نقدی بر معماری باغ کتاب تهران: علیرضا عظیمی

لازم به ذکر است برحسب رویهی هنر معماری، این نقد پس از بازدید به دفعات و توسط عضو تحریریهی این فصلنامه تهیه گردیده است. البته ناگفته نماند که رسم در هنر معماری دریافت اسناد طراحی از معماران گرامی و ارسال نقد به آنها پس از نگارش و نهایتاً دریافت پاسخ معمار به نقد منتشر شده، میباشد. از آنجایی که هیچ یک از اصول فوق به دلیل عدم همکاری دفتر معماری هسته ی طراحی (فضای چهارم) تحقق نپذیرفت، پاسخی در پایان این نقد از طرف معمار درج نگردیده است.
نام باغ کتاب را که میشنوم موجی از خاطرات مثبت و منفی در ذهنم طوفانی به پا میکنند ــ از روزی که در کنار یکی از دکههای برِ خیابان انقلاب، تیتر برگزاری مسابقهای برای طراحی یک باغ کتاب در تهران نظرم را جلب کرد، تا روزی که روی کاناپههای همین بنا، سرخط خبرهای تغییر و تحول در شورای شهر و شهرداری تهران را پیگیری میکردم. باغ و کتاب و معماری در تاریخ این مملکت یادآور رخدادهای مهمی است: باغهایی ملهم از بهشت الهی، کتابخانههایی به بزرگی یک کاخ، سوزاندن کتابخانهها، مخفی کردن کتابها، کشف کتابهای نایاب، زیر ساختمانهای عصر پهلوی … اول خیابان کارگر! خلاصه اینکه معماری و کتاب و باغ در بزنگاههای زیادی در تاریخ این مملکت به یکدیگر جوش خوردهاند. بزنگاههای معمارانهاش برای من که هوادار کتاب و قلم و نوشتن هستم جذابتر هستند. کلکسیونی از نامهایی که میشود با هرکدام از آنها برای دانشجویان داستان هایی آموزنده، علمی و حماسی ساخت و معماریها یادشان داد: کتابخانهی ملی ایران، سید هادی میرمیران، یوسف شریعت زاده، محسن میرحیدر، کتابخانهی ملی در شیراز، شیشه و بتن و الگوی هخامنشیان، نمایشگاه بینالمللی تهران، ترافیک، اشتیاق، نمایشگاه شهر آفتاب، غوغا، بلوا، سالنهای برزنتی بدون تهویه و خنک کننده، حیاط مرکزی یا گودال باغچه، باران و سیلاب، بیتوجهی به ناشران دانشگاهی، متروی یک قطار در میان و … اکنون باغ کتاب تهران.
قرار بود جایگزینی برای نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران باشد ــ رویدادی که روزانه بین 500 تا 800 هزار نفر بازدید کننده در زمان برگزاری خود دارد. اما امروز از آن به عنوان بزرگترین مرکز سرگرمیهای علمی و فرهنگی کشور یاد میشود. مدیرانش آن را مدرنترین مرکز علم کشور میخوانند که در هر برهه از زمان با توجه به روح زمانه، میتوانند کاربریهای زمانه ی خود را در روح آن دمیده و به کار گیرند ــ از کتابفروشی و کتابخانه گرفته تا باغ علم و فناوری و یادگیری. روزنامهنگاری، آن را بزرگترین فروشگاه کتاب ایران خواند و ظاهراً خیلی در این انتخاب مراعات کرده است: منشور شیشهای فرو رفته در گودی زمین، الماس تراش خوردهی مدفون در خاک و پله و پوششهای سبز. میخواهد باغ بودنش را ثابت کند، درحالیکه در چشمانداز غربیاش بوستان محبوب، پر از داستان و خاطره و معروف طالقانی چنگ و دندان نشان میدهد.
طرح نهایی چیزی نیست که مدنظر داوران مسابقهی ملی معماری طراحی باغ کتاب تهران بود. آن طرح نتوانست تیم اجرایی را قانع کند و ظاهراً اصلاح آن بیشازحد گران و زمانبر بود؛ اما همین طرح، تا حدود زیادی بر طرحی که مهندسین مشاور پل میر پس از مسابقه برای آن کشیده بودند نزدیک است. کش و قوسهای ماجرای برگزاری مسابقه و برندگان و مهندسین مشاور دخیل در ماجرا و … موضوع این نقد نیست، گرچه قطعاً خود بحثی جداگانه را میطلبد که تا حدودی در دیگر مقالات به آن پرداخته شده است. خصوصاً با طرح این پرسش اساسی که اکنون طرح به پایان رسیده است، حقیقتاً کدام طرح در بین تمام این طرحها برای باغ کتاب تهران بهتر بود؟ بهرهبردار کنونی بنا از تعداد ستونهای زیاد، از لایههای کاربردی اندک بنا، از عدم توجه به نظرات او در حین طراحی، از عدم تطابق بنا با نمونههای مشابه جهانی گلهمند است. به جرأت میتوان اظهار نمود که هوش آنها و تلاش ایشان است که اکنون باغ کتاب سرپا میباشد. این را میشود به راحتی درک کرد. خود بنا کمکی به معماری نکرده … هرچند اثر محترمی است. محتوا و تدابیر استراتژیهای درون آن است که به نجات فرهنگ و هنر معماری آمده است.
به هر تقدیر ملاکِ نقد ما وضعیت فعلی بناست. چیزی که رونمایی و افتتاح شده است. باغ کتاب تهران در سه تراز (زیرزمین، همکف و اول) در اراضی عباسآباد تهران واقع شده است. این بنا در همسایگی کتابخانهی ملی ایران، مجموعهی فرهنگستانهای جمهوری اسلامی ایران، باغ موزهی دفاع مقدس (با کمی فاصله) قرار گرفته است و در کنار دیگر آثار و به وسیلهی طراحی محورهای پیادهای چون محور فرهنگ، میکوشد تا هندسهای نامرئی از بناهای فرهنگی را برای مردم پایتخت تمدن ایرانی مهیا نماید. اصل بنا، مجموعاً از چهار بلوک تشکیل شده است که به ترتیب بهارستان (ویژهی کودک و نوجوان)، خیالستان (گذرگاه خیال)، نگارستان (سالنهای سینما و تئاتر) و سروستان (ویژهی بزرگسالان) خوانده میشود. ریزفضاهای داخلی آن بجز لمکدههایی که به صورت خطی یکسوی طبقهی همکف را به خود اختصاص داده و محلی است برای تماشای منظر بیرون و استراحت، در مبلمانی که کمتر در بناهای عمومی ایران شاهد آنها هستیم، شامل موارد ذیل است:
• دو کتابفروشی مختص کودک و نوجوان
• دو باغ علم کودک (با مشارکت LG) و علم نوجوان
• فروشگاه نوشت افزار، اسباب بازی و محصولات فرهنگی
• باشگاههای رباتیک و نجوم
• مرکز رویدادهای علمی
• آکادمی باغ کتاب
• کافهی کودک
• خانهی کودک
• کتابفروشی و فروشگاه محصولات فرهنگی بزرگسال
• سالنهای سینما و جایگاه ویژهی تئاتر
• گالری هنر و نگارخانه
• کافهی هنر
• مرکز اداری و پشتیبانی
سام طهرانچی، کسی که در کنار مهندسین مشاور پل میر، شرکت کیسون و دیگران به عنوان طراح اثر مدعی است، در توضیح آن میگوید:
«فرم کشیدهی پروژه، برگرفته از کتابی باز، محدوده ی طراحی، شرایط اقلیمی و توپوگرافی زمین است. لایههای سبز پوشانندهی بام و لایههای حرکتی درون بنا، دو عامل شکل دهندهی حجم بنا هستند. استفاده از فضای سبز و حفظ طبیعت این منطقه، جایگاه ویژهای در طرح جامع اراضی عباسآباد دارد. بدین جهت در طراحی این پروژه سعی داشتیم ساختمانی برگرفته از طبیعت و هماهنگ با محیط اطراف ایجاد کنیم. استفاده از بام سبز نقطهی عطف طراحی این بناست که آن را با محیط اطرافش هماهنگ میکند و کاربر را محدود به حرکت در فضای داخلی باغ کتاب نمی کند و به کاربر حق انتخاب حرکت در همه ی فضاها از بام تا داخل مجموعه را می دهد. در پروژهی باغ کتاب تهران، بام، صرفاً عنصری پوشاننده نیست، بلکه جزئی از طبیعت و فضای درونی مجموعه است و تداوم حرکت را به خوبی القا میکند.» (سخنرانی سام طهرانچی در مراسم معرفی باغ کتاب در تاریخ 12/06/1396)
شاید بتوان گفت نقطه ی قوت طرح چنین فضاهایی این است که دست معمار برای ایده پردازی های معمارانه بازتر است؛ پس معماران اغلب سعی میکنند تا با خلق فضاهای منحصر و کانسپت های بدیع، مخاطب را تحت تأثیر قرار دهند. در این بنا نیز به نظر می رسد که طراحان سعی کرده اند کاربران ایرانی را با روی جدیدی از معماری آشنا کنند که در کشور ما کمتر تجربه ی آن را داشته اند ــ طراحی لابی و ورودی و همچنین ایده های جستوجوگرانه ای که برای ویدها در نظر گرفته شده است دلیلی بر این ادعا میباشد. اما این تجربه های جدید فضایی در برخی از قسمتها مانند گذر خیال بیشتر مانند کانسپت های اولیه ی دانشگاهی است تا یک طرح سازمان یافته. وقتی آثاری از این دست افتتاح میشوند، همهی ما باید از خود بپرسیم تولید طرح جدید چه بهایی دارد؟ هر تخیلی باید ساخته شود؟ شاید اگر سالها بعد قبضهای باغ کتاب را بررسی کنیم یا آمار و ارقام آن را با توجه به میزان سود و ضرر ملی جمع بزنیم نظر بهتری بتوانیم ارائه دهیم. البته برخورد مردم با این فضا را نباید فراموش کرد؛ پویایی و جذابیتی که این بخش برای مخاطبین ایجاد نموده قابل انکار نیست، اما بهتر بود اگر می خواستیم عملی شدن این ایده پردازی را در دنیای حقیقی بیبینیم، کمی واقعی تر به آن فکر می کردیم و از آن برای رسیدن به اهداف کاربریمان بهره می بردیم. تغییر کاربری بنا از طرح مسئلهی اول همیشه راه حل نیست.
بزرگترین حسن این بنا، با وضعیتی که همین امروز دارد، براساس همان توضیحاتی است که خالقان و مسئولانش در موردش گفتهاند؛ یعنی ایجاد عملکردی جدید در سپهر معماری ایران ــ مرکز سرگرمیهای علمی و فرهنگی کشور یا مرکز علم کشور … . این عملکردی نو در معماری ایران است. معماریای که عملکردهای زیادی از جهان را نه در خود دارد، نه درکی از آنها دارد و نه حتی میداند که چنین چیزی وجود دارد. در ایران، مدرنیزاسیون با سیاست آنقدر ترکیب شده است که گاهی حقیقتاً مشخص نیست امری علمی دارای نیتی سیاسی است یا جریانی سیاسی در حال سوءاستفاده از علم. ایجاد مراکز علمی در سراسر کشور قطعاً جریانی ضروری است، زیرا یکپارچگی دانش است که به نوعی باعث ایجاد عدالت در نظام آموزشی و پژوهشی کشور میگردد. نکتهی دیگر، این حقیقت است که با هر وضعیتی، مردم این بنا را تجربه میکنند، مانند دیگر بناهای عمومی تهران و چندان نباید نگران مقبولیت آن توسط مردم باشیم. تهران امروز، آنقدر فقر فرهنگی دارد که باغ کتاب تهران برای اهل فرهنگش دلِ خوشِ رسیدن به آرزویی صد ساله را دارد. به هر تقدیر، این بنا سرانهی فضاهای فرهنگی با محوریت کتاب را در تهران افزایش داده است. توجه رسانه و مردم را به سوی خود جلب نموده است. با برگزاری رویدادها و تعامل بیشتر با مدارس و دانشکدهها، نقش خود را در محیط فکریـفرهنگی تهران و حتی کشور باز خواهد نمود. اما موضوع معماری و کالبد آن جای کاوش بیشتر دارد.
در ابتدای امر، به نظر می رسد موضوع باغ کتاب پارادوکسهای زیادی دارد که ذهن انسان را به خود درگیر می کند. نخست باغ … کدام باغ؟ سقف سبز بنا باغ آن است؟ محوطهسازی آن باغ است؟ منظور از باغ چیست؟ باغی که حفظ باید میشد و شده یا نشده؟ فضایی که در آن اهل کتاب بگویند و بخوانند و بنویسند؟ از نظر نگارنده، چنین باغی در باغ کتاب تهران مطلقاً دیده نمی شود. لابی و سرسرای ورودی فوقالعاده است، شفاف، مبهوت کننده، تکنولوژی بالا، دعوت کننده، تا حدودی خوش ساخت … اما باغی در میان نیست. در داخل بنا، بخشهایی به موضوعات پایداری زمین، کاهش گرمایش کره، سبز ماندن شهرها، بحران کمبود آب و دغدغههایی از این دست اختصاص یافته است. حتی در باغ علم کودک که به جای خود به آن خواهیم پرداخت، بخشی به این موضوعات اختصاص یافته است. اما خندهدار است که تمام بنا با شیشه پوشانده شده است و دستگاههای تهویه با تمام قوا در طول روز کار میکنند! اگر باغ کتاب با رویکرد پایداری طراحی میشد و یکی از مدارک رسمی این حوزه را کسب مینمود بهتر نبود؟ چرا معماری را به تجسم ایدههای پایداری اقلیمی و … تبدیل نمیکنیم وقتی تمام دغدغهی محتوای درونی، آموزش پایداری به مردم است! اینجاست که مخاطب آگاه گیج میشود. چشم معنابین، خطوط ایده را گم میکند و نمیفهمد که آیا بهتر نبود به جای ایجاد رستوران سبز، اول معماری بنا سبز میبود؟ دیوارهای بنا چرا باید تمام قد از شیشه باشند که ظهرها پردههای آن کشیده شده و سایه ایجاد کند؟ آیا هدف از این شیشهها مشاهدهی منظر بیرونی هستند؟ اگر هدف دیدن بیرون بوده است که باز هم مسئله پیچیدهتر میشود: چرا این بنا به کتابخانهی ملی پشت کرده است؟ فکر کنید در داخل باغ کتاب قدم میزدید و در یک سوی خود کتابخانهی ملی ایران را مشاهده مینمودید. آرزویی که اکنون دیگر محال است. یا در صورت چرخاندن ضلع شیشهای باغ کتاب به سمت کتابخانه ی ملی، عابر بیرون چه میدید؟ او انعکاس منبع کتاب ایران را در دل بنای جدید میدید و با به وجود آوردن تصویری ذهنی برای خود، هنگامی که از بنا دور است، انعکاس کتابخانه را به وضوح در آن میبیند و وقتی که به آن نزدیک می شود، کتابخانهی ملی کم کم رنگ ببازد و کاربر با گذر از دیواری شیشهای وارد باغ کتاب میشود ــ این سناریو هم دیگر خیالی بیش نیست. اگر هم باشد به شدت چیزی که میتوانست باشد نیست. جبههی کتابخانهی ملی، یعنی جبههی شرقی بسته میشود تا جبههی غربی، با منظر پارک طالقانی و دریاچهی مصنوعی، در طول 550 متر و به ارتفاع 14 متر، روی به غرب، از شیشه پوشانده شود. حقیقتاً چرا؟!
جالب است که 80% نمای شرقی بنا سبز است. نمای غربی نیز کاملاً شیشه است و عنوان شده که زاویهی خاص این جداره باعث کاهش تشعشع میگردد. همچنین جنس این جداره، شیشهی 5/6 سانتی با لایهای ضد تشعشع اظهار شده است. اما با همهی این تدابیر در کل تنها و تنها 30% از کار دستگاه های تهویهای که 24 ساعته در باغ کتاب تهران کار میکنند، کاسته شده است. در کنار این نباید هزینهی اولیهای که برای همهی این موارد شده است را هم فراموش کنیم.
دسترسی به بنا نیز همچنان در تار عنکبوتی اراضی عباسآباد گرفتار است. مشکلی که ایستگاههای متروی شهید حقانی و شهید همت و خودروهای ون و تاکسی (در بعضی مواقع رایگان) برای کتابخانهی ملی ایران نتوانستند آن را حل کنند. کتابخانهی ملی ایران، هنوز هم بنایی محصور در میان تپهها است. پارکینگ ندارد، دسترسی ندارد، رفتوآمد به آن را باید به جان خرید. در باغ کتاب، به دلیل اتمام ساخت باغ موزهی دفاع مقدس و ایجاد محور فرهنگ، اوضاع بهتر است اما مکفی نیست. درصد افراد پیاده و ماشینسواران در ایران مشخص است. به همین دلیل است که اتفاقاً در کنار بنا، پارکینگ چند طبقه با ظرفیت حداقل 2000 خودرو در دست ساخت است ــ اما این فاجعه است! از چاله درآمدن و به چاه افتادنی در پیش است. فضای میانی مجموعهی فرهنگستانهای جمهوری اسلامی و کتابخانهی ملی و باغ کتاب که روزی توسط میرمیران «میدان فرهنگ» خوانده میشد و قرار بود نقش جهان تهران باشد، الان گودی عمیق شده و قرار است پارکینگ طبقاتی شود. این یک فاجعهی انسانی در لطف به ماشین است. شاید بهتر این بود که خود بنا دارای پارکینگ میشد یا مسئولین فکری اساسی برای گردش مخاطبین بخش شمالی بزرگراه شهید همت اراضی عباسآباد نماید ــ چیزی بیشتر از چهار خودروی ون. آیندگان ما را برای حذف میدان فرهنگ و تبدیل آن به پارکینگ طبقاتی نخواهند بخشید.
ادعا شده که بنا مدولار بوده است. این مدول ابعاد 60 سانتیمتر در 60 سانتیمتر داشته است. چرا؟ و مهمتر اینکه اگر مدولار بوده چرا 10 سال طول کشید. این چه بنای مدولاری است که بیش از 400 ستون دارد؟ مدولار بدون صنعتیسازی و بدون سازههای نوین، تنها روی کاغذ! واقعیت این است که شباهت ساختار اصلی سازندهی فضای داخلی باغ کتاب تهران و سالن فرودگاه بینالمللی امام خمینی(ره) به تنهایی برای اقامهی نگرانی جهانی از فرمول بتن و شیشه کافی است.
مغلطههایی که میکوشند نواقص طرح را جبران کنند نیز در نوع خود جالبند: «این یک بنا نیست! یک لنداسکیپ بزرگ است! […] کتاب باز بالعکسی است! اصلاً مهم نیست ایده چی بوده … مهم این است که الان مردم که وارد آن میشوند، خصوصاً بچهها، در آن گردش و تفریح میکنند!» یا اظهار شده که هدف طراحی معماری این بنا، دیده نشدن بنا یا سازهی آن بوده است. آیا واقعاً اظهار این مطلب با وجود گوشهی شمالی اثر ــ که همچون خاری گزنده به روح و چشم عابران فرورفته و آنان را با زهر چشم به گذر از کنار بنا و کتابخانهی ملی دعوت میکند ــ چیزی جز مغلطه و بازی با کلمات است؟
حرفهایی که برای جامعهی حرفهای و منتقدان معماری اصلاً قابل قبول نیستند. اگر لنداسکیپ چه در معنای غربی آن و چه در معنای شرقی آن و چه در معنای ایرانی آن، یعنی ساخت چشماندازی از طبیعت برای مخاطب انسانی باشد، در اینجا لنداسکیپی در کار نیست. اگر منظور حفظ یا ساخت طبیعت است که اینجا چنین اتفاقی نیفتاده است. ایجاد فضایی در زیرِ زمین که ربطی به کتاب و کتابخوانی و سرگرمی ندارد، لنداسکیپ نیست. ساختن بام سبز هم چیزی بیشتر از ساختن یک بام سبز نیست … که اگر اینگونه بود تمام پشت بام برجهای الهیه لنداسکیپی فوقالعاده دارند! جالب آنکه در طرح مهندسین مشاور پل میر، ما نقش داد و ستد با طبیعت را بیشتر حس میکنیم. دقیقاً نقطهی قوت آن طرح، ادغام و در آغوش گرفتن طبیعت بود. در این طرح طبیعت با شمشیر شیشهای سرکوب شده و در عوض طرحی انتزاعی با چمنهای مثلثبندی شده جایش را گرفته است. پوششی برای دستگاههای تهویهی مطبوع که باید 24 ساعته کار کنند. در همین جا هندسهی متقاطع پلهها که احتمالاً طراحان از فرم خشن و هیجانی آن به ذوق آمده بودند (بدون اینکه به ربط آن به باغ ایرانی و کتاب و فرهنگ ما فکری کنند) دستگاه پلکانی را میسازد که بالا و پایین رفتن از آن نیاز به چشمانی توانا و تمرکزی کم نظیر دارد.
کفران نعمتِ طرح جامع میرمیران برای عباسآباد با تبدیل میدان فرهنگ به پارکینگ طبقاتی و بیتوجهی به گذر فرهنگ، رخ نشان میدهد. میزان ارتباط باغ کتاب با محور فرهنگ آنقدر ضعیف است که به نظر میرسد گویی طراح خبری از محور نداشته است و در نهایت به دستگاه پلکانی عظیم تنزل یافته است. کسی که از محور فرهنگ به بنا نزدیک میشود، که منطقاً باید در آینده اکثر مخاطبین از اینجا به صورت پیاده وارد شوند، با بدنهای کشیده و شیشهای مواجه میشوند که دربهایی کوچک به داخل بنا دارد. این بجز دریاچه و کشتی و محوطهسازی است. وقتی عابر میکوشد از محور بگذرد، باید پلکان عظیم روی بنا را به جان بخرد و بالا برود. این امتداد محور فرهنگ در باغ کتاب تهران است ــ یا برخورد به دیوار عظیم شیشهای و جستن منفذی برای ورود به بنا از طریق آن یا بالا رفتن از پلکان و رساندن خود به بام بنا و در نهایت پارکینگ طبقاتی! حتی روی بام بنا دربهای ورودی به بنا بسته شدهاند؛ پس اگر نیت ورودی خاطرهساز به باغ کتاب تهران را داشته باشیم باید از سوی دیگرِ بنا پایین رفته و به مسیر خود ادامه داده و از سردر که در پشت بنا است (اکنون) وارد آن شوید. در بدنهی غربی هیچ سردری دیده نشده است ــ بدنهای که محور فرهنگ را در خود دارد. البته اظهار شده که این بنا باید 180 درجه میچرخید و جای نمای شرقی و غربی و کشش فرمی آن تغییر میکرد. نکتهی به جایی است، اما فرم کشیده و انحنای زمین این کار را سخت میکند. اکنون جای سردر غربی بنا که سردر اصلی میبایست میبود، خالی است. با فرض ساخت چنین سردری و دیوار شیشهای در جبههی شرقی بنا، آنگاه مخاطب، پس از طی پیادهروی از جوار باغ موزهی دفاع مقدس، وارد محور فرهنگ میشد، سردر بنایی خوش نقش را میدید، به سمت آن حرکت کرده، وارد بنا میشد که باغ کتاب نام داشت و آن سوی خود، کتابخانهی ملی، میدان فرهنگ و مجموعهی فرهنگستانهای جمهوری اسلامی را میدید. او میتوانست از باغ کتاب بگذرد و به راه خود ادامه دهد یا در درون باغ بماند و بچرخد ــ سناریویی که اکنون نقش بر آب شده است.
به نظر میرسد در اینجا طراح، دل بستهی داشتن فرمی یکپارچه برای بنا بوده است، اما از سویی دیگر و در رفتاری تناقضآمیز در طرح باغچهها و فضای سبز بیرونی به مثلثبندی و شکست صفحات روی میآورد! اگر فرم نیز میشکست کار طراح به سختی امروز نبود. شکستهایی که اتفاقاً با نیازهای بنا همخوان است. چیزی که از قضا مجدداً در طرح شرکت پل میر میبینیم ــ بنایی چند تکه، بلوکبندی شده، در ترکیب با طبیعت، که مثل دانشجویان معماری در فرم اولیهی خود گرفتار نشده و هرجا که خواسته شکافته شده، هرجا که خواسته بسته شده، بالا و پایین شده، اصلاً در جایی ساخته نشده و تنها خاک منطقه حفظ شده و البته به دلیل اصل سازماندهی در معماری، انسجام خوبی نیز دارد ــ انسجام بین احجام سازندهی بنا و نه تنها انسجام در طراحی پلان. حال، بگذریم به ظن برخی سازماندهی در پلان، یعنی اینکه بلوکهای تیپ را در یک محور کنار هم بچینیم. این سازماندهی خطی هم نیست، مدولار هم نیست، عکس پیتزا هم قرار نیست جای خود پیتزا را بگیرد، این معماری است که با واقعیات، جزئیات و حقایق فنی کار میکند، نه حرفهای استعاری.
حقیقت این است که امروز برای جامعهی معماران، فرم، دیگر ارزشی ندارد. چرا باید باغ کتاب تهران تنها یک فرم باشد؟ آن هم با چنین اشکالاتی؟ آیا وقت آن نرسیده که به چیزهای دیگری در معماری بیندیشیم. آیا در مورد پروژهی ملی، بودجه و فرایند ساخت و جزئیات و صنعتیسازی مسئله نیستند که این بنا 10 سال زمان ببرد؟ در معماری معاصر جهان فرم، دیگر اولویت نیست و این را معماران ایرانی باید قبول کنند. رصد جوایز معتبر معماری جهان، ساختمانهای سال کشورهای مختلف، نشریات و صداهای مختلفی که از سرتاسر جهان شنیده میشوند مؤید این مطلب است. فراموش نکنیم این بنا یک دهه پیش طراحی شده است. اگر همان موقع افتتاح میشد، شانس صحبت از آن بیشتر بود، اما اکنون شرایط تغییر کرده است. از طرفی، فروتنی بنا با لبههای تیز شیشهای و مثلثبندیهای بدنهی آن در تضاد است. نمیدانم روزی که مجموعهی فرهنگستانهای جمهوری اسلامی راهاندازی شود، روزی که تکلیف گودهای عمیق و کاربریهای زمینهای اطراف باغ کتاب مشخص شود، آیا اساساً چیزی از باغ کتاب تهران باقی میماند؟ آیا راهی برای رسیدن و دیدن باغ کتاب از فاصلهی بیشتر از یک پیاده رو باقی میماند؟ خطوط تیز و زوایای حاد، مطمئناً اگر هم طراحی می شوند، باید هدفی را دنبال کنند و یا اگر سازه ای برای ساخت آن استفاده شود باید طوری طراحی گردد که حس بودن در چنین فضایی را به مخاطب نشان دهد و او بتواند آن را درک کند، اما متأسفانه در این بنا، گویی خطوط تنها مأموریتی به اندازه ی نمایش بنا و به رخ کشیدن آن را داشتهاند. بهتر بود معماران از این نقاط تقاطع و تأثیرگذار بهتر استفاده می کردند و آن همه دغدغههای تأثیرات بیرونی را به درون بنا نیز منتقل می نمودند.
اساساً کدام نیاز معماری نمای شیشهای و سقف اکسپوز بنا را زیبا کرده است؟ اینها ایده هستند یا زیبایی؟ زیبایی چیست جز راه حلی منطقی برای حل مسئلهای درون طرح بنا؟ آیا قرار است ما به دوران ژرژ پمپیدو برگردیم؟ اینها ایدههایی مناسبی برای باغ کتاب تهران هستند؟ حتی اگر هم باشند، ایدههای پروژه هیچکدام جدید نیستند؛ تمام ایدهها و مبانی قدیمی هستند ــ حتی به زمان آغاز پروژه نیز قدیمی هستند. ما فقط مفتخریم به اتمام ساخت بنا. این پروژه در خدمت نشر نیست. در خدمت کتاب هم نیست. این کار تنها دغدغهی تمام شدن و درامدزایی داشته است.
باغ کتاب تهران کنونی قابل مقایسه با ایدهها و نقشی نیست که پروژهی شهر فرهنگی گالیسیا اثر پیتر آیزنمن در جهان بازی کرد. پروژهای که در سال 1999 طراحی و در سال 2013 افتتاح گردید. علی رغم این زمان طولانی، اکنون که به طرح نهایی مینگریم هنوز هم شهر فرهنگی گالیسیا برای توسعهی نظری جهان معماری کاربرد دارد. حال شما ببینید ایدهی اصلی در سال 1999 چقدر غنی بوده که بعد از نزدیک به دو دهه ارزشمند است. آیا باغ کتاب تهران هم اینگونه است؟ بنایی که به دلیل کاربری این روزهای خود، نوع نگاه طراح به اثر (همگونه با طبیعت و بافت و برخورد با مسئله) نیز شباهت عجیبی دارد.
بحث معماران از بحث مردم جداست. فرم این بنا ممکن است برای مخاطبین جذاب باشد، اما باید دید همین مخاطبین وقتی که پای استفاده و کاربرد بنا به میان آید نیز چنین نظری دارند یا خیر. بیایید فرضاً این مخاطبین را لایهبندی کنیم. بخشی از جامعهی هدف، همانهایی هستند که سرانهی مطالعهی آنان و میزان مصرف کتاب در سبد زندگیشان آمار وحشتناکی را نشان میدهد. بخشی از اینها همان خانوادههایی هستند که در بازدیدهای ما بنا را پسندیدند و اذعان نمودند که زین پس هم به صورت دورهای فرزند خود را به این مرکزی سرگرمی رایگان و جذاب خواهند آورد. برخی دیگر را دیدیم که در گوشهای سایه پناه گرفته بودند تا استراحت کنند. بنا را گیج کننده خواندند و مدعی شدند اگر به شهر کتابِ نزدیک خانهی خود بروند، تنوع بیشتری از خدمات را خواهند داشت، ضمن اینکه نیاز نیست گرداگرد بزرگراه شهید حقانی را دور بزنند. برخی دیگر از پارکینگ بنا ناراضی بودند ــ پارکینگی که در کار نیست. احتمالاً منظور آنها پارک خودروها در کنار شریانهای دسترسی اراضی دورتادور بنا بوده است. برخی دیگر از نبودن همان پارکینگ و پیادهروی طاقتفرسای آن شکایت کردند. اهل فرهنگ، ريال بنا را تمجید کردهاند، اما بیشتر برای محتوای درونی آن و اصل رویداد، نه معماری آن. خود معماران نیز تا زمان نگارش این نوشته، اظهارات چندانی نکردند. شاید خاطرات پشت سر بنا، ذوق نوشتن از باغ کتاب تهران را کور کرده است. تنها نشستی برگزار شد که محتوا و عناصر و کیفیتش موضوع این نقد نیست.
جدا از این اقشار، باید متوجه کتابفروشان تهرانی نیز باشیم. باغ کتاب تهران، بهترین نماد امپریالیسم تفکر مدیریت شهرداری در دوران اخیر خواهد بود. تفکری که حریم و حرمت بافت محلات مسکونی را با اعطای تراکمهای بالا نابود کرد. تفکری که نه تنها ساختن بنایی مسکونی، بلندتر از بقیه را عیب نمیدانست که حتی اعطای تراکم تجاری و مالها را نیز به عنوان روشی برای درامدزایی جا انداخت و خدا داند که شهرهای دیگر که همیشه پیرو تهران بودند چه سرنوشتی خواهند داشت! این یک امپرالیسم فوق حکومتی است که ما مردم را به باغ کتاب تهران آورده و با فشار به خرده فروشان تهرانی، آنها را زیر چرخهای خود له می کند. چیزی که عملاً در حال وقوع است. کدام خرده فروش میخواهد با باغ کتاب تهران و امکانات آن مبارزه کند؟ آیا بهتر نبود باغ کتاب تهران در خدمت افزایش ذوق و شوق کتابخوانی باشد و نه کتابفروشی؟
فضاسازی، نقطهی اوج هنر معماری است. معمار این بنا در طراحی خود سعی نموده تا فضاهای متنوعی را به مخاطبان عرضه دارد، اما تا چه اندازه میتوان این فضاها را مربوط به بزرگسالان دانست؟ این درست است که برای فرهنگسازی باید از سنین کودکی و نوجوانی آغاز نمود، اما نباید فضای مناسبی را غیر از فروشگاه در اختیار بزرگسالان قرار داد؟ شاید فرض بر این بوده که همجواری بنا با کتابخانهی ملی که به دلیل کاربری خود مجبور به رعایت برخی شاخصه ها به منظور تأمین سکوت و آرامش است، نیاز این بنا را به ایجاد فضایی برای بزرگ ترها و مطالعه ی آنها کاهش می دهد، اما این بنا که باید باغی از کتاب باشد، تا چه اندازه توانسته مخاطبانی که وارد کتابخانه ی ملی می شوند را حتی برای یک روز به خود جذب نماید؟ آنچه بیشتر دیده می شود، جذب مخاطبین بزرگسال به مجموعه به خاطر تفریح کودکان است تا بهره گیری از کاربری باغ کتاب! این نقد را می توان بر مبلمان های حاضر در این فضاها نیز وارد کرد. با وجود اینکه شاید بتوان این بنا را از معدود کارهای ایران دانست که مبلمان همسو با معماری در نظر گرفته شده و معمار تا حدودی به چیدمان و جایگذاری آن فکر کرده است، اما چند درصد از این مبلمانها طوری هستند که بتوان بر روی آن نشست و در شرایط مناسب به مطالعه پرداخت؟ اگر نگوییم همه، اما بیشتر مبلمان ها در مکانی قرار داده شده اند که تنها برای رفع خستگی بر روی آنها می نشیند و نه تفکر نسبت به یک کتاب.
ظاهراً طراحی ورودی بزرگ از دغدغههای طراحان بوده است. بخشی که پیش از این نیز از آن صحبت کردیم. مخاطب در بطن ورود، بین مسیر جنوبی و شمالی یکی را باید برگزیند. بههرحال فرقی نمیکند کدام را انتخاب نمایندف زیرا در نهایت مجبور است این مسیر را برای چند بار طی کند. نظام دسترسیهای درون بنا و دستگاههای پله برقی به نحوی است که شما برای گردش کامل بنا باید حداقل چهار مرتبه از پلکان بالا و پایین بروید. این در حالی است که هنوز زیرزمین بنا راهاندازی نشده است و تنها دو تراز همکف و اول بنا به بهرهبرداری رسیده است. بنای یکپارچهای که از 400 ستون بلند بتنی اشباع شده است، هرچند حتی الان هم پاتوقی برای نشستن دوستداران کتاب و استفاده از پریزهای برق و کار با لپتاپ شده است، اما چه بهتر بود اگر در فضاهایی برش میخورد، با طبیعت پیوند میخورد، با بناهای اطراف صحبت میکرد، نه اینکه مرزی بین بوستان طالقانی و دریاچه در غرب خود و میدان فرهنگ (اگر ساخته بشود و به جایش پارکینگ طبقاتی بالا نرود) و کتابخانهی ملی و مجموعهی فرهنگستانهای جمهوری اسلامی میشد. به نظر میرسد به دلیل طول زیاد بنا، بیش از نیمکیلومتر، ایجاد بک برش در فرم و ساختن درهای که هم کافه و پاتوق اهل کتاب باشد و هم نوعی دسترسی غیررسمی ایجاد کند ضروری بوده است.
سناریوی دیگر طراحی همین مضمون را در بر دارد. شاید بهتر آن بود که محور فرهنگ با قدرت بیشتری در فرم خود را نشان میداد و تبدیل به سرسرایی برای ورود به بنا میشد، نه پلکانی عظیم و طاقتفرسا؛ سرسرایی که اکنون هم در بنا دیده شده است، اما در محلی غیر از امتداد محور فرهنگ. حسن این تدبیر آن است که تناسبات محور فرهنگ در کل بنا، اثر را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم مینمود ــ تقسیمبندیای که از وضع فعلی منطقیتر میبود. بخش شمالی به کاربریهایی غیر از کاربری جنوبی اختصاص مییافت. برای مثال بخش شمالی به فروشگاهها و فست فودها و سینماها و … و بخش جنوبی به کتاب و کتابخوانی. اینگونه مخاطب نیز سردرگم نمیشد، از چرخش بیهوده و خسته کننده در درون بنا در امان میماند و طرح نیز از منطق بهتری برخوردار میشد. حتی میشود اینگونه تصور نمود که محور فرهنگ تبدیل به درهای شود و از دل بنای تپهای شکل بگذرد.
این مهم از جهاتی دیگر نیز ارزشمند و قابل توجه است. اکنون، جبههی غربی بنا به کافه و رستوران ها اختصاص یافته است ــ جایی که مردم دمی به آسایش مینشینند. عبور خودرو در این سایت ممنوع است و باید بسیار خوشحال بود که بالاخره مکانی در تهران پیدا شده که صدای ماشینها در آن شنیده نمیشود. در همین وضعیت، کاربر افق پارک طالقانی و باغ کتاب تهران با نمایی شیشهای را دارد. حال فرض کنید استراتژی طراحی بر عکس بود؛ یعنی در جبههی غربی چیزی بود که اکنون در جبههی شرقی است ــ یعنی سطوح شیبدار، فضاسازیها، فضاهای سبز، پلکان و … . چیزی که داشتیم فوقالعاده بود! زیرا مردم پس از چرخش در بنا به جبههی غربی برای استراحت و میل غذا میرفتند و میتوانستند روی صندلیهای کافهها بنشینند (مثل همین الان) و یا روی پلکان بنا و یا حتی نوشیدنی خود را برداشته و به روی بام بنا بروند و در بام سبز آن به نوشیدن، بحث کردن در مورد کتاب ها و محتوای آنها، دیدن منظرههای اطراف و … مشغول شوند؛ اما اکنون این نعمت مقدور نیست زیرا مردم اگر چنین چیزی بخواهند باید غذای خود را حمل کنند، از دل سالن باغ کتاب بگذرند، خود را به جبههی شرقی برسانند و سپس از بنا بالا بروند. وانگهی، پس از قبول این زحمت چه دستاوردی دارند؟ افق کتابخانهی ملی، شهر تهران با بناهای ناهمگون، پارکینگ طبقاتی و … که به هیچ عنوان با منظر پیشین قابل مقایسه نیست. از طرفی با اجرای این سناریو در جبههی شرقی نیز برای مخاطبی که وارد بنا میشد اتفاقات بهتری میافتاد ــ موضوعی که پیش از این در مورد آن صحبت کردیم.
حقیقت این است که وقتی در یک نمای 360 درجه، به کتابخانهی ملی ایران در یک سوی تصویر و باغ کتاب تهران در سوی دیگر نگاه میکنیم تغییرات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مهندسی ملت ایران و جامعهی معماران را میبینیم. منطق معماری دههی 70، آجر، فروتنی، کتاب، آرامش، لایهلایه بودن، عمیق بودن، مرموز بودن، پایدار بودن، مهندسی شدن، بام سبز به سهم خود، توجه به منظر، توجه به شهر، دغدغهی ماندگاری بنای شاخص و خیلی از دیگر صفات منعکس از فرهنگ و هنر ایرانی را در کتابخانهی ملی میبینیم. اما در سوی دیگر عکس، خشونت معاصر، بیمنطقی رفتاری، نوکیسه بازی، شیشههای بزرگ، فرم تیز و برنده، کانسپت دوستی و تلاش برای متفاوت بودن از طریق زشت و غیرمهندسی بودن و البته ژست فناورانه و روشنفکری میبینیم!
می توان بار دیگر این پرسش را مطرح نمود که باغ کتاب در خدمت کتاب است یا خیانت به کتاب؟ آیا اساساً مسئلهی نمایشگاه کتاب حل شد یا مثل همیشه صورت مسئله پاک شد؟ اکنون آنچه که ما از کتاب در این باغ کتاب دیدیم، چند فضای کتابفروشی خیلی ساده بود که مثل آن در اکثر شاپینگمالها و شهر کتابهای تهران نیز هست. بقیهی فضاها نه تنها در خدمت کتاب نیستند، بلکه خنجری از پشت بر کمر کسانی است که به شوق باغ «کتاب» به این محل آمدهاند. آیا بهتر نبود در باغ کتاب، سرگذشت کتاب، داستان چاپ یک کتاب، کارگاههای نگارش و تصحیح کتاب نیز دیده شود و نه سینما؟
اراضی عباس آباد که روزی یکی از موقعیت های مناسب شهر برای اجرای طرح های بدیع کشوری محسوب می شد، امروزه بیشتر به پازلی مغشوش و ناهمگون شبیه است که بار سنگین معماری های بیشتر کانسپچوال معماران ایرانی را بر دوش خود می کشد. مجموعه هایی که می توانستند در کنار هم و با همکاری هم، بخش مهمی از شهر را به پتانسیل قوی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی تبدیل کنند، اما هر کدام از قطعه های این پازل، جداگانه ساز خود را می نوازند. باغ کتاب که باید پردیسی برای کتاب های کتابخانه ی ملی باشد، جام بزرگ شیشه ای شکسته ای است که در کنار کتابخانه ملی اثر ارزشمند یوسف شریعت زاده، در زمین فرو رفته است. نه آنکه سرش را در برف کرده باشد؛ اما مثل تمساح در آب، فعلاً کاری هم با اطرافیان خود ندارد. نباید فراموش کرد این اثر ملی، ایرانی نیست. طراحان آن با افتخار از حضور و نقش پررنگ خارجیها، از طراحی تا اجرا و حتی نظارت یاد میکنند. اینها همگی باعث تأسف است برای بنایی که ساخت آن بیش از یک دهه زمان برده است. دههای که میتوانست منشأ تأسیس شرکتها و تربیت نسلی جدید از مهندسان ایرانی به واسطهی سپردن کار باغ کتاب تهران به ایشان باشد. همان گونه که از شرکتی دانش بنیان و ایرانی برای حل مشکل پیچش صدا استفاده شد.
منابع
گروه مؤلفان و ویراستاران (1396). روشهای نقد و تحلیل بنا در معماری. تهران: هنر معماری قرن (منتشر نشده).
دوماهنامه ی معمار (1384)، مرداد و شهریور، شماره ی 32.
دوماهنامه ی معمار (1391)، مرداد و شهریور، شماره ی 74.