وجه روشنفکرانـــهی معمـــاری
علی اکبر صارمـــی، 1388


معماری، بیشتر به عنوان حرفهای ترکیبی از هنر و تکنیک شناخته شده است و کمتر به وجه فرهنگی، اجتماعی و روشنفکرانهی طراحان و معماران، پرداخته میشود. در این مقاله، سعی خواهد شد وجوه گوناگون معماری امروز شکافته و بهویژه وجه روشنفکرانهی آن توجه شود، وجهی که غالبا مغفول مانده و به جای آن جنبههای تکنیکی، مهندسی، زیباییشناسانه و سبکشناسانه، بیشتر مورد بحث قرار گرفته است. در صورتی که از جهات اجتماعی و فرهنگی، معماری و طراحان آن تاثیر عظیمی بر زندگی، فرم و فضای شهرها گذاشتهاند و به علت دیرپایی و ماندگاری اثر معماری، تاثیر بسیاری نیز بر نسلهای آینده خواهند گذاشت.
بنابراین امروزه میتوان معماران را روشنفکرانی نامید که گاه آگاهانه و گاه به صورتی ناخودآگاه، مسئولیت اجتماعی عظیمی را بر عهده دارند و در شکل دادن به کیفیت زندگی مردمان بسیار موثرند. این مقاله با تعریفهایی کلی از روشنفکری آغاز میشود، اخلاق و قدرت در معماری را بررسی میکند و سپس به تناقضات درونی معماری که شناخت آن یکی از وجوه اصلی این مقاله است، میپردازد. یادآوری این نکته ضروری است که در لابهلای بحثها به این مهم توجه شده است که روشنفکر امروز، صرفا به عنوان فردی معترض در مقابل قدرت و گاهی جدا از اجتماع، تعریف نمیشود، بلکه چگونگی ارتباط او با قدرت، کنترل آن و اخلاق حرفهای و تاثیری که از موقعیت خود و عملی که انجام میدهد بر آگاهی عمومی میگذارد، بسیار اهمیت دارد. بنابراین بهدرستی میتوان او را روشنفکر عام یا عمومی نامید.
1- تکههای پراکنده
سال 1344 بود و من دانشجوی سال سوم رشتهی معماری دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودم. در آن سالها دانشکدهی ما اسم و رسمی داشت و محیط هنری اطراف این دانشکده مالامال از کار و آمدوشد گروههای گوناگون از موسیقی گرفته تا تئاتر، شعر و سینما بود و رستوران دانشکده نیز پاتوق دوستان بسیاری از دیگر دانشکدهها بود. یکی از اولین بحثهای مربوط به معماری و تعهد معمار پشت یکی از میزهای این رستوران درگرفت که میتواند پیشزمینهی خوبی برای ادامهی سخن باشد.
در آنسالها حرف و سخن سیاسی در دانشگاه، رواج بسیاری داشت و گروههای مختلف از چپهای افراطی تا اعتدالیون هرکدام پرچم خود را داشتند. در این میان دانشجویی آتشینمزاج، شاید از دانشکدهی فنی، بحث بهظاهر مستدلی دربارهی ساختمان مجموعهی تختجمشید را اینگونه آغاز کرد که این مجموعه را بردگان و بندگان دربار هخامنش، تراشیده و ساختهاند بنابراین هیچگونه ارزش هنری و اخلاقی ندارد. پس اگر نابودش نمیکنیم، اینقدر هم پر و بالش ندهیم و بادش نکنیم؛ همینطور کلیزهی رم و اهرام مصر و دیگر بناهای برجامانده از گذشته را. حرف این رفیق دانشجو ظاهرپسند بود؛ اگرچه بنابر اسناد معتبر موجود، تختجمشید را بردگان، اجیران و بیگاریکشان نساختهاند بلکه همگی کارگران روزمزد و تابع قوانین کار آن زمان بوده و همهی زنان و مردان، حقوق کامل میگرفتهاند.1 حال آنکه اگر به فرض در گذشته، بردگان در بنایی کار میکردهاند، آیا این موضوع از ارزش آن بنا میکاهد؟ آیا اثبات اینکه بناهای فراعنهی مصر و بعضی از آثار رومی را بردگان ساختهاند بر ارزشگذاری معمارانهی آن بناها تاثیرگذار است؟ در آن زمان من پاسخ مناسبی برای این پرسش نداشتم، تنها این سخن دوستم دریچهای تازه را به رویم گشود و به فکر وادارم کرد؛ اینکه چه ارتباطی میان اثر معماری، قدرت سیاسی و اجتماعی پشت سر آن، سرمایهی بهکاررفته در آن، مهندس معمار طراح و سازنده و در نهایت مصرفکنندهی نهایی که مردم آن روزگار و روزگاران بعد بودند -گردشگران امروز را هم میتوان در زمرهی آنان انگاشت- وجود دارد؟
پس از گفتوگوهای پشت میز رستوران به نکتهی دیگری اشاره میکنم که اتفاقا در همان سال رخ داد. در دانشکده، پروژهای با عنوان «طراحی یک مسجد» را به دانشجویان داده بودند. سالبالایی آن زمان و دوست عزیز امروزم آرپیار پطروسیان، بالاترین نمره یعنی مانسیون اول با تشویق گرفته بود. بعد از قضاوت پروژه، تالار ژوژمان چندروزی به صورت نمایشگاه عمومی مورد بازدید همگان قرار میگرفت. زندهیاد جلال آلاحمد که در آنسالها برو و بیای بسیاری هم داشت، پس از بازدید از نمایشگاه پروژهی مسجد در یکی از مجلههای معروف -که متاسفانه نتوانستم رد پایی از آن پیدا کنم- مقالهی تندی نوشت و به اصطلاح پنبهی پروژهها را زد. آلاحمد، اصولا انسان متجددی بود و برخلاف حرف و سخنهای عدهای که او را از سردمداران متحجران نیز مینامند، نگاه تیزبینی داشت و از چپ و راست همه را با چوب نقد خود مینواخت؛ به هر حال زبان آتشینش بسیار به دل مینشست. او همچنین از ستایشگران صادق هدایت و رمان «بوف کور» او که اثری بسیار مدرن و آوانگارد در زمان خود به حساب میآمد، بود. نیما را نیز به عنوان شاعری مدرن به حساب میآورد و نوشتهی زیبایش در سوگ نیما «پیرمرد چشم ما بود» از نوشتههای بهیادماندنی آن روزگار به حساب میآمد اما ظاهرا چندان اعتقادی به معماری جدید نداشت. پرسش آلاحمد این بود که چرا باید شکل مسجد امروز با مسجد گذشته متفاوت باشد؟ به علاوه چرا باید یک دانشجوی ارمنی بیشترین نمره را در طراحی این مسجد بگیرد؟ اینها بخشی از تناقضهایی بود که در ذهنیت آلاحمد وجود داشت و هنوز در ذهن بسیاری از روشنفکران امروز نیز وجود دارد. او شاید خواستار تداوم هرآنچه که در معماری گذشته داشتیم، بود. از طرف دیگر ادبیات جدید، شعر نو و نقاشی جدید را ارج مینهاد.
در اینجا به نکتهای دیگر اشاره میکنم که ما را به سمتوسوی هرچه روشنتر شدن «وجه روشنفکرانهی معماری» نزدیکتر میکند. در اوایل دههی 40 زندهیاد دکتر محمدامین میرفندرسکی به عنوان استاد، وارد دانشکدهی ما و به نظر من خواسته یا ناخواسته یکی از پایهگذاران موضوع روشنفکری در معماری، حداقل در حوزهی آکادمیک شد. میرفندرسکی به عنوان یکی از فارغالتحصیلان دانشگاههای ایتالیا که تفکرات چپ در آنان رواج کامل داشت به ایران آمده بود و سعی داشت تغییراتی بنیادی در روند آموزش معماری دانشکده به وجود آورد. از این رو ما نخستین گروهی بودیم که در سال 1342 زیر نظر او کارگاهی به نام «ویژوال دیزاین» برگرفته از مدرسهی باوهاوس آلمان را آموزش دیدیم.
این نیز گفتنیاست که تا آن زمان در ایران معماران را وارد در جرگهی هنرمندان روشنفکر نمیدانستند. زیرا وابستگی همیشگی حرفهی معمار به سرمایه و کارفرما امکان آزادی عمل همچون دیگر هنرمندان را از او سلب میکرد و هنوز هم میکند. به نظر من حضور میرفندرسکی و نفوذ تدریجی افکار او در میان دانشجویان، یکی از عوامل موثر در ایجاد شاخهی معماران روشنفکر بود. بدیهیاست که منظور از روشنفکر در آن زمان معمولا برخورداری از زیرمایهی افکار چپ بود که به عنوان معیار شناخته میشد. امـا مباحثی از این دست معمولا به فضای دانشکدهها محدود و حضور دایمی سرمایه، مانع از تعمیم این تفکرات در کار حرفهای معماری میشد.
دانشگاه تهران که از اوایل دههی چهل و بعد از دوران مصدق، آبستن حوادث بسیاری شد و همهساله تظاهرات کوچک و بزرگی در محوطهی آن بهراه میافتاد، در سال 1347 یکی از تغییرات بزرگ را بهخود دید، دکتر جهانشاه صالح، رییس دانشگاه رفت و پروفسور رضا که دانشمندی برجسته و استادی ممتاز در دانشگاه MIT آمریکا بود بر کرسی او تکیه زد. دامنهی تغییرات در مدیریت دانشگاه تهران به دانشکدهی ما نیز کشیده شد. مهندس سیحون رفت و دکتر میرفندرسکی به عنوان سرپرست، جانشین او شد.
در صحبتی که 3 سال پیش از درگذشت دکتر میرفندرسکی در سال 1385 با او داشتم، با یادآوری خاطرات آن سالها او دربارهی دعوت از شاملو به شرکت در جلسات آموزشی، حتی تدریس در دانشکده و ایجاد حالوهوای شاعرانه، سخن میگفت که البته این دعوت، مورد پذیرش قرار نگرفته بود. همینطور از همایش بزرگداشت نیما یاد میکرد که به سختی اجازهی آن را از ساواک گرفته بود و در آن مراسم، بیش از هزار نفر در سالن دانشکده و محوطهی بیرون، تجمع کرده بودند.
تغییر عمدهای که از آن پس در سیستم آموزشی دانشکده رخ داد، تبدیل شیوهی آتلیهای به شیوهی واحد درسی، مشابه سیستم دانشگاههای آمریکا بود که هنوز ادامه دارد. همچنین به صورتی کنایهآمیز، سیستم آتلیهای گذشته را خطی به معنای خطکشیدن، راندو کردن، شاسی تزیینکردن و سیستم بعدی را حرفی، یعنی حرفزدن و توضیح دادن، مینامیدند که به نظر من نه آن کاملا خطی بود و نه این کاملا حرفیاست.2
به سالهای 1968 در فرانسه و جنبشهای دانشجویی آنسالها میپردازم که شباهتهای معنیداری با تغییرات دانشکدهی ما در تهران داشت و دامنهی تاثیرات شگرف آن به آمریکا نیز کشیده شد که من نیز به عنوان دانشجوی تازهوارد از تهران در دانشگاه پنسیلوانیا شاهد آن بودم. موضوع تعهد معمار و اینکه برای که، چرا و چگونه میسازیم در آنسالها بار دیگر به عنوان موضوع روز، مطرح شد. جالب است که در همان دوران پرآشوب، آتلیهی لویی کان در طبقهی آخر کتابخانهی قدیمی دانشکدهی معماری جریان داشت و بدون تعطیلی از فیض حضور او مستفیض میشدیم. بیجهت نبود که آتلیهی او را در آن زمان کلیسای کان نیز مینامیدند. شاید علت این بود که او به اصل و جوهر معماری میپرداخت که بیزمان بود و تغییرات سریع اجتماعی چندان تاثیری در آن نداشت. به طوریکه حتی امروز هم گفتههای شاعرانه و فیلسوفانهی لویی کان از جنس گفتههایی است که زمان و مکان نمیشناسد و همیشه میتواند آموزنده و دلنشین باشد و در یادها بماند.

ویلا ساووا، لوکوربوزیه 1931-1928م
محور تظاهرات سیاسی دانشجویان در آمریکا مخالفت با جنگ ویتنام بود و بازتاب جریانات سیاسی یادشده در دانشکدههای معماری و شهرسازی بهصورت طرح پرسشهایی دربارهی تعهد معمار و نفوذ سرمایه و سرمایهدار در تعیین چگونگی خلق اثر، به چشم میخورد و در نشریات تخصصی نیز این بحثها دنبال میشد. بالاخره تنور بحث آنچنان داغ بود که دانشکدهی معماری دانشگاه ییل به طراحی معمار معروف «پل رودلف3»به آتش کشیده شد و کارهای دانشجویان در آتش سیاسیون سوخت. این مخالفت با تصمیمگیرندگان ساختوساز شهری تا بدانجا پیش رفت که برخلاف برنامهریزی مسئولان به منظور تبدیل خیابان جنوبی ((South street از محلههای فقیرنشین فیلادلفیا به بزرگراه، دانشجویان به همراه اهالی محل با جلوگیری از اقدام آنها خود، سکان طراحی و ساختوساز در بخشهای فرسوده را به عهده گرفتند.
در این میان تکلیف خود معماری مشخص نبود. حتی گروهی به دنبال معماری بدون معمار بودند و کتابی هم در این زمینه، به همین نام در آمریکا منتشر شد. از آنجایی که رشتههای دیگر همچون جامعهشناسی، شهرسازی، برنامهریزی، اقتصاد و غیره قابلیت ترکیب با رشتهی معماری را یافتند، بسیاری از دانشکدهها نام طراحی محیطی4 را به جای معماری، انتخاب کردند. مطابق معمول، این امواج به ایران نیز رسید و دانشکدههای معماری را تا حدودی از اصل و ریشهی خود جدا کرد.
2- تعاریفی از روشنفکری
در اینجا به منظور برقرارکردن ارتباط بین تکههای پراکندهی بالا و موضوع روشنفکری، چند تعریف دربارهی روشنفکری از متفکران ایرانی میآورم.
«او آزاد و رها از قید و بند قدرت، سرمایه، تحجر و تعصب، خود را مسئول زندگی دیگران نیز میداند و برای انجام وظیفهی خود سه خصوصیت دارد: فرصت، اجازه و جرات… بنابراین کسی که اهل چون و چرا نیست، سر بیدرد را دستمال نمیبندد، ماست خود را میخورد و حلیم حاجمحمدباقر را بههم نمیزند، روشنفکر نیست.» (آلاحمد، 1357، 30 تا 32)
آلاحمد بعضی از روشنفکران ایرانی را به علت آنکه از آبشخور غرب تغذیه میکنند، در مقابل غارت منابع، بیتفاوت هستند و در مقابل استعمارگر نمیایستند، شریک جرم و خائن میداند و آنها را در مقایسه با روشنفکران اروپایی، روشنفکر نمیداند. در حالی که آنتونیو گرامشی، روشنفکر چپ ایتالیایی که سالها در زندان موسولینی ماند و در همانجا به دیار باقی شتافت از روشنفکران متفکر در میان طبقات حاکم سخن میگوید و میان روشنفکران، متفکران، آزادیخواهان و طبقات کارگر و پرولتاریا نوعی ارتباط ارگانیک برقرار کند. آلاحمد با آوردن بخشهایی از کتاب گرامشی سعی در معرفی او به عنوان یکی از مفسران روشنفکری قبل از جنگ دوم اروپا دارد. (آلاحمد، 1357، 82)
آلاحمد در کتاب خود به صراحت از معمار و آرشیتکت سخن میگوید و او را نیز در یکی از حلقههای روشنفکران قرار میدهد. در هستهی مرکزی این حلقه از اهل کلام، سخن میگوید و در پرسشی مطرح میکند: «آیا حرفهمندان رشتههای دیگری از هنرها مانند نقاشان و موسیقیدانان که با کلام سر و کار ندارند نیز جزو روشنفکران محسوب میشوند؟» و در پاسخ آنها را نیز به خاطر اهل خلق و تفکر بودن، بخشی از روشنفکران میداند که در حلقهی اول پس از هسته قرار میگیرند. در حلقههای دیگر استادان، آموزگاران، کارمندان و اهل رادیو و تلویزیون را قرار میدهد. (آلاحمد، 1357، 81)
نگاه آلاحمد در این بخش متاثر از تفکر او در زمینهی مفهوم غربزدگی بود که در آن سالها از سوی احمد فردید، رواج یافته و آلاحمد یکی از بسطدهندگان این نظریه بود. با این نگاه، استعمار غرب بانی و باعث بسیاری از عقبماندگیها و مشکلات پیش روی جامعهی ما به حساب میآمد. البته در دهههای اخیر این نگاه، تعادل یافته و مفاهیم و مقولات واقعبینتری جایگزین تعاریف کلاسیک از روشنفکری شده است.
«روشنفکر در واقع کسی است که دارای قدرت تفکیک کردن است به همین دلیل نیز نمایندهی عقل انتقادی است چون نقد5، خود به معنای تفکیک کردن است و این تفکیک کردن همراه با آگاهی و انتخاب است. به تعبیر آلبر کامو، روشنفکر کسی است که ذهن او دربارهی خودش (و به تبع جهان پیرامونش) آگاهی دارد. پس اگر روشنفکر هم به سنت و هم به مدرنیته آگاهی داشته باشد (بهویژه در کشورهای به اصطلاح در حال توسعه) بهخوبی میتواند از عهدهی وظیفهی خویش برآید؛ یعنی جامعه را از وضع موجود (سنت) به وضع آینده (مدرنیته) عبور دهد، چرا که عبور از سنت به مدرنیته، کار هر روشنفکری است.» (گودرزی، 1386، 74)
گودرزی سپس از قول رامین جهانبگلو، روشنفکران را به عنوان وجه اصلی تمدن و عقل مدرن در نظر میگیرد و معتقد است: «روشنفکر کسی است که مرتب خودش را زیر سوال میبرد و بهطور مثال همواره مفاهیمی را که با آنها سروکار دارد مورد سوال قرار میدهد. بهزعم او روشنفکر، وجدان بیدار جامعه است که باید همواره به دنبال حقیقت باشد و آن را کتمان نکند… . از نظر جهانبگلو مبرمترین وظیفهی یک روشنفکر در شرایط کنونی، بازگشتی انتقادی به خویش است و شرط اساسی بازگشتی انتقادی به خویش، آگاهی داشتن نسبت به شرایط تاریخی و اجتماعی جامعهی کنونی است.» (گودرزی، 1386، 74)
«مدرن بودن فقط درک و قبول پیدرپی لحظات نیست، بلکه خود به عنوان یک موضوع پیچیده و بغرنج که قابلیت رشد و بهتر شدن را دارد، نیز میباشد. انسان مدرن، انسانی است که سعی در اختراع دائمی خود نماید. چنین مدرنیتی در رهایی انسان از آنچه که هست پایان نمیپذیرد، بلکه او را مجبور میکند که به وظیفهی تولید دائمی خود عمل نماید، تولیدی دائمی که تولید دائمی جامعه را نیز با خود همراه دارد؛ چرا که او جدا از جامعه زیست نمیکند. همین تولید دائمی خود و جامعه است که امکان رشد مرحلهی جدیدی از تکامل فکری را بهوجود میآورد که میتوان آن را مرحلهی روشنفکرگرایی نامید. در حقیت روشنگرایی راه را برای مدرنیت و هردوی آنها راه را برای روشنفکرگرایی میگشایند. برخلاف روشنگرایی که وظیفهی اصلیاش درک، تفسیر و به زیر سوال کشیدن دانشهای گذشته برای تغییر زمان حال بود، روشنفکرگرایی وظیفهای مشکلتر، یعنی دخالت «آگاهانه» در تولید دانش که در واقع تولید آینده نیز میباشد، دارد. این به معنای آن نیست که روشنگرایی قرن هجدهم اروپا فقط به گذشته پرداخت و تاثیری در آیندهی خود نگذاشت و یا روشنفکرگرایی امروز نیازی به درک گذشته ندارد و فقط باید به فکر آینده باشد. این هر دو مکمل یکدیگرند با این تفاوت که وظیفهی روشنفکر، قبل از تولید دانشی که آیندهساز نیز هست، درک انتقادی گذشته (روشنگرایی) و برقراری ارتباط با خود و اختراع خود در زمان حال (مدرنیت) را نیز دربرمیگیرد. در واقع وظیفهی سنگین تغییر و ساختن دایمی جهانی نو بر دوش روشنفکر قرار میگیرد.» (علیزاده، 1380، 116)
به تعریف دیگری از روشنفکر میپردازیم: «روشنفکر، کسی است که:
1) کار فکری انجام دهد (در برابر کار یدی)
2) حرفهاش (یا کاری که بیشتر وقت او را به خود اختصاص میدهد) انجام فعالیتهای فکری، فرهنگی و نظری باشد و در تدوین و بیان نظامهای فکری فعال (یا دستگاههای ایدئولوژیک) بکوشد.
3) وقت زیادی را صرف اندیشههای پیچیده یا پژوهش دربارهی آنها کند.
4) کارش تولید اندیشههای منظم و وابسته به نتایج اندیشگری پیشین (مباحث به طور منظم بیانشدهی نظری، علمی، فنی، ایدئولوژیک و…) باشد.
5) دو وظیفهی آموزشدادن و اطلاعرسانی را بهطور جداگانه یا توامان انجام دهد.
6) خود را درگیر قلمرو کلی معناها و ارزشها کند و به نام ارزشهایی برتر موقعیت موجود را مورد انتقاد قرار دهد.
7) کارش پیشبرد یا تبلیغ دانایی باشد و ارزشهای جامعهی خود را به طور منظم و قاعدهمند بیان کند.
8) در جریان تولید مفاهیم تجریدی و کلی نقش یابد یا دارای مهارت ویژهای در دستهبندی و جمعبندی نظریات مختلف باشد.
9) بتواند (یا بکوشد و وظیفهی خود بداند که) مردم را به انجام کاری وا دارد یا مانع آنها در انجام کاری شود.
10) در شکلگیری صورتبندی دانایی دوران نقش داشته باشد.» (احمدی، 1384، 38)
از آنجاییکه دستیابی به تعریف مشترکی از روشنفکر که مورد قبول همه یا بیشتر صاحبنظران علوم اجتماعی باشد، امکانپذیر نیست در اینجا به نوعی تعریف دایرهالمعارفی اشاره میکنیم که از قول دکتر غلامحسین مصاحب عنوان شده است:
«روشنفکری، اصطلاحی برای طرز فکر و تمایل عقلانی، آزادمنشانه، اومانیستی و علمی رایج در اروپای قرن 18 میلادی بود که جریان فکری عمدهی این قرن محسوب میشود. تخمهای این جریان در قرن 17 میلادی پراکنده شده بود. ترقیات و تحولات علمی و عقلی قرن 17 مانند اکتشافات نیوتن، اهمیت دادن به تعقل نزد دکارت و پ. بل، وحدت وجود اسپینوزا و اهمیت تجربه نزد ف.بیکن و ج. لاک توجه عمومی را به اعتماد بر قوانین طبیعت و نظم کلی آن و بر عقل آدمی برانگیخت و این امر در جامعهی قرن 18 میلادی اروپا سخت موثر افتاد. البته جریانهای فکری، متعدد و متنوع بود ولی افکار خاصی که مشخص این دوره است بر سایر اندیشهها غلبه داشت؛ ازجمله اینکه به مسایل دینی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از جنبهی علمی و عقلی مینگریستند و به این جهت دربارهی کارهای جهان و ترقی و کمال بشریت نظری غیردینی پدید آمد. جمعی از متفکران در ترویج و انتشار این افکار در میان مردم، سخت کوشیدند و با ایمان کامل به عقل انسان، در صدد برآمدند که اصول و مبادی کل حاکم بر انسانیت و طبیعت و جامعه را کشف کنند. بتهای روحانی و علمی، مطالب تعبدی، عدم تساهل، جلوگیری از نشر عقاید، و محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی را از راههای گوناگون مورد حمله قرار دادند. در نظر آنان حکومت، ابزار خاص و معقول ترقی به شمار میرفت.» (علیزاده، 1380، 21)
3- نقد؛ بنمایهی روشنفکری
نقد، جوهر و گوهر روشنفکری است؛ نقد امروز یعنی شککردن، نگاه دوباره کردن، راهنمایی کردن و در صورت امکان راه به نسبت درست را نشان دادن و در نهایت اندیشیدن به اینکه آثاری که خلق میشوند به مردم تعلق دارند؛ مردم ناشناخته و مصرفکننده که در آینده میآیند و ما نمیدانیم کیستند. معمار روشنفکر باید فکر کند که همیشه آن انسان آینده، باید زندگی خوب، راحت و همراه با رفاه را درون اثر معماری او داشته باشد؛ تفاوتی ندارد که آن اثر، خانه، بیمارستان، مدرسه یا موزه است. معمار، محکوم به خوشبینی است و باید همواره برای مصرفکنندهای که او را نمیشناسد، بهترین را بسازد.
با توجه به نکتههای بالا آیا معمار یک ماکیاولیست نیست که هدفش کار است؟ آیا برای معمار ایرانی مهم است چه کسی یا چه قدرتهایی پول نفت را -که قطراتی از آن به ساختوساز تخصیص مییابد- در اختیارش قرار میدهند تا به همراه پیمانکار، صرف هزینههای ساختمان کند؟ آیا به پولشویی، حرام و حلال بودن پول و در نهایت به رضایت مصرفکنندگان ساختمان میاندیشد؟
«کانت در «سنجش خرد ناب» نوشت و همواره به این حکم وفادار ماند که زمانهی مدرن، دوران نقادی است و هیچچیز، دیگر چندان مقدس نیست که از انتقاد مصون بماند. سنجشگری، ارزیابی تواناییها و درنتیجه ناتوانیها، کشف توانمندیها و اهمیت دادن به آنها دیگر به این معنا نیست که چیزها با نمونههایی آرمانی سنجیده شوند. بل به معنای رویکردی تحلیلی و ژرفکاوانه است. از کانت به بعد، دیگر نقادی به معنای صرف رویکردی منفی به چیزی یا امری (کنشی، باوری، گفتهای، متنی) نیست. ناقد لزوما رد نمیکند بل شک میکند… و میکوشد تا دربارهی آنها بیشتر، بهتر و دقیقتر بیندیشد. او تعبیرها و تاویلها از جهان را چنانکه به راستی هستند، تعبیر و تاویل میخواند و نه بیان حقیقی. او میکوشد تا نقاط ضعف و کاستیهای تعبیرها و تاویلها را بیابد. ناقد، روایتهای رسمی از واقعیت را دربست و بدون تعمق نمیپذیرد بل میخواهد دربارهی آنها تحقیق کند. با این کار همواره در صدد رد کردن برنمیآید بل حتی میتواند در پی اصلاح باشد و شاید در مواردی سرانجام به نوعی پذیرش و قبول هم برسد.» (احمدی، 1384، 199)
یکی از مباحث بسیار اساسی در نقد معماری، ارتباط آن با قدرتهای درگیر با معماری است. اعم از قدرت مالی، سرمایه یا قدرتهای حکومتی و سیاسی. در این زمینه بنا به قول کانت نمیتوان همواره قدرت را رد کرد بلکه در مواردی میتوان با نقد و بررسی آن در جهت اصلاح این ارتباط برآمد.
«کار روشنفکری در بنیان خودکرداری گفتمانی و انتقادی است. نمیتوان در محدودهی گفتمانی خاص نوآوری کرد اما محدودیتهای گفتمانی و قاعدههای پیشین و سنتی را روشن نکرد. کار روشنفکری همواره در نمایش رابطهی موقعیت و کردار گفتمانی با توزیع قدرت یا بهصورت انتقاد صریح شکل میگیرد یا زمینهی انتقاد را برای دیگران فراهم میآورد. هر دیدگاه تازهای که از چشمانداز دانایی (دفاع از دانش، مخالفت با جزمها) در تعادل موجود میان دانایی و قدرت بحثی ایجاد کند تا حدودی نسبت به نهادهایی که این تعادل را استوار میدانند و میزان نهایی این تعادل، معترض خواهد بود. بدون کردار و اندیشهی انتقادی، رابطهی بین گفتمانها دگرگون نخواهد شد و فضایی برای شکلهای تازهی گفتمانی که در چارچوب آنها نتایج نوآوری سنجیده شوند به وجود نخواهد آمد. این نکتهای مرکزی و کلیدی است که کار روشنفکری، کرداری نقادانه است. نکته به این معنا نیست که لبهی تیز این نقادی فقط قدرت سیاسی مستقر یا مناسبات سیاسی را هدف حمله قرار میدهد. این یکی از وظایف ناقد است که با نهادهای مستقر تولید دانایی و نهادهای تضمینکنندهی تعادل میان دانایی و قدرت، مبارزه کند و منش سیاسی این پیکار، آشکار است. نمونههای مشهوری از چنین مبارزههایی به یاد میآیند (ولتر، زولا، سارتر، فوکو، چامسکی، سعید) اما این شکل نه یگانه شکل ممکن در کارکرد نقادی است و نه شرط تعریف. آن شرط را باید در قلمرو کردار گفتمانی جست. فعالیت روشنفکری ناگزیر سامان موجود گفتمانی را نمیپذیرد و در صدد تغییر آن برمیآید و از آنجا که قاعدهها و مسیر شکلگیری اندیشهها را دگرگون میکند، سازنده است. این منش گفتمانی البته مناسبات، نهادها، باورها و سنتهای اجتماعی را هدف خود میشناسد.» (احمدی، 1384، 202)
4-معماری و بحث قدرت
بحث معماری و قدرت چنانچه به صورتی گذرا در صفحات پیشین مطرح شد، یکی از حساسترین نکتههایی است که همیشه میتوان به آن رجوع کرد و به عنوان نقد و بررسی روشنفکرانه به آن پرداخت. موضوع قدرت در پشت سر هر اثر معماری، اعم از قدرت مالی و سرمایه، قدرتهای سیاسی حاکمان و فرمانروایان و هر آنچه در این ردیف قرار میگیرد، جزء جدانشدنی از معماری گذشته تا به امروز است. در جهان امروز، قدرت دیگری نیز به آن گروه اضافه شده که آنهم قدرت بخش بوروکراتیک جامعه است که گاهی به صورت مجزا و قائم به ذات عمل کرده و حتی در غیاب قدرتهای اصلی مانند سرمایه، حاکمیت و کارفرما به صورت مستقل، کار میکند. مانند بسیاری از دفاتر فنی و مهندسی در سازمانهای دولتی ایران که به عنوان نیروهای اصلی عمل میکنند و خود به جای کارفرمایان اصلی، تصمیم میگیرند و گروه طراحان معماری باید به هر حال تابع نظریات آنان و به نحوی توجیهگر آثار خود در مقابل آنان باشند و در نهایت، بدون جلب نظر آنان کارها پیش نخواهد رفت.
از متفکرانی که در این زمینه بسیار نوشته و نکتههای فراوانی را ارایه داده، میشل فوکو است که با توسل به نوشتههایش میتوان به رمزگشاییهای بسیاری در زمینهی تحلیل معماری امروز دست یافت.
«…قدرت، وجهی از عمل است که مستقیما و بلاواسطه بر روی دیگران عمل نمیکند. در عوض قدرت بر روی اعمال آنها عمل میکند، عملی بر روی عمل است، عملی بر روی اعمال موجود یا بر روی اعمالی است که ممکن است در زمان حال یا آینده پیدا شوند… . وقتی ما اعمال قدرت را به عنوان شیوهی انجام عمل بر روی اعمال دیگران تعریف میکنیم و این اعمال را با رجوع به مفهوم حکومت افرادی بر افراد دیگر، در گستردهترین معنای آن توصیف مینماییم، عنصر مهمی را وارد بحث میکنیم و آن آزادی است. قدرت، تنها بر افراد آزاد و تنها تا آنجایی که این افراد، آزاد هستند بر آنها اعمال میشود. منظور، افراد یا گروههایی هستند که مواجه با حوزهای از امکانات هستند، در این حوزه، ممکن است شیوههای گوناگون رفتار، واکنشهای مختلف و کردارهای متنوعی صورت تحقق یابند… . روابط قدرت عمیقا ریشه در تار و پود جامعه دارند یعنی اینکه ساختاری اضافی نیستند که در بالای سر جامعه تشکیل شوند و بتوان نابودی کامل و اساسی آنها را آرزو کرد. به هر حال زیستن در جامعه به معنی زیستن به شیوهای است که در آن انجام عمل بر روی اعمال دیگر، ممکن و در حقیقت در حال جریان است. جامعهی فاقد روابط قدرت، تنها میتواند تصوری انتزاعی باشد. باید ضمنا گفت که همین مطلب، تحلیل روابط قدرت در جامعه، شکلگیری تاریخی آنها، منابع قوت یا ضعف آنها و شرایط لازم برای تغییر یا القای آنها را از لحاظ سیاسی، ضروریتر میسازد. زیرا این گفته که جامعه، نمیتواند بدون روابط قدرت باشد به این معنی نیست که روابط مستقر ضروری هستند و یا اینکه قدرت، تقدیری در بطن جامعه است که نمیتوان آن را از میان برد. در عوض به نظر من تحلیل، تفصیل و بررسی روابط قدرت و مبارزهجویی میان روابط قدرت و محدودیت آزادی، وظیفهی سیاسی همیشگی و مستمری است که در ذات هستی اجتماعی به طور کلی نهفته است.» (فوکو، بشیریه، 1376، 358 تا 361)
در گفتههای فوکو چند نکتهی بسیار قابل تامل وجود دارد، اول اینکه قدرت، مستقیما و بلاواسطه عمل نمیکند بلکه عملی بر روی عمل است، دوم اینکه قدرت بر افراد آزاد عمل میکند (دستکم در بعضی از جوامع امروز) و سوم اینکه جامعه نمیتواند بدون روابط قدرت باشد که البته تحلیل و تفصیل و بررسی روابط قدرت در ذات هستی اجتماعی (شاید بیشتر در تحلیلهای روشنفکرانه) به طور کلی نهفته است.
همین نکتههای روشنگرانه را در مباحث بعد خواهیم شکافت و خواهیم دید که خود عمل طراحی معماری و طراحی شهری به نوعی اعمال قدرت بر مردم شهرنشین در جهان امروز نیز هست و معماران و طراحان شهری در عین حال که محکوم به قبول قدرت از سوی سرمایه، حاکمیت و بوروکراسیاند، خود نیز دارای ابراز قدرت دیگری هستند که به نوعی حاکمیت آنان را بر طرحهای خود توجیه میکند.
«معماران در مقابل سیاستمداران، پیمانکاران، روزنامهنگاران و بازرگانان تقریبا هیچ قدرتی ندارند. آنها تنها میتوانند مسایل زیستمحیطی و جمعیتی که توسط دیگران ایجاد شده را بهبود بخشند. با این حال، دارای قدرتی هستند که هیچ حرفهی دیگری ندارد. آنها کنترل بر زبان معماری و پیام آن را دارند. یک ساختمان به تنهایی میتواند جهان بهتری را معرفی کند یا تغییر مسیری را نشان دهد. معماری، قدرتی دارد که میتواند تخیلات و ابتکارات را جذب کند و حقایق پایهای جهان را نمایان سازد. انسان، میزان همهچیز نیست؛ بلکه پیدایش کیهان، چنین است. ما در آغاز راه دانستن برخی از گرایشات آن هستیم. اما سوال این است که آیا میتوانیم بر پایهی آن فرهنگ مشترکی به وجود آوریم؟… معماران بیش از صاحبان دیگر حرفهها نگران چنین سوالاتی هستند. چون هنر آنها بیشتر مورد نیاز عموم است. نویسندگان، کارگردانان تلویزیونی و سیاستمداران، شاید نگران مفهوم لحظهای تولیدات خود باشند؛ زیرا تولیدات و محصولات آنها گذرا است ولی معماری برای دهها سال باقی میماند، فضا را اشغال میکند و جلوی انتخابهای دیگر را میگیرد. ممکن است تعداد بسیار زیادی از نمایشنامهی «هملت» بر روی یک لوح فشرده(CD) که هیچ فضایی را اشغال نمیکند، جای گیرد و باعث آلودگی نیز نشود. اما فقط یک مکان برای کرملین، رایشتاک، واتیکان و رم وجود دارد. اگر ساختمان بر فضا مسلط شود، همچنان که شهر پر میشود، همانند پایان بازی در شطرنج، حرکتهای بسیار اندکی برای مانور دادن معماری باقی میماند. بنابراین در هیچیک از هنرها به اندازهی معماری، انتخاب سبک و مفهوم، اهمیت ندارد. آنها به ما یادآوری میکنند که هستیم و چه میخواهیم؛ آنها التهاب فرهنگ را اندازه میگیرند؛ فرهنگ تب دارد.» (جنکز، قبادیان، 1382، 49 تا 51)

مرکز فرهنگی بین المللی اسکار نجمیر در ایویل، اسپانیا، اسکار نیمایر
5- اخلاق در معماری
یکی از مهمترین وجوهی که همیشه پابهپای هر اثر معماری و شهرسازی و سایهبهسایهی آن حرکت میکند، موضوع اخلاق در معماری است که چنانچه در پیش اشاره شد، حساسیتهای روشنفکرانهی بسیاری را در دهههای اخیر برانگیخته و هماکنون نیز سببساز سوالات بسیاری از معماران و طراحان شده است. در این زمینه به یکی از آخرین مصاحبههایی که با ژاک هرتزوک، معمار بلندآوازهی استادیوم جدید المپیک پکن انجام شده است، نگاهی میاندازیم.
«سوال: استادیوم با استقبال گستردهای روبهرو شده و دقیقا به همان شهرتی دست یافته که کارفرمایتان میخواسته اما اگر یک رسوایی سیاسی بر بازیهای المپیک سایه بیفکند، چه اتفاقی میافتد؟ آیا به اعتبار شما خدشه وارد نمیکند؟
جواب: این فقط حدس و گمان است اما چیزی که واقعا میخواهید بپرسید این است که چرا ما پیشنهاد کشوری را پذیرفتیم که حقوق بشر را نمیپذیرد؟ و این حق را داشتیم یا نه؟
سوال: این حق را داشتید؟
جواب: بله، داشتیم. حالا دیگر متقاعد شدهایم که ساختمانسازی در آنجا تصمیم درستی بود. البته ما هم نمیتوانیم نادیده گرفتن بعضی مسایل را بپذیریم اما به باور ما امکاناتی بهتر در اینجا هم مهیا شده. ما شاهد پیشرفت در بعضی زمینهها هستیم و باید ادامه دهیم. نمیخواهیم نقشمان را خیلی پررنگ نشان دهیم اما این استادیوم شاید بخشی از این راه یا دستکم تکهای از سنگفرش آن باشد.
سوال: اما این را هم میتوان گفت که این استادیوم بخشی مهم از تصویری است که چینیها میخواهند از خود به نمایش گذارند.
جواب: چه کس دیگری غیر از معماران از آثار معماری سر درمیآورد؟ البته، چیزی به نام جلب توجه هم وجود دارد. این استادیوم نمونهی خوبی از این جلب توجه است. در واقع، این استادیوم به هدفی دست یافت که معماری، میتواند به آن دست یابد… . تصور ما این بود که فضایی همگانی درست کنیم که زندگی اجتماعی در آن امکانپذیر باشد و اتفاقاتی در آن بیفتد که ممکن است. کاملا هدفمند و حتی اعتراضی باشند یا دستکم به راحتی، قابل کنترل یا ردگیری نباشند.
سوال: یعنی معماری شما نوعی مقاومت است؟ مبالغه نمیکنید؟
جواب: نه. ما این استادیوم را نوعی اسب تروا می دانیم. همان فضایی را که میخواستند، اجرا کردیم اما طوری که بتوان در موارد گوناگون از آن استفاده کرد. مثلا امکان ملاقاتهای روزمره را در جاهایی به وجود آوردیم که به آسانی قابل کنترل نیستند. در آن انواع تورفتگی و فضاهای کوچک وجود دارد. به بیان دیگر، هیچ میدان سان عمومی در کار نیست.
سوال: این دورهی بازیها بینظیر است. چون در کشوری بحثبرانگیز برگزار میشود. پر واضح است معماری که قاب این رویداد را طراحی کرده، به آوازهای جهانی دست مییابد. آیا همین وسوسه نبود که باعث شد ملاحظات اخلاقی را نادیده بگیرید؟
جواب: نه موضوع، اخلاقی نیست. فقط یک احمق میتوانست از چنین فرصتی چشم بپوشد. میدانم الان معمارهایی ادعا میکنند که اصلا نمیخواهند در چین چیزی بسازند. این موضعی سادهلوحانه و خودخواهانه است؛ موضعی که نشان از ناآگاهی و بیاحترامی به دستاوردهای فرهنگی شگرف این کشور در 5 هزار سال گذشته و نیز دستاوردهای آینده آن دارد.
سوال: آیا این دیدگاه با توجه به ناآرامیهای سیاسی اخیر، زیادی خوشبینانه نیست؟ برخی از همکارانتان اینقدرها هم بلندنظر نیستند.
جواب: ما در چند سال گذشته با ظهور نسل جدیدی از هنرمندان، معماران، روشنفکران و کسانی روبهرو بودهایم که میتوانند تغییرات ماندگاری در اینجا ایجاد کنند. ایفای نقشی در شکلگیری این عصر جدید، بسیار جالبتر و شاید حتی اخلاقیتر از تحریم است. ما روی صحبتمان فقط با معماران نیست، بلکه با دیگر هنرمندان هم هست. استیون اسپیلبرگ، اول قبول کرد که مشاور هنری مراسم افتتاحیه باشد، ولی درست در آخرین لحظه منصرف شد، چون دولت چین نمیخواست به دلخواه او رفتار کند… .
نکتهی جالب دربارهی معماری این است که از هستیای فیزیکی و بتنی بهره میگیرد و به بخشی از تاریخ جامعه بدل میشود. به شکلگیری تاریخ کمک میکند. اگر از این زاویه نگاه کنیم، این انصرافها و تحریمها، کمک کمارزشی به این روند به شمار میآیند… .
سوال: و کارگران مهاجر؟
جواب: هیچکس نمیتواند شرایط کاری فلاکتبار آنها را بپذیرد. موضوع فقط به کارگران مهاجر ختم نمیشود. بلکه کل سیستم کارخانهای چین، که شلوار جین، پیراهن و اسباببازی تولید میکند، همین شرایط را دارد. در توان و وظیفهی ما نیست که وضع کارگران مهاجر را تغییر دهیم. ما کاری با مسایل سایت ساختمانی، نه در چین و نه در هیچجای دیگر جهان نداریم… .
سوال: ببخشید، اما شرکت شما پر طرفدارترین شرکت معماری جهان است. برایمان سخت است باور کنیم، شما نمیتوانید تاثیری داشته باشید.
جواب: ما میتوانیم چند کلمهی دوستانه به شهردار بگوییم اما مدیریت ساختوساز است که میتواند وضعیت را تغییر دهد. ما در جهانی کار میکنیم که به اندازهی کافی متناقضنماست و با معماری، سر ناسازگاری دارد. از یکسو به معمار بسیار احترام میگذارند و معماری هم این ظرفیت را دارد که تغییراتی اساسی در جامعه ایجاد کند از سوی دیگر، تاثیرگذاری معمار بر جریان ساختوساز به سرعت کمتر و کمتر میشود.
سوال: آیا کشوری هست که شما در هیچشرایطی حاضر به همکاری با آن نباشید؟
جواب: خیلی ساده است: ما هیچ وقت در کرهی شمالی ساختمان نخواهیم ساخت. همیشه پیش از آنکه کار را بپذیریم از خودمان میپرسیم که آیا میتوانیم به هدفی جز حقالزحمه هم برسیم یا نه. نقطهی قوت ما ساخت بناهایی است که به تضارب، مجال بروز بدهند. ما نمیخواهیم در پروژههایی شرکت کنیم که فقط یک نوع کاربرد، یک نوع تاویل و حتی نوعی تاویل ایدئولوژیک دارند. در پکن، کسی از ما نخواست که ساختمانی ایدئولوژیک بسازیم.» (نشریهی معمار، مهر و آبانماه 1388، 20)
لابهلای صحبتهای ژاک هرتزوک، آنچه که همیشه ما معماران و طراحان شهری را بر سر دوراهیهای تصمیمگیری قرار میدهد، نمایان میشود؛ تصمیمهایی که بیشتر با توجیههای ما موجه و اغلب پس از ساخته شدن بنا به فراموشی سپرده میشود. بناهای با ارزش نیز به عنوان اثر هنری و میراث فرهنگی به آینده سپرده خواهد شد و آیندگان دربارهی آن قلمفرسایی خواهند کرد.
در این زمینه به گفتوگوی دیگری که در آبانماه 1388 نگارنده در سخنرانی با عنوان همین مقاله یعنی «وجه روشنفکرانهی معماری» در خانهی هنرمندان داشت، توجه کنید. در این نشست یکی از دوستان جامعهشناس، سوال بسیار اساسی پرسید که همه را به اندیشیدن واداشت. سوال این بود که اگر از شما به عنوان طراح و معمار بخواهند که زندان طراحی کنید، آیا اینکار را خواهید کرد؛ سوال بسیار تکاندهندهای بود. جالب است که ما به عنوان گروه معماران میانسال، چندان علاقهای به طراحی زندان حتی از نوع مدرن آن نداشتیم اما تعدادی دانشجوی دختر و پسر جوان معتقد بودند که میتوان زندان بهتری هم طراحی کرد. به طور مثال میگفتند که زندان قصر به طراحی مارکف بهتر از زندان شهربانی در میدان توپخانه است. البته هر دو زندان به عنوان موزه، مورد بهرهبرداری قرار خواهند گرفت و در حقیقت زندانیت خود را از دست خواهند داد. باید دید که در زمان رونق، این دو زندان با هم تفاوتی داشتند یا خیر؟
در انتهای این بحث، از معماری دوبی نیز یاد کنیم که معماران و شرکتهای ساختمانی شناخته شده و ناشناخته از اطراف و اکناف جهان در آنجا مشغول به کارند. حال سوال این است که آیا ساخت و طراحی در دوبی میتواند پذیرای معیارهای اخلاقی که به آنها اشاره شد، باشد؟ اگر بهترین کارفرمایان بخواهند بهترین پروژهی مسکونی را در بهترین منطقهی این شهر برای بهترین و سربهراهترین مصرفکنندگان، بسازند آیا من و همکارانم در تهران آن را طراحی و نظارت خواهیم کرد؟ صادقانه بگویم که جواب قاطع و مشخصی ندارم.
6- وجه روشنفکرانه و چندگانگیهای حلنشده در معماری امروز
بخشهای پیشین از تکههای پراکنده شروع شد، به بررسی تعریفهای کلی از روشنفکری انجامید و سپس موضوع قدرت و اخلاق در معماری، مورد بحث قرار گرفت. آنچه که در این بخش به آن پرداخته میشود، نوعی حدیث نفس نگارنده است که با استفاده از گفتههای پیشین بهویژه موضوع گفتمان و نقد مسایل اجتماعی، هنری، فرهنگی و غیره صورت گرفته است و به عنوان بخشی از وظیفهی روشنفکری در حوزهی معماری، مسایلی از درون معماری امروز، مطرح و شکافته میشود. البته در این بخش، انتظار جمعبندی و ارایهی راهکار نمیتوان داشت، زیرا در جهان امروز انبوهی از مشکلات و مسایل مبتلا به انسان قرن بیستویکم به وجود آمده که فقط با باریکاندیشی، غور و تامل و مطرحکردنشان میتوان امید به حل آنها داشت وگرنه ارائهی راهحل کوتاهمدت و حتی میانمدت برای آنها مقدور نیست. در این رهگذر، از آنجاییکه نگارنده بیش از چهار دهه دستاندرکار طراحی و ساخت آثار معماری بوده است، بنابراین این نوع حدیث نفس میتواند در نوع خود، مفید به فایده باشد.
بحث را از ابتدای معماری مدرن در اوایل قرن بیستم شروع میکنیم که گروههای نقاشان و مجسمهسازان و معماران، گردهم آمده و نامهای خاص هم برای گروه خود انتخاب کرده بودند. مانند فوتوریستها7 در ایتالیا، نئوپلاستیسیستها8 در هلند، کنستروکتیویستها9 در روسیه و گروههای کوچک و بزرگ دیگر همچون دادائیستها10، سوررئالیستها11 و کوبیستها12 که در این سه گروه اخیر، معماران فعالیت چندانی نداشتند. در نهایت مدرسهی باوهاوس در سال 1928 در آلمان به دست والتر گروپیوس تاسیس شد و تا سال 1919 پابرجا بود. در آنجا برای اولینبار هنر مدرن یا آوانگارد به صورت رسمی تدریس شد و تاثیر خود را در دورههای بعدی بر کل جهان گذاشت.
آنچه که در تمام جریانهای یادشده مشترک بود، نوعی آرمانگرایی تخیلی بود که گاهی نیز بهشدت سادهلوحانه به نظر میرسید. از نظر آنان یکی از مشکلات اساسی فرهنگ غرب در هنر و معماری گذشته آن نهفته بود که با حذف آن، جهان بهتری برای انسان متمدن پدیدار میشد. مانند بیانیهی گروه فوتوریستها که میگفتند: «باید خود را از بند مضامین مستعمل و فرسوده یکسره رها کرد تا بتوان آشفتگی زندگی امروزین را که از آهن و فولاد و نخوت و سرعت جنونآمیز تشکیل یافته است به بیان هنری در آورد.» (مرزبان، 1378،ص235)
این گروه حتی معتقد به تخریب همهی آثار گذشتگان و ساختن تمام شهر با آهن و پولاد بودند که نقاشیهای زیبای آنتونیو سنتالیا نشاندهندهی چنین تفکری بود.
به بیان دیگر در اینجا: «نامهایی چون جیمز جویس، مارسل پروست، ویرجینیا ولف، فرانتس کافکا، واسیلی کاندینسکی، پابلو پیکاسو، آرنولد شوئنبرگ، ایگور استراوینسکی، ازرا پاند، راینرر ماریا ریکله، و تی. اس. الیوت را به یاد میآوریم، احساس میکنیم که مدرنیسم به معنایی ساده یک دگرگونی هنری نبود، بلکه انقلابی در بنیان حسی یا زیباییشناسانه، و گسستی آشکار از جریانی بود که از رنسانس آغاز شده و تا نوکلاسیسیسم و رمانتیسیسم امتداد یافته بود.» (گیدنز، حاجیحیدری، 1388، 40)
بنابراین در چنین فضایی در اوایل قرن بیستم، معماری مدرن، پابهپای هنرهای دیگر زاده شد و شروع به رشد کرد. چنانچه ملاحظه میشود، گویی انقلابی تصویری و فضایی، گریبانگیر هنرمندان و روشنفکران زمانه شده بود که گریز از آن چندان ساده به نظر نمیرسید. بهویژه با پشتوانهی فکری گروههای چپ و مارکسیست که تقریبا تمامی هنرمندان به آن گرایش داشتند و هنرمند روشنفکر بهخودی خود درون آن گفتمان قرار میگرفت.
«باید پذیرفت میان تلاش شاعر یا نقاش در ابعاد زیباییشناسانهی جهان و زندگی با مشغولیت فیلسوف در جستوجوی مقولهی حقیقت با تفکر جامعهشناس که به اندیشیدن دربارهی چگونگی تحقق عِلّی مقولههای نظری میپردازد، فرق است. در نتیجه، برخلاف هنر و فلسفه که پدیدههایی شخصی و متعلق به حوزهی خصوصی و مستقل از حوزهی عمومی و محدودیتهای آن هستند، لازم است مسایل سیاسی و اجتماعی، دقیقا به این علت که پیامدهای مهم عملی برای عموم دارند، در معرض قضاوت و گفتوگو باشند. بنابراین، موضوعات اخیر در حوزهی حقیقت، ایدهآلهای اخلاقی و اصالتگرایی جای نمیگیرد. همانگونه که اندیشیدن و قضاوت درباره یک اثر هنری، باید از منظری زیباییشناسانه صورت بگیرد و قضاوت دربارهی زیبایی با معیارهای علم عقلانی ناصواب است». (میرسپاسی، 1388،12)
میرسپاسی سپس از قول ریچارد رورتی فیلسوف معاصر انگلیسی میگوید:
«بخش مهمی از فرهنگ، از جمله امور فکری، متافیزیک، فلسفه و اموری که با خلاقیت و زیباییشناسی و تئوری کلان سر و کار دارند در جوامع پیشمدرن عمدتا در حوزهی عمومی تعریف میشدند که به تعریف رورتی، حوزهای است که اساس و مسایل آن مربوط به عقل و مسایل پراتیک و سیاست اجتماعی است. این بخش از فرهنگ، شامل مسایل و مشغولیتهایی بوده است که عموم را دربر میگرفته است اما همین مسایل در پروژهی جامعهی دموکراتیک به اموری فردی تحول پیدا کردهاند و در حوزهی خصوصی جای گرفتهاند. بدینگونه، حوزهی عمومی، فضایی است که در آن همبستگی اجتماعی، مرکزیت دارد و حوزهی خصوصی، فضای استقلال شخصی است… اگر کارکرد اندیشه و نظرات آنهایی را که خواهان تعالی غایی بشر هستند در حوزهی خصوصی جای دهیم و نه در حوزهای که مکان تصمیمگیری سیاسی برای عموم است، آنگاه روشنفکران و فیلسوفها به توسعهی آزادی و سعادتمندی بشر کمک خواهند کرد؛ همانگونه که هنر و دین و دیگر مظاهر اخلاقی و خلاقیت و اندیشهی انسانی، جامعه را عزتمندتر و سعادتمندتر میکنند.» (میرسپاسی، 1388، 122)
بدین ترتیب آثار تمامی هنرمندان پیشرو در اوایل قرن بیستم، درون حوزهی خصوصی جای میگیرند که نباید مورد تعرض قرار گیرد و تحت نظر حاکمان و قدرتمندان باشد.
در زمینهی معماری جدید ایران باید به این نکتهی مهم نیز اشاره کرد که تا پیش از دوران پهلوی دوم و قبل از تاسیس دانشکدهی هنرهای زیبا و رشتهی معماری که معماران تحصیلکرده در این دانشکده شروع به تولید آثار معماری خود کردند، معماری در ایران هنوز به نوعی وابسته به قدرت مرکزی و سلیقهی خاص آن بود. به طوریکه شخص رضاشاه به عنوان یکی از آخرین حاکمان اثرگذار در معماری، همانند دیگر شاهان گذشته، اعمال سلیقه میکرد و در موردهای بسیاری بناهای عمومی و دولتی میبایستی مورد تایید ایشان قرار میگرفت.
«علیرغم همهی تغییرات و تحولات بنیانی و تغییرات اندیشهها و عملها که در این دوره صورت گرفت ولی آمریت، دخالت و نقش تعیینکنندهی پادشاه در امور، هنوز بر پایهی دوران گذشته بود. این روند حتی با وجود قوانین جدید مدنی و کاهش محدودیت قانونی قدرت برای شخص اول عملا شکل گرفت. در این راستا خصوصیات فردی رضاشاه نیز موثر شد به گونهای که آثار متعدد معماری این دوره را ناگزیر بایستی از زاویهی منشهای فردی و ویژگیهای فکری رضاشاه نگریست.» (کیانی، 1383، 265)
در دوران پهلوی دوم، معماری، آزادی کامل از دربار پیدا کرد و محمدرضاشاه چندان علاقهای به اعمال سلیقه در معماری نداشت، هرچند فرح دیبا (پهلوی) از حامیان هنر مدرن و معماری جدید به شمار میآید ولی او نیز به هیچوجه اظهار نظر شخصی در این زمینه ابراز نمیکرد.
کامران دیبا در این باره میگوید: «این اشتباهه که ما شکوفایی فرهنگی ایران در دههی 70 میلادی رو به حساب تبلیغات رژیم بذاریم و بهش به عنوان یک وسیلهی سیاسی نگاه کنیم. اشتباهیه که ما رو از تحلیل صحیح جامعهمون دور میکنه، هر دورهای یک نیازایی داره که آدمای پیشرو و بیدارش به این نیازا جواب میدن، خب حالا اگه توی خودِ رژیم هم کسایی پیدا بشن که ذوقشو داشته باشن به این جریان کمک کنن این یه شانسه، چیزی که در مورد ملکه (فرح دیبا) بود. خوب اون تحصیلات کرده بود. ذوق و اشتیاقی داشت نسبت به هنر و هنرمندا ولی شاه نه. شاه شخصا توی برنامهی تبلیغاتی موزه و فستیوال برای ایجاد یه روابط عمومی و جلب روشنفکرای غرب نبود. هیچ نوع علاقهای هم نه به هنر داشت و نه به ارزشای هنری و استفاده از اونا. تا حدی که به چشم ریزهکاری بهشون نگاه میکرد و این ریزهکاریها رم بهکلی به همسرش واگذار کرده بود. چیزی از این نامربوطتر نیست که مثلا فعالیت موزه رو ربط بدیم به تبلیغات سیاسی رژیم شاه یا به جنبههای خصوصی و حتی درباری. شاه در واقع همهی علاقهاش به توسعهی مادی و ترقی اقتصادی بود و مدرن کردن این جنبهها. اون به هیچوجه به فرهنگِ مدرنیسم غرب به عنوان یک مقولهی دینامیکِ سیاسی نگاه نمیکرد. این نکتهایه که باید بهش توجه کرد. مثلا تو کار شهرسازی، فکر میکرد ساختمونای بلند، علامت پیشرفته.» (دانشور، 2010، 141)
با ذکر نکتههای یادشده و چگونگی نگاه به آثار معماری از سوی حاکمیت به مبحث حوزهی عمومی و خصوصی در هنر برمیگردیم و به آنچه نگارنده، شاهد و ناظرش بوده است، میپردازیم.
چنانچه اشاره شد تاثیر تعلیمات دانشکدهی هنرهای زیبا که بعد از سالهای پرتنش 1320، شکل گرفت، نقطهی عطف بسیار تعیینکنندهای در معماری و هنرهای تجسمی بر جای گذاشت. به طوری که معماری ایران را میتوان به 2 دورهی پیش از دانشکدهی هنرهای زیبا و بعد از تاسیس آن تقسیمبندی کرد. در راستای بررسی این تقسیمبندیها و بیان تفاوت میان آنها به چند نکتهی اساسی توجه کنید.
«معماری سنتی از استاد به شاگرد منتقل میشد و شاگرد باید ابتدا تمامی اصول و ریزهکاریها را یاد میگرفت و اگر استعداد و هنری داشت، میتوانست از خود چیزی بر دانش استاد بیافزاید؛ البته کل مقدس بایستی همیشه ثابت میماند. با این پیشینه اگر شاگرد بنّایی صدسال پیش در گیلان زیر دست یک استادکار سنتی کار میکرد، مسلما همان روشی را دنبال میکرد که از استادش آموخته بود. او کاری به ورودی، توالت، دوش، آشپزخانه اُپن، فضای نشیمن، اتاقخواب و غیره نداشت بلکه شاهکاری میآفرید که هنوز بعضی از آنها در گوشه و کنار شهرها و روستاهای شمال بر جای مانده است.
اما پروژهی ویلای من اصلا و ابدا آن خانهی زیبای گیلانی نبود بلکه موجود جدیدی بود که درون من خلیده و کل ذهنم را بهکارگرفته بود و از انگشتانم میخواست تا آنرا روی کاغذ ترسیم کنم. آیا این روند، هیچ شباهتی با روند کار آن شاگرد جوان معمار گذشته داشت؟ اینجاست که تفاوتها بیشتر و بیشتر نمایان میشود.
نخست اینکه من از طریق کنکور و مراسم آشنای انتخاب، به دانشگاه وارد شدم. در صورتی که آن معمار جوان ما شاید سواد چندانی هم نداشته و از ابتدا به عنوان کارگری ساده، شروع به کار کرده و قدمبهقدم به رموز کار آشنا شده است.
دوم مراتب یادگیری برای آن جوان کارگر که احتمالا تبدیل به معمار و استادکاری بزرگ میشد، به نوعی یادگیری عملی بر روی ساختمان و مصالح واقعی بود. در صورتی که شیوهی یادگیری من از راه نظام آموزشی دانشگاهی صورت گرفت که ریشه در آموزشهای دانشگاهی شمال اروپا داشت. در این سیستم، ابتدا جزییات گوناگون مربوط به موضوع در قالب آموزشهای تئوریک آموزش داده و سپس به موضوعات عامتر پرداخته میشود. اصولا تعلیمات آکادمیک در تمامی رشتههای دانشگاهی مبتنی بر نوعی آموزش سلسلهمراتبی است که در آن یادگیری از جزء به کل و برعکس صورت میگیرد و سیستم ارزشگذاری درسها به صورت نمرهدادن و یا رد و قبول انجام میپذیرد.
سوم اینکه چنانکه اشاره شد هنرآموز سنتی جوان ما مستقیما با خودِ مصالح، مانند سنگ، آجر و خشت، سروکار داشت، در حالی که برای من و همآتلیهایهایم ابزار دیگری بهعنوان کاغذ و قلم وجود داشت که میان ذهن ما و ساختمان واقعی، فاصله ایجاد میکرد. این ابزار واسطه، چنان قدرتی داشت که یک دانشجو میتوانست به عنوان جوانی دستقوی، خطوط محکمی بکشد و آن را با آدم و درخت و گل و بته بیاراید و آیندهی خود را تضمین کند؛ بدون اینکه به آجری دست بزند و خشتی را بالا بیاندازد. در دوران کنونی، این ابزار با کمک امکانات الکترونیکی از چنان قدرتی برخوردار شدهاند که معماری مجازی و فضاهای آن دیگر وابسته به جاذبهی زمین نیز نیستند و زمینهی تازهای برای تولید و خلق فضا فراهم آمده است.
چهارم اینکه معماری پیش از دوران دانشکدهی هنرهای زیبا تا آخر دوران پهلوی اول از نظر سبک و سیاق هنوز وابسته به نظر حاکمان و صاحبان سرمایه و گاهی خودِ شخص شاه بود. در صورتی که پروژههای ما در آتلیه به هیچ وجه چنین تعلقاتی نداشت. من آزاد بودم که ویلای کوچک خودم را به هر سبکوسیاقی که بخواهم، طراحی کنم. در این زمینه، استاد فقط دربارهی روابط عملکردی پلانها صحبت میکرد و به اصطلاح، کرکسیون انجام میگرفت اما در مرحلهی سهبعدی و ترسیم نماها و مقطعها به جز رعایت استانداردهای معمول از قبیل ارتفاع سقفها و اندازهی پنجرهها کسی اظهارنظر خاصی نمیکرد و من به همراه دیگر دوستانم آزادی مطلق در این زمینه داشتیم که حجم و فضای معماری خود را چگونه خلق کنیم.
چنین موقعیتی مسلما یکی از عوامل اساسی برای حرکت به سمتوسوی نوعی تجدد و مدرنیته است. اگر جوان سنتی کارآموز مورد اشاره را با من مقایسه کنید، این تفاوت ژرف، خود را نشان خواهد داد که آن جوان با خیال راحت به آموزشهای شفاهی استاد خود که همچون پدری مهربان همهچیز را به او میآموزد، دلبسته بود و آنچه استاد میگفت بگو، میگفت. ولی من در طراحی حجم، فضا، نما و مقطع ویلای خود کاملا درمانده بودم؛ دهها فکر و فرم در ذهنم بود ولی تشخیص اینکه کدام بهتر است و کدام نمرهی بیشتری میگیرد برایم سخت بود. البته مجلههای معماری، پلانشهای بوزار، راهنماییهای سالبالاییها و اشارات استاد، همگی موثر بودند اما در نهایت، دچار آشفتگی ذهنی میشدم و حس انتخاب خود را از دست میدادم. شاید چنین سرگشتگی و درماندگی، خود از شرایط رشد و بلوغ باشد از میان اینهمه تعینات و مظاهر متنوع و گوناگون جهانی که ما را احاطه کرده است، باید انتخاب کرد؛ انتخاب، بیشک بخش اصلی و همیشگی زندگی ما محسوب میشود.» (صارمی، 1389، 77 و 78)
بدینترتیب آموزشهای ما در دانشکده، همپای رشتههای نقاشی و مجسمهسازی به پیش میرفت و در سالهای اول همانند آن رشتهها، پروژهای ترسیم میشد، استاد، کرکسیون را اصلاح میکرد و پس از تحویل نهایی، نمره میگرفتیم. این روند، کاملا در آتلیه صورت میگرفت و هرکدام از دانشجویان معماری به صورت کاملا منفرد پروژهی خود را طراحی میکرد؛ همانگونه که همدانشکدهایهای رشتههای نقاشی و مجسمهسازی چنین کاری میکردند. تا اینجای قضیه معمولا به خیر و خوشی میگذشت و جریان هنر مدرن ما در حوزهی «خصوصی» بدون اینکه تحمیل چندانی بر آن وارد شود به پیش میرفت. در این میان فقط استادان بودند که به هرحال اظهارنظرهایشان بر روی پروژه، نقاشی و مجسمههای ما موثر واقع میشد وگرنه بیرون از دانشکده شاید کسی اصلا خبر نداشت که درون این آتلیه که گاهی شبها تا صبح چراغهایشان روشن است، در کنارهی خیابان شاهرضای سابق و انقلاب کنونی و در جوار در اصلی دانشگاه تهران چه میگذرد.
در اواخر دوران تحصیل، کمکم راه ما معماران از نقاشان و مجسمهسازان جدا شد و هرگروه به دنبال کار خود رفتند. در این میان بعضی از دوستان هنرمند هنرهای تجسمی، هنرمندان صاحبنامی نیز شدند. آنان آثار خود را در نمایشگاهها و گالریهای هنری به نمایش میگذاشتند و بعد از مدتی که موعد نمایش به پایان میرسید آثار بهفروشنرفته را جمع میکردند و برای نمایشگاههای آینده، تدارک میدیدند.
از این مرحله به بعد جدایی شروع و پروژههای معماری ترسیم شده در دانشکده، همچون فرزندان بالغ یک خانواده به درون جامعه پرتاب شدند و اگر شانس با آنها یار بود به ساختمانهایی تبدیل میشدند که هماکنون نیز در گوشه و کنار شهرهایمان میبینیم. مجموعهی این ساختوسازهای شهری، از همان تکبناهای کوچک، طراحی و در آتلیهها در کنار نقاشان و مجسمهسازان شروع و در نهایت تبدیل به ردیف بناهای کوتاه و بلند بیانتهایی شدند که در کنارهی خیابانهای ما سر برآورده و هنوز سر برمیآورند؛ با مصالح گوناگون، رنگهای متفاوت و فرمها و فضاهای ناموزون.
«تاکید بر این تفاوتها از موضوعات مهمی است که در زمینهی تفکر مدرن صورت میگیرد. در اینجا مجموعه آدمها به عنوان تودهای بی هویت و متحدالفکر و بیشکل مطرح نیستند بلکه هر کسی متفاوت از دیگری است. این تفاوتها که کاملا طبیعی و انسانی است باید مورد قبول قرار بگیرد و بخشی از ارزشهای یک جامعهی متمدن به حساب آید. بنابراین ما به عنوان انسانهایی متفاوت از همدیگر، پروژههای گوناگونی را تحویل دادیم و یکی از اصول ناگفته در هنر مدرن که -هر هنرمندی کار متفاوت از دیگری و حتی از کار قبلی خود تولید کند- به انجام رسید. در نتیجه همین عمل به ظاهر معمولی، آثار متفاوت معماری که در کل شهرهای جهان پراکندهاند و از قرن گذشته تاکنون شهرهای ما را شکل دادهاند، به وجود آمد.» (صارمی، 1389، 79)
بدین ترتیب هرکدام از ما دانشجویان به تنهایی راه خود را طی میکردیم، پروژههای خود را میکشیدیم و مهندس معمار میشدیم.
نباید فراموش کرد که در تمام دوران تحصیل و حتی پس از گذشت بیش از چهار دهه از کار حرفهای، این قانون نانوشته برای من و تقریبا همهی همکارانم مورد تایید قرار گرفته است که تا حد ممکن از تقلید بپرهیزیم، هیچکدام از آثار معماری، حتی شبیه کار قبلیمان نباشد و هربار اثری به اصطلاح تک و منحصربهفرد خلق کنیم. البته در عمل چنین اتفاقی نمیافتد و انسان همیشه تحتتاثیر محیط پیرامون قرار میگیرد و در زمینهی معماری نیز مجلات معماری و بناهای ساخته شده، خواهناخواه تاثیر خود را بر آثار ما میگذارد. ولی تئوری نانوشتهی بالا هنوز از اصول مسلم هنر مدرن و معماری امروز به شمار میرود که «همواره باید کاری متفاوت تولید کرد».

مهمترین نتیجهی این آثار متفاوت، چنانچه شرح داده شد، برای هنرمندان هنرهای تجسمی، هنرهای نمایشی، موسیقی و دیگر هنرها، امری کاملا موجه، طبیعی و حتی ناگزیر به نظر میرسد و در حوزهی خصوصی هنرمند و اجتماع جای میگیرد. ولی هنگامی که به معماری میرسیم در تمامی شهرهای جهان، این تفاوتها تبدیل به زنجیرهای از بناهای متفاوت میشوند، در کنار پیادهراهها صف میکشند و وارد حوزهی عمومی میشوند. البته در بعضی از شهرهای صاحبنام چون برلین، این بناها با وجود تفاوتها، هرکدام اثری باارزش و هنری در نظر گرفته میشوند اما در تهران، کرج و دیگر شهرها متاسفانه تکتک این بناهای متفاوت از کیفیت لازم برخوردار نیستند و مجموعهی نازیبایی را به وجود آوردهاند.
«مسلما کیفیت آثار در توکیو با کراچی یا تهران و دبی متفاوت است ولی همگی در همان اصل تفاوت مشترکند. شما ممکن نیست دو بنای چند طبقه جدید را کاملا مشابه هم در خیابانهای پاریس، لندن، نیویورک و تهران مشاهده کنید.
رشتهی تسبیح و دانههایش مثال خوبی برای بیان این نوع معماری در کنار خیابانهای جهان است. در معماری و شهرسازی پیش از مدرن، این رشته، دانههای متوازنی را با خود حمل میکرد، از کلاسیسیسم تا قرن نوزدهم و از عصر صفوی تا پهلوی اول. در این دورهها، دانههای مشابهی از معماری به نخ کشیده شده بودند و رشتهی نامرئی فرهنگ در هر دورهای، سرسختانه آنها را بههم پیوند میزد.» (صارمی، 1389، 79)
7- تکههای پایانی
با توجه به نکات ذکر شده، به نظر نمیرسد بتوان راهحل مشخصی برای این چندگانگی و اغتشاش پیدا کرد. زیرا مرکز تصمیمگیری واحدی –خوشبختانه- وجود ندارد که دارای چنان قدرتی باشد که به معماری امروز ما راه نشان دهد، حتی اعمال سلیقه و معماران را مجبور به تبعیت از الگویی معین کند. در این میان پرسش بسیار مهم که «چه باید کرد؟» خود را نمایان میسازد و غالبا از ما معماران خواسته میشود، جوابی هرچند کلی به آن داشته باشیم. جواب من بیشتر این است که؛ باید آگاهی و سلیقهی مردم ارتقا یابد، ما معماران نیز باید پابهپای آنچه که در جهان میگذرد، پیش برویم و از آنچه در گوشهوکنار جهان تولید میشود، آگاه باشیم. بهطور مسلم اندرزهای یادشده نتایج کوتاهمدتی به بار نخواهد آورد ولی شاید، مهمترین نتیجهاش آگاهی از وضعیت کنونیمان باشد که از پرداختن به وجه روشنفکرانهی معماری، حاصل میشود. همچنین شناخت انتقادی از وضعیت جامعهی مدنی امروز که استفادهکنندگان واقعی معماری هستند و ایجاد فضای نقد و بررسی و گفتمان معماری میان شاخههای گوناگون دانشهای اجتماعی مسلما در ارتقای کیفیت معماری امروزمان نقش عمدهای خواهد داشت. از مجموع آنچه که بیان شد، چنین برمیآید که معماری امروز با امری متناقضنما مواجه است. از طرفی همانند دیگر هنرمندان تجسمی، هنگام شروع طراحی معماری، پشت میز کار و کامپیوتر خود به تنهایی یا با تعداد بسیار اندک همکاران، مشغول طراحی هستیم و آنچه طرح میکنیم همانند یک تابلوی نقاشی بهشدت شخصی و خصوصی است. حتی اگر ادعای مردمی و اجتماعی بودن آثار خود را در این مرحله داشته باشیم، باز در حوزهای بسیار محدود و بسیار خصوصی، مشغول طراحی هستیم. ولی آثار ساختهشدهمان در شهرها رها شده و اگر محکم و خوب ساخته شده باشند، عمری طولانی (بیش از نیمقرن) خواهند داشت و اگر آثار فرهنگی و گرانقیمت باشند، مانند موزهها، تئاترها، بناهای مذهبی و حتی فرودگاهها، بعدها به عنوان میراث فرهنگی شناخته و جوامع آینده، مجبور به نگهداری دایمی از آنها طی قرنهای پیشرو خواهند شد. با توجه به نکات یادشده، مشخص میشود که حوزهی خصوصی و حوزهی عمومی در حرفهی معماری چنان بههم تنیدهاند که تفکیک آنها به سادگی امکانپذیر نیست و معماران بایستی به گونهای آگاهانه محدودهی حوزههای نامبرده را بشناسند و به شکلی واقعگرایانه در حرفهی خود به کار گیرند. بنابراین ملاحظه میشود که چه وظیفهی خطیری بر عهدهی ما معماران است و غالبا چند خط صاف و کج و منحنی ما تبدیل به بناهایی میشود که طی سالها و دههها بر شهرهایمان تحمیل شده و بر نسلهای آینده تاثیر میگذارد. اینجاست که وجه روشنفکرانهی معماری به عنوان شناخت و آگاهی از وظیفهی خطیرمان در قبال جامعهی امروز و آینده، مشخص میشود و شاید همین آگاهی، افقهای جدیدی را پیش رویمان بگستراند.
پینوشتها
1- بریان، پییر، امپراتوری هخامنشی، ترجمهی ناهید فروغان (1387)، نشر فرزان، تهران، صص 673 – 671
2- Public Intellectual
3- Paul Rudolf
4- Environmental Design
5- Critique
6- Kol hous
7- Futurists
8- New Plastisists
9- Constructivists
10- Dadaists
11- Surrealists
12- Cubists
13- Paradoxical
فهرست منابع:
– آلاحمد، جلال (1357)، در خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات خوارزمی، تهران
– احمدی، بابک (1384)، کار روشنفکری، انتشارات مرکز، تهران
– جنکز، چارلز، معماری پرش کیهانی، ترجمهی وحید قبادیان و داریوش ستارزاده با مقدمهی علیاکبر صارمی (1382)، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی تبریز
– دانشور، رضا (2010)، باغی میان دو خیابان؛ چهارهزارویکروز از زندگی کامران دیبا در گفتوگو با رضا دانشور، انتشارات البرز، پاریس
– صارمی، علیاکبر (1389)، تاروپود و هنوز، نشر هنر معماری قرن، تهران
– علیزاده، حسین (1380)، روشنفکری از نگاه روشنفکران، انتشارات سلام، تهران
– فوکو، میشل، فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ترجمهی دکتر حسین بشیریه (1376)، نشر نی، تهران
– کیانی، مصطفی (1383)، معماری دورهی پهلوی اول، نشر نظر، تهران.
– گودرزی، غلامرضا (1386)، تجدد ناتمام روشنفکران ایران، نشر اختران، تهران
– گیدنز، آنتونی، مدرنیت، زمان، فضا، ترجمهی حامد حاجیحیدری(1388)، نشر اختران، تهران.
– مرزبان، پرویز (1378)، خلاصهی تاریخ هنر، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران
– میرسپاسی، علی (1388)، اخلاق در حوزهی عمومی، نشر ثالث، تهران