پیتر دی. آیزنمن
فَن دو تی هاو س
1983

آیزنمن در کنفرانس سال 1989 میلادی در شیکاگو چنین ابراز می نماید:
«[…] به اعتقاد من، معماری والا هرگز در میان توده محبوبیتی نیافته و درک نشده است. یادواره های عظیم همواره در زمان خود، لزوما محبوبیت نیافته و درک نشده اند. ما نمی دانیم وقتی که امروز ساختمانی را می سازیم آیا روح زمانه را که چیزی گریزان است در آن ثبت کرده ایم؟ به تعلق و حال دست یافته ایم یا نه؟ یا همانطور که لئون (کریر) گفته است، آیا ما ساختمانهایی که روح هنری زمان را در برداشته می سازیم؟ من فکر می کنم این خواسته ی هر خلاقی است که این خطر را تقبل کند، یعنی خطر تنها بودن و تلاش برای به دست دادن تعریفی از آن حالت گریزان. این است آنچه که معماری، تعلق به حال را می سازد.»
در معماری آیزنمن «استعاره» جایگاهی خاص دارد و از سویی نیز بُعد تاویلی دارد، به گونه ای که تفسیر یک عمل، به معنی اجرای آن است. از همین رو معماری او، کاملا برعکس معماری کلاسیک و تقلیدگرایی است. او نه از معماری باستان و نه از طبیعت الگوبرداری و تقلید نمی کند. در معماری او، هیچ نشانی نیز از درک معماری، مبتنی بر تکمیل مدل های الگویی معماری با درس های تاریخی وجود ندارد.
آیزنمن معتقـد است که پس از دوران رنـسانس، رابطـه ی میان عملکـرد و فرم از خصوصیـات تعیـین کننده ی معماری بوده است. معماریِ انسان گرایانه در پی ایجاد نوعی تعادل میان سازگاری برنامه ای با «انسجام درون مایه های ایده آل در قالب فرم» بوده است که تحت عنـوان «گونه» شناخته شده اند. با این حال، «صنعتی سازی» عملکردهای نوین و پیچیده ای را مطرح ساخت که راه حل های گونه شناختی در طراحی ناکافی می نمود و اینگونه عملکرد در قالب شعار «فرم تابع عملکرد است» مسلط شد. در قرن حاضر، نظریه ی عملکردگرایی بر این مبنا بود که کارکرد برنامه محور یک ساختمان می تواند و باید فرم و توده ی ساختمان را تعیین کند. عملکردگرایی قرن بیستم که به زعم آیزنمن بر تعیین فرم به واسطه ی عملکرد تاکید داشته، همانا تداوم باورهای انسان گرا است و بنابراین حقیقتا مدرن نمی باشد.
آیزنمن در قالب نوعی بیانیه ی معماری در مورد «احساس مدرنیستی» معتقد است که باید از عملکردگرایی در مقام اصل بنیادین و یا سرچشمه و خاستگاه صرف نظر کرد. جایگزین وی برای پسامدرنیسم، یعنی «پساعملکردگرایی» مدافع دیالکتیک میان گونه شناسی انسان گرا و تجزیه و تقطیع فرم های نمونه به صورت نشانه ها است. آیزنمن، صور اغراق آمیز عملکردگرایی از برنامه را که بر فرم و توده ی ساختمان مسلط می شود، نمی پذیرد و تندیس مدرن را که هزینه بر و غیراقتصادی است، به سخره می گیرد. در جایگزین ساده ی آنها، یعنی پوسته ی تزئینی یا همان تندیس، عملکرد، تعیین کننده ی فرم نیست و همه ی عملکردها در درون جعبه ای «گنگ» جای نمی گیرند.
آیزنمن تاکید می کند که دیگر پسامدرنیست ها «احساس مدرن» را به منزله ی موردی مسئله دار مردود نمی شمارند، در حالی که رابطه ی خود را با عملکرد حفظ می کنند. وی مدعی است که مخالفان دیدگاه وی از شناخت تفاوت های میان انسان گرایی و مدرنیسم عاجزند، اما در واقع، بعضی ها کاملا بر این تفاوت ها آگاهند و انسان گرایی را ترجیح می دهند. برای مثال در حالی که آیزنمن حامی گسست از انسان گرایی است، مایکل گریوز و «معماری تمثیلی» او در پی نوعی احیاگری است، به گونه ای مشابه، دیمیتری پورفیریوس نیز بازگشت به کلاسیسیم اصیل و فن ساختی ای را توصیه می کند که ارزش های انسانی را باز می نماید. او آشکارا از تمام مفاهیم زیبایی شناسی معماری و پایه های تاریخی آن فاصله می گیرد. بر همین اساس، معماری او تاویلی و پر از ظرافت های بصری است که بدون تاویل نمی توان به عمق مفاهیم آن دست یافت.
