پنج معمار مکتب نیویورک، گفتگو با پیتــر دی. آیزنمــن، ولادیمیر بلوگلوفسکی، ترجمه‌ی آیدین توکلیان
پیتر دی. آیزنمن خانه‌ی 1 (پاویون بارن‌هولتس) پرینستن، نیوجرسی آمریکا، 1968-1967 نوشته‌ی پیتر دی. آیزنمن

پیتر دی. آیزنمن
«من تمام کننده نیستم، من شروع ‌کننده‌ام و همواره به این فکر می‌کنم که پروژه‌ی بعدی چه خواهد بود.»

برای همه‌ی علاقه‌مندان به معماری، دنبال کردن ردی در مسیر معماری که خود بیش از چهل سال به بررسی، جست‌و‌جو و مطالعه‌ی دقیق ردهایی از پیشینیان پرداخته و همواره مشغول ساختن، نوشتن و تدریس بوده، امری مهم می‌نماید و به منظور درک مقصود این هنرمند باید به عقب برویم تا پیشرفت کنیم و ردپای خلا و فقدان را دنبال کنیم تا به وجود برسیم.
بی شک، پیتر آیزنمن یکی از تاثیرگذارترین چهره‌های معماری پست‌مدرن می‌باشد که می‌توان گفت تمامی مسائل معماری جدید یا با ایده‌ها و فلسفه‌ی او شکل گرفته‌اند یا وی به نوعی در آنها دخیل بوده است، شاید این به ‌دلیل حرکت بی‌وقفه‌ی وی به درون و کنه ایده‌ها بوده است، همان‌طور که خود در این مورد می‌گوید: «من تمام کننده نیستم، من شروع ‌کننده‌ام و همواره به این فکر می‌کنم که پروژه‌ی بعدی چه خواهد بود.»
گرِگ لین در مقاله‌ای تحت عنوان آقای ردیاب بااستعداد (The Talented Mr. Tracer)، آیزنمن را به‌عنوان یکی از بزرگ ترین نابودگران و بت‌شکنان معماری معاصر می‌داند. پسری که بر زمین پدرانش می‌تازد، غافل از اینکه خود روزی به یکی از آنها بدل خواهد شد. البته در این بین، قطعا، کسانی هستند که همواره سعی بر بزرگداشت و زنده نگه داشتن اجساد مردگان دارند  ــ  بزرگانی که به چشم کسی چون آیزنمن هبوط ارواحی بیش نیستند. در واقع نبوغ آیزنمن در این است که بیننده را وادار می‌کند تا رد جنایتکارانی مثل خود (یا همان بت‌شکنان پیش از خود) را در آثارش پیدا کند و به کشف این واقعیت برسد که از مرگ آنان سالیان سال می‌گذرد. به عقیده‌ی لین، تنها بدخواهی جنایت افرادی همچون آیزنمن این است که آنها به عمد اجازه می‌دهند تا معماری تحت این فرض که قربانیان آنان هنوز از اعتبار خاصی برخودارند به فعالیتش ادامه دهد و تنها نشانه‌ی مرگشان در رمزگشایی ردهایی مبهم می‌باشد. به عبارتی دیگر، آیزنمن در معماری معاصر، همچون ردیابی حرفه‌ای است که رد معماران تاثیرگذار پیش از خود را می‌گیرد و مانند قاتلی زنجیره‌ای، قصد جانشان را می‌کند که در آثارش ردهایی از جنایت خویش را نیز باقی می‌گذارد تا ببیننده‌ای تیزبین آنها را رمز‌گشایی کند. از این رو، یکی از دلایلی که درک آثار آیزنمن را مشکل و آنها را دور از ذهن و بسیار پیچیده جلوه می‌دهد، تلمیحات گسترده‌ی آکادمیک وی به آثار دیگر معماران است.
بنابر توضیحات گرِگ لین، معماران، در کل، دو نوع هستند: دسته‌ی اول، آنانی که برای مخاطبشان پیامی می‌گذارند و در پی انتقال آن هستند؛ دسته‌ی دوم، کسانی که برای مخاطبشان ردی به جا می‌گذارند. اگر بخواهیم در اینجا نگاهی مقایسه‌ای داشته باشیم، باید متذکر شویم که مایکل گریوز هم پیش از این، ردی برای مخاطب به جا می‌گذاشت (مثل پروژه‌ی خانه‌ی هانسلمن ـ Hanselmann House) و جزو دسته‌ی دوم به‌شمار می‌آمد، اما اکنون او دیگر جزو پیام‌آوران شده است. از طرفی دیگر، برنارد چومی و پیتر آیزنمن همواره جزو ردیابان بودند و مخاطبشان را نیز به همین چالش می‌طلبیدند. حال ممکن است بپرسید اساسا تفاوت این دو گروه در چیست؟ در واقع تفاوت این دو در انتزاعی بودن و یا قابلیت حفظ تناقضاتشان نیست، زیرا هر دو معمار ذکر شده (آیزنمن و گریوز) به خوبی تناقضات و تضاد‌های درونی بنا را حفظ و در حرکت متداوم بین انتزاعات و تاریخ‌گرایی بازنمایی می کنند.
در حقیقت تفاوت عمده در این است که نشان‌های گریوز در تمامی آثارش یافتنی اند، زیرا به‌عنوان یک پوپولیست، اعتقادی به تیزبینی و هوش مخاطبینش ندارد و آنها را انسان‌هایی فارغ از درک و شعور می‌داند که محصولی را ساده و بدون چالش فکری می‌خواهند، او نیز به ناچار لقمه را آماده در اختیارشان قرار می‌دهد. اما این در مورد آیزنمن صدق نمی‌کند؛ گویی آیزنمن به ذکاوت مخاطبینش اعتماد دارد و همچون مجرمی می‌باشد که از دست مخاطبین تیزبینش در حال فرار است، مخاطبینی که به دنبال ردی از او هستند و او با کوچک ترین لغزش به دام می‌افتد. در اینجا «رد» به معنای علائمی انتزاعی و نامحسوس است که به صورت تلویحی در اثر معماری نمایـان می‌شوند و لحظاتی را برای مخاطب به ‌وجود می‌آورند تا بتواند به آن تفکر اصلی و زیرکی به کار رفته در اثر دست‌ یابد و جهت کشف بیشتر به جست‌و‌جو در اثر بپردازد. در نتیجه، تفاوت اصلی در نگرش متفاوت این دو معمار دربا‌ر‌ه‌ی مخاطبینشان است. گرچه آیزنمن و گریوز برای سالیان متمادی با هم رابطه‌ی دوستی و همکاری داشتند، تنها دلیل مقایسه‌ی این دو معمار آشنایی‌شان نبوده، بلکه وجوه تشابه و تمایزی‌ است که بین آنان به‌عنوان دو معمار تاثیرگذار وجود دارد. برای مثال، هر  دوی آنها از توجه بیش از حد به ساخت‌و‌ساز، جزئیات و هر امری که توجه‌شان را به مصالح معطوف کند، اجتناب می‌کردند؛ یعنی هم آیزنمن و هم گریوز هنگامی که از آجر در پروژه‌هایشان استفاده‌ می‌کنند، آن را بیشتر به‌عنوان یک روکش در نظر دارند تا مصالحی برای حمل بار سازه.
می‌توان گفت پافشاری آیزنمن به نشان دادن فرایند ساخت در پروژه‌های به اتمام رسیده‌اش به‌ این دلیل است که وی مشتاق است مخاطبینش را به خوانشی دقیق از آثارش ترغیب کند. گرگ لین، در ادامه شرح می‌دهد، معمارانی که برای مخاطبینشان پیام و نشانه‌هایی محسوس می‌گذارند نگران در دام مخاطب افتادن نیستند، زیرا اساسا آنها مخاطبینشان را منفعل و نادان فرض می‌کنند، در حالی که معمارانی همچون آیزنمن که ردی از خود به جا می‌گذارند در واقع مشتاقانه می‌خواهند دستگیر شوند، زیرا به هوش و ذکاوت مخاطبینشان ایمان دارند. البته تفاوت بین این دو گروه به معنای برتری یکی بر دیگری نیست و یا اینکه بگوییم آثار یکی خلاقانه‌تر از دیگری‌ است. خیر، هر دو گروه می‌توانند آثاری اصیل و خلاقانه داشته باشند؛ منتها دسته ی اول، طراح هستند و دسته‌ی دوم، مجرمانی سرخوش! شایان ذکر است که این مجرمان سرخوش، خود اغلب در پی تقلید از فنون گذشتگانند و همچون قاتلین زنجیره‌ای، همواره دانش‌آموختگانِ جنایتکاران برجسته‌ی پیشین هستند.
آیزنمن، این نابغه‌ی معماری پست‌مدرن، در سال 1932، در نیوجرسی آمریکا، متولد شد و با اشتیاق فراوان مطالعات خود را در رشته‌‌ی معماری دنبال کرد و لیسانس خود را از دانشگاه کورنل و فوق لیسانس و دکترای خود را از دانشگاه کمبریـج دریافت نمـود و به عضویـت گروه ملقب به «پنج معمار نیویورک» (The New York Five) درآمد. وی که موسس انستیتو مطالعات معماری و شهری در نیویورک (اوایل دهه‌ی 80 میلادی) می‌باشد، در یک دست خود، معماری و در دست دیگر، تئوری های فلسفی و ادبی را حفظ کرده؛ به‌طوری که می‌توان گفت، تلاش وی برای ایجاد پیوندی عمیق میان فلسفه و معماری بی‌نظیر است. آنچه بدیهی ا‌ست تسلط وی بر مبانی فلسفی است. آیزنمن با تاثیر از فلاسفه‌ای همچون فردریش نیچه، مارتین هایدگر و ژان بودریار، روان شناسانی چون زیگموند فروید، کارل یونگ و ژاک لاکان و همچنین ساختارگرایانی نظیر نوام چامسکی، جهت انتقال مفاهیم و تئوری‌های مهم به معماری پراخته است. در واقع، نگه داشتن این مقوله های گسترده در کنار هم و پیشبرد آنها به موازات یکدیگر، در تخصص او بود و از همین رو، او را به‌عنوان یک نظریه پرداز معماری می شناسند.
آیزنمن کسی‌ است که توانست اولین کار شبه دیکانستراکشن تاریخ را ارائه دهد و نهایتا در مسابقه‌ی مرکز هنر‌های بصری کلومبوس، در دانشگاه اوهایو حریفان پست‌مدرنیست تاریخ‌گرای خود را پشت سر بگذارد و پیروز میدان شود. همچنین وی تا به امروز، برنده‌ی مسابقات فراوانی شده و سخنرانی‌ها و نمایشگاه‌های زیادی را ارائه داده است. البته تا سال های اخیر، تنها تعداد اندکی از طرح های پیتر آیزنمن به مرحله ی اجرا درآمده و بر همین اساس، بیشتر توجهات کارشناسان این حوزه بر ایده های معماری، نظریات، تئوری ها و مقالات او معطوف شده است ــ ایده هایی که مبنای یک معماری مستقل از بافت هستند.
بنابر توضیحات گوئیدو زولیانی در مقاله‌ای تحت عنوان شواهد نهفته‌ها، زیگموند فروید، به‌عنوان یکی از افراد تاثیرگذار بر نظام فکری آیزنمن معتقد است که یک اثر هنری نباید تفسیری تحلیل شود، زیرا این فرایند تفسیر نهایتا منجر به هرمنوتیک و پیدایش دستگاه جدیدی از حقیقت می‌گردد، پس به اعتقاد این سبب‌شناس روان، باید در تحلیل خود، فرم یک ساختمان را از نظر فکری لحاظ کنیم. این حرف به این معنی‌ است که همچون یک باستان‌شناس به بازسازی اثر و یا مانند یک کارآگاه عمل کنیم که نقشه می‌کشد، بازدید می‌کند و اطلاعات جمع‌آوری می‌نماید تا گره‌گشایی کرده و سرنخ‌ها را به هم متصل کند. در این مرحله با اتفاقی که رخ می‌دهد و با تمامی شواهد و ارتباطات غیر منتظره و غیر قابل شرح موجود، زمینه‌ای مناسب برای فرضیه‌سازی ایجاد می‌شود تا بتوان بر اساس آن، روایتی از اثر را ایجاد نمود و به ادامه‌ی تعقیب و پیگردمان بپردازیم.
یکی از تفکراتی که ژاک دریدا در کتاب خود تحت عنوان از گراماتولوژی مطرح می‌کند ــ و تاثیر آن در معماری و عقاید آیزنمن نیز مشهود است ــ نوعی ساختار ذهنی‌ می باشد که با اشکال نمادین کاری ندارد و به جای آن از امری که دریدا آن را «اثر» می‌نامد، تاثیر می‌پذیرد و در واقع، این «اثر» بیشتر مانند فقدانی‌ است که وجود ندارد و در اینجا دیگر این غیاب، نقطه‌ی مقابل وجود نیست.
امری که در ابتدای فعالیت حرفه‌ای آیزنمن در آثارش کمتر به چشم می‌خورد «مفهوم عمیق از خود» می‌باشد و نهایتا وی با مفاهیم و مبانی روان شناسی کارل یونـگ آشنا و بر آن شد تا به درون، هم به ‌لحاظ عینی و هم مفهومی وارد شود. البته این قیاسی بدیهی‌ است، زیرا درون‌کاوی و خودآزمایی هنرمند تاثیرات قابل توجهی بر آثارش می‌گذارد و این امر، کاملا در آثار آیزنمن مشهود است. آنچه بیش از هر چیز دیگر در آثار وی بارز است، «خلا» می‌باشد که به‌گونه‌ای نمایانگر «مرگ مولف» است. این خلا، ممکن است به چشم عوام تنها یک فقدان به نظر آید، اما به چشم ریزبین برخی، سرنخی‌ است به ایده‌ی خانه. به گفته‌ی آیزنمن «اینچنین فضایی با ساختاری منطقی در خصوص مفاهیم اجتماعی موجود خنثی‌ است و به توضیح و تفسیر خانه‌هایی با نمادهای فرهنگی نمی‌پردازد». ‌ چه این خلا (و یا فقدان) حرکتی به پیش زمان (رو به جلو) داشته باشد یا به پس آن، مهم این است که همواره در آثار آیزنمن حضور دارد و در مواجهه‌ی متداوم با مفهوم و معنا و همچنین جدالی بر سر غلبه بر حقیقت غالب و دید حاضر بر چگونگی درک و خوانش معماری‌ است، زیرا وی بر رها‌سازی معماری از قید‌و‌بند زبان و مفاهیم سنتی، یا به عبارتی، رهایی از آشکارسازی حقیقت تاکید دارد.

اگر بخواهیم فلسفه‌ی آیزنمن را در یک عبارت خلاصه کنیم، آن «مرگ مولف» در معماری‌ است. در واقع او‌ست که مرگ مدرنیسم را اعلام می‌دارد و شروع دوره‌ای جدید را نوید می‌دهد. بنابر عقیده‌ی وی، ساختمان، نه به عنوان یک گزاره‌، بلکه همواره در پیوند با فضاهای فرهنگی اطراف خود نمود پیدانموده و اهمیت می‌یابد. از این رو، نمی‌توان ساختمان را مستقل و جدا از محیط تجربه کرد، زیرا عموما با پیرامون خود گفت‌و‌گوی انتقادی داشته و به جست‌و‌جوی وجوه مشترک بین داخل، خارج، قالب و محتوا می‌پردازد. در حقیقت، وی معماری مدرن را مورد انتقاد قرار می‌دهد، زیرا بر این باور است که معماری مدرن تنها وانمود می‌کند که عینیت آن مصداقی ندارد؛ در حالی که همچنان از فرم‌های عینی کلاسیک پیروی کرده و تنها سعی بر عریان ساختن فرم‌های کلاسیک دارد.
یکی از نوشته‌های آیزنمن تحت عنوان پایان دوره‌ی کلاسیک: پایان آغاز و پایانِ پایان، به ‌وضوح، نمایانگر تاثیر وی از فلسفه‌ی نیچه می‌باشد و این عنوان، نه‌تنها حاکی از تندروی و حرکت بی‌پروای آیزنمن می‌باشد، بلکه تمایل وی به استفاده از جملات نفی‌اندر‌نفی نیچه‌ای را نشان می‌دهد، خصوصا هنگامی که در مجله‌ای می‌گوید: «من به زیبایی علاقه‌مند نیستم، به رعب و وحشت علاقه‌مندم!» آنچه آیزنمن جویای آن بود، احیای هنر معماری است زیرا به عقیده‌ی وی، معماری از تغییرات و تحولات فرهنگی عقب مانده بود و نیاز داشت تا دوباره همگام با زمان و حتی حرکتی جلوتر از زمان خود را آغاز کند. اگر بخواهیم بیشتر به مباحث تئوریک آیزنمن بپردازیم، ناگزیر به توضیح برخی کلید واژه‌های به کار برده شده در آثارش هستیم. به عنوان مثال، هنگامی که وی از فرم ضعیف و فرم قوی سخن می‌گوید، یک دوگانگی بارز را شرح می‌دهد به این مفهوم که: در فرم ضعیف، پیوند آشکاری میان مفهوم و شکل نهایی وجود ندارد؛ در حالی که این پیوند در فرم قوی وجود دارد و تقریبا هیچ مفهوم انتزاعی‌ای در فرم قوی دیده نمی‌شود. به عبارتی دیگر، آنچه که در دوره‌های پیشین شاهدش بودیم، همان معماری با فرم‌های قوی بوده، اما آنچه که در دنیای مدرن به آن نیازمندیم فرم‌های ضعیف و مفاهیم انتزاعی‌ می باشند. در واقع آیزنمن به وجود معنا و مفهوم غایی اعتقادی ندارد، بلکه تاکید بر تفسیرهای گوناگون داشته و محدودیتی برای آن در نظر نمی‌گیرد.
بنا‌بر عقیده‌ی آیزنمن، معماری حالت نهایی واقعیت است، زیرا همواره به حقایق فیزیکی و مکان می‌پردازد که هر دو شرط اساسی واقعیت هستند. از این رو، به تفسیر وی، پیش تر در معماری شاهد این امر بودیم که هر سه مقوله‌ی مفهوم، فلسفه و عملکرد، ابتدا در بنا و سپس در ساختار و نحوه‌ی تعامل افراد نمایان می‌شدند، در حالی که اکنون دیگر نیازی به نمایاندن مفهوم در نما نمی‌باشد. البته این به معنای حذف عملکرد برای ساختمان نیست. آیزنمن در این باب می‌گوید: «آنچه که من پیشنهاد می‌کنم ساختمانی‌ است که کارکرد دارد، اما لزوما شبیه کارکردش نمی‌باشد. بله، ساختمان باید ایستاده باشد، اما می‌تواند شبیه بنایی ایستاده نباشد و هنگامی که شبیه یک بنای ایستاده یا شبیه عملکردش نباشد، پس می‌توانیم بگوییم که کارکردش به نحوی دیگر است و متفاوت بنا شده ‌است».
به‌طور کلی، آیزنمن با پیروی از شیوه‌ی معماری پیشینیان و تقلید معماران از یکدیگر مخالفت می‌نماید و همواره در نظریاتش به اهمیت خلق آثار بدیع می‌پردازد. بنابر آنچه گفته شد، نمای ساختمان می‌تواند به هر‌گونه‌ای باشد که معمار تمایل دارد و معمار می‌تواند آزادانه و بدون قید‌و‌بند، تصوراتش را دنبال کند ــ در واقع مفهوم و معنای بنا یا منطقی و عملی بودنش را دیگران مشخص خواهند کرد. وی با گریز از جزم‌اندیشی و فرار از تمامی مفاهیم زیبایی‌شناسی آزادانه و بی‌پروا به دنبال انعکاس الگو‌ها و مفاهیم خود می‌باشد، به همین جهت در آثارش از استعارات بی‌نظیری سود می‌جوید و بُعد تاویلی عمیقی به آنها می‌بخشد. در واقع، آنچه در معماری آیزنمن شاهدش هستیم، درست عکس معماری کلاسیک است؛ زیرا وی نه از معماری باستان و نه از طبیعت برای خلق آثارش تقلید نمی‌کند و همین امر موجب ایجاد ظرافت‌های بصری‌ای می‌شود که اساسا نیازمند تاویلی مفصل می‌باشند. به گفته‌ی رافائل مونئو (Rafael Moneo)، «آیزنمن در آثارش به زبانی سخن می‌گوید که در آن، واژگان معنایشان را باخته‌اند» و سپس آیزنمن، خود، اینگونه پاسخ می‌دهد: «اگر امکان ساخت واژگانی بدون هیچ معنایی وجود داشته باشد، مایلم آن را امتحان کنم.» با این حال، همان طور که مانفردو تافوری (Manferdo Tafuri) شرح می‌دهد، «آیزنمن، به‌عنوان مولف اثر، می‌خواهد در دام تاری باشد که خود تنیده، زیرا ردی که از خود بر جا گذاشته، رازی را در‌بر‌دارد که راه‌ حلی برای امروز نیست، بلکه سوالاتی برای فرداست».
در بین کارهای اولیه‌ی او که شامل خانه‌های 1 تا 10 می‌شود، خانه‌های 1 و 2 از اهمیت خاصی برخوردارند، زیرا آیزنمن معماری این خانه‌ها را «معماری مقوایی» ــ که مورد علاقه‌ی وی و حاصل تاثیرپذیری از لوکوربوزیه و چامسکی بود ــ می‌خواند؛ یعنی معماری‌ای که در آن عوامل ساختمان به صورت لایه‌هایی مسطح و عمودی پشت سر یکدیگر قرار می‌گیرند. اوج دوره‌ی دوم کاری وی در سال‌ 1988 (همزمان با برپایی نمایشگاه نیویورک) می‌باشد که تاثیر عمیق فلسفه‌ی نیچه و دریدا را در کارها‌ی وی نشان می‌دهد. وی از آن پس به معماری دیکانستراکشن گروید و تحت تاثیر فیلسوفان ذکر شده، شک‌گرایی جزمی او تقویت شد و نهایتا، هماهنگی آثار وی با معیارهای دیکانستراکشنِ فلسفه‌ی دریدا در نمایشگاهی به نام «موما ـ    MOMA» به نمایش درآمد.
اکنون خالی از لطف نیست اگر با جمله‌ای از دریدا این بخش را به اتمام برسانیم که اینگونه می‌نویسد: «فراتر(بالاتر) از فلسفه رفتن با ورق زدن فلسفه حاصل نمی‌شود، بلکه با تداوم در خواندن فلسفه به شیوه‌ای خاص ایجاد می‌شود.» اگر در این جمله واژه‌ی فلسفه را با «معماری» جایگزین کنیم در‌می‌یابیم که چرا آیزنمن برخلاف همکارانش، در طول 40 سال فعالیتش در این عرصه، تمایلی به نگارش مقاله‌ای تجویزی در این باب نداشته و ندارد.

منتشر شده در : چهارشنبه, 12 مارس, 2025دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: ,