معمـار خاطرات دیروز و هنــوز…
گفتوگو با علیاکبر صارمی
بهار علیزاده
قسمت اول
به عنوان یک پیشکسوت، لزوم ارتباط یک معمار را با هُنرهای دیگر بهویژه هُنرهای مادر چگونه میبینید؟
وقتی ساختمان دانشکدهی هُنرهای زیبای دانشگاه تهران، که قبلاً آتلیههایش زیر [ساختمان] دانشکدهی فنّی بود، پس از شهریور 1323 تکمیل شد و دانشکده به مکان فعلی منتقل شد، تنها سه رشتهی معماری، نقّاشی و مجسّمهسازی در آن تدریس میشد. در دههی چهل ــ که من وارد این دانشگاه شدم ــ ساختمانهای دیگر نیز کامل شده بود و رشتههایی چون تئاتر و موسیقی هم به سهرشته قبلی اضافه شده بودند. یکی از خصوصیات جذّاب این دانشکده این بود ــ و هنوز هم هست ــ که نخست کار خود را با سه رشته آغاز کرد، درست مانند دانشگاه بوزار در پاریس، و میان این رشتهها ارتباط مناسبی وجود داشت. ارتباط ما دانشجویان معماری با گروههای نقّاش و مجسّمهساز بسیار جذّاب بود؛ زیرا ارتباطی دوطرفه بود و اغلب دوستان نزدیک هم محسوب میشدیم. برای مثال مرحوم ممیّز، از دوستان نزدیک ما بود و دانشجویان معماری نحوهی خط کشیدن و گرافیک او را یاد میگرفتند. دانشجویان گرافیک نیز از نقشهکشیهای معماری نکات بسیاری را میآموختند. همچنین فیگورهایی که ممیّز در کتاب هفته میکشید و آبسترههای بسیار خاصی بودند، همان فیگورهایی بودند که ما در پروژههایمان جلوی ساختمانها میگذاشتیم. اینها نکاتی بود که ارتباط مستقیم ما را با گرافیک و نقّاشی ایجاد میکرد.
به نظر من به دلیل ایجاد همین ارتباط است که حتماً باید رشتهی معماری، رشتهی نقّاشی و مجسّمهسازی و رشتههای دیگر هُنری در کنار هم در یک دانشکده حضور داشته باشند. برای مثال دانشکدهی هُنر معماری دانشگاه آزاد اسلامی، با وجود کوچک بودن ساختمان، این حُسن را دارد که تمام رشتهها در طبقات مختلف با هم مرتبط هستند و وقتیکه من از طبقات آن بالا میروم، میتوانم از یک نمایشگاه در طبقهی پایین و صدای ساز یک نفر که تار، کمانچه یا پیانو میزند، در کنار هیاهوی دانشجویان تئاتر، لذّت ببرم. وجود چنین فضایی برای یک دانشجوی معماری بسیار مؤثر است. ما این فضا را داشتیم؛ دقیقاً همانگونه که در مدرسهی باؤهاؤس وجود داشت. سهچیز در باؤهاؤس برای رشته معماری بسیار مهم بود: کار کردن، بازی کردن و پارتی رفتن، که ما نیز در دانشکدهی هُنرهای زیبا در آن سالها این سه را داشتیم. از صبح تا شب در آتلیه با هم سر و کلّه میزدیم و بهنوعی کارمان بازی هم بود؛ زیرا معماری اگر بازیگوشانه نباشد مقولهی بسیار خشکی خواهد بود. پارتیهای ما نیز سفرهای بسیار جذّابمان با اتوبوس دانشگاه همراه مهندس سیحون بود. در عین حال سالهای دههی 40 دوران هُنر جدید و هُنر مدرن ایران در زمینهی نقّاشی، شعر نو و مجسّمهسازی نیز بود و گالریهای نقّاشی مثل «قندریز» و «سیحون» در همان سالها تأسیس شدند. جلیل ضیاءپور و دیگران در همان سالها هُنر نو و جدیدی چون کوبیسم را به ایران آوردند. یکی از دوستان خوب و نزدیک من در دانشکده، آبرام کاتوزیان بود که هُنر آبستره را با کار بسیار قوی خود وارد ایران کرد. البتّه او ابتدا معمار بود و بعدها معماری را رها کرد. به هر حال مجموعهی این مسائل باعث شد که ما دانشجویان آن سالها، کار، بازی و در عین حال مسافرت را در کنار هم داشته باشیم و هنوز هم این فضا برای ما وجود دارد. من و بسیاری از دوستانم مسافرتهای اینچنینی را در برنامهی زندگیمان حفظ کردهایم. در حالیکه چند ماه پیش که تعدادی از دوستان بسیار نزدیکم را در ونکوور کانادا دیدم، آنها میگفتند آنچه ما بیش از همه در اینجا از دست دادهایم، سفرهایی است که بتوانیم در آنها همچون گذشته در کویر و خرابهها بنشینیم و کروکی بکشیم. به هر حال در کانادا همهچیز سرِ جای خودش است. و البتّه بسیار هم زیباست، ولی جای چندانی برای کروکی کشیدن وجود ندارد. بهطور کلّی میتوانم بگویم مجموعهی این مسائل بر همهی ما اثر گذاشته و من که متعلّق به آن دوره هستم،هنوز در جمع دوستانم حضور دارم و هنوز هم دور هم جمع میشویم و نهار میخوریم و سفر میرویم.
دوران تحصیل و روند ورودتان به کار حرفهایچگونه بود؟
من نیز در همان دوران دبستان و دبیرستان مثل همهی بچهها نقّاشی میکردم و آن نقّاشی سیاهقلم من از ثریّا هنوز هم باقی است. از آنجا که چشم من نزدیکبین بود، وقتی عینکم را برمیداشتم همهی جزئیات را میدیدم و نقّاشی سیاهقلم میکردم که کار بسیار مشکلی بود و شاید دقّتهای اینچنین بود که بعدها در دوران دانشکده ادامه یافت.
من ابتدا قرار بود به دانشکدهی فنّی بروم. همان زمان که از شهرستان به تهران آمدم و در کلاس 10 و 11 در دبیرستان هدف درس میخواندم، دلم میخواست بروم به دانشکدهی فنّی دانشگاه تهران؛ ولی در سال 40 یا 41 که در رشتهی ریاضی کنکور دادم، نه در تهران و نه در دانشگاه تهران قبول نشدم. ولی پس از یک سال به دانشگاه ملّی رفتم که در آن زمان سه سال از تأسیسش میگذشت و هنوز هم ساختمانش در تقاطع خیابان ولیعصر(عج) و مطهری باقی است. من یک سال به این دانشگاه رفتم و آنجا هم وضعیت به همین شکل بود که سال اول باید طرحهای کلاسیک ایران و یونان و رُم را با مداد و گراف و قلم روی شاسی میکشیدیم و رنگ و لعاب به آن میدادیم و برایش سایه میانداختیم و آنرا شاسی میکردیم، که کار بسیار دقیق و مشکلی بود؛ ولی به این دلیل که در گذشته کار کرده بودم و در دسن کردن و خط گرفتن کمی مهارت یافته بودم، کارم آسانتر بود. در سال 42 دوباره کنکور دادم و در دانشگاه تهران قبول شدم و از آنجا که یک سال در دانشکدهی قبلی کار کرده بودم، اینجا کمی وضعم بهتر بود و خیلی سریع توانستم از پس سرستـونها و فُرمـهای کلاسیکی که باید میکشیدیم، برآیم. به هر حال سال اول برای من بسیار خوب بود و سالهای بعد نیز به همین ترتیب.
حُسن دانشگاه در آن سالها این بود که همهی ما همدیگر را میشناختیم و آتلیه به معنی واقعی وجود داشت و دانشجویان سال بالایی و سال پایینی حضور داشتند. در حالی که در آتلیههای امروز معماری، به دلیل وجود کامپیوتر، هر کسی کارش را میآورد به استاد نشان میدهد و میرود. به همین دلیل امروز دیگر ارتباط عمودی دانشجویان سال بالایی و سال پایینی با یکدیگر وجود ندارد؛ ولی در آن زمان این ارتباط به نحو احسن وجود داشت. حتّی همان مراسم ورود به دانشکده که مثل ورود به یک سربازخانه بود، برای ما مفید بود. وقتی وارد دانشگاه میشدید و سال پایینی بودید، هر بلایی سر شما میآوردند؛ ولی شما باید به سال بالاییها کمک میکردید و این کمک کردنها بسیار خوب بود. ما بسیاری چیزها را از سال بالاییهایمان یاد میگرفتیم؛ زیرا مهندس سیحون بیشتر اوقات در دانشکده نبودند. همین باعث میشد که دانشجویان از همان ابتدا برای یکدیگر شناخته شده باشند و کسی که دست قوی داشت، در سفرها و کروکی کشیدنها بیشتر شناخته میشد. اسکیس که میکشیدیم یک عدّه دستقوی بودند که خوب میدانستند چگونه اسکیسی بکشند که نمره بگیرند. همیندستقویها به دانشجویان ضعیفتر که معمولا دو سه سالی سر اسکیس درجا میزدند، کمک میکردند. من هم به دلیل کار کردن زیاد و سفر رفتن و کروکی کردن، بین این دستقویها بُر خورده بودم و از همان دورهها به دلیل نماهای خاص و راندوی خوب کردن در پروژههایی که میکشیدم، شناخته میشدم. نکتهی مهم این است که کلّ برنامهی دانشکده در آن سالها بر اساس معماری مدرن بود. نباید فراموش کنیم که ما معماران نیز (مثل نقّاشان که دیگر به سبک کمالالمُلک و رامبْـراند نقّاشی نمیکردند و بیشتر تمایل به نقّاشی آبستره و غیرفیگوراتیف داشتند)، به معماری مُدرن، پلان آزاد، احجام مکعبشکل و گهگاه انواع فُرمهای گوناگون آبستره و هندسی تمایل بیشتری داشتیم. البتّه هیچکدام از آنها ارتباطی با معماری و هُنر گذشته نداشت و این یکی از نکات حائز اهمیت این حوزه است. سؤالی که هنوز هم به قوّت خود باقی است، این است که چرا ما که تا این حد به سفر رفتیم و همهی ایران را زیر پا گذاشتیم و کروکی کشیدیم و عکس گرفتیم، چرا در پروژههایمان آن را منعکس نمیکردیم؟
معمـار خاطرات دیروز و هنــوز…(قسمت اول)