پنج معمار مکتب نیویورک، کِنِت فرمپتون نمای جلو در مقابل دَوران
پیتر دی. آیزنمن

پنج معمار مکتب نیویورک، گفتگو با پیتــر دی. آیزنمــن
ولادیمیر بلوگلوفسکی، ترجمه‌ی آیدین توکلیان

معماری مسائل را حل نمی‌کند؛ بلکه مسائل جدیدی ایجاد می‌کند
چرا فکر می‌کنید معماری باید در یک گفتمان نظری شرکت کند و چرا باید انتقادی باشد؟

تمام معماری‌هایی که ما در طول تاریخ می‌شناسیم همیشه یک گفتمان انتقادی بوده است. معماری نیاز به برچیدن هنجارها دارد؛ بنابراین، انتقادی است. تاریخ هر رشته‌ای درباره به چالش کشیدن هنجارهاست. ویژگی منحصر به فرد معماری این است که استقلال و اتونومی آن از این واقعیت ناشی می‌شود که آنچه را که باید مستقر کند، برمی‌چیند.
1. به عبارت دیگر، معماری باید مکان‌هایی بسازد و در عین حال مکان‌ها را بر‌بچیند. باید عملکردهایی بسازد و در عین حال عملکردها را تغییر دهد. این تنها رشته‌ای است که این کار را انجام می‌دهد. هر اثر بزرگ، چه فیلم، موسیقی، یا هنر، به طور طبیعی انتقادی است. یعنی، در پاسخ به آنچه که وجود دارد، تغییر ایجاد می‌کند تا آنچه که خواهد بود را خلق کند. آفرینش آنچه که هست را تکرار نمی‌کند.
معماری چیست؟
این سوال تقریبا مانند این است که بپرسیم «زندگی چیست؟» به نظر من، آنچه که معماری است کاملا واضح است. یک فعالیت فرهنگی انتقادی است. این نشان می‌دهد که جامعه در هر لحظه از زمان چه حسی به خود دارد، همانطور که موسیقی، ادبیات یا شعر نیز اینگونه است. معماری دیدگاه بسیار وسیعی از محیط ساخته‌شده است و فقط یک پناهگاه یا عملکرد نیست. عملکردها را حل نمی‌کند؛ بلکه آن‌ها را مسئله‌دار می‌کند و بنابراین آن‌ها را خلق می‌کند. سوالات را جواب نمی‌دهد؛ بلکه سوال می‌سازد. مشکلات را حل نمی‌کند؛ بلکه مشکلات جدیدی ایجاد می‌کند. مشتریان امیدوارند که معماری مشکلات را حل کند. اما اینطور نیست. اینجاست که مردم دیدگاه اشتباهی نسبت به معماری دارند.
کدام کلمات را برای توصیف معماری‌تان انتخاب می‌کنید؟
انتقادی، فرم ضعیف، مبهم، غیر دیالکتیکی، ضد متافیزیکی، درگیر مسائل درون‌رشته‌ای، انفجاری، درگیر شکل‌دهی به زمین.
نام‌های پیرانزی، چامسکی و دریدا اغلب زمانی که در مورد کار شما صحبت می‌شود، ذکر می‌شوند. کار شما چگونه با هر یک از این سه نفر ارتباط دارد؟
اولا، پیرانزی یک معمار انتقادی بود. او پروژه‌هایی ساخت که ساختمان‌های واقعی را با ساختمان‌های اختراعی ترکیب کرد. او مناظری و ایده‌های مختلفی از فضا و زمان اختراع کرد. من می‌گویم کار من از جهت نزدیکی به ایده‌ی (Interstitial space) به معماری پیرانزی مرتبط می‌شود. آنچه که پیرانزی در Campo Morzio ساخت، یک فضای بینابینی (Interstitial space) بود که فضایی به اصطلاح «در میان» بود. آن فضایی رها شده نبود بلکه یک فضای ایجاد شده بود. فضایی ایجابی و بازمانده بود.
چامسکی را من خیلی زود کشف کردم، زمانی که با ایده زبان‌شناسی کار می‌کردم. در زبان‌ها ایده‌ای سازمان‌دهنده وجود دارد که به آن ساختار عمیق (Deep Structure) می‌گویند. هر زبان بر اساس یک سازوکار شهودی از آنچه که من و شما می‌فهمیم، ساخته شده است. همه زبان‌ها ساختار عمیق دارند و در اینجا است که من با چامسکی مرتبط می‌شوم. زبان‌شناسی تلاشی بود برای جلوتر بردن معماری از هنجارهای رسمی آن.
دریدا می‌گوید که هیچ دال متافیزیکی واحدی وجود ندارد. هیچ چیز پیشینی‌ای که قبل از هر چیز دیگری بیاید وجود ندارد. هیچ حقیقت واحدی وجود ندارد. هیچ آغاز برای ارزش وجود ندارد. همه چیز باز است به بافتی از ردیابی‌ها (texture of traces). پیش از آنکه چیزی باشد، ردی از چیزی بود. پیش از آنکه چیزی باشد، چیزی نبود. دریـدا استدلال می‌کند که یک غیاب همیشه پیش از حضور است. این‌ها مسائلی هستند که من را به دریـدا مرتبط می‌کند، مساله ردیابی‌ها یا آنچه که من آن را بینامتنی بودن (Intertextuality) می‌نامم.
شما خانه‌های بسیار توجه برانگیزی طراحی کرده و ساخته‌اید. چرا یک ایده انتزاعی، مانند تولید فضا، برای شما مهم‌تر از نیازهای آیین‌های روزانه یک مشتری خاص است؟
خوب، چون آیین‌های روزانه یک مشتری جالب نیستند. آن‌ها معماری تولید نمی‌کنند. بیایید کلیساهای بورومینی و پالا‌دی را بررسی کنیم. شما از خودتان نمی‌پرسید، «کارکرد کلیسا چه بود؟» چرا کلیسای سان کارلو آل کواترو فونتانه بورومینی با کلیسای سان جورجو ماجوره پالا‌دی متفاوت است؟ این تفاوت به این دلیل نیست که کارکرد کلیسا تغییر کرده، بلکه به این دلیل است که ایده معماری به عنوان یک وسیله تغییر کرده است. پس زندگی تغییر می‌کند، نیازها تغییر می‌کند، اما معماری نیازهای خودش را دارد. شما برای قرار دادن دستشویی کنار اتاق خواب نیازی به معمار ندارید، درست است؟ شما به معمار نیاز دارید که کاری بیشتر انجام دهد. بنابراین این موضوع هیچ ربطی به عملکردها یا نیازهای مشتری ندارد. یک کلیسا احتمالا به اندازه‌ی یک خانه، مثلا به عنوان یک مثال قانع‌کننده نیست.
مسکن یکی از آموزشی‌ترین انواع ساختمان‌هایی است که تاکنون ساخته شده است. پالا‌دی، لوکوربوزیه و فرانک لوید رایت ایده کلی خانه را تغییر دادند. بلوک آپارتمانی نارکومفین در مسکو توسط موئیسئی گینزبورگ نحوه‌ی دیدن دنیا را تغییر داد. می‌دانید، یک خانه می‌تواند نحوه‌ی دیدن دنیا را تغییر دهد. و در یک خانه ایده‌ای از یک شهر وجود دارد. همانطور که آلبرتی گفت: «یک خانه یک شهر کوچک است و یک شهر یک خانه بزرگ.» بنابراین ایده‌های شهرها و خانه‌ها به هم متصل هستند.
شما کار خود را با طراحی خانه‌های بسیار توجه برانگیز برای مشتریان خود شروع کردید، در حالی که بسیاری از معماران خانه‌های نخستین‌ خود را به عنوان مانفیستوی معماری برای خانواده یا والدینشان می‌سازند. آیا این گزینه‌ای برای شما وجود داشت؟
نه. من در آپارتمانم در نیویورک زندگی می‌کنم که توسط معمار دیگری، دانشجوی سابق من طراحی شده است. من نمی‌خواهم در کار خود زندگی کنم. هنر و زندگی متفاوت هستند. من نمی‌گویم که مردم باید در معماری زندگی کنند. کسانی که پیش من می‌آیند و می‌گویند می‌خواهند در معماری زندگی کنند، من آن‌ها را به معماران دیگر ارجاع می‌دهم. من نمی‌خواهم خانه بسازم.
شما فهرستی از مهم‌ترین ساختمان‌های دوران ما تهیه کرده‌اید. آن‌ها کدامند؟
این‌ها مهم‌ترین‌ها نیستند؛ بیایید بگوییم این‌ها مهم‌ترین ساختمان‌های انتقادی ساخته شده از 1950 تا 2000 هستند:
• خانه‌ی کاسا جیرازوله توسط لوئیجی مورتی
• خانه‌های ادلر و دویور توسط لوئیس کان
• سالن کنگره‌ی استراسبورگ توسط لوکوربوزیه
• خانه‌ی فرنزوورث توسط میس فن در روهه
• گورستان مودنا توسط آلدو روسی
• ساختمان مهندسی در دانشگاه لستر توسط جیمز استیرلینگ
• کتابخانه‌ی ژوسیو توسط ریم کولهاس
• موزه‌ی یهودی برلین توسط دانیل لیبِسکین
• ساختمان پیتر لوئیس در دانشگاه کیس وسترن ریزرو توسط فرانک گه‌ری
• خانه‌ی وانا ونتوری توسط رابرت ونتوری
آیا هیچ ساختمانی از آیزنمن در فهرست شما وجود دارد؟
نه، چون من به طور انتقادی عمل کرده‌ام، خارج از کار خودم.
تکلیف و پروژه‌های طراحی مورد علاقه شما برای دانشجویان چیست؟
تحلیل پروژه‌های تاریخی بزرگ از جمله کارهای بورومینی، برامانته، پالا‌دیو، شینکل، پیرانزی، لوکوربوزیه، لوس… یا من از آن‌ها می‌خواهم که آثار ویلیام فالکنر، مارسل پروست، جیمز جویس را بخوانند. و رسم کنند. بخوانند، تحلیل کنند، و رسم کنند. هدف، آموزش دادن است، باز کردن ذهن دانشجویان به راه‌های جدید تفکر، تجربه و ساخت معماری نگاه کنید، وقتی یک آهنگساز به مدرسه موسیقی می‌رود، آن‌ها نمی‌نشینند و بگویند یک سونات بسازید. آن‌ها نمی‌دانند چطور. آن‌ها به قطعات باخ، موتزارت و بتهوون گوش می‌دهند. پیش از اینکه بتوانند چیزی بسازند، باید بدانند موسیقی چیست و چه چیزی ممکن است. ساختار عمیق موسیقی چیست؟ شما نمی‌توانید معماری بسازید تا زمانی که بدانید معماری چیست. آنچه که به اصطلاح درونی‌بودن معماری نامیده می‌شود، چیست؟ من آنچه را که معماری است آموزش می‌دهم، نه اینکه چگونه آن را بسازید.
می توانم بپرسم ایده‌ی اصلی پشت یادبود هولوکاست در برلین چیست و احساس آن چگونه خواهد بود؟
من می‌توانم بگویم ایده چیست، اما نمی‌توانم بگویم چه احساسی خواهد داشت تا زمانی که تمام شود. قصد من ایده سکوت است. یعنی، من به نوستالژی، گناه یا رستگاری اعتقاد ندارم. هدف من ایجاد تجربه‌ای در حال حاضر است که انتظارات شما را از فضا و زمان به چالش بکشد. وقتی در میدان سنگ‌ها قرار دارید، احساس گمشدگی، گم شدن در فضا، تنهایی، احساساتی مشابه با آنچه که باید در یک اردوگاه تمرکز یا گولاگ بوده باشد، اما بدون معنا، فقط تجربه‌ای از گمشدگی و تنهایی. اگر این احساس را داشته باشید، من موفق شده‌ام.
چرا ۲۷۵۱ بلوک در سایت یادبود هولوکاست وجود دارد؟
این فقط برای پر کردن سایت است. این عدد هیچ معنایی ندارد. هر چیزی در یک شهر معنای خاص خود را دارد. پروژه ما یک آپوریا (aporia) در فضا و زمان است. مشابه با آپوریایی که رایش سوم بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بود. این پروژه‌ای است از سکوت، برای شنیدن صدای مردگان، نه صدای زندگان. صدای مردگان است که سخن خواهد گفت!
پروژه‌ی رویایی شما چیست؟
هنوز در آینده است! اگر از من بپرسید که کجا خواهید ساخت؟ خواهم گفت ، روسیه. من دوست دارم پروژه‌ای فرهنگی در سنت پترزبورگ یا مسکو بسازم. نمی‌خواهم در ولادیوستوک بسازم. دوست دارم پروژه‌ای مثل کلیسای ارتدکس جدید روسی بسازم. این باید تجربه‌ای جدید برای من باشد. یا یک ساختمان بلندمرتبه، یا یک زندان. چیزهای زیادی هست که می‌خواهم انجام دهم. نمی‌خواهم چیزهایی که قبلا انجام داده‌ام را دوباره بسازم. نمی‌خواهم موزه دیگری بسازم. من به دنبال تجربیات جدید هستم. استادیوم‌ها را دوست دارم. می‌توانم دو یا سه تای دیگر بسازم. دوست دارم در شهر خودم، نیویورک، پروژه‌ای بزرگ بسازم. دوست دارم در دانشگاه خودم، کرنل، پروژه‌ای بزرگ بسازم. نمی‌خواهم در پرت (Perth)، استرالیا بسازم چون کسی آنجا را نخواهد دید. من می‌خواهم در ورشو، بوداپست بسازم…
بیایید برویم به سانتیاگو د کمپوستلا، اسپانیا همانطور که پیش‌تر ذکر کردید، بسیاری از پروژه‌های شما به انکار ایده‌ی آغاز مطلق دریدا مرتبط است… هیچ آغاز مطلقی وجود ندارد و همه چیز باز است به ردیابی‌های آغازها. پیش از آنکه چیزی باشد، ردی از چیزی وجود داشت… در سانتیاگو شما چهار ردیاب را شناسایی کردید: شبکه خیابان‌های تاریخی مرکز شهر؛ تایپوگرافی تپه؛ شبکه کارتزین انتزاعی، و نماد شهر سانتیاگو، صدف هشت‌پر. سپس این چهار انتزاع را روی یکدیگر قرار دادید تا یک وضعیت تخیلی از سایت ایجاد کنید که به یک سایت واقعی برای پروژه شما تبدیل شد.
بله، فرم ساختمان از همین هم‌پوشانی بیرون آمد. بنابراین آغاز، نه سایت واقعی، بلکه ردپاهای سایت در معنای دریـدایی است.

چرا این ردپاها برای شما مهم هستند؟
خوب، چون اگر فکر کنید که باور به منشا، حضور، نشان‌دهنده متافیزیکی و نشان‌دهنده فراسوی مطلق اشتباه است، و افکار دریـدا را بپذیرید، پس این ردپاها بسیار مهم هستند. چون نشان می‌دهند که امکان توسعه پروژه‌ای وجود دارد که سایت فیزیکی واقعی را به عنوان اصل قرار ندهد. فروید گفت که رُم آنچه که امروز می‌بینیم نیست، بلکه لایه‌های زیادی از تاریخ و مکان است. این مفهوم من از منظر است. در هر پروژه‌ای ما به پرسش گرفتن ماهیت متافیزیکی سایت واقعی می‌پردازیم. این چیزی است که رویکرد ما را متفاوت می‌کند، نه بهتر، بلکه متفاوت از معماران دیگر.
آیا این ردپاها برای شما اهمیت دارند تا هندسه خاصی را توسعه دهید یا فکر می‌کنید که ممکن است بازدیدکننده بتواند آن‌ها را رمزگشایی و شناسایی کند؟
بله، همینطور است. من می‌خواهم مردم این ردپاها را تجربه کنند و آن‌ها را رمزگشایی کنند، قطعا کسانی که پروژه را دیده‌اند به من می‌گویند که احساس می‌کنند منشاء این ردپاها را درک کرده‌اند.
شما یک بار گفتید که نمی‌خواهید ساختمان‌های زیادی بسازید. در عوض، می‌خواهید ۲۰ ساختمان بسازید چون حدود ۲۰ ایده خوب دارید. ایده اصلی پروژه سانتیاگو چیست و چگونه با پروژه‌های دیگر شما متفاوت است؟
اول از همه، همپوشانی خاص این ردپاهای محلی با هر پروژه دیگری متفاوت است. آنچه آن را متفاوت می‌کند این است که تاثیرات متفاوتی بر روی فضاهای داخلی می‌گذارد. مواد مختلف هستند. تمام مواد در اینجا محلی هستند و نحوه بیان پیاده‌روها و نماها همه بر اساس سنت‌های محلی انتزاعی است. در یک قسمت از داخل ساختمان، شیشه آینه‌ای روی زمین است و سنگ روی دیوار است، که در شیشه بازتاب می‌یابد و باعث می‌شود باور کنید که روی سنگ راه می‌روید. بنابراین شما نمی‌دانید کجا هستید. چنین اثرات زیادی وجود دارد که در طول پروژه تجربه می‌کنید.
شما گفتید که معماری باید سنت‌ها را به چالش بکشد و انتقادی باشد و بزرگ‌ترین پارادوکس معماری این است که باید مکان بسازد، اما در عوض مکان‌ها را بی‌مکان می‌کند (برمی‌چیند). آیا این موضوع در مورد سانتیاگو نیز صدق می‌کند؟ برچیدن در آن پروژه چیست؟
به آن کف شیشه‌ای نگاه کنید. شما شروع به جابه‌جایی زمینی می‌کنید که روی آن راه می‌روید. سقف ساختمان ما تپه است. شما تپه را برش می‌دهید، ساختمان را در آن قرار می‌دهید، سقف را روی آن می‌گذارید و به نظر می‌رسد که سقف شبیه تپه باشد. حالا کف داخل دیگر زمین نیست. بنابراین شیشه را روی کف قرار می‌دهیم و آن بازتاب واقعی زمین را که بالای سر شما است نشان می‌دهد. بنابراین ما با پرسش از چنین هنجارهایی مانند زمین، کف، دیوارها، نماها و فضای داخلی، نظریه‌های خود را تولید می‌کنیم.
در کتاب Landscrapers: Building with the Land، آرون بتسکی گفت: «ساختمان‌ها جایگزین زمین می‌شوند. این گناه اصلی معماری است.» زیرا با جایگزین کردن زمین، ساختمان‌ها فضای باز، نور خورشید، هوا و غیره را از بین می‌برند. آیا پروژه سانتیاگو تلاشی است برای رستگاری از این گناه به ارث رسیده معماری؟
خوب، نمی‌توانم بگویم که شما ممکن است اینطور بخوانید، اما نمی‌توانم ادعا کنم که من به دنبال چنین رستگاری‌ای بودم.
آیا هدف شما این نبود که طبیعت را بازسازی کنید و نه اینکه با ساختن چیزی جدید در جای آن از طبیعت چیزی بگیرید؟
نه طبیعت، بلکه طبیعت غیرطبیعی از طریق فرآیندهای محاسباتی پیشرفته، ما این توانایی را داریم که طبیعت غیرطبیعی بسازیم. من می‌خواستم طبیعتی بسازم که شما را متوجه کند که این طبیعت نیست. این شبیه به طبیعت به نظر می‌رسد. من آن را طبیعت غیرطبیعی می‌نامم. ساختمان‌های ما در سانتیاگو شبیه به تپه‌ها به نظر می‌آیند. به نظر نمی‌رسد که آن‌ها آنجا قرار گرفته باشند. این ساختمان‌ها طوری طراحی شده‌اند که به نظر بیاید از زمین بیرون آمده‌اند، مثل کوه‌های غول‌پیکر. به عبارت دیگر، مانند یک فرآیند طبیعی است – چیزی که می‌توانست ۱۰ میلیون سال طول بکشد، در ۱۰ سال اتفاق افتاده است. بنابراین، اگر این چیزی است که شما از رستگاری می‌فهمید، من با آن موافقم.
معماری شما هرگز به نمایندگی از چیزی نبوده است و حالا شما تلاش می‌کنید طبیعت را نمایندگی و تقلید کنید.
اما این طبیعت را نمایندگی نمی‌کند! این طبیعت غیرطبیعی است. معماری من هرگز نماینده چیزی نبوده است. این طبیعت غیرطبیعی را نمایندگی نمی‌کند. این طبیعت نیست. بنابراین، معماری من طبیعت را نمایندگی نمی‌کند. اما در عین حال، مخالف طبیعت هم نیست. چیزی که من می‌خواهم طبیعت غیرطبیعی است. این اولین باری است که من چنین کاری انجام می‌دهم.
شما ساختمان‌هایی ساخته‌اید که به نظر می‌رسد تلاش دارند چیزها را به هم بریزند. هدفشان چالش‌کشیدن، گیج کردن، و دوباره تنظیم کردن است؛ به عبارت دیگر، ایجاد مزاحمت برای مردم. آیا این هنوز بخشی از هدف شما در سانتیاگو بود و با انجام این کار، چه پیامی سعی دارید منتقل کنید؟
نه، هدف من مزاحمت و به هم ریختن نبود. من علاقه‌مند به به چالش کشیدن واکنش‌های سنتی هستم. می‌خواهم مردم از محیط فیزیکی خود آگاه باشند. می‌خواهم احساس متفاوتی داشته باشند، فعال باشند نه منفعل، چون در دنیای رسانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، ما منفعل شده‌ایم. هیچ ارتباطی بین بدن، ذهن، و چشم وجود ندارد. آنچه معماری می‌تواند انجام دهد، که هیچ رشته دیگری نمی‌تواند، این است که بدن، ذهن، و چشم را به هم مرتبط کند.
هدف در سانتیاگو این است که مردم را بیشتر از محیط طبیعی آگاه کند، زیرا بیشتر مردم وقتی در جنگل راه می‌روند فقط درخت‌ها و سنگ‌ها را می‌بینند. اینجا مردم فقط در طبیعت راه نمی‌روند. می‌خواهم آن‌ها باور کنند که در شهر قدیمی، در تاریخ، در زمان راه می‌روند. می‌خواهم آن‌ها چیزها را احساس کنند، لمس کنند و آن‌ها را بیشتر از محیط خود آگاه سازم. داخل همه ساختمان‌ها، فضاها خیلی متفاوت هستند. به عنوان مثال، در کتابخانه، قفسه‌های کتاب بخشی از جریان فضا هستند. کتاب‌ها به نظر می‌رسند که بخشی از زمین باشند. همه شش ساختمان حس متفاوتی دارند، اما مثل یک قطعه موسیقی دسته‌جمعی عمل می‌کنند.
آیا فکر می‌کنید پروژه‌ی شما در سانتیاگو زیبا است؟
به شما می‌گویم که آنجا باشید، راه بروید – شگفت‌انگیز است. این خیلی متفاوت از هرکدام از پروژه‌های من است. مقیاس آن بی‌نظیر است… فوق‌العاده است… خب، من نمی‌دانم زیبایی چیست. می‌گویم بسیار مؤثر و خیلی حسی است.
آیا سعی کردید آن را زیبا بسازید؟
نه، من هیچ وقت سعی نمی‌کنم چیزی زیبا بسازم.
پس پروژه‌های شما تنها از ایده‌های نظری پیروی می‌کنند و نه از زیبایی‌شناسی؟
آن‌ها می‌شکفند.
اما شما سعی نمی‌کنید نتیجه را کمی تغییر دهید تا جذاب‌تر یا کمتر جذاب باشد؟
نه، فکر نمی‌کنم. نه، واقعا نه. ما به جزئیات اهمیت می‌دهیم. ولی این جزئیات نیست که پروژه را زیبا می‌کند. این‌ها چیزهای کوچک هستند.
خب، من فکر می‌کنم این پروژه زیبا است به خاطر رابطه شعری‌اش با چشم‌انداز.
من نگفتم که زیبا نیست، اما من از این واژه استفاده نمی‌کنم. فکر می‌کنم اگر شما آنجا بروید، خواهید گفت — این زیبا است. اجازه بدهید از ساندرا بپرسم که آیا این پروژه زیبا است یا نه. [ساندرا همینگ‌وی، معمار سرپرست پروژه شهر فرهنگ، به گفت‌وگو پیوست].
ما یک سوال داریم که شاید بتوانید به آن پاسخ دهید. من یک پاسخ کاملا صادقانه می‌خواهم و نه پاسخ پیتر آیزنمن. آیا فکر می‌کنید این پروژه زیبا است و اگر بله، آیا ما عمدا برای زیبا ساختن آن تلاش کرده‌ایم؟
ساندرا همینگ‌وی: من معتقدم که پروژه به معنای مرسوم زیبایی زیبا نیست.
چرا؟ آیا شما سعی کردید آن را زیبا بسازید؟
ساندرا همینگ‌وی: فکر می‌کنم این یک پروژه تحریک‌آمیز (provocative)و تداعی‌گر است، که من فکر می‌کنم زیبا است.
آیا چون ایده‌ی اولیه شکل‌دهی پروژه زیبا است یا چون تماشای آن زیبا است؟
ساندرا همینگ‌وی: فکر نمی‌کنم که اینقدر ساده باشد. من نمی‌دانم زیبایی یعنی چه.
پیتر آیزنمن: من می‌دانم که وقتی به آنجا می‌روم، احساس می‌کنم «واو!» نفس من را می‌برد… اما این زیبایی نیست.
ساندرا همینگ‌وی: این زیبایی نیست. این کاری انجام می‌دهد. تداعی‌کننده است… این درک فضایی و انتظارات شما را تغییر می‌دهد. زیبایی با انتظارات خاصی همراه است. آنچه که این پروژه انجام می‌دهد، این است که انتظارات شما را به چالش می‌کشد.
پیتر آیزنمن: و آیا موافق نیستید، ساندرا، که اینطور اتفاق افتاده است؟ ما به این شکل طراحی نکردیم. ما شگفت‌زده شدیم، نه؟ ما جزئیات را کنترل کردیم اما نه کلیت پروژه را.
ساندرا همینگ‌وی: می‌توانم بگویم که چون من زمان زیادی را با پروژه گذراندم، از دیدن شکل‌های فضاها شگفت‌زده نشدم، اما از احساس قدرت آن مکان شگفت‌زده شدم.
آیا شما مسئول طراحی این چیز هستید یا اینکه توسط کامپیوتر شما طراحی شده است؟
ساندرا همینگ‌وی: نه، فکر می‌کنم این یک عمل طراحی عمدی و سنجیده بوده است. ما قطعا مجموعه‌ای از قوانین را تصور کردیم که پروژه بر اساس آن شکل گرفت، اما نتیجه نهایی پر از شگفتی‌های غیرعمدی است: انحناهای دوگانه، چین‌ها، انعکاس‌ها، کج شدن، شیب‌ها، فضاهای باقی‌مانده پنهان و انواع مختلف تنظیم‌ها. آن‌ها به طور طبیعی اتفاق افتادند. قدرت این لحظات عمدی نبود. این پروژه خیلی حرکتی و پویا است. ما نمی‌توانستیم همه چیز را پیش‌بینی کنیم.
پیتر آیزنمن: ما سعی کردیم هر یک از ساختمان‌ها را به گونه‌ای تداعی‌کننده بسازیم و برای کل مجموعه حسی از دنیای دیگری داشته باشیم. این پروژه بیشتر از آن که زیبا باشد، باشکوه است. و بسیاری از لحظات قدرتمند آن نمی‌توانستند طراحی شوند. هر بار که به آنجا می‌روم، چیزی جدید پیدا می‌کنم.
ساندرا همینگ‌وی: فکر می‌کنم زیبایی یک واژه بسیار منفعل است و این مکان آرام، راحت و صلح‌آمیز نیست. این فضاها خیلی مبهم هستند. در آنجا تنش زیادی وجود دارد. ما خیلی با انقباض‌ها و انبساط‌های همیشه در حال تغییر، میان فضاهای خیلی تنگ و انفجاری کار کردیم. فکر می‌کنم این پروژه خیلی عمیق است. ما می‌خواستیم مردم از نظر ذهنی درگیر این ساختمان شوند.
پیتر آیزنمن: فکر می‌کنم این پروژه درباره‌ی دوست داشتن یا دوست نداشتن نیست. اگر شما به آنجا بروید، می‌دانید که در حضور چه چیزی هستید.
شما یکی از معدود معمارانی هستید که در حال سوال پرسیدن از اصول معماری هستید. چه چیزی از پروژه سانتیاگو، که بزرگ‌ترین پروژه شما تا به امروز است، آموختید و چه چیزی به شما اجازه می‌دهد که در پروژه بعدی‌تان انجام دهید؟
من ایده‌های زیادی ندارم. فکر می‌کنم سانتیاگو یک ایده جدید برای این دفتر بود. فراموش نکنید، این پروژه ۱۰ سال پیش است و ما سه یا چهار پروژه پس از آن انجام داده‌ایم که تغییرات مختلفی از ایده سانتیاگو هستند. ما نمی‌توانیم بگوییم که چه چیزی آموختیم و ایده جدیدی نداریم. هنوز باید آن را کشف کنیم. فکر می‌کنم ایده‌ی ادغام ساختمان با چشم‌انداز ایده بسیار قدرتمندی است.

منابع:



تولد: نیوجرسی، ایالات متحده، 1932
تحصیلات: دانشگاه کورنر
نیویورک، اکتبر ۲۰۰۳، ژوئن ۲۰۰۹
پیتر آیزنمن: یادبود یهودیان کشته‌شده اروپا، برلین، ۱۹۹۸-۲۰۰۵
عکس: سینتیا دیویدسون
پروژه‌ها:
• شهر فرهنگ گالیسیا، سانتیاگو د کامپوستلا، اسپانیا (۲۰۱۳)
• استادیوم دانشگاه فینیکس، گلندیل، آریزونا (۲۰۰۶)
• یادبود یهودیان کشته‌شده اروپا، برلین (۲۰۰۵)
• مرکز طراحی و هنر آروناف، دانشگاه سینسیناتی، سینسیناتی، اوهایو (۱۹۹۶)
• مرکز کنوانسیون بزرگ کلمبوس، کلمبوس، اوهایو (۱۹۹۳)
• مرکز هنر وکسنر، دانشگاه ایالتی اوهایو، کلمبوس، اوهایو (۱۹۸۹)
• خانه VI، کرنوال، کانکتیکات (۱۹۷۵)
• خانه فالک (خانه II)، هاردویک، ورمانت (۱۹۶۹)
کتاب‌ها:
• ده ساختمان نمادین ۱۹۵۰-۲۰۰۰ (ریزولی، ۲۰۰۸)
• آیزنمن از درون به بیرون: نوشتارهای منتخب ۱۹۶۳-۱۹۸۸ (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۰۴)
• دفترچه‌های دیاگرام (یونیورس، ۱۹۹۹)
• مناطق تاریک: بررسی‌های فضای درون‌مرزی: معماران آیزنمن ۱۹۸۸-۱۹۹۸
• خانه‌های کارت (انتشارات آکسفورد، ۱۹۸۷)
تدریس:
• دانشگاه ییل، کوپر یونیون؛ بنیان‌گذار و مدیر موسسه معماری و مطالعات شهری، نیویورک (۱۹۶۷-۱۹۸۲)
جوایز:
• جایزه بنیاد وولف در هنر (۲۰۱۰)
• جایزه افتخار ملی AIA (۱۹۸۸، ۱۹۹۳، ۲۰۰۷)
• جایزه معماری برلین (۲۰۰۶)
• شیر طلایی برای دستاورد عمر در معماری، نهمین دوسالانه معماری ونیز (۲۰۰۴)
• جایزه جنکس RIBA برای نظریه معماری (۲۰۰۴)
• جایزه ملی طراحی برای معماری از موزه ملی طراحی کوپر-هویت (۲۰۰۱)

 

منتشر شده در : چهارشنبه, 12 مارس, 2025دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: ,