین صالحی، تهران، نشریه شیوه، شماره ی چهارم
• ابراهیمی اصل، حسن و دیگران، 1396، شناخت مولفه پارلاکس و ریشهیابی آن در فلسفه طراحی استیون هال، تهران، نشریه باغ نظر، سال چهاردهم، شماره 50
• بصیری، مهرانگیز (1392) بدن و حواس در رسانههای نوین هنری، نگاهی از منظر پدیدارشناسی مرلوپونتی، تهران، فصلنامه کیمیای هنر، شماره 9
• پالاسما، یوهانی، 1393، چشمان پوست، ترجمه ی علیرضا فخرکننده، تهران، نشر چشمه
• پرزگومز، آلبرتو، 1397، تاملات بهنگام، ترجمه ی رضا عسگری، نگین جواهریان و باوند بهپور، تهران، نشر معمار
• پیراوی ونک، مرضیه، 1389، پدیدارشناسی نزد مرلوپونتی، نشر پرسش، اصفهان
• شایگانفر، نادر،1391، زیباییشناسی زندگی روزمره دیویی و هنر پاپ، تهران، نشر هرمس
• شکری، محمد، 1391، هوسرل، مرلوپونتی و مفهوم تن، تهران، مجله حکمت و فلسفه، سال هشتم، شماره دوم
• قربانی سینی، علی، رضایی، ابراهیم، 1395، ضرورت طرح زیست جهان در پدیدارشناسی هوسرل، تهران، نشریه علمی پژوهشی جستارهای فلسفی، شماره 29
• کاپلستون، فردریک چارلز (1387) تاریخ فلسفه، جلد نهم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ و سید محمود یوسف ثانی، چاپ چهارم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
• کارمن، تیلور،1390، مرلوپونتی، ترجمه ی مسعود علیا، تهران، انتشارات ققنوس
• گالزه، ویتوروی، آلساندرو گاتارا (1396) شبیهسازی مجسم، زیباییشناسی و معماری: رویکرد زیباییشناختی تجربی برگرفته از کتاب ذهن در معماری، علم اعصاب، تجسم و آینده طراحی، ترجمه ی رضا امیر رحیمی، تهران، نشر معمار
• مالگریو، هری فرانسیس، 1395، مغز معمار، ترجمه ی کریم مردمی و سیما ابراهیمی، تهران، انتشارات هنرمعماری قرن
• ماتیوس، اریک، 1397، موریس مرلوپونتی، پدیدارشناسی ادراک، ترجمه ی محمود دریانورد، انتشارات زندگی روزانه
• مرلوپونتی، موریس1391، جهان ادراک، ترجمه ی فرزاد جابرالانصار، تهران، انتشارات ققنوس
• هیل، جاناتان، 1396، مرلوپونتی برای معماران، ترجمه ی گلناز صالح کریمی، تهران، انتشارات فکر نو