جای خالی گفتمان انتقادی در معماری، مهشید معتمد
یک: شالودهی اثرگذاری تفکر انتقادی و حرکت در راستای اثرگذاری نقد، در موضوع دیالوگ میان پدیدآور و منتقد نهفته است. تفکر نقادانه، با این فرض که منتقد در حیطهی سوژه به شناخت و اصول اولیه دست یافته است، در یک فضای فرهنگی مناسب موجب شکلگیری گفتوگوی سازنده میان دو دیدگاه خواهد شد. گاهی هدف از نقادی، بررسی پیشفرضهای یک تفکر است و گاهی نیز در مسیر اعتبارسنجی آن گام برمیدارد، اما در هر صورت، خصلت بنیادین آن فرهنگ تعامل است؛ به عنوان مثال، حبیب یغمایی در گزارش «شب عید» در مجلهی یغما، شمارهی ۱۷۷ مورخ فروردین ۱۳۴۲، دربارهی آرامگاه خیام مینویسد: «بنایی است مرکب از سبکهای ایرانی و اروپایی، اما نه ایرانی و نه اروپایی … من اگر صاحب رأی بودم به هیچ وجه بنایی چنین بیتناسب و عظیم را که با مقام علمی و ادبی خیام و با اندیشههای حکیمانه او سازگار نیست تصویب نمیکردم.» همچنین در ادامه مینویسد: «بر لوزیهای گنبد رباعیاتی از خیام به خط شکسته نویساندهاند بیاینکه توجه شود که برخی از این رباعیها اصیل نیست و از خیام نیست و اگر به خط نستعلیق روشن نوشته میشد بهتر بود که مستشرقین زائر خواندن میتوانستند» و متن با ایراداتی بر ساختار و زیباییشناسی بنا ادامه مییابد.
از سوی دیگر یادداشت نامهی انجمن آثار ملی، به قلم فرجاللّه آقاولی در شمارهی ۱۷۹ مجلهی یغما، مورخ خرداد ۱۳۴۲ چنین پاسخ میدهد: «نقشه و طرح و ماکت بنای کنونی آرامگاه خیام در آغاز امر به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فرستاده شد و پس از بررسی در شورای دانشکده مزبور و اظهار نظرهایی که از طرف شورای مزبور به عمل آمد، تأیید و تصدیق گردید». وی در خصوص خطاطی و اشعار مینویسد: «بیست رباعی که بر جبههی خارجی ده ترک لوزی شکل بنا به خط شکسته مرقوم و با کاشی معرق تهیه و نصب گردیده است، طبق تقاضای انجمن ملی آثار از طرف استاد جلال همائی انتخاب و به وسیلهی آقای مرتضی عبدالرسولی نوشته شده است.» در ادامه نویسنده به تمامی نکاتی که در نقد اول آمده است پاسخ داده و در انتها از اثر دفاع نموده است. گرچه در دنبالهی متن دومی، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن جوابیهی دیگری مرقوم نمودند و از عدم تناسب اثر با روح علمی و ادبی خیام حمایت کردند.
مقصود از ذکر این مکالمه، نشان دادن فضای فرهنگی و تعاملی در رویکرد انتقادی در خصوص اثر معماری بوده است. نقد تعاملی، به جای اینکه وسیلهای برای تهدید باشد، تبدیل به ابزاری جهت بهبود نگرش به اثر یا مفاهیم مورد استفاده در آثار آتی میشود. مادامی که نقد از جنبهی منفی مورد خوانش قرار گیرد، واکنشها به آن تدافعی خواهد بود. حال اگر پدیدآور بر اثر خود (نوشته، نظریه یا فرم معماری) متعصبانه پافشاری نماید، پاسخ، تنها توجیهی است که در برابر انتقادات ارائه خواهد شد و هرگز منجر به تولید آثار بهتر و رفع نقایص نمیگردد. نکتهی حائز اهمیت دیگر، واکنش عضو فرهیخته و غیرمعمار نسبت به یک اثر معمارانه است. رویارویی و تفسیر وی از محیط، همانند طراحان و منتقدان، مبتنی بر برنامه از پیش تعیین شدهای نبوده و از طبقهبندی معمول و کلیشهای نقدهای آنان پیروی نمیکند. هرچند همانطور که مشخص است این به معنی کمعمقی و عدم اعتبار گفتار ایشان نیست.
دو: در ساختار کنونی جامعهی حرفهای در ایران، شیوههای معدودی در تفکر نقادانه مورد قبول و معقول محسوب میشود. معماران در مجامع و علناً نقاب بر چهره زده و در پس این ریاکاری با درجات گوناگون، کیفیات و کمیات مختلفی در کار پیش گرفتهاند. شکاف میان واقعیت و رسمیت، میان واقعیت و قانون، میان واقعیت و ارزشها و آرمانها ــ در هر مقیاس، اعم از شهری تا یک واحد مستقل ــ گسترش یافته است. حجم عظیمی از روایتهای «از خود بیگانگی» در نظریات و فرمها منعکس میشود که شیوهی تولید محتوا را در انحصار خود دارد. زبان هنری اصالت فرم و گریز از اصالت، شاکلهی اصلی نظریات معماری را پدید آورده است. اصالت شکل و فرم از تأکید بر محتوای متن به سوی تمرکز بر شکل متن حرکت گذر کرده است؛ اینک در نظریات معمارانه فرم بر محتوا مقدم شده است.
در گذشته، مدرنی که به میمنت گستردگی قشر (ظاهراً) فرهیخته، حال را نیز قبضه کرده است، از ویژگیهای با فرهنگ بودن گرایش به فرم در برابر محتوا بود. «تازه به دوران رسیده» یا «اسنوب» از نتایج همین دوره است؛ واژهی «اسنوب» با اثر طنزآمیز معروف از ویلیام تاکری، نویسندهی انگلیسی، یعنی کتاب اسنوبها (1848) وارد زبان عمومی شد و دارای ریشهشناسی مورد مناقشهای است. یکی از این ریشهها که بیشترین اجماع را دارد، آن را از لاتین sine nobilitate یعنی «بدون اشرافیت» میداند و اشاره به دورانی دارد که با آغاز انقلاب صنعتی و جامعهی مدرن، بورژواها در برابر اشراف که در بسیاری از عرصههای زندگی روزمره کنار یکدیگر قرار میگرفتند، احساس حقارت کرده و با خودنمایی از طریق گروهی از مؤلفههای بیرونی به ویژه پوشش، طرز سخن گفتن و غیره تلاش میکردند احساس حقارت خود را پنهان کنند و در برابر سایر مردم نیز با اینگونه خودنماییها، شخصیتی کاذب به خویش بدهند. اسنوبها در معماری امروز ایران، چه در وجه نظری و چه در قسمت طراحی و کار معماری، رخنه کردهاند؛ در برابر انتقادات بجا و نابجا سکوت پیشه کردهاند که در صورت پاسخ دادن، عیب و هنرشان از فاز نهفتگی، وارد فاز فعال خواهد شد.
گریز اسنوبها از اخلاقگرایی، به زیباییشناسی و نظریات پوچ و بیاساس منتج شد. در نتیجه، پوچی تبدیل به محتوای متون آنان شد. نوجویی و نوگرایی که متوجه فرم بود، مبتنی بر این پیشفرض بود که برخی کارکردها فاقد فرم هستند و در نتیجه میتوان بنابر خواستهای روشنفکرانهی شخصی و به ظاهر در مقابل لمپنیسم و پوپولیستی آن را طرح نمود. قاعده اینطور بنیان شد: مهم نبود چه میگویی، مهم این بود که چگونه میگویی.
با وجود کلانفضای کثرتگرا، توهم منحصربهفرد بودن و بینظیر بودن هر معمار ــ که سندرم مدرنیته محسوب میشود ــ پدید میآید و آرمان غایی اسنوب نظریهپرداز معماری آن است که نظراتش تبدیل به یک واقعیت جهانشمول شود؛ پس خود را در نوک پیکان حرکت تکاملی نظریات معماری میبینند، هرچند چنین باوری در حقیقت اغراقآمیز است: ادای بزرگی را درآوردن سبب بزرگی نمیشود.
سه: میلان کوندرا در یکی از داستانهایش اشاره میکند که تعداد آدمها از تعداد حرکات ممکنی که میتوانند انجام دهند، بیشتر است. بدین ترتیب هیچ رفتاری بیهمتا (unique) نیست. پس رفتار هر کسی، هرچه باشد در یک طبقهبندی قرار میگیرد. اسنوبهای نظریهپرداز و معمار در مواجهه با نقد دست به یک رفتار مشترک میزنند: هیاهوی بسیار برای هیچ. در شبکههای اجتماعی، سختترین الفاظ را به کار میبرند، با منتقد مشاجره میکنند، علیه منتقد و ناشر نظرات وی برمیخیزند و وارد حیطههای غیرحرفهای میشوند، سعی میکنند با منتقد از در دوستی وارد شوند (و البته که دچار تئوری توطئه هستند) و وی را ترغیب کنند تا در سبک و سیاق مورد قبولشان بنویسد … تمام این اتفاقات را کارگردانی میکنند تا یک رخداد مهم اتفاق نیفتد: گفتمان انتقادی.
آنها موفقیت را در دایرهی بستهای میبینند که همصدا و هماهنگ با هم به یک هدف اشاره دارند. تبعات ناشی از آن هم شهرت و ایجاد بازار کاذب میبینند و از این رو در مسیر خود ادامه میدهند. پنداشتن تساوی میان «شهرت» با «موفقیت» از جمله دلایلی است که نقد را از خواستهای آنان حذف کرده است. گرچه برخی از نقد برای تبلیغات در رسانهها بهره میبرند، همین تیغهی دولبه میتواند موجودیت و اعتبار آنان را هم مورد سؤال قرار دهد؛ پس بهطورکلی جایگاه نقد، کاذب و غیرواقعی متصور میشود.
کلام آخر: جای خالی گفتمان انتقادی در نشریات ما احساس میشود: پاسخ دادن به نقد از طریق همان رسانهی ناشر، اولین و مهمترین واکنش در برابر نوشتار انتقادی است. واقعیت این است که نقدها به ویژه نقدهای بنیادی، ناگهان تختهی پرش جدیدی در اختیار ما میگذارند. هر نقد بنیادی و دورانساز، پهنهی نوینی از اندیشه به روی ما باز کرده و فضای جدیدی که پیش از آن رؤیت نمیکردیم را به ما نشان میدهد. نقد، ذهن اندیشندهای است که استدلال میکند و از نواقص اندیشهی دیگری خبر میدهد. بدین ترتیب محصول، در روند تکاملی خود، از پالایندههای دیگر میگذرد. حال مولد اول میتواند با رفع نقایص و اصلاحات، نظریهای کاملتر تولید نماید. نقد بیش از آنکه به منتقد مربوط باشد، به پدیدآور بازمیگردد. خوب است که جریان میان این دو، یکسویه باقی نماند.