شالی، شمال و شگفتیهای ویلایش
علیاکبر صارمی، زمستان 1390

سرآغاز
همین سال گذشته، خانهای 60 متری در زمینی به مساحت 130 مترمربع پیش رویمان سر برافراشت که در ادامهی مطلب به توضیح مفصل آن خواهیم پرداخت. وقتی از سازندهاش پرسیدم که دوست عزیز آیا این کار برایت استفادهای هم داشت، در جواب، گفت:«بله آقا، کمتر از 20 میلیون خرج کردم و نزدیک به 40 میلیون فروختم» و ذهن من، درمانده از دهها سؤال که چگونه به این شکل و با سرعتی کمتر از دو ماه این ساختمان، ساخته شد و چه کسی خریدارش بود. البته این فقط یک نمونه است؛ هکتارها زمین از شالیزارهای شمال به چنین قطعات کوچکی تقسیم شده که ویلاهای گوناگونی در آنها ساخته شدهاند و توسعهی آنها ادامه دارد. بله از پدیدهای به نام ویلا سخن میگویم و این ماجرا در مازندران، در 20 کیلومتری بین نوشهر و محمودآباد میگذرد و مدتهاست ذهن مرا به خود مشغول کرده است. البته در این خطه، دیدنیهای بسیاری وجود دارد. اما اینکه برایتان میگویم از نوع خاصی است؛ آنچنان خاص که گاهی فکر میکنم، نوعی رویاپردازی هم به آن اضافه شده و شاید نتیجهی رویاهای مردمانی باشد که دست به عمل زده و چنین چیزهای غریبی را در این نقطه از کرهی زمین ساختهاند.
آری برایتان از «ویلا» مینویسم. از مفهوم ویلا، از ویلاسازی، آنچه درون این ویلاها میگذرد، از مردم و خانوادههایی که استفادهکنندگان این ویلاها هستند و از طبقهی متوسط1 شهرهای ما که مصرفکنندگان واقعی آنها هستند.
در 10- 15 سال گذشته، آنچه من شاهدش بودم، سرعت عجیب این ویلاسازیهاست. بنابراین از واقعیتی سخن میگویم که وجود دارد و طرفین به وجود آورندهی آن یعنی تولیدکننده و مصرفکننده، هر دو موجودات عاقلی هستند و حسابوکتابشان درست است و بیگدار به آب نزدهاند، وگرنه اینچنین شاهد رشد سرطانگونهی اینگونه ساخت و سازها نبودیم. البته نمیخواهم در شروع کار بلافاصله موضعگیری کنم و دست به انتقاد از اتفاقاتی که افتاده بزنم یا بر له و علیه آن سخن بگویم. واژهی رشد سرطانی را نیز به این منظور به کار بردم که حامل واقعیتی تلخ از زندگی امروز است که در تمامی زمینهها رخ میدهد و با وجود تلخیاش باید پذیرفت که فعلا وجود دارد و راهحلهای چندان موفقی هم برای آن اندیشیده نشده است.
در چند ماه گذشته، بارها و بارها به این موضوع فکر کرده، نوشته و از کتابهای مختلف، یادداشت برداشتهام. زیر جملههای نویسندگان گوناگون با ماژیک «هایلایت» زرد و نارنجی و گاهی آبی- هرکدام از این رنگها گویی مفهومی دارند ولی رنگ آبی را نمیپسندم چون جمله را غمگین و مایوسکننده میکند و فقط زمانی به کار میبرم که ماژیکهای قبلی خشک شده باشند- خط کشیدهام، ولی در نهایت موضوع بهقدری وسیع و گاهی پیچیده میشد که جمعوجور کردنش مشکل به نظر میرسید.
بالاخره ماجرا از اینجا آغاز میشود که واقعیتی در منطقهی محدودی که در بالا اشاره شد، اتفاق افتاده است. این واقعیت، مسلما محدود به این منطقهی خاص نیست بلکه از شواهد و قراین اینچنین برمیآید که در تمامی مناطق کنار دریا در مازندران و گیلان، چنین ساخت و سازهای پرسرعتی شکلگرفته و در حال پیشروی است.
مطالعات فوق میتواند از کلیات شروع شود و به جزئیات برسد؛ از علتهای ساخت و ساز و چگونگی روی آوردن گروهی از هموطنان ما به داشتن یا اجاره کردن ویلا آغاز و به مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در کل جامعه منتهی شود. همچنین به مسائلی چون بحران هویت، اوقات فراغت، چگونگی تخریب محیط زیست و دهها موضوع کوچک، بزرگ، مهم و غیر مهم پرداخته شود، سپس به موضوع یک ویلا در شمال برسد.
با چنان روشی که غالبا به همراه غرق شدن در دریای کلیات است، لذت یک شنای فرحبخش در دریای مازندران گرفته میشود. یک شنای لذتبخش یعنی پرداختن به خود شنا، لمس آب با تن خود و تماشای غروب آفتاب با صدها طیف رنگ در آب، نگاه کردن به کوههای سرسبز کنارهی دریا و فکر نکردن به عواقب آنچه درون و پیرامون آب میگذرد، از آلودگیهای آب -چند سال پیش گاهی تکههای کوچک نفت هم در آن مشاهده میشد- گرفته تا لکههای ساختمانی درون جنگل. بله این تجربههاست که وادارم میکند از یک جزء کوچک شروع کنم، از همین خانههای 60 متری که برایتان گفتم و سعی خواهم کرد با استفاده از آنچه پیش رویمان سبز شده است، به شیوهی ساخت و ساز، نحوهی تفکر پشت آنها و احیانا به مصرفکنندگانشان یعنی طبقهی متوسط شهری بپردازم. (عکس 1)
به طبقهی متوسط تاکید خاص میکنم، زیرا فرض بر این است که این مصرفکنندگان، از وضعیت اقتصادی ویژهای برخوردارند که حتما صاحب خودرو هستند و اوقات فراغتی هم برایشان فراهم است که در تعطیلات به ویلای خود میروند یا ویلایی اجاره میکنند2.در حاشیه این را نیز اضافه کنم که در دهههای گذشته غالبا کنار جادهی کناره، بچهها و جوانهایی را میدیدید که تکهای مقوا در دست داشتند که روی آن نوشتهی “اتاق” به چشم میخورد و داد میزدند اتاق که اگر خودروی شما سرعت معینی داشت، الف آن شنیده نمیشد و میشنیدید “تاق”. امروزه کمتر واژهی اتاق به چشم میخورد زیرا ویلا حداقل در اسم جای آن را گرفته است. بنابراین مینویسند “ویلا” و داد میزنند ویلا که در این فقره، بین نوشته و فریاد، تفاوتی نیست.
نوعی تقسیمبندی
این سرآغاز را داشته باشید تا به تقسیمبندی کل داستان بپردازیم. ابتدا و در بخش نخستین به همراه مشاهدهی چند ویلای کوچک به تصاویر مجموعه نگاه خواهیم کرد و خواهیم دید که چه انبوه عظیمی از این ویلاهای قارچگونه از زمین روییدهاند. بنابراین کمیت آنها نشاندهندهی چیزی در پس و پشتشان است که حکایت از مسئلهای اجتماعی دارد. سپس به بخشهای دیگر مانند جزئیات ساختمانی، به رنگها، به درها و پنجرهها، به فضای داخلی، به عملکردها، به آشپزخانههای اوپن، شومینهها و دیگر جزییات میپردازیم. این جزئیات، حکایت از نوعی سلیقهی عمومی میکند که میتوان آن را سلیقهی بخشی از طبقهی متوسط جامعهی امروز ایران دانست. سلیقهای که از یکسو میتواند بسیار متعالی، چشمپرور و زیبا باشد و از طرفی بسیار بازاری و چینیالاصل و ناشیانه و سطحی شود. به این دومی البته نگاه نزدیکتری خواهیم داشت و اصطلاح کیچ3 را که به این نوع هنر اطلاق میشود، خواهیم شکافت. در این میان حیفم آمد که دربارهی خود دریا و تاریخچهی شنا و علتهای اقبال عمومی مردم به دریا ننویسم؛ بنابراین در این زمینهها نیز بسته به حال و هوای مطلب، قلم خواهم زد زیرا من گرفتار تاریخم و گهگاه به جا و بی جا به آنسوی زمان سر میزنم.
چرا ویلا
در اینجا این سؤال پیش میآید که مگر امروزه، مسائل و مشکلات شهروندان ما کم است که بخواهند فرصتی را برای ویلا ساختن و ویلا داشتن و ویلا اجاره کردن صرف کنند. سؤال کاملا بجایی است من هم همین سوال را از خود داشته و دارم اما هنگامیکه به سرعت عجیب تخریب محیط زیست و زمینهای کشاورزی مازندران (20 کیلومتری بین نوشهر و محمودآباد و اطراف روستای اندَرور که الان به آن انارور میگویند) به واسطهی این ساختوسازها و به اصطلاح ویلاسازیها مینگرم، میاندیشم که لابد تقاضایی پشت این ماجرا نهفته است. کسی که در این وانفسای بحران اقتصادی، برای ساخت و ساز هزینه میکند، مسلما در انتظار سود مناسب است وگرنه میتواند پولش را در جای دیگری سرمایهگذاری کند که احتمال دارد سود بیشتری هم عایدش شود.( تصویر 2 ). این روزها (تیرماه 1390) که مسئولین بلندپایهی محترم مملکتی صحبت از تخصیص زمینهای 1000 متری با ویلاهای 200 متری درون آنها برای بیخانمانهای مستضعف میکنند که گل و سبزی بکارند و خودکفا شوند؛ تصور کنید در صورت تحقق این آرزو چه بلایی بر سر محیط زیست این مرز و بوم مخصوصا شالیزارها و باغها و جنگلهای شمال خواهد آمد.
بهراستی اولین گروههایی که برای تفریح به شمال رفتند که بودند و چگونه دریایی که طی قرنها فقط برای صید ماهی مورد استفاده قرار میگرفت، یکباره تبدیل به محلی برای تفریح و استراحت شد. در این زمینه، پروژهِی ویلای من در سال اول رشتهی معماری دانشکدهِی هنرهای زیبا که شرح آن در کتاب “تار و پود و هنوز …” داده شده، گوشهِی کوچکی از شیوهی برخورد ما را در اوایل دههی 40 خورشیدی با دریا نشان میدهد4.
این نوع نگاه به ویلا بهانهای است برای شناخت بیشتر از جامعهای که درونش هستیم. جامعهای که بسیار پیچیدهتر از آن است که میپنداریم. جامعهای که همهچیز را همزمان میخواهد. زمانی گفته میشد که فقط خواستههای اقتصادی و داشتن حداقلهای معیشت، اولین نیازهای ما و بهاصطلاح زیربنای زندگی را تشکیل میدهد که پس از برآورده شدنشان، نیازهای دیگر از قبیل فرهنگ و هنر و اوقات فراغت و بهاصطلاح روبنا رخ مینماید. ولی تجربه نشان میدهد که جامعهی امروز ایران، چنین تقدم و تاخرهایی را نمیپذیرد و خواهان همزمان همهی آنها است. بهدرستی جوانهای امروزی ما، مخصوصا جوانان دانشگاهی که اکثریت عظیمی را تشکیل میدهند، همهچیز را میخواهند و نمیتوان از خیل عظیم بیکاران تحصیلکرده خواست که اولویتشان فقط امرار معاش باشد و دیگر خواستههای اجتماعی را در نوبت بعدی اولویت زندگی قرار دهند. از این رو پیچیدگیهای جامعهی ما بسیار گستردهتر از تحلیلهای سادهای است که غالبا از زبان به اصطلاح دستاندرکاران و متخصصین و مسئولین امر شنیده میشود.
در اینجا بار دیگر باید به این مهم اشاره شود که هنگام صحبت از ویلا، منظور فقط تعداد اندک ساختمان اعیانی برای به اصطلاح قشر مرفه بیدرد جامعه نیست بلکه مشاهدهی انبوهی از این ویلاها که مسلما عرضه و تقاضای اقتصادی نیز پشتوانهی آنها است، سبب شد که به این مقوله پرداخته شود. از جهت دیگر همهی کودکان و جوانان ما حق دارند که بتوانند در زمستان در خلیج فارس شنا کنند و در تابستان در دریای مازندران. ما بر روی گنجینهی بیکرانی از طبیعت زیبا در این نقطه از کرهی زمین زندگی میکنیم و مصرف بجایی از قطرات نفتمان کافی است که این طبیعت زیبا در اختیار همگان قرار گیرد.

عکس 1 – ساحل در زمانهای دور

عکس(الف)1 – همان ساحل و عرض 24 متری که برای ما از ساحل باقیمانده است .
جهان سوپر مدرن و نامکانها
هنگام نوشتن این مقاله به کتاب بسیار جذاب مارک اوژه (MarcAuge’) انسانشناس نامدار فرانسوی با عنوان «نامکانها» مراجعه و شباهتهای بسیاری را از توصیف او از جهان سوپر مدرن و نامکانها با بحث ویلا مشاهده کردم که میتواند بحثهای ما را پربارتر کند5.
در بحث مارک اوژه، نحوهی گذران کوتاهمدت در فضایی خاص در بخش ناشناختههای ذهن ما قرار میگیرد که شاید همان ناشناختگی به جذابیتش میافزاید و استفادهکنندگانش را در انتظار تجربهای تازه قرار میدهد.
معمار معروف و نویسندهی توانای دیگری که به موضوع مشابهی پرداخته و به بحث ویلاهای ما مربوط میشود، رم کولهاس است که در کتاب «دربارهی شهر ژنریک» سخن میگوید. در اینجا کولهاس از توسعههای جدید شهری بحث میکند که بهسرعت در حال افزایشاند و واژهی فراوانی نیز در مورد آن صدق میکند. مهمترین ویژگیهای این شهرها، شهرکها و توسعههای شهری، گسترشهای بی حساب و کتاب و بدون مرکز بودن آنها است. آنها از هر طرف میگسترند و پیش میروند و غالبا نقشه و طرح مشخصی پشت سرشان نیست6.
کولهاس این شهرها را شهر عام مینامد و میگوید: «شهر عام، شهری است که از گرفتاری مرکز، و از قید و بندهای هویت آزاد است. شهر عام با این چرخههای مخرب وابستگی در تقابل است: این شهر، هیچچیز به جز انعکاس احتیاجات و تواناییهای امروزی نیست. این شهر بدون تاریخ است. برای همه به اندازهی کافی بزرگ است. آسان است. به صرف هزینه و تعمیرات احتیاج ندارد. اگر روزی به اندازهای کوچک شود که پاسخگوی نیازها نباشد، بهراحتی گسترش مییابد. اگر کهنه شود، خود باعث تخریب خود شده و مجددا مطابق نیازهای روز بازسازی میشود. شهر عام به یک اندازه و در همهی نقاط هیجانآور یا کسلکننده است. آن شهر به اندازهی یک استودیوی هالیوود سطحی است. این شهر میتواند هر صبح دوشنبه، هویتی جدید تولید کند… شهر عام، قابل تفکیک است؛ یعنی از تکرار یک واحد ساختاری ساده شکل میگیرد و میتوان از کوچکترین قطعهی آن، مثل یک کامپیوتر رومیزی و حتی یک دیسکت، آن را بازسازی کرد. در عین حال مهمترین جذابیت آن، بینظمی حاکم بر آن است… شهر عام نشاندهندهی مرگ قطعی برنامهریزی است.»
او سپس دربارهی زیبایی و رنگ و معماری در شهر عام میگوید: «چشمان خود را ببندید و انفجاری را با رنگ قهوهای روشن تجسم کنید. رنگ متالیک بادمجان، تنباکوی خاکی و کدو تنبل خاکآلود اشاعه میشود. همهی ماشینها در مسیر خود برای رسیدن به مراسم عروسی در حرکت هستند. … سبک دلخواه، پستمدرن است، و همیشه اینطور خواهد ماند. پستمدرنیسم تنها سبکی است که در ارتباط بین عمل معماری و احساسات موفق بوده است. پستمدرنیسم، علمی که بر اساس قرائتهای متمدن از تاریخ معماری باشد، نیست بلکه یک روش در معماری حرفهای است که نتایج لازم را با سرعتی هماهنگ با سرعت توسعهی شهر عام فراهم میکند. به جای این آگاهی آنگونه که مخترعانش آرزو داشتند، فقط توانسته گونهای ناخودآگاهی خلق کند. کمک کوچکی هم برای مدرنیته به شمار میآید.»
رفتار مردم در چنین مکانهایی را کولهاس چنین تعریف میکند: «مردم در شهر عام، فقط زیباتر از همنوعان خود نیستند، بلکه به خوشاخلاقی، کمشوقی دربارهی کار، دشمنی کمتر، خوشایندتر بودن مشهورتر هستند، به عبارت دیگر میتوان گفت بین معماری و رفتار رابطهای وجود دارد، که شهر میتواند با روشهای ناشناخته، مردم بهتری به وجود آورد.»
مجموعهی ویلاهای یادشده که غالبا بدون هیچ طرح و برنامهای از زمین روییدهاند، همان شهر عام را تداعی میکنند که کولهاس بهخوبی کیفیت آن را توصیف کرده است.
ویلای 60 متری
در شب سوم فروردین در یکی از همین سالها (1387 یا 88 یا 89) سه اتومبیل بهزور در پارکینگ حیاط این ویلا جا شدند. صدای موسیقی از درون اتومبیلهایی که به طرف این ویلا میرفتند، شنیده میشد. موسیقی بسیار بلند از صدایی لسآنجلسی که رپ میخواند و شیشههای ماشین پراید را میلرزاند. صدای موزیک این سه ماشین وقتی به پارکینگ رسیدند، تبدیل به یک صدا شد و فقط از داخل یک اتومبیل شنیده میشد. باز هم بسیار بلند. مسلما گوش دادن به صدای موزیک آن هم به این بلندی، بخشی از گذران اوقات فراغت ویلانشینان ما است که گویا در تهران یا دیگر شهرها امکانپذیر نیست.
این سه خانواده که بیشترینشان را احتمالا جوانان تشکیل میدهند، نیز تعدادی پدر، مادر و تعدادی بچه، بساطشان را در ویلای 60 متری باز میکنند و همانند جوانان فیلم “دربارهی الی” هرکدام در گوشهای (حتما به زور) جا خوش میکنند.
در این میان اتاق اصلی همان اتاق پذیرایی است با آشپزخانهی اوپن و کانتر جلوی آن. دو اتاق کوچک و یک توالت و دستشویی و دوش هم فراهم است.
آشپزخانهی اوپن که سالهای گذشته غریب مینمود، حالا به فضایی مانوس و معمولی تبدیل شده است و دیگر کسی از تازهواردین از دیدن آن حیرت نمیکند و سرگردان نمیشود.
از اینجا معلوم میشود که معماری به اصطلاح مدرن در این ویلاها به طور کامل جا افتاده و عملکردهای حداقل که بخش مهمی از تعلیمات معماری مدرن را تشکیل میداد در اینجا پیاده شده است.
درها، پنجرهها، کاشی سرویسها، کاشی آشپزخانه و لوازم آن ایرانی است و از حداقل قیمت و کیفیت برخوردارست. یادمان نرود که من از ویلایی ارزانقیمت صحبت میکنم که فعلا در بحث ما بیشترین تعداد را به خود اختصاص دادهاند. درها بسیار ساده با رویهی نئوپان نازک، کف اتاقخوابها موکت نمدی، کف اتاق اصلی و آشپزخانه، سرامیک ساده با رنگ لیمویی. رنگ درون و بیرون این ویلاها غالبا ترکیبی از زرد و نارنجی و کرم و قهوهای است. رنگهایی که به آنها رنگهای شاد میگویند. نقشهی بیشتر این ویلاها شبیه هم است. نوعی تکرار الگویی خاص که در این حداقلها جواب بدهد. (عکس 3)
نردهها
در اینجا به بخشهایی از این ساختمان که به اصطلاح بخشهای زیباییشناسانه و سلیقهای سازندگان آنهاست، میپردازیم. به نردهها نگاه کنید، پیچ و خمهای آرت نوی فرانسوی7 در آنها کاملا مشهود است. نمونهی آن را میتوان از معماری قاجار به بعد در کاخهای قجری و دیگر خانههای اعیان و اشراف آن زمان دید و سپس در خانههای دوران پهلوی اول در تهران و شهرستانها. به نمونههایی از این دست نگاه کنید. (عکس 4)
این نردهها با وجود کوچکی و گاهی کماهمیت بودنشان، نقش بزرگی در ارضای نوستالژیک ما دارند. نوستالژی را در اینجا به معنای حسرت از گذشته به کار میبرم. گاهی به آن «سنتی» هم میگویند. امروزه این کلمه بهشدت جا افتاده است و با اضافه کردن کلمهی سنتی به آخر رستوران، ساختمان، لباس، قلیان، غذا و غیره نوع خاصی از کیفیت حاصل میشود که غالبا مخلوطی از بدسلیقگی، سرهمبندی، ناشیگری و در نهایت گرانی است. به یک نجار، سفارش در و پنجره برای خانهای داده شده بود. اجرای کار به شکل بسیار بدی صورت گرفته و حتی بخشهایی از چوب گُندگی نشده (رنده نخورده بود) و بدون نصب ابزار و زوار و نوار چوبی تحویل داده شده بود. وقتی از نجار پرسیده شد که این دیگر چه نوع پنجرهای است، استاد نجار ما در جواب گفت: «آقا مهندس کارتان را سنتی درست کردهام.» در اینجا کلمهی سنتی واجد تمام مشخصاتی بود که در بالا توضیح داده شد.
این نردههای فلزی با کمی خم کردن شبیه تکرار علامت سؤال (؟؟؟؟؟) شده و سنتی میشوند و آنها را حتی در بعضی از آهنگریها و فروشگاههای لوازم ساختمانی میتوانید بخرید. آری به سنت احتیاج داریم. چراغها و آویزهای این ویلاها هم گاهی شکلی سنتی به خود میگیرند و حبابی داخل آن علامتهای سؤال قرار میگیرد و میشود چلچراغ سنتی.


عکس 2 – مجموعه ویلاهای ساخته شده در پای کوه، دهکده انارور، مازندران
ما معماران در زمینهی سنت، مشکلات فراوانی داریم. از یک طرف در مواردی بسیار سنتی هستیم، مثلا غالبا در سفرهای برونمرزی که پیش میآید و من محروم از خوردن غذای ایرانی هستم، آنچنان در حسرت یک وعده خورش قورمهسبزی (البته ساخت وطن) دلم غنج میرود که بهترین غذای عالم را به آن بشقاب پلو و خورش عالی که مادرم با لوبیا چیتی میپخت و همسرم با لوبیای چشم بلبلی میپزد، عوض نمیکنم. شاید غذای سنتی ما تنها چیزی باشد که هنوز بعضی از خانوادهها به بهترین نحو آن را میپزند. به هرحال به نظر میرسد که ترکیب سنتی و مدرن فقط از عهدهی خانمهای آشپز ماهر برمیآید و معماران ما تاکنون نتوانستهاند غذای معماری بهقاعدهای ابداع کنند.
ترکیب این نردهها با شیشههای رفلکس و آینهای هم ترکیب غریبی است. این شیشهها چند سالی است مد روز ساختمانهای ما شده و گاهی به نظر میرسد یکی از دیوارههای حمام و توالت را پشت و رو کرده و به نمای ساختمانها چسباندهاند.(عکس5)
یادی از پدیدآورندگان این نوع سلیقه
یکی از پدیدههایی که منجر به این نوع سلیقه شده را به صورتی بسیار سهل و ساده میتوان اینگونه شرح داد:
در دهکدهی انارور که پیشتر به حضورتان معرفی شده بود، حدود چهار دههی پیش نبش یکی از کوچههایش دکان بقالی قرار داشت و ما صاحب آن را «عزیز زهرا» مینامیدیم، زیرا غالبا مشتریانش را با این نام صدا میکرد. دکان عزیز زهرا به معنای واقعی یک بقالی بود، البته نه شبیه بقالیای که ناصرخسرو در هزار سال پیش در ده خرزویل نزدیک قزوین از او یاد کرده است و گویا هرچه میخواستند نداشت8. این بقال ما پیرمردی بسیار با محبت، شریف و درستکار بود و در قفسههای چوبی کج و کولهاش، از لامپا گرفته تا دمپایی و تلهموش و کش تنبان و نخ قرقره و پنیر کوهی و ماست تغاری یافت میشد. سال پیش به سراغ بقالی عزیز زهرا رفتیم. متاسفانه در سن 90 سالگی دار فانی را وداع گفته بود. آری او یکی از آخرین بازماندگان انسان اصیل مازندرانی بود.
نوههای این پیر دوستداشتنی اکنون سوپر باز کردهاند. حتما شما میدانید که در این سوپرها چه میفروشند و در یخچال آنها چه اجناسی قرار دارد. جوان شریفی که آن را میگرداند، اصلا و ابدا کوچکترین شباهتی با عزیز زهرا ندارد. او دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی بود که یا رشتهی کامپیوتر میخواند یا بازرگانی و احتمالا پدر یا عمویش سازندهی یکی از این 60 متریهاست زیرا در همان بقالی سابق و سوپر امروز صحبت خرید و فروش زمین شالی بود و طرفین درصدد صید مشتری تهرانی.
حال اگر در عالم خیال، این پیرمرد نازنین را در کنار این جوان دانشجو و آن پدر، عمو یا دایی قرار دهیم و سلیقهی آنها را با هم جمع بزنیم، از این جمع چه حاصل میشود؟ آیا نتیجه همان نخواهد بود که شرح داده شد؟ سرعت تغییر از بقالی به سوپر مسلما این سلیقه را ایجاد میکند. خوانندهی عزیز امیدوارم مرا متهم به روشنفکر برج عاجنشین نکنید، که به هر آنچه اتفاق افتاده با دیدهی خاص مینگرم. در اینجا فقط مشاهدات خود را برایتان میگویم که گاهی چاشنی خاطره را نیز به آن افزودهام تا حوصله کنید و با من همراه شوید.
این جوانان در این روستا غالبا تحصیلکرده، لااقل در حد دیپلم هستند. بیشتر دختران به دانشگاه راهیافتهاند. از جمله دختران حاجاسماعیل -که در همین دهکده، یک قطعه از شالیاش را حدود 40 سال پیش به من فروخت و هماکنون هفت کفن پوسانده است- اکنون پزشک و وکیل هستند و پسرانش هم دستاندرکار خرید و فروش زمینهای شالی و ساختن ویلا. بنابراین میبینید چه تغییر عظیمی در این چند دهه اتفاق افتاده و حاجاسماعیل روستایی و پسرش عبدالعلی که دوست و همسنوسال من بود و سوادی هم نداشت، اکنون فرزندانش کاملا همطراز فرزندان دانشگاهی من هستند و هیچ تفاوت هویتی، روستایی و شهری میانشان نیست. اینجاست که مطالعهی روحیات و خواستههای این نسل جدید، بسیار مهم و ضروری به نظر میرسد. (عکس 6)
ترتیب کنار هم چیده شدن این ویلاها هم جالب است که صرفا تقسیم شالیزار و باغ به کوچکترین قطعات، تعیینکنندهی آن است. البته شهرکسازیها از این امر مستثنی هستند. این شهرکها به وفور در همهجا سبز شدهاند که مسلما دارای طرح و نقشهای نیز بودهاند. هرکدام از این شهرکها وابسته به چند بنگاه معاملاتی هستند که در جادهی کناره ردیف شدهاند. این بنگاههای معاملاتی هم غالبا با شیشههای رفلکس آینهای به رنگهای آبی و برنزی مزین هستند. (عکس 7)
به دیوارههای باغچهها هم نگاه کنیم. این دیوارهها با مصالح اولیهی بلوک سیمانی 20×20×40 سانتیمتر ساخته سپس بسته به ذوق و سلیقه و جیب صاحبش، دارای نمای سیمان یا سنگ میشوند. در عین حال سریعترین راه ساختن هم به وسیلهی همین بلوکهای سیمانی است که غالبا بیدستوپاترین بناها هم میتوانند آن را بچینند؛ بدون استفاده از تراز و شاقول و نخ.
این را هم در حاشیه بگویم که به نظر میرسد در شمال دوران آجرچینی به طریقهی معمولی و سنتی به معنای صحیح آن، به سر رسیده است.
به طوریکه وقتی از یک استاد بنا و بعدها از چند استاد دیگر خواستم در کلبهی ما یک تکه دیوار با آجر قرمز بچینند و مرا خوشحال کنند که ترکیبی از تیرآهن در کنار آجر قرمز بار دیگر درست خواهد شد، نتیجه نه تنها اسفبار بلکه مضحک بود. وقتی بعد از چند هفته با پسرم سپهر که مهندس ناظر این اتاقک الحاقی کوچک بود به سر ساختمان رسیدیم، اولین چیزی که مشاهده کردیم، کلاف نسبتا بزرگی از نخ بود که بر سر راه افتاده بود. همان کلاف نخی که برای استاد بنا به همراه شاقول و تراز گرفته و گفته بودم که چگونه نخکشی کند و شاقول بیندازد و تراز کند. ولی با نهایت تعجب مشاهده شد که این استاد بنای ما چنان چیدمانی کرده بود که به نظرم اگر آجرها را بهدست نوهی 7 سالهی همسایه میدادیم بهتر میچید. تمام آجرها، بدون استثناء کج و کوژ و جلو و عقب بودند. هرچه فکر کردم که این دیوارهی ناصاف را با آن آجرهای گرانقیمت چگونه بندکشی کنیم که شاید نتیجه، نوعی معماری بروتالیستی9 باشد! دیدم نتیجه همان به اصطلاح سنتی خواهد بود که نجار ماهر ما گفته بود و در ناصیهی این دیوار هیچ نور روشنایی به چشم نمیخورد که بتوان امیدی به آیندهاش داشت. حتی بنای استادکار ما سوراخ پنجره را که مستطیل سادهای بود، تبدیل به ذوزنقهای کرده بود که سر و تهش ده سانتیمتر با هم فرق داشت. همچنین پنجرهای کوچک و دایرهای در نظر گرفته بودیم که تبدیل به سوراخ منحنی کج و معوجی شد. در نهایت متوسل به سیمانکار شدیم و کل دیواره را با سیمان سفید تگری پوشاندیم.

عکس3 – نمای یک ویلا

عکس4- نمونههایی از نردههای ویلاها

عکس4- نمونههایی از نردههای ویلاها

عکس 5- پنجرهها با شیشه های آینهای و رنگی

عکس 6- یکی از خانههای نوادگان حاجاسماعیل

عکس 7 – بنگاه معاملاتی
بنابراین در این وانفسای ساخت و ساز حتی اگر بهترین نقشهها را هم با دقیقترین ابزار کامپیوتری و سهبعدیهای سحرانگیز ترسیم کنی، در نهایت چنین بلایی سرش میآید که فاقد کمترین وجهی از مهارت است.
این ویلاها بسیار سریع ساخته در نهایت، رنگ شده و شیشهی رنگی بر پنجرههای آلومینیومی یا PVC نصب میشود. البته سقفهای شیبدار از داخل گاهی لمبهکوبی چوبی میشود که در نوع خود بد نیست و گرمای خاصی به درون خانه میبخشد. (عکس 9)
شومینه در این ویلاها تمامی ذوق و سلیقه و زیبایی هنر سازنده در این گوشهی کوچک را نمایان میسازد. (عکس10)
سبکبالان ساحلها
هنگامیکه از رادیوی تاکسی خوانندهی بدصدایی شعر زیبای حافظ را -شب تاریک و بیم و موج و گردابی چنین حایل / کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها- به آواز میخواند و یا بهتر بگویم مشق آواز میکرد، انتهای این شعر بار دیگر مرا در هنگامهی ترافیک تهران، به سمت و سوی داستان ویلا کشاند و فارغ از هیاهوی خیابان به کنار دریا رفتم. ولی پیش از پرداختن به اصل موضوع یکی از پرسشهای خود را از لسانالغیب باید مطرح کنم هرچند ممکن است کاملا بیارتباط با موضوع اصلی باشد. بنا به نوشتهها و تحقیقات حافظشناسان، حضرت ایشان چندان به مسافرت علاقهمند نبودهاند و آب رکنآباد و سیهچشمان شیرازی را به گلگشت در تمام عالم ترجیح میداده و گویا فقط به یزد سری زده و به سرعت برگشتهاند؛ البته حق با ایشان بوده است یزد کجا و شیراز کجا. ولی سؤال این است که حافظ دریا ندیده چگونه چنین تصویر نابی را از دریای متلاطم جنوب (حتما خلیجفارس) آن هم در شبی تاریک به نظم در آورده است.
حال شما هر قدر این بیت را به عوالم روحانی و عرفانی حافظ ارتباط دهید، من حافظ را تصویرپردازی واقعگرا میدانم که با وجود لسانالغیب بودنش، واقعیات و مخصوصا لذات زندگی را درک کرده و سپس آنها را در قالب شعر ریخته است. اینجا باید به ذهن هنرمند این رند بزرگ، آفرین گفت که چگونه بدون دیدن دریای مواج و هولانگیز، این چنین وضعی را به تصویر کشیده است.
دریایی که بود
برگردیم به دریا و اینکه ما ایرانیان از چه زمانی از دریای مازندران و گیلان به عنوان مکانی تفریحی استفاده کردیم و از شنا کردن لذت بردیم.
نخست نگاهی به فرهنگ آب و آببازی در گذشتههای ایران میاندازیم و نظرات چند پژوهشگر را در این زمینه مورد بررسی قرار میدهیم. آندرانیک هوویان در کتاب «ارمنیان ایران» میگوید:«یکی از کهنترین جشنهای مشترک ایرانیان و ارمنیان، جشن تیرگان یا آبپاشان است که ارمنیان آن را وارداوار میگویند.»
او نظرات گوناگونی از پژوهشگران را در کتاب خود جمعآوری کرده است10. در «عالمآرای صفوی» نیز که بیشتر به شرح زندگانی، جنگها، کشورگیریها و کشورداری شاهاسماعیل و شاهعباس صفوی پرداخته، به برگزاری جشن آبپاشان در مازندران اشاره کرده است11. همچنین اسکندربیک ترکمان، منشی مخصوص شاهعباس ضمن توصیف وقایع سال بیستوپنجم جلوس به شرح جشن آبپاشان پرداخته است12. در ضمن سیاحان و سفرای بسیاری از کشورهای اروپایی مقیم دربار شاهعباس از علاقهی او به این جشن، مطالب بسیاری نوشتهاند. از جمله پیترو دولاواله، جهانگرد ایتالیایی که در زمان اقامت در ایران شاهد جشن آبپاشان در شهر اصفهان بوده و توصیف او از این جشن، خواندنی است13. آخرین سند مربوط به جشن آبپاشان، به نیمقرن اخیر بازمیگردد که محمود پاینده لنگرودی، دربارهی آن شرح داده است14.
علاوه بر جشن آبپاشان از دریای مازندران به عنوان مکانی برای استفاده از آب دریا به منظور شنا و آفتاب گرفتن، تا دوران پهلوی اول نشانی در دست نیست. حتی بعضی از جهانگردان اروپایی با وجود توصیف زیباییهای طبیعت شمال، آب و هوای کرانههای دریا را ناسالم تشخیص دادهاند15.
شنا در آفتاب و راز صندوقچهی مستوره خانم
از اواخر دوران پهلوی اول که آبادانی گیلان و مازندران شروع و جادهی چالوس افتتاح شد، کمکم توجه به دریا به گونهای که مورد نظر ما است آغاز گردید. به نظر نگارنده، شنا کردن و آفتاب گرفتن و لمیدن روی ماسهها، همانند پدیدههای بسیار دیگر، سوغات فرنگ بوده و به احتمال زیاد دانشجویان اعزامی به فرانسه بودند که سواحل جنوب آن کشور را دیده و در تعطیلات تابستان از آنجا استفاده کردهاند. در این زمینه در کتاب “کاروان فرهنگ در فرنگ” نوشتهی جلال ستاری میخوانیم:
«در 24 تیرماه 1309 (اوایل سلطنت پهلوی اول) امتحانات عموم محصلین خاتمه یافت و محصلین برای دو ماه و نیم تعطیل، هر قسمت به نقطهی خوش آب و هوایی نزدیک به محل مدرسه رفتهاند. محصلینی که شبانهروزی بودهاند بر حسب دستور ادارهی سرپرستی از طرف مدارس مربوطه پانسیونهایی در ییلاقات نزدیک یا سواحل نزدیک دریا تهیه شده و محصلین باز تحت نظر اولیای مدرسه در این نقاط تعطیل خود را بسر میبرند 16.»
این که به نوشتهی کتاب جلال ستاری بعضی از دانشجویان ایرانی در تابستان سال 1309 میتوانستند به جنوب فرانسه بروند و از دریای مدیترانه استفاده کنند، مرا به یاد ماجرایی انداخت که کاملا میتواند در ارتباط با حقایق فوق باشد.
در سالهای 1327 یا 1328 ( که من پنج یا شش ساله بودم) در طبقهی دوم خانهی ما در زنجان اتاق کوچک پستو مانندی بود که در آن تعدادی صندوق چوبی و چند صندلی و یک مبل کهنه قرار داشت. این اتاق بوی عطر بهخصوصی هم میداد که همان بوی خوش مرا به این اتاق میکشاند. پس از مدتی، راز و رمز بازکردن قفلهای صندوقچههای چوبی را یاد گرفتم و در یکی از بعدازظهرهای تابستان، دور از چشم مادر، شروع به بازکردن صندوقها کردم. بوی نفتالین به همراه عطر خوشبوی فوق، مرا در لذت کار مخفیانه و گناهآلودی که میکردم، بیشتر تشویق میکرد و در ادامهی گشتنها و زیر و رو کردن لباسهای زنانه و کت و شلوارهای مردانه و کفشهای براق و زیبا به پاکت کوچکی دست یافتم که در گوشهای از صندوق پنهان شده بود. این پاکت حاوی عکسهای بسیار زیبا و سحرانگیز و هوسآلودی بود که حتی اکنون، پس از گذشت این همه سال، جزئیاتشان به یادم مانده است.
این مجموعه اسباب و اثاثیه متعلق به یکی از بستگان نزدیک ما دکتر ابوالقاسمخان (عبدلقاسمخان) کاووسی سرهنگ ارتش و مادرش مستوره خانم بود. البته آنها را به امانت در خانهی ما گذاشته بودند و احتمالا جناب سرهنگ به خاطر مسائل خانوادگی و ازدواج جدیدی که کرده بود، آنها را دور از چشم اغیار، در خانهی ما انبار کرده بود.
به عکسها برگردیم که بیشتر آنها تعدادی مرد و زن جوان و زیبا و خوشاندام را در لباس شنا و در کنار دریا نشان میداد. ابوالقاسمخان هم در بیشتر آنها به صورت نشسته یا ایستاده و یا درازکش بر روی ماسهها، در میان زیبارویان دیده میشد. مسلما کودک خردسال 5 یا 6 سالهی کنجکاو، روحش از هیچ ماجرایی خبر نداشت و فقط سرهنگ را در آن عکسها میشناخت که شاد و خندان با مایویی شبیه شلوارهای کوتاه کنونی، با پُزهای گوناگون جلوی عکاسی حرفهای در نیس، کن یا مونتکارلو ژستهای آنچنانی گرفته بود17.
حال کمکم ارتباط داستان عکسهای صندوقچهی سحرانگیز فوق با ماجرای دانشجویان اعزامی به اروپای دوران پهلوی اول روشن میشود که صاحب عکس یکی از همان دانشجویان بود که تابستانها را در کنار دریا به خوشگذرانی مشغول میشدند. ایشان و تعداد دیگری از جوانان ایرانی ما به احتمال قریب به یقین، همان جوانانی بودند که هنگام بازگشت به ایران، به کنار دریای مازندران رفتند و به یاد روزهای خوش دریای مدیترانه و سواحل زیبای جنوب فرانسه، دریای شمال را هم کم از مدیترانه نیافتند اینها شاید از اولین گروههایی بودند که شناکردن و آفتاب گرفتن را میان دیگر دوستان و آشنایانشان باب کردند. این البته یک فرضیه است ولی شواهد و قراین نشان میدهد که میتواند یکی از نقاط عطف چگونگی گذراندن اوقات فراغت ایرانیان نیز باشد. متاسفانه نگارنده با وجود سعی و کوشش فراوان و پرس و جوی دائم از اقوام، اثری از آن عکسهای گرانبها پیدا نکرد. البته اگر پیدا میشد، آیا امکان چاپ آنها در این مقاله بود؟ به هرحال شما هم اگر تخیلتان را به کار بیندازید، شاید چنین تصاویری میتوانست باشد. (عکس 11)
پلاژهای بندر انزلی
در کتاب «تاریخ جامع گیلان انزلی» نوشتهی عزیز طویلی نکتههای بسیاری از نحوهی استفاده از آب دریا آورده شده است18. ابتدا به نقشهی اسکلهی شناور پلاژ شهرداری بندرانزلی که در سال 1310 شمسی تهیه شده و اصل آن در ادارهی ثبت و اسناد بندر انزلی موجود است نگاه کنید. (عکس 12)
در تفسیر این نقشه در کتاب یادشده، میخوانیم: «در واژهنامهی نوین آمده است: پلاژ به معنی ساحل مسطح دریا، گرمابهی دریایی که جای شنا، حمام و تفریح است. اینکه این کلمه از چه سالی در انزلی رایج شده، معلوم نیست. در پشت بیمارستان فعلی (سمت غرب موجشکن انزلی) بلدیهی انزلی (شهرداری) مبادرت به احداث یک پلاژ دو طبقه از چوب و تخته کرد و یک پل چوبی از جلوی پلاژ به موازات موجشکن با فاصلهی حدود 200 متر تا داخل دریا کشید تا علاقهمندان به شنا بتوانند از انتهای پل برای پریدن به دریا استفاده کنند. …طبق مدارک موجود در بایگانی راکد شهرداری انزلی یک پلاژ چوبی دو طبقه و یک طبقه در سال 1312 شمسی به وسیلهی شهرداری به مساحت 150 مترمربع ساخته شده بود و در محل فعلی بیمارستان نیز حمام دریایی به نام “زندهشورخانه” احداث کرده بودند با بررسیای که انجام گرفت حمام دریایی که از آن یاد شده تعداد 9 کابین با دوش بوده که آب آن از منبع بالای آنها تامین میشد و این حمامها در پشت موجشکن و ادارهی هواشناسی البته با فاصلهای قرار داشت… جالب است که “مردهشور خانهی شهر” در انتهای خیابان ناصرخسرو و در فاصلهی 300 متری از این “زندهشورخانه” قرار گرفته بود.»
همچنین در این کتاب دربارهی شنای خانمها در دریا گفته شده است: «البته در سالهای 1311 و 1312 پلاژ مردانه و زنانه از هم جدا بود و با فاصله از پلاژ مردانه برای زنها محوطهای را با (نی) دور کرده و این دیوار تا قسمتی از دریا پیش رفته و خانمها با پیراهن و یا چادر خود را در آب دریا شستشو میدادند. قسمت زنانه دارای مسئولی بود به نام (سیدخانم) که هیچ مردی جرات نزدیک شدن به محل را نداشت و از طرفی روزانه و در فصل شنا دو پاسبان از طرف شهربانی مراقب محل آبتنی زنان بودند… با بررسیهایی که انجام گرفت از حدود سالهای 1318 به بعد که تعدادی از زنان که بیشتر خارجی و یا خارجدیده بودند و از کازینوی انزلی و یا پلاژ گراندهتل غازیان استفاده میکردند باعث رواج آبتنی زنان با لباس شنا شدند البته نه در مکان دیگر زیرا در سرتاسر کنار دریا پلاژی وجود نداشت 19.»
در انتهای این بخش صحبت دربارهی شنا کردن در شهر تهران از قول جعفر شهری در مجموعه کتابهای «طهران قدیم» شنیدنی است که میخوانیم: «چالهحوض آبگیری وسیع در ابعاد مختلف از ده تا بیست ذرع طول و پنج تا ده ذرع عرض بود. سرپوشیدهای با سه چهار تا شش هفت گز عمق که بلااستثنا در تمامی حمامها ساخته شده بود و این از دو جهت مورد استفاده قرار میگرفت که اولا مخزن ذخیرهای برای کسر آب حمام در موقع کمآبیها باشد و دیگر در تابستانها وسیلهی بازی، شنا، ورزش مشتریان، جلب ایشان و جبران کسادی حمام شود که معمولا در تابستانها رو به نقصان میگذارد. مشتریان چالهحوضها معمولا لشوش، ولگردها، بیکارهها، لاتها، ورزشکاران و شناگران با ذوقی بودند که برای تمرین و تقویت اعمالِ آب با مسابقات و نمایشات در آن گرد میآمدند و این همان اعمال بود که دستههایی را برای تماشا به سوی خود میکشید. از بازیهای در این چالهحوضها، اول شناهایی مانند شنای «مرغابی»، «قورباغه»، «پشت و رو»، «چهار دست و پا»، «عربی» و «آب دزدکی» بود که سرتاسر چالهحوض به مسابقه میگذاردند. دیگر شناها «شیرجه»، «زیرآبی»، «غواصی» و «مارآبی» بود که شرطبندی میکردند و مدت توقف و اعمال زیرآبی و نفسداری را به مسابقه میگذاشتند. بعد از اینها شناهای از پشت ماندن به روی آب، بدون آنکه دست یا پایی بجنبانند و «قایمباشک» و بازی «گرگ و گله» و «ترنابازی» با لنگ خیس لولهکرده و عقب هم کردن و «پشتک وارو» و «ماه و ستاره» بود، مخصوصا بازی اخیر را که بعضیها شگفتانگیز انجام میدادند. مشتریان تابستانی این چالهحوضها غالبا سر و کاری با دلاک و کیسه و صابون و مانند آن نداشتند و سود آنها برای حمامی همان پول حمام آنها بود که از آب سرد بدون هزینهی چالهحوض به دست میآمد و از جمعیتی که بهمنظور تماشای آببازها به حمام روی میآوردند و در آخر (جنبش آب) که حمام را از خلوتی و کساد تابستان و از ننگ و عار (توسر خوردن) معاف میکرد و اصطلاح جنبش آب صادق میشد زیرا عقیدهای میان حمامیها بود که میگفتند: «آب باید بجنبد. یعنی حمامی برای صاحبش سود میکند که آبش حرکت داشته باشد، چه وقتی درِ حمام باز شد ناچار خرجی به آن تعلق میگیرد و آنگاه چه یک نفر به آن برود چه هزار نفر همان خرج است و فقط منفعتش فرق میکند20.»البته یافتن ریشههای تاریخی شنا در ایران از مباحثی است که امیدوارم دانشپژوهی همت کند و به آن بپردازد.

عکس 8 – دیواره های ویلا ها


عکس 9- سقف شیبدار

عکس 10- عکس از شومینه


تصویر 11 – سواحل نیس و کن درجنوب فرانسه، سالهای 1312

تصویر 12- کروکی اسکلهی شنا و پلاژ شهرداری انزلی در سال 1310 شمسی ـ اصل کروکی در اداره ثبت و اسناد بندر انزلی
در انتها
در انتها اگر مطالب فوق را خلاصه و به بحثهای اولیهی کتاب رجوع کنیم، ملاحظه میشود که در شهرهای ایران جماعت کثیری به عنوان طبقهی متوسط شهری مشغول زندگی بودهاند و هستند. چنانچه قبلا نیز اشاره شده، مشترکات آنها بیشتر فرهنگی است تا رفاهی، در میان آنان میتوان طیف وسیعی از جوانان دانشگاهی جویای کار را مشاهده کرد و در عین حال قشر نسبتا مرفهی را نیز لابهلایشان تشخیص داد که بدون هیچگونه به رخ کشیدنهای ثروتهای خانوادگی در کنار هم زندگی میکنند. این جوانان و مخصوصا جوانان تحصیلکرده با اکثریت دختران، طبقهی متوسط شهرهای ما را به همراه خانوادههایشان تشکیل میدهند. نباید از نظر دور داشت که تاثیر متقابل این جوانان، امروزه بر خانوادههایشان و بالعکس بسیار مهم و قابل ملاحظه است.
این نیز گفتنی است که معماری به عنوان اثری با طول عمر و تا حدودی ماندگار، بر جای میماند، ولی مردمانیکه درون آنها زندگی میکنند به حکم اینکه «هر که آمد عمارتی نو ساخت/ رفت و منزل به دیگری پرداخت» میآیند و میروند و منزل به دیگری میسپارند. در این ویلاها نیز با وجود مردمی که با سلیقههای امروزین و روحیات کنونی آنها را میسازند و استفاده میکنند، حکم همان است. زمینی اشغال، ساختمانی احداث میشود و مجموعهای به وجود میآید که به نظر میرسد مدتهای طولانی در اختیار وارثین آینده قرار گرفته و شاید هیچوقت به صورت اولیه یعنی شالی و باغ درنیاید. در این زمینه میتوان به نکتههای بسیار مهم زیر اشاره کرد.
در دوران گذشته به علت تکرار و تداوم الگوهایی خاص، معماری وجه ماهرانهای به خود میگرفت و سازندگانش کاملا به چگونگی چیزی که میساختند، اشراف داشتند. نمونهی کوچکی از این مهارت را در مقالهی «موزهی روستایی گیلان» به همراه تصاویری زیبا میتوان مشاهده کرد. (تصویر 13)
همچنین تداوم فرهنگ ساخت و ساز طی قرنهای متمادی، منجر به نوعی شفافیت و روشنی در فضاها، فرمها و احجام معماری میشد که بین صاحبان بنا و سازندگان آن نوعی همدلی و همزبانی ناگفته و نانوشتهای را به وجود میآورد. به طوریکه کمتر امکان اعمال سلیقهای خاص در مقیاسی وسیع در معماری فراهم میشد. ولی تفکر مدرن و در نتیجهی آن معماری مدرن، بنا به دلایلی تمامی بار طراحی و ساخت و ساز را بر عهدهی طراحان و سازندگان آن گذاشت به طوریکه در نهایت هیچگونه دیالوگ و گفتوگویی میان مصرفکننده و طراح به وجود نمیآمد و ساکنان و استفادهکنندگان نهایی، غالبا با نوعی معماری انتزاعی و ناآشنا سروکار داشتند که نمیتوانستند بهجز مسایل کمی و عملکردی (مانند کوچکی و بزرگی یا کوتاهی و بلندی) اظهار نظر کنند. این بیگانگی سالها ادامه داشت اما طی دهههای گذشته، گویی در این زمینه نیز همدلی و همنوایی بین ایشان (طراح، سازنده و مصرفکننده) به وجود آمده است. مهمترین ویژگی این همدلی را در ویلاهای فوق میتوان مشاهده کرد. در اینجا نوعی سلیقهی عمومی حاکم شده که گویی هر دو طرف میدانند که چه میخواهند. این سلیقه را میتوان سلیقهای بازاری، عامیانه، عامپسند و نظایر اینها دانست. عملکرد این بناها نیز کاملا برای طرفین شناخته شدهاست؛ اتاقهای پذیرایی، خواب، سرویسها، آشپزخانهی اوپن و غیره. نکتهی مهم این است که از طرفی بناهای ساخته شدهی فوق، کاملا تابع شرایط، امکانات، فرهنگ، نقطهنظرات و سلیقههای امروزین سازندگان و ساکنان آن هستند.
از طرف دیگر چنانچه گفته شد، عمر این بناها به مراتب فزونتر از عمر این افراد است و به آیندگان سپرده خواهد شد. زیرا اثر معماری برخلاف انبوه محصولات مصرفی دیگر که با عمری کوتاه از چرخهی مصرف خارج میشوند، از یکسو همچون طراحی خودرو تابع نیازهای زمانه است و از سوی دیگر برخلاف خودرو، به صورت اسقاطی درنیامده و نمیتوان آن را به نحو مطلوبی بازیافت کرد و به گونهی دیگر مورد استفاده قرار داد. معماری امروز، اعم از ویلاهای نامبردهی فوق و بسیاری از بناهای دیگر، شدیدا تابع رسم و رسوم و به اصطلاح مد زمانه هستند و کسی نمیداند که آیندگان با طرز تفکر و نیازهای متفاوت، چگونه با آنها مواجه خواهند شد. بهعلاوه، زمین اختصاص داده شده به این ساختمانها همواره تحت مالکیت صاحبانشان بوده است و دیگر به صورت اولیه برنخواهد گشت. اینجاست که تاثیرات تخریبی که امروزیان بر محیط زیست میگذارند تا آیندههای دور نیز ادامه خواهد یافت.
در خاتمه آنچه بیان شد، صرفا هشداری به این است که بالاخره معماری امروز به کجا میرود، معماریای که از یکطرف برآورندهی نیازمندیهای زمانهی ما و از طرف دیگر به محیط زیست چسبیده است و شاید به این زودیها خیال برخواستن از زمین را نداشته باشد. به نظر نگارنده اگر اجبار به ساختن باشد، شاید یکی از راه حلهای ممکن در این زمینه، سادگی در طراحی و اجرا در عین به کارگیری تکنولوژی مناسب روز، به حداقل رساندن پیرایههای بنا و آگاهی از به اصطلاح مد روز (برای به دام نیفتادن در آن) باشد. از دیگر سو معماری، هنری است همانند تمامی هنرهای دیگر و نمیتوان از هنرمند توقع داشت که هنگام خلق اثر خود به فکر آیندههای نامعلوم دور نیز باشد. ولی اگر اثر هنری واجد ارزشهای هنر زمانهی خود باشد، ممکن است در آینده نیز به عنوان اثری هنرمندانه شناخته شود. مجموع این ارزشها، تناقصها و آنچه در پیرامون میگذرد، بخشی از دانشی است که هر معمار با تسلط بر آنها تا حدودی میتواند دیرپایی اثر خود را پیشبینی کند.


عکس 13- خانهی موسوی (فصلنامهی جامعهی مهندسان مشاور ایران پائیز 1389)
پی نوشت
1. در تعریف طبقهی متوسط در ایران «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران»، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمهی سهیلا ترابی فارسانی، انتشارات نیلوفر، 1388، ص 75 و 76 میخوانیم:
«طبقات اجتماعی عمده در آستانهی انقلاب 1357 (1978) عبارت بودند از اقشار مسلط شامل متخصصان غربگرا و کارمندان دولت و بورژواهای جدید رو به رشد؛ اقشار متوسط و متوسط پایینشهری که به صورت کارمند در بخش دولتی و خصوصی مشغول به کار بودند؛ طبقات متوسط و متوسط پایین سنتی که شامل اکثریت علما، تاجران خرد، کسبه و پیشهوران و شاگردان آنها بود.»
از سوی دیگر ناصر فکوهی در مقالهای با عنوان «نوکیسهگان فرهنگ» در روزنامهی شرق، 3 خرداد 1389 میگوید: «در ایران نیز از ابتدای قرن بیستم با ظاهر شدن شهرنشینی جدید، اقشاری از نوکیسهگان که اغلب موفق شده بودند به دلایل سیاسی -یعنی عمدتا نزدیک به دربار و حاکمان یا به دلیل سیاستگذاریهای فرهنگی همین گروه، روانهی اروپا شوند در بازگشت نخستین گروه از “اسنوب”ها یا تازهبهدورانرسیدگان فرهنگی را به وجود آورند که در اصطلاح عامیانه برای آنها از واژگانی چون “فرنگرفته” یا “فُکل-کراواتی” و از این قبیل استفاده میشد.»
او سپس در زمینهی وضعیت جامعهی مدنی امروز میگوید: «گروه بزرگی از افراد جامعهی ما را در حال حاضر دانشجویان و دانشآموختگان دانشگاهها تشکیل میدهند، یعنی کسانی که توانستهاند به برکت ثروت عمومی جامعه، تحصیلات خود را در سطوح مختلف در نظام دانشگاهی به انجام برسانند. گروهی بزرگ نیز کسانی هستند که ولو آنکه وارد نظام دانشگاهی نشده باشند، خود به دلیل علاقهمندیشان به فرهنگ به سوی عرصهای در اندیشه و هنر رفتهاند و بدل به مصرفکنندگان فرهنگ در همهی اشکال آن شدهاند. شمار کالاهای فرهنگی به صورت کتاب، فیلم، برنامههای نمایشی و تمامی انواع دیگر کالاهای رسانهای هر روز افزایش مییابد و جامعهی مدنی که به این ترتیب ایجاد شده است و انجمنهایی که این جامعه به وجود آورده امروز ما را راس جوامع خاورمیانه از لحاظ پتانسیلهای رشد و پیشرفت فکری قرار داده است. کمااینکه نه فقط نویسندگان بلکه متخصصان علوم انسانی و علوم دقیقه و هنرمندان ما در شرایط داخلی و با وجود تمامی مشکلات، هرگز از کار باز نایستاده و دائما در کار تولید هنر و اندیشهاند بلکه گروههایی که به ناچار یا به میل خود از کشور مهاجرت کردهاند نیز در اغلب موارد تلاش به تولید فرهنگی در چارچوبهای زبانی و قالبهای فرهنگی ایرانی دارند. این امر بسیار مهم و بسیار پرارزشی است و دقیقا همین امر است که باید ما را نسبت به خطرات تازهنوکیسگی و تازهبهدورانرسیدگی فرهنگی به همان میزان که بهدرستی نسبت به خطرات لمپنیسم و پوپولیسم فرهنگی برحذر هستیم، حساس کند.»
2. امروزه گذران اوقات فراغت یکی از ملزومات شهرنشینی امروز است و بنابر تحقیقی که با عنوان «شهرنشینی و ضرورت برنامهریزی اوقات فراغت» در فصلنامهی تحلیلی «جستارهای شهرسازی» سال نهم، شمارهی 32، تابستان 1389 آمده است: «در طول چند دههی اخیر با تغییرات بنیادی در شهرنشینی و دگرگونی در مفهوم کار، سکونت نیز چگونگی گذران اوقات فراغت به یکی از ضرورتهای حیاتی جوامع بشری و مشغلههای مهم برنامهریزان و مدیران اجتماعی بدل شده است. بایستی به این نکته نیز توجه کرد که توسعهی فضاهای فراغتی شهر برای شهروندان، یک تجمل نیست که بتوانند از آن صرف نظر کنند بلکه توسعهی این فضاها با شرایط توسعهی عمومی پیوند خورده است و در نتیجه حق برخورداری از فضاهای فراغتی، نه تنها به خاطر عدالت، بلکه به دلیل منطبق بودن آن با نیازهای غیرقابل سرکوب نوع بشر، جای خود را یافته است. با توجه به شکل پیچیده و درهم زندگی شهرنشینی، نیاز به فراغت و گذران آن ضرورتی اجتنابناپذیر است. فراغت یکی از شاخصهای جامعهی صنعتی گسترش یافته است و مختص شرایط کنونی است که عصر صنعتی را از دوران مشقتبار گذشته متمایز میکند. در شهرها گذران فراغت برای کسب تعادل روحی، امری واجب است که نبود آن حتی روی تواناییهای کاری افراد نیز موثر است.»
3. هنر کیچ (kitsch) میلان کوندرا در کتاب هنر رمان که مجموعهای جذاب از نظریات این نویسنده و متفکر صاحبنام چک است، دربارهی معنای کلمهی “کیچ” که اصل آن آلمانی است میگوید: …نیاز به نگریستن در آینهی دروغ زیباکننده و بازشناختن خشنودانه و شادمانهی خویش در این آینه… من هرگز از رمانهای پلیسی آگاتا کریستی به خشم نیامدهام، در عوض چایکوفسکی، راخمانینف… فیلمهای بزرگ هالیوودی مانند کرامر بر ضد کرامر، دکتر ژیواگو (بیچاره باسترناک!) کسانی و چیزهایی هستند که من عمیقا و صمیمانه از آنها نفرت دارم و بیش از پیش از روحیهی کیچ موجود در آثاری که مدعی نوگراییاند برآشفته میشوم. نفرتی که نیچه نسبت به کلمههای “زیبا” و “رداهای نمایشی” ویکتور هوگو در خود احساس میکرد، نشانهی بیزاری از کیچ قبل از پیدایش کلمهی آن بود.» (در این زمینه ن ک. میلان کوندرا، هنر رمان، ترجمهی پرویز همایونپور، تهران، نشر قطره، 1383، همچنین پایاننامهی دکترای علیرضا تغابنی در دانشگاه آزاد اسلامی در رشتهی معماری با عنوان “معماری عامهپسند (کیچ)” با راهنمایی نگارنده خواندنی است.
4. “تار و پود و هنوز …” نوشتهی علیاکبر صارمی، انتشارات هنر معماری، 1389 ص 75
5. مارک اوژه در چند بخش کتاب به صورتی موجز بحثی را با عنوان سوپرمدرنیته شرح داده است: «جامعهی سوپرمدرن با سه ویژگی افراط، فشردگی زمان، فضا و فردیت توصیف میشود» سپس در زمینهی اندیشیدن به طریقهی سوپرمدرن میگوید: «از منظر سوپرمدرنیته، مشکل اندیشیدن دربارهی زمان از فراوانی بیش از اندازهی رخدادهای جهان معاصر ناشی میشود. فراوانی بیش از اندازهی فضا همچون طعمهی دام عمل میکند، دامی که به زحمت میتوان دانست چه کسی طعمهی آن را حرکت میدهد. دنیای سوپرمدرن با دنیایی که فکر میکنیم و در آن زندگی میکنیم دقیقا هم مقیاس نیست، در واقع ما در دنیایی زندگی میکنیم که هنوز یاد نگرفتهایم به آن بنگریم. باید فکر کردن دربارهی فضا را از نو بیاموزیم.»
اوژه سپس در تعریف سوپرمدرنتیه به گونهای دیگر میافزاید: «سوپرمدرنیته در واقع ذهینتهای فردی را در معرض تجربه و آزمون صورتهای به کلی جدید قرار میدهد که مستقیما با پدیدایی و تکثیر نامکانها در پیوند هستند و امکان میدهند فردیتهای متمایزی که شبیه یکدیگرند ولی به یکدیگر هیچ حساسیتی ندارند، در مدت زمانی به کوتاهی طی یک مسیر، در کنار هم قرار گیرند.»
اوژه در ارتباط مدرنیته با سوپرمدرنیته به صورتی موجز میگوید: «باید قبل از گذر به سوپرمدرنیته، به مدرنیته دست یافت… تماشاگر مدرنیته، ناظر در هم بافتگی کهنه و نو است. ولی سوپرمدرنیته از کهنه (از تاریخ) نمایشی ویژه میسازد، کاری که با همهی چیزهای غریب و نامأنوس (اگزوتیک) و همهی ویژگیهای محلی انجام میدهد… . جایگاهی که بهخوبی در بروشورهای آژانسهای مسافرتی منعکس است. بنابراین ممکن است وسوسه شویم که مکان را به منزلهی فضای نماد و معنا در تقابل با نامکان به منزلهی فضای فاقد نماد و معنا قرار دهیم.»
همچنین در ابتدای این کتاب محمدرضا حایری در ارتباط با فضا، مکان و نامکان میگوید: «مکان محدودهای مشخص است که در آن مجموعهای از فعالیتهای قابل شناسایی صورت میگیرد، فضا عبارت است از گردهم آمدن مکانهایی متنوع که تاثیرگذاری آنها بر یکدیگر فضا را شکل میدهد و سوپرمدرنیته معادل عصریست که در آن قسمتهایی از مکانها در فضا به نامکان تبدیل میشوند. مکان در واژگان اوژه هویتمند، رابطهمند و دارای تاریخ است. بر این اساس، تحقق نامکان درون فضاهایی شکل میگیرد که از هویت، تاریخ و ارتباط تهی باشد. شکلگیری اینچنینی نامکان یکی از محصولات عصر سوپرمدرنیته است.»
بدین ترتیب میتوان ویلاهای فوق را نامکانهایی بدون هویت و تاریخ دانست که از فراوانی امروز (فراوانی در تمام زمینهها) ناشی شده و فضاهای نوظهوری را حاصل کرده است. به چند تعریف دیگر از مارک اوژه میپردازیم که شناخت نامکانها را آسان میسازد.
«فضایی که نتوان آن را هویتمند، رابطهمند و تاریخی تعریف کرد، نامکان است. فرضیه ما این است که سوپرمدرنیته مولد نامکانها، یعنی فضاهایی است که خود مکان انسانشناختی نیستند، … دنیایی که در آن نقاط اقامت گذری و سکنای موقت، بعضی در شکل لوکس و بعضی در شکل فلاکتبار و غیرانسانی، مدام افزایش مییابند (هتلهای زنجیرهای و محلهای اسکان غیرمجاز، باشگاههای تعطیلات و اردوگاههای پناهندگان، و حلبیآبادها که محکوم به خرابی یا به گندیدگی ابدیاند… مکان و نامکان بیشتر مثل قطبهای مخالف هم هستند: اولی هرگز به کلی از میان نمیرود و دومی هرگز به تمامی تحقق نمییابد… بنابراین ممکن است وسوسه شویم که مکان را به منزلهی فضای نماد و معنا در تقابل با نامکان به منزلهی فضای فاقد نماد و معنا قرار دهیم.»
در زمینهی وزن و ارزش واژهها و بار خاصی که به همراه دارند، نیز توصیفهای مارک اوژه خواندنی هستند. چنانچه کلمهی “ویلا” مسلما تداعی مکان خاص، غیرقابل تعریف و جذاب را میکند که بخشهایی از بار معناهای آن را در خلال توصیف فضاهای معمارانهی آن توضیح خواهیم داد.
اوژه میگوید: «در واقعیت ملموس جهان امروز، مکانها و فضاها، مکانها و نامکانها در هم تنیده میشوند، در هم نفوذ میکنند. امکان نامکان از هیچ مکانی غایب نیست. بازگشت به مکان، پناه و چارهی کسی است که به نامکانها رفت و آمد میکند (و مثلا رویای خانهای ییلاقی در اعماق روستا را در سر میپروراند. مکانها و نامکان مثل واژهها و مفاهیمی که آنها را توصیف میکنند مخالف یکدیگرند (یا یکدیگر را فرا میخوانند). ولی واژههای مد روز ـ واژههایی که سیسال پیش وجودشان ممکن نبود -واژههای مربوط به نامکان هستند… در فضای نامکان پیوند افراد با اطرافیانشان از طریق واژهها و متن صورت میگیرد. میدانیم که واژههایی هستند که تصویر، یا بهتر است بگوییم تصاویر، میسازند: برای کسانی که هرگز به تاهیتی و مراکش نرفتهاند شنیدن یا خواندن این نامها هم میتواند تخیلبرانگیز باشد… «وزن واژهها» (که یک نشریهی هفتگی فرانسه به آن مفتخر است و آن را با «شوک عکسها» همراه میکنند) فقط مربوط به اسامی خاص نیست، بسیاری از اسامی عام (اقامت، مسافرت، دریا، آفتاب، سفر با کشتی تفریحی…) گاه و در شرایطی خاص همان نیروی برانگیزنده را دارند.»
یکی دیگر از ویژگیهای ویلای ما، عجین شدن ساکنان آن با نوعی دلخوشی، از خود بیخبری، عدم توجه به قیدهای ظاهری در نهایت رهایی از آنچه در خانهی اصلی و یا «مکان» میگذرد است. مارک اوژه میگوید:«فضای نامکان، کسی را که به آن وارد میشود از تعیّنات عادی خویش رها میکند. وجود او محدود است به آنچه در مقام مسافر، مشتری و راننده انجام میدهد یا تجربه میکند. شاید هنوز تشویشهای شب پیش وی را میآزارند یا نگران فرداست، ولی محیط فعلی او موقتا از فکر آنها دورش میکند. در حالیکه دچار نوعی تسخیرشدگی و از خود بیخبری دلپذیر شده است، مثل هر تسخیر شدهای با قریحه یا اعتقادِ کم یا بیش تسلیم آن حال میشود و مدتی مزهی خوشی منفعلانه بیهویتشدگی و لذت فعالانهتر نقش بازی کردن را میچشد… این هویت گذرا ، با بینام و نشانی نسبیای همراه است که باعث میشود افراد بتوانند موقتا مقام و جایگاه خود را نادیده بگیرند و به ظاهر خود بیتوجه باشند، در نتیجه بیگمان حتی ممکن است نوعی احساس رهایی به آنها بدهد.»
6. «دربارهی شهر ژنریک»، رم کولهاس، ترجمهی ایمان رییسی، نشر خاک، 1387، ص 196، 197 و 198.
7. جنبش هنری آرت نووُ (هنر نو) طی دههی آخر قرن نوزدهم و دههی اول قرن بیستم (1910-1890) رونق گرفت. این جنبش تمام جنبههای هنر طراحی یعنی معماری، نقاشی، گرافیک و طراحی صنعتی را دربرمیگرفت. هستهی اولیهی این جنبش هنری را باید در شهر بروکسل بلژیک جست. بلژیک از نخسیتن کشورهایی بود که بعد از انگلستان در آن مظاهر عصر صنعت پدیدار شد. هدف اصلی جنبش هنر آرت نو رسیدن به وحدت تزئین، ساختار و عملکرد مطلوب بود و از این رو شکلها و خطوط آرت نو بیشتر ابداعی بودند تا برگرفته از طبیعت یا آثار گذشته. از کتاب «معماری غرب» نوشتهی امیر بانی مسعود، نشر هنر معماری قرن، تهران 1389 ص 232.
8. سفرنامهی ناصرخسرو، به اهتمام محسن خادم، نشر ققنوس، تهران، 1382، ص 124.
9. واژهی بروتالیسم (Brutalism) که از واژهی انگلیسی بروتال (Brutal) به معنی خشن و در معماری از دیوارههایی با بتن پرداخت نشده گرفته شده است و از سال70-1950 به عنوان شیوهی مرسوم بعد از جنگ درآمد. هدف آن نوعی صداقت در نمایش شخصیت مصالح، آنگونه که هستند بود. کارهای لوکوربوزیه به عنوان پیشرو این سبک مثال زدنی است. این شیوه با رواج ساخت و سازهای بتنی و در ساختمانهای عمومی نظیر تئاترها و سالنهای کنسرت، موزهها و… مورد توجه قرار گرفت. برای اطلاعات بیشتر به سایت www.blogspot.com مراجعه کنید.
10. یکی از قطعات بسیار دلکش اوستا که «تیریشت» نامیده شده در نیایش فرشتهی باران است که در پرتو کوشش او زمین پاک اهورایی از بخشایش باران برخوردار میگردد و کشتزارها سیراب میشود. در تیریشت ستارهی تشتر به صفتِ آبآورنده و دارندهی نطفهی آب موصوف شده است»
او سپس از قول ابوریحان بیرونی در مورد جشن آبپاشان مینویسد: «و در این روز مردم به یکدیگر آب میپاشند و سبب این کار همان سبب اغتسال است و برخی گفتهاند که علت این است که در کشور ایران دیرگاهی باران نبارید و ناگهان به ایران سخت ببارید و مردم به این باران تبرک جستند و از این آب به یکدیگر پاشیدند و این کار همینطور در ایران مرسوم بماند» نگاهکنید به کتابهای زیر:
“ارمنیان ایران” نوشتهی آندرانیک هوویان، انتشارات هرمس، 1384 ص (170 تا 172)
“ادبیات مزدیسنا” تالیف و تفسیر ابراهیم پور داوود، انجمن زرتشتیان ایران، بمبئی، بدون تاریخ، ص 325
ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه عن القرون الحالیه، به قلم اکبر داناسرشت، انتشارات ابن سینا، تهران، 1352، ص249
11. «…آقا رستم در مازندران که پایتختش ساری بود، برخاسته به قصبه طاخونه آمده بود که شاهعباس ماضی آن قصبه را شهر معظم ساخته و آن را فرحآباد نام نهاده است. در کنار دریا خیمه و خرگاه بر سر پای کرده بودند و روی دریا را سیر میکردند و قریب به سیصد چهارصد دیوزاده بدنژاد در آن بارگاه نشسته بودند و هرکدام از زور دست خود سخن میگفتند و آن روز، روز عید ایشان بود و اردوی دیوان در کنار دریای قلزم خیمهها زده بودند و ارباب و اهالی مازندران تمام آمده بودند و در کنار آب با یکدیگر آبپاشی مینمودند و جمیع به عیش و طرب مشغول بودند» از کتاب عالم آرای صفوی، به کوشش یدالله شکری، بنیاد فرهنگ ایران، چاپ گلشن، بدون تاریخ، 1345، ص 178 و 323.
12. « …در اول تحویل سرطان که به عرف عجم و شگون کسری و جم روز آبپاشان است به اتفاق در چهارباغ صفاهان تماشای آبپاشان فرمودند و در آن روز به زیاده از صدهزار نفس از طبقات خلایق و وضیع و شریف در خیابان چهارباغ جمع آمده به یکدیگر آب میپاشیدند. از کثرت خلایق و بسیاری آب پاشی، زایندهرود خشکی پذیرفت و فیالواقع تماشایی غریبی است»
همچنین اسکندربیک در شرح وقایع سال بیست و ششم جلوس شاهعباس که در فصل بهار در مازندران بود و در اوایل تابستان برای تماشای جشن آبپاشان رهسپار گیلان شد، مینویسد: «جهان از طراوت ایام فروردین و بهار و ترشح تقاطر امطار تازه و تر و از نکهت عبیرآمیز ریاحین دماغ جهانیان معطر گردید و حضرت اعلی شاهی ظلالهی به دستور ولایت، بهشتآسای مازندران کامیاب دولت بودند و چون فصل نشاطافزای بهار سپری گشته هوای آن دیار رو به گرمی نهاد ارادهی تماشای جشن و سور و عشرت و سرور پنجه که معتاد مردم گیلان است از خاطر خطیر سر زد. رسم مردم گیلان است که در ایام خمسه مسترقه هر سال به حساب اهم تنجیم آن ملک بعد از انقضای سه ماه بهار قرار دادهاند و در میانه اهل عجم روز آبپاشان است. بزرگ و کوچک و مذکر و مونث به کنار دریا آمده با یکدیگر آببازی کرده بدین طرب و خرمی میگذراند و الحق تماشای غریبی است. القصه موکب همایون از فرحآباد بدان صوب در حرکت آمد به قصبه رودسر از اعمال رانکوه گیلان، که صحبت بهجتافزا منعقد شده بود، رسید تماشایی آن سور و نظارهگر آن انجمن سرور بودند.» از«اسکندر میرزا ترکمان»، عالمآرای عباسی، نیمهی دوم از جلد دوم، چاپ گلشن، تهران، 1350، ص 138 و 179.
13. «در روز جمعه پنجم ژوئیه (22 رجب) مراسم عید (آبپاشان) یا آبریزان انجام گرفت، من تا این روز مراسم این عید را ندیده بودم چه ظاهرا در غیاب شاه، موقوف میشود. در روز این عید، تمام مردم از هر طبقه و حتی شخص شاه نیز بیهیچ ملاحظه به سبک اهالی مازندران لباس کوتاه در بر میکنند و برای اینکه عمامههایشان از ریزش آب گل آلود نشود به جای آن شب کلاهی به سر میگذارند و دستها را تا آرنج بالا میزنند و در کنار رودخانه یا محل دیگری که آب زیاد در دسترس باشد در حضور شاه حاضر میشوند و به محض اینکه شاه اجازه داد با ظروفی که در دست دارند در ضمن رقص و خنده و مزاح و هزارگونه تفریحات دیگر بر سر و روی هم آب میپاشند. گاه کار این آبپاشی به جایی میرسد که برخی از مردم یا به سبب خشم و غضب یا به علل دیگر ظروف را به سویی میافکنند و با دست به آبریختن میپردازند و حریفان خود را به میان رود یا استخر میاندازند؛ چنان که غالبا این عید با خفه شدن جمعی از مردم به پایان میرسد. در اصفهان مراسم عید آبریزان را در کنار زایندهرود، در انتهای خیابان چهارباغ مقابل پل زیبای اللهوردیخان به جای میآورند… به همین سبب شاه، آن روز اول صبح به آنجا رفت و تمامی روز را در یکی از غرفههای زیر پل به تماشا نشست.» «سفرنامهی پیترو دولاوال»، ترجمهی شجاعالدین شفا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1348.
14. «به یاد داریم که در پایان بهار سال 1332 شمسی، بزرگترین فستیوال سیاسی که در آن پیران و جوانان، احزاب و دستههای سیاسی، مردم شمال را بسیج کرده -نگارنده نیز در آن فستیوال حضور داشت- شمارهی همه شرکتکنندگان و حاضران شاید بین چهار تا پنج هزار نفر بود و این بزرگترین جشن با برخورداری از بسیاری امکانات و یاریهای همگانی در پنجاه سال اخیر بود. اما شمار بیست هزار کس در جشن آبپاشان حدود چهارصد سال پیش، کنار دریای رودسر- لنگرود، از سوی عبدالفتاح فومنی، شگفتانگیز است و این همه هزار آدم در کنار دریای گیلان شکوه و شور و عشق و عظمت و همگانی بودن (جشن آبپاشان گیلان) را میرساند…» از کتاب “آبریزگان و آخرین جشن آبپاشان در گیلان و دیلمستان”، نوشتهی محمود پایندهی لنگرودی، ماهنامهی گیلهوا، سال اول، شمارهی اول، 1371 ص 189.
15. «پییر ژوبر (Pier Jober) از مستشرقین دوران ناپلئون است که با زبانهای شرقی و تاریخ شرق آشنایی کامل داشت. وی از سوی ناپلئون بناپارت ماموریت یافت که به دربار ایران عزیمت کرده از اوضاع این کشور اطلاعاتی بهدست آورد و زمینهی مناسبات دوستانه را میان ایران و فرانسه پیریزی نماید…»
ژوبر در سفرنامهی خود دربارهی دریای خزر مینویسد: «می توان تائید کرد که آب و هوای این کرانهی دریای خزر ناسازگار است و با استانهای دیگر ایران خیلی فرق دارد زیرا کمبود بسیار زیاد بیشهها خیلی در خشکی هوا و جریان آزادش دخالت دارد. گرمای تابستان از روی شالیزارها و مردابها بخارهای خیلی پر گزند بلند میکند و سبب میشود که تقریبا همگی گرفتار تب گردند. تبهای روزانه (سه روز در میان) به نظر میآید که عمومیت بیشتر دارد. این تبها اغلب به مرگ منتهی میشوند؛ تبهای دو روز در میان کمتر خطرناک است و در پاییز بیشتر رواج دارد.» همچنین ژان باپتیست تاورنیه (Jean-Baptist Tavernier) سیاح فرانسوی که در نیمهی دوم قرن هفدهم گیلان را مورد بازدید قرار داده آب و هوای این سرزمین را ناسالم دانسته است. به هنگام اقامت تاورنیه در ایران، سلطنت این کشور را شاهصفی و شاهعباس دوم به عهده داشتند. ژان شاردن (Jean chardin) نیز که مسافرتش به گیلان در نیمهی دوم قرن هفدهم انجام گرفت مانند تاورنیه آب و هوای گیلان را برای زندگی ناسالم توصیف کرده است. از کتاب گیلان، جلد اول، تدوین ابراهیم عربانی، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران 1374، ص 485، 647 و 648.
16. “کاروان فرهنگ در فرنگ”، نوشتهی جلال ستاری، انتشارات دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1387
17. در زمینهی تاریخچهی شنا در دریاهای اروپا به مقالهی زیر مراجعه کنید:
The seaside resort: a British cultural export JohnK.Walton,Department of Humanities, University of Central Lancashire,
http://www.history.ac.uk/ihr/Focus/Sea/articles/walton.html
18. “تاریخ جامع گیلان انزلی” نوشتهی عزیز طویلی، جلد اول، ناشر مؤلف، 1370، صص 593، 598 و 600
19. واژهی پلاژ اولین بار در کتاب “خاطرات ممتحنالدوله؛ زندگینامهی میرزامهدیخان شقاقی”، انتشارات امیرکبیر تهران 1362، صفحهی 84 آورده شده است. در اینجا هنگامی که میرزامهدی در پاریس اقامت داشته و به تحصیل در رشتهی مهندسی راه و پلسازی در مدرسهی اِکل سانترال (Ecole Centrale) در سال 1862 میلادی، مشغول بوده است، دربارهی شنا در دریا میگوید: «به واسطهی بندر بودن شهر دیپ (شمال فرانسه) اشخاص سرمایهدار اجازه از بلدیهی شهر حاصل نموده یک قسمت از لب دریا را حفاظی از چوب کشیده برای استحمام اهالی حاضر کرده بودند و در ساحل اتاقهای کوچک متعدد ساخته شده بود که مشتریان در آن اتاقهای چوبی رخت از تن برگیرند و برای شنا در دریا حاضر شوند. در نزدیکی اغلب این پلاژها قهوهخانه احداث نموده بودند که مردم پس از بیرون آمدن از آب در آنجا مشروب، قهوه، چای و غیره صرف نمایند و شاگردان مکاتب را نیز هفتهای دو بار به حمام دریا میبردند. یکی از روزها که محصلین ایرانی در یکی از آن حمامها لب دریا مشغول شناوری و به اصطلاح آببازی بودند دو سه نفر از آن میان که در ایران چال حوض بازی را به وجه احسن بلد بودند پشتک و وارو میزدند… .»
20. “طهران قدیم”، نوشتهی جعفر شهری، انتشارات معین، 1371 صص 482 و 485.