شوشترنو: زمینهگرایی علیه زمینه، محسن اکبرزاده

تجارب رواندرمانگری نشان میدهد که در مواجهه با تابوها، دو مسیر اصلی مؤثر وجود دارد: یکی چشاندن تجربهی عبور از تابو به شخص گرفتار و دیگری، بحث منطقی و عقلانی با او، چرا که تابوها در اوهام و خیالات لانه میکنند. نگارندهی این متن که یک سال در محلهی شوشترنو ساکن بوده است و خود نیز تبار از همان سامان دارد، مسیر اول را تجربه کرده است. اما چون چشاندن مسیر اول به همهی خوانندگان این یادداشت ممکن نیست، مجبور است مسیر دوم را انتخاب کند تا در انتهای متن به آنها بفهماند که چرا شوشترنو پروژهی بدی است، ولی اگر عاقل باشیم و عبرت بگیریم، میتواند تجربهای خوب و آموزنده باشد. بر این اساس در چهار محور به نقد این پروژهی فریبا از دیبا میپردازیم: مسترپلان از منظر اقلیمی، امنیتی و عملکردی. منازل از منظر اقلیمی، انسانشناسی کاربران و زیباییشناسی مجموعه.
هندسهی شهری
هستهی اصلی طرح دیبا که یک چلیپای متراکم است، همان بخشی از طرح کلی است که کاملاً ساخته شده و تحقق پیدا کرده است. چهار خیابان در محورهای شمالیـجنوبی و شرقیـغربی، چهار قطاع را تشکیل میدهند. یک تقسیم هندسی کامل با تقارنی بدون نقص که در هیچ کجای سنت طراحی شهری ایرانی سابقهای ندارد ــ جز برخی قلعههای مسکونی که بنا به ضرورتهای بسیار پیچیدهشان نیازمند چنین تقسیمبندیای برای سازماندهی درونی بودهاند و یا در مقیاسهای خردتر کاخها و یا باغها. اگر طرح کلی این چلیپا را با بافت سنتی معماری شوشتر مقایسه کنید در خواهید یافت که در چنین اقلیمی با حداکثرها و حداقلهای حرارتی و رطوبتی رادیکال، خیابانها باید از منطقی اقلیمی پیروی کنند که در این طرح، بدون اینکه جهت جغرافیایی را لحاظ کنیم، صرفاً با توجه به هندسهی مورد استفاده، واضح است که نیمی از خیابانهای طرح به طور قطع فاقد مزیت اقلیمی هستند و عبور از آنها در هوای شوشتر، جانکاه و طاقتفرسا خواهد بود. همچنین اگر به مقایسهی این دو تصویر دقیقتر شویم، درمییابیم که میزان پر و خالی در بافت مسکونی، به وضوح در پروژهی دیبا تغییر کرده است. خانه در زیست شوشتری، اما نگاهی از اقلیم نامهربان است و تلاش میشود تا فضای پوشیدهاش حداکثری گردد و چون رطوبت هوا بالاست، برخلاف الگوهای گرموخشک، میانسرایی گشوده برای حضور حوض و باغچه لازم ندارد. برای آنکه بهتر این مسئله را درک کنید، باید توجه شما را به این نکته جلب کنم که فضای عمومی شوشتر نو بسیار گشودهتر و خوش عکستر از فضای بافت تاریخی شوشتر است. پر و خالیهای فرمالیستی هوشربایی که در شوشترنو دیده میشود در بافت تو سری خورده اما زیستپذیر سنتی شوشتر وجود ندارد. ذهن شما در پاسخ به ساباطهای خوش تناسب متنوعی اشاره میکند که در طرح دیبا موجود است؛ اما گمان میکنید این سرکشهای بلندپروازانه و هزینهزا چه پراکنشی و چه فراوانیای در کل شوشترنو دارند؟ نسبت عمق به دهانهشان بیشتر پرسپکتیو هیجانانگیزتری ایجاد میکند یا سایهی بیشتر؟ تفاوت سایه در یزد و شوشتر آن است که به دلیل شرجی بالا، کیفیتی به نام سایه، فریبی بیش نیست ــ فریبی که همان نیز در طراحی شهری شوشترنو محقق نمیشود.
امنیت بافت
دیبا در جایی، خود اذعان میکند که برای ایجاد حریمهای اجتماعی فعال که محل بازی کودکان و تعامل خانوادهها باشد، کوچههای بنبست بسیاری را در پروژه طرح کرده است. اگر سری به این کوچهها بزنید، میزان تحقق این رؤیا را مشاهده میکنید. ناامنترین و آلودهترین فضاهای ممکن که مثل زخمهای رو باز عفونت کردهای که جز با محصور کردن با تیغه، راه دیگری برای رفعشان نیست، امکان تحقق یک محلهی امن زیستپذیر را به شدت کاهش دادهاند. در سالهایی که دیبا در ایران، دروازهی فرنگ محسوب میشد، در خود فرنگ، طراحان شهری بر سر این موضوع تفاهم داشتند که فضا باید قابل دفاع باشد. فضا نیازمند چشمی ناظر است که در تیپولوژی مسکن شوشترنو، چنین چشم ناظری در عمل محقق نمیگردد.
پیادهمداری
شوشترنو بافتی پیادهمدار است. در آنجا برای خانوادهها امکانی برای بهرهگیری از خودرو و یا حتی پارک خودرو در فاصلهای معقول در نظر گرفته نشده است. برای آنکه ایراد کار را متوجه شوید، سری به نقشهی آنلاین شهر شوشتر بزنید و فاصلهی شوشترنو را که در زمان احداث فاقد این بافت پیرامونی معاصر بود، از هستهی اصلی شهر ملاحظه کنید: یک خانوادهی شوشترنویی بدون خودرو در یک مجموعهی زیستی با فاصلهی 45 دقیقه پیادهروی تا لبهی شهر اصلی شوشتر. آیا شوشترنو قرار بود مجموعهای تا این حد بینیاز از خود شوشتر باشد؟ در برنامهی اصلی چنین به نظر نمیآید؛ چه آنکه خود دیبا اصرار کرده بود تا شهرک از میان بیابان به شهر نزدیک شود تا از امکانات شهر بهره گیرد. اما اقدامات بعدی دیبا در طراحیِ بدونِ خودرویِ بافت، این امکان را باطل نمود. نکتهی خارقالعادهی دیگر، آن است که محل کار ساکنان فرضی نیز تا شوشترنو فاصلهای چندین برابر فاصله تا شهر است. نتیجه اینکه شوشترنو در تلهی فضایی انسداد گرفتار شده است ــ مشکلی که حتی هنوز نیز دامنگیر ساکنان آن است.
بازارچهی شوشترنو که نگین طراحی دیبا در مجموعه محسوب میشود، تنها چند باب دکان دارد. مجموعهای از نظر مساحتی بسیار محدود که نمیتواند پاسخگوی نیازهای روزمرهی همهی ساکنان پیادهمدار خود باشد. نسبت بین فضاهای خدماتی و تجاری به پهنهی مسکونی به شدت پایین است؛ به همین سبب که ارگانیسم بازار در این نقطه نمیتواند تشکل بیابد و از ویژگی خودبسندگی تجاری برای مجموعه، بهرهای ندارد، کلیت بازار فاقد اعتبار و جایگاه اجتماعی قابل اتکایی است. نتیجهی امر اینکه علیرغم نیاز بسیار، معمولاً این بازارچه کمرونق و همیشه چند باب از دکاکین آن برای دورههای طولانی تعطیل است ــ این وضعیت نتیجهی فقدان برنامهریزی شهری مؤثر و آگاهانه بر روی پروژه است.
طراحی اقلیمی منازل
تقریباً در هر یادداشتی که دربارهی شوشترنو بخوانید، نویسنده به این مباهات میکند که دیبا چگونه به خوبی توانسته است با سنت رابطه برقرار کند. از سوی دیگر، اگر جستوجویی اندک درباره گونهی مسکونی رایج در شوشتر و دزفول داشته باشید در خواهید یافت که بارزترین، شاخصترین و منحصربهفردترین ویژگی معماری مسکونی شوشتر، شوادانها و حیات زیرسطحی این شهر گرمسیری است. در زیر شهر شوشتر، شهری دیگر نهفته است که در بخش زیادی از سال، محل واقعی سکونت اهل آن سامان بوده است. ولی دیبای طراح، در چنین پروژهی مهمی به هیچوجه این بارزه را ندیده است. طرح، فاقد هرگونه توسعهی زیرسطحی است؛ گویی دیبا تنها در پلان طراحی کرده و هیچ تأملی روی برش صورت نپذیرفته است. این مسئله آنقدر مؤثر و عمیق است که میتوان آن را با آپارتمانسازی در بافت تاریخی یزد مقایسه کرد. اینکه بارزترین شأن یک گونه را به جا نیاوری، یعنی تمام سنت زیستی معطوف به آنگونه را از رسمیت خارج کردهای!
وسعت حیاط خانههای دیبا به نسبت حیاط خانههای شوشتری زیادتر است. نتیجه آنکه در بخش مؤثری از روز، آفتاب به شدت آزار دهنده و فضای حیاط ناکارامد است. همچنین جهتگیری توسعهی حیاط و نحوهی پخشایش عملکردها در گرد آن با توجه به عدم رعایت هیچگونه رون شهری مؤثر از سوی طراح و قرینهسازیهای هندسی در پلان، سبب شده است که بعضی از اتاقها کارایی خود را از دست داده و در عمده باغچههای این خانهها هیچ گونه گیاه بومی به دلیل آفتابسوختگی رشد نداشته باشد.
انسانشناسی ساکنان
در عمدهی یادداشتها و یا سخنرانیهایی که بر کالبد شوشترنو مرثیهخوانی میکنند، ذکر این مصیبت فراموش نمیشود که اگر ساکنین اصلی بافت که قرار بود چنین و چنان باشند در آن ساکن میشدند، شاهد این وضعیت نبودیم. باید پرسید ساکنان اصلی بافت چه کسانی بودند و اکنون چه کسانی هستند؟ عمدهی کارگرانی که در صنایع نفت و صنایع توسعهای دیگر مانند کشت و صنعت جنوب جذب میشدند، عشایر بختیاری ساکن در خوزستان بودند. کسانی که بدون پیشینهی زیست شهری یا حتی روستایی، در الگوی سکونت کوچنشینی، وابسته به خوشههای خانوادگی، در کنار هم تشکیل یک کلونی کالبدی داده و روابط اجتماعی خـود را مـنـطـبق بـا آن وضـعیـت سـامـان میبـخشیـدهاند.
جدا کردن این قشر از بستر خانوادگی و اجتماعی خود و تبعید آنها به کالبدهای بسته و محدود خانههای شرکتی، که تضاد کالبدی، فرهنگی و کارکردی توأمانی را ایجاد میکرد، تجربهای است که برون پاشیدگیهای آن را میتوان در منازل کارگری مسجدسلیمان و آبادان نیز مشاهده نمود. این ساکنین موعود شوشترنو، همین امروز نیز در آن ساکناند. در شوشترنو لهجهی شوشتری شنیده نمیشود و همگان با گویش بختیاری سخن میگویند. ساکنین امروز نیز خانوادههای عشایری بریده از بستری هستند که به واسطهی کار در هر سازمان دولتی و یا خصوصی، خود را در کالبد فعلی پروژه محصور یافتهاند. این انسان مکانزدایی شده، انسان مناسبی برای خلق کردن یک جامعهی جدید پویا که از فضاهای خوش هندسهی کامران دیبا لذت ببرد، نیست. روابط همسایگی او نه مبتنی بر ارتباط، بلکه براساس دفاع و صیانت شکل گرفته است. چرا که عرق به طایفه و خاندان برای ساکنین این بافت، بر هویت فعلی رجحان دارد. نتیجه آنکه، همسایهی روبرویی، نه یک هممحلهای و همدرد، بلکه غریبهای از طایفهای دیگر است. خانهها برخلاف تمام خانههای بافت تاریخی شوشتر، در مواردی بر یکدیگر مسلط هستند و دید دارند. پشت بامها به سبب همترازی، برای استراحت شبانه امنیت ندارد. حد بالای نزاع خیابانی و تنشهای اجتماعی که باعث شد نیروی انتظامی یک کلانتری اختصاصی بر این محل بگمارد، مستقل از آن است که ساکنین بافت را به سبب آنکه کارکنان شرکت توسعهی نیشکر نیستند و در جای دیگری شاغلند، عامل این مشکلات دانسته و نقش وضعیت زیستی حاکم بر آن منطقه را عدم حضور آن ساکنین مریخی وعده داده شده بپنداریم.
زیباییشناسی فقر
این انسان عشایری کوچ رو، چرا الگوی زیست خود را رها کرده و به استخدام شرکت معظم توسعهی کشت نیشکر درآمده است؟ جز آنکه رؤیایی داشته است؟ رؤیایی که هرگاه بتواند، با سفید کردن دیوارها و مداخله در نمای غمگین و یأسآلود خانههای شوشترنو آن را تعبیر میکند. طراحی برای کسانی که در جایی ساکناند که به آن علاقه دارند و یا کسانی که در جستوجوی گذشتهای در مکانی ساکن شدهاند، با طراحی برای کسانی که رو به آینده و با اشتیاق و رؤیا در جایی مأوا گزیدهاند، کاملاً متفاوت است. همان ویژگیهایی که برای ذائقهی معمارانهی ما، پروژهی شوشترنو را به چنین امامزادهای تبدیل کرده است، یکی از عوامل عدم مطلوبیت بصری از دیدگاه ساکنان آن است. در نگاشتههای بسیاری از جامعهی معماری، این موضع شرمآور به چشم میخورد که ساکنین این بافت، آدمهای مناسبی برای آن نیستند و ای کاش کسانی در آن زندگی میکردند که ارزش آن را درک میکردند. این نگاه استعماری به ما تذکر میدهد که معماری فرادستان برای فرودستان نمیتواند فرمایشی نباشد. گاهی در نگرشی همه چیزانگارانه به طراحی شاندیگار و بینالود ختم میشود و گاهی دیگر که معماران قصد میکنند زمینه را ببینند، زمینه را با تعریف خودشان میبینند: تعریفی فرادستانه! نتیجهی این وضعیت دوم، پروژههایی مانند شوشترنوی کامران دیبا است که بدون سلسله مطالعات دانشگاهی مدون، همچنان از سوی تربیتیافتگان شکل پرست و فرم زده، به عنوان اثری بدیع و موفق یاد میشود: یک پروژهی نوسازی که با استخدام ادبیات طراحی پروژههای بهسازی و میانافزا، کالبدی را خلق میکند که تماشای پلان آن، عدم انطباق هولانگیزش را با الگوهای زیستیایی که مورد ارجاع شکلیاش بودهاند، آشکار میکند. بافتی که شبیه هیچ بافت دیگری در آن منطقه نیست، اما رنگ و لعاب دانههایش به خانههایی ارجاع دارد که به نظر میرسد ربطی به همان منطقه دارند ــ البته، فقط به نظر میرسد! تأثیری که بازنماییهای متفرعنانه از پروژهی دیبا بر جامعهی معماری نهاد، تئوریزه کردن مفهومی بود که کمکم خودش را تحت عبارت «زیباییشناسی فقر» صورتبندی کرد. در این زیباییشناسی، برخلاف آنچه به نظر میرسد بنا بر این نیست که پروژه ارزان تمام شود، بلکه باید با استفاده از عناصر بومی و یا غیربومی، یک زیباییشناسی مینیمالیستی مدرن، با آرایهها و انگارههایی که به نظر میرسد با بستر پروژه مرتبطاند خلق شود تا بتواند پاسخگوی فانتزیهای طراحانه باشد. در چنین وضعیتی زمینه، فدای زمینهگرایی میشود. زمینهگرایی نه به مثابه خردی خودبنیاد که مسئلهای ایرانشهری را برای خود تعریف کرده است، بلکه به مثابه انگیزشی وارداتی تلاش دارد تا اعتباری در میان همصنفیها کسب نماید. پروژههایی که جنگلهای شرق آسیا یا آمریکای جنوبی را میتراشند و سپس با بام سبز و نمای سبز، جایزهی بنیادهای تجاری، اما به ظاهر علمی مانند LEED را تصاحب میکنند از همین قماشند.
جمعبندی
باید صریح و صادقانه سخن گفت. تلاشی که دیبا در پروژهی شوشترنو داشته، جستوجویی عاشقانه است. اهتمامی رو به جلو است که تلاش میکند تا آنچه را درست میپندارد، محقق سازد. به هیجان او در فیلم بزرگداشتش از سوی جایزهی معمار فکر میکنم، وقتی که دربارهی مبلمان نرم در خانههای ایرانی سخن میگفت و این را همانند کشفی با مخاطب در میان میگذاشت. معصومیت او در آن صحنه، تحسینبرانگیز و همزمان محل تأسف و تأثر است ــ بهخصوص برای مخاطبانی که خود عمری بر سر سفره روی زمین نشستهاند و بر تشکهای پهن شده روی زمین خوابیدهاند، اما اشاره به تاپذیر بودن این عناصر از سوی دیبا برایشان نکتهای قابل تأمل محسوب میشده است. باید این واقعیت را پذیرفت که نگاه ما به زیستگاهمان بیشازحد تحمل شرقشناسانه و استعماری است. معماران ایرانی جسمی در ایران و ذهنی در فرنگ دارند، که وقتی به ایران میاندیشد، آن را کشوری بسیار دور و ناشناخته فرض میکنند. بدیهیترین صورت مسئلههایش را فراموش میکنند و به راه حلهایی وارداتی و بستهبندی شده فکر میکنند که باید برای خرج کردنشان به هر رو فرصتی و موقعیتی بیابند. فاجعهای مانند شوشترنو هنوز مورد تأمل و مطالعهی جدی قرار نگرفته، اما همواره با عباراتی تکراری و عاریهای مورد تمجید قرار گرفته است. ما چشمی برای دیدن آن و شناختن آن نداریم؛ پس بهتر آن است که بگوییم فعلاً از شوشترنو نیاموزیم.
منبع
خانی زاد، شهریار و احسانی مؤید، فرزانه (1393). [تصاویر]. کامران دیبا و معماری انسان دوستانه. تهران: هنر معماری قرن.
مدارک فنی
