محیـــط تــغییرپـذیـر
نویسنده: پائولو مارتسانو
مترجم: پوریا ناظمی

«[…] زمان و زندگیمان را سپری میکنیم تا بیندیشیم در مورد آنچه که سابقاً به آن فکر نکرده بودیم؛ این است محصوریت و فرجام فریبندهی ما، و بر اساس همین تکرار است که محل سکونت و زیستگاهمان را بنا میکنیم. ما قیاس و تشابه را میسازیم و این، معماریِ ما را تشکیل میدهد و میپنداریم آنچه که دیگران به گونهای متفاوت و یا در مکانی دیگر ادراک میکنند، دشمنان و مخالفان ما هستند.»
برگرفته از کتاب کران منفی، اثر پی. ویریلیوواژهی “سیال” از همآواییِ حرکات مواج و مارپیچگونهی خطوطی که آن را تعریف میکنند و نشانههایی که در ترسیم آن به کار میبندیم، تبعیت میکند. به عبارت دیگر، آنها بر کنش و فعلی که با معنا ارتباط برقرار میکند، منطبق میشوند.
برونو زِوی (معمار و منتقد برجستهی تاریخ هنر اهل ایتالیا) از رولان بارت (نویسنده، فیلسوف و نشانهشناس معروف فرانسوی که مؤلفههای مهم کار او ساختارگرایی، پساساختارگرایی، ساختارشکنی دریدایی و همچنین تحلیل نشانهشناسانهی متأثر از سوسور هستند) و اثر زبانشناختی حکیمانهی او به نام S/Z (برگرفته از رمان بالزاک به نام سارازین) اینگونه نقل میکند: «مبحثی تفکر برانگیز و مطابق معمول، معنیدار که منتقدانه به پیچش نرم حرف S در مقابل عقلانیت، سفتی و خشکی حرف Z نظر دارد.»
این را میتوان در روند تکاملی معماری پیتر آیزنمن در مرکز وکسنر و نیز در ایستگاه آتشنشانی ویترای زاها حدید مشاهده کرد. اینها در قالب تحقیقاتی در سطح طرح و پروژه هستند که اکنون توسعه یافته و به کمک ابزار گرافیکی جدید، به معرض نمایش درآمدهاند. حال بهتدریج فرمهای تیزگوشه که همچون سلاحی برای تملک و تصاحب فضا بودند، به حاشیه رانده شدهاند. این فرمها همچون منشورهای منحرف و بیراهی بودند که بهسادگی بر روی هم میلغزند و هوا را میشکافند یا در اجتماع شبکههای مدولارشان، بیمعنایی، پوچی و انعطافناپذیریِ جزماندیشان و متعصبین را به ما نشان میدهند. همین منطق است که فراتر از تحقیق و اکتشاف، قابل فهم گشته و در قالب پروژه به مصاف قواعد ترکیبی گذشته میرود. حال، خطوط “تیزگوشه” جای خود را به امواج سیال و روان و به یک پویایی تصادفی، بیقاعده، روان و نرم دادهاند که میتوانند همچون بررسیِ احتمالات متصور در عصر خود، نمود یابند. مشکلات امروزی باعث میشود که انسان مدرن، پیوسته به اتخاذ ویژگیهای جدید و مهمتر فکر کند و در این میان، دستیابی به تحلیلهای دقیق برای بررسی فرمهای ایدهپردازانهی نوین از فضا ضروریست. در حقیقت با درکی همراه با نکتهسنجی از ساختارهای تکاملی میتوان فرمهای تازه را تحقق بخشید که تحت این شرایط، تمامی ملاحظات جدید و ممکن در فضا (از محیط پیرامون انسان و جابهجاییهایش گرفته تا مقیاس شهری که در آن شرایط ارتباطی زندگیِ او را پایهریزی میکند) دارای اهمیت ویژهای میشوند. همهی اینها در شبکهای از ارتباطات شناور میشود که متشکل از کالاها، جریانهای مردمی، اخبار و اطلاعاتِ بههم متصل هستند. اینها با هم تعارض مییابند، بر هم منطبق میشوند، اصلاح میشوند، خود را عرضه میکنند، یکدیگر را حفاظت میکنند، تکثیر میشوند، از هم گسیخته میشوند و میتوانند همه چیز را شادابتر و زندهتر سازند. معماری، خواسته یا ناخواسته، نخستین گواه بر چنین تحولات تاریخی در سیستم شهری است.
یکی از وجوهی که با آن روبهرو خواهیم شد، زوایای مختلف تعریف “محیط متغیر” است. موضوع تعیینکننده و قطعی در تئوری اطلاعات و ارتباطات، برآمده از یک سری ویژگیهایی است که در اینجا توضیح خواهم داد. هدف، بررسی گسترهی این عبارت و تعیین حواشیِ متعلق به آن است. این حواشی از فرمها یا اجزایی به وجود آمدهاند و یا در طی گسترش پیوستهی منابع موجود در این حقیقت تعریف شدهاند. رویارویی تمامی این فرمها، اجزا و حواشی (بعضاً به شکل تصادفی و اتفاقی) در واقع شرایط جدیدی را به وجود میآورد که در اینجا، بهطور مشخص آن را بهعنوان “محیط تغییرپذیر” تعریف میکنیم؛ در این فرایند انرژی قابل توجهی با آنها ترکیب میشود، حسی برانگیخته میشود و اثر خلاق ذهن بدون هیچ نظم ویژهای به منظور خلق و تعریف یک طرح کلی و عمق بخشیدن به آن شکل میگیرد؛ تمام اینها در این روند پیشبینینشده رخ میدهد و محیطی با مفهوم “لامکان” خلق میشود. در این محیط اجزا به لحاظ دینامیکی در مجاورت هم هستند، اما همزمان در حال تغییر و گذار میباشند و در خود عنصر محرکی دارند که (همچون تنظیم عمق تصویر در یک دوربین عکاسی) پیوسته در حال تغییر و تحول است.
محیط تغییرپذیر به صورت یک مکانِ گذرا، نامعین و پویا فهمیده میشود. این محیط در مجاورت فرمهای نامشخص شکل میگیرد و بر روی لبهی آنها، در فضایی که آن فرمها را از عمق جدا میکند، جریان مییابد. این محیط قادر است روند شکلگیری تغییرات جدید ادراکی-حسی را فعال سازد و یک پیوندگاه و یک فعالیت نشانهای خلق کند. “محیط” که در بر گیرندهی مفهومی بصری است، زمان خودش را انتخاب میکند و قواعد و اصول جدیدی را وضع میکند. محیط نمایشی از همانندیها و تفاوتهای فضایی است که همگی جای بررسی و تحقیق دارند. تلاقیِ نشانهها به گونهی ادراکی-احساسی به خلق “محیطهای تغییرپذیر” میانجامد. در آنجا شباهتها و تفاوتها معنی پیدا کرده و تعریف شده و در جایی که محل کشف اجزای نامعین فضاست، وارد مجموعهای از ارتباطات نامنظم میشوند. تحقیقات انجامشده بر روی محیط تغییرپذیر به ما نشان میدهد که چگونه میتوان در فضا، بردارهای دینامیک آزاد یا مسیرهای مستقل با فعالیتهای حسی و ادراکی را تعریف و ترسیم کرد.
تحقق عینیِ یک محیط تغییرپذیر مانند این را میتوان در اثر لیبسکیند مشاهده کرد. لیبسکیند در موزهی سلطنتی جنگ در منچستر، کرهی زمین را تجزیه کرد، آن را متلاشی و مجدداً قطعاتش را با هم ترکیب کرد. در حالی که از منظر عموم، این اثر تنها ویرانهایست که به شکل منطقی مجدداً برپا شده و نشان میدهد که ترکیباتی تا این حد اتفاقی و تصادفی، بسیار در معرض خطر قرار دارند، به گونهای که شاید مفهوم و یا حقیقت اشیا را مخدوش نمایند. تجزیهی صورتگرفته مشوش و مغشوش است؛ درست مشابه بقایای آن چیزی است که در ذهن یک سرباز باقی مانده: مجموعهای از ایدههای نامنظم، بیقاعده و بسیار تصادفی، به همراه اجزای بازمانده از واقعیتی فاجعهآمیز و غیرمنطقی که در آن “حقیقت” نخستین قربانی به حساب میآید.
لیبسکیند یک بار دیگر دست به خلق نشانههای کامل و بالغی میزند که به یک تعریف و تمجید ممتاز از فضا میانجامد. تعیین “اجزایی” که ساختار را میسازند، یادآور مسیری است که در حکم “محیط” تقابل و کنشها بوده و ارگانیک و فعال است (مانند یک آتشفشان که احساس می کنیم در حال فعال شدن است و خود را مهیای فورانی دیگر میکند). به بیان دیگر، بسط و گسترش انرژی برانگیختهشده به واسطهی این علائم و نشانهها، مهر تأییدی است بر وجود محیط تغیرپذیر.
حتا پـروژهی مـرکز هنرهای مـعاصر رم (موزهی ملی هنرهای قرن بیست و یکم یا همان ماکسی) که جزو کارهای اخیر زاها حدید بوده، با آن نوارهای پرپیچوخمش از دیدگاه استاد فنلاندی، آلوار آلتو دور نیست. آلتو فرهنگ صنعتگری با مصالح چوبی را ستایش و آن را با حساسیتی خاص ابراز میدارد و به همین خاطر، اکنون به لحاظ فرمی با اثر زاها حدید همآوا و همراه شده است؛ هرچند که اثر حدید فرمها را با استفاده از تکنیکهای معاصر مورد بازبینی قرار میدهد. این نشانهها به کمک حافظههای اطلاعاتی پیچیده، پرظرفیت و وسیعی شکل گرفته و در نوارهای مارپیچ جاری میشوند. به این شکل یک محیط مرتعش خلق میشود که به نوعی یک زبان تصویری جدید به حساب میآید. این زبان و این محیط از منظر انرژی نیز قابل تأویل و تفسیر بوده و در حکم آرایش جدیدی از فضا هستند. در این اثر، معمار عراقی، زها حدید، قوانین فرمی جدیدی را تعریف میکند.
بار دیگر توصیف و امکان تعیین بردارهای گرافیکی-فضایی، به لحاظ ادراکی، موجب بهبود قابلیت خوانش یک فضا میشود. در هر حال روشهای نوینِ تکنولوژی ساخت و مصالح، سطح و عمق این خوانایی را گسترش داده و مطمئناً این امکان را به ما میدهد تا در حد پروژه (طرح)، دست به خلق فرمها و حالات خلاقانه و متنوعی بزنیم. سانتیاگو کالاتراوا از مدتها قبل این شیوه را در معماریهایش به کار میبرده و در این تکنیک، یک پتانسیل خارقالعادهی ارتباطی و به لحاظ تکنولوژیکی، فعال و پویا را معرفی کرده است؛ تکنیکی که چه از نقطه نظر ادراکی-حسی و چه از نظر ساختارهای آناتومی و به لحاظ سازهای، دارای ارزش است. در این حالت، معماری بهعنوان آخرین و متعالیترین پژوهشها وارد میدان میشود و همچون آزمایشگاهی تجربی به ایفای نقش میپردازد (هرچند باید گفت که همواره نیز اینگونه بوده است). به نظر میآید که این نوع معماری آمادهی پذیرش یک سری حرکات نرم و زمینی باشد که در دلِ سطوحی چینخورده و پرتنش که این چین و خمها را ترسیم میکنند، تعریف شدهاند؛ سطوحی که گویا از دل ماگماهای فرمپذیر بیتاب و لغزان زاده شدهاند. سطوح هرچند ناپایدار، همچون آرمانشهرهایی که آنها را خلق کردهاند، بروی یکدیگر قرار میگیرند و معماری فریبنده و دلربایی میآفریند که راههای جدیدی را برای یک تجربهی آزاد، جسورانه و بیپروا باز میکنند. به این شکل، مفهوم جدیدی از فضا معرفی شده و محیط پیرامون خود را متأثر میسازد؛ درست همچون تصویری که یک “شهر فرهنگی” ارائه میدهد. این دقیقاً همان چیزی است که در آثار همیشه متعالیِ پیتر آیزنمن و در قالب سطوح و صفحات بریدهشده، پرسپکتیوهای آشفته و نوارهایی مواج و شناور که همگی از یک قانون واحد تبعیت می کنند، به ما عرضه شده است؛ قانونی که فضا و مجموعهی قواعدش را تعریف میکند. در این زمینه، تجربه و مهارت خاص زها حدید، مثالی برجسته بهشمار میرود. او به روشهایی برای تجسم بخشیدن به این نوع معماری دست پیدا کرده و مجدداً دست به معرفی سیستمهای “فرمی” زده که به لحاظ ساختاری در آثار آلوار آلتو دیده بودیم و حال، منتظر ارتقا و تکمیل آنها هستیم. البته نیک میدانیم که حدید بهخوبی از پس آن بر میآید. آلوار آلتو با استفاده از طبیعت چوب، محیط تغییرپذیر را “خلق” میکند، در حالی که زها حدید آن را همچون قانون تأویلی و تفسیری جدیدی “مطرح” میکند و میکوشد آن را با روح زمانه تطبیق دهد. البته ناگفته نماند که خطوط زیبا و ظریف استاد فنلاندی قابلیتهای چوب را به شکل کامل و استادانهای ارائه کرده، آن را به شیوهای عالی مطرح نموده و یک ترکیب فرمیک-سمبلیکِ متجانس را به نمایش گذاشته است. “سیالها” خواه از جنس اطلاعات باشند، خواه کالا و مواد، در نهایت در پیامهایی که انتقال میدهند و در مسیرها و حرکات معین و مشخص خود، شاهدی هستند بر جابهجاییها، تغییرات و تغییرپذیر بودن “محیط”، تحت شرایط حاضر در زمان و مکان. این سیالها، شیارها و خطوط جدیدی را در فضا نقش کردهاند و تبدیل شدهاند به پیکرهای برآمده از دل واقعیتی که در آن زندگی میکنیم. آنها قادرند در پیرامون ما تحقق یابند و جلوههای شهری حیرتانگیز و پروژههای معمارانهی بدیعی را خلق نمایند.
در این حالت، سیالات همچون آبراهههایی غیرقابل کنترل و سیلآسا، بدون تبعیت از جهتی خاص، بر روی هم میلغزند و در مسیرشان هیچ مانعی وجود ندارد که بتواند آنها را مهار کند. آنها مکان قبلی خود را از هم پاشیده، بر بردارهای ارتباطیِ انسانی سوار شدهاند و راههای احتمالی متفاوتی را در پیش گرفتهاند. آنها مسیرهای تصورناپذیری را پیدا میکنند که تا پیش از آن، هرگز به این منظور به کار گرفته نشده بودند. سیالات، روش استقرار و مکانیابی، مختصات فیزیکی و ملاحظات مادی ویژهی خود را دنبال میکنند. در واقع اطلاعات بر زمان و بر دیدگاههای ما حاکمیتی بیچونوچرا یافتهاند و به همراه خود، نوع جدیدی از روابط را به وجود آوردهاند. در عین حال این مطلب نیز قابل تأمل است که اطلاعات، تابع سرعت خود بوده و از پذیرش عوامل مداخلهگر و سرباری همچون “زمان” و “فاصله” سر باز میزنند؛ بنابراین آنها به خودی خود، قصد تأکید بر متلاشی شدن آنتروپی گونهی فضا را دارند.
به این ترتیب، وجود موانع در راه خلق معماری به حداقل میرسد؛ گویی پوسته و پوششی که از قبل بوده، با گذشت زمان، محو و ناپدید میشود. این روند، عجیب و متناقض به نظر میرسد؛ واقعیتی است آشفته که در معماری معاصر وارد شده و نیاز دارد که در خصوص ویژگیهای آن مطالعه شود تا محدودیتها و قابلیتهای آن مشخص گشته و راه را برای چنین پژوهشهایی هموار سازد. آخر چگونه امکان دارد زمانی که یک عنصر به طور کلی از پذیرش فضا سر باز میزند، به عاملی برای خلق ایدههای جدید، مفهومی نو و تحول خود تبدیل گردد؟ پاسخ این پرسش (همچون مکانی که باید به زبان فرمها و روابط ترجمه و تفسیر شود) تئوری مرتبط با محیط را شکل بخشیده و آن را تغذیه میکند؛ در واقع این فرمها و رابطهها به موضوعاتی جهت بحث و تبادل نظر تبدیل شدهاند. وانگهی واضح است که این عکسالعمل متقابل همچون یک معاوضهی سریع، آشکار میشود و هرچند از هرگونه قاعدهی فرمی گریزان است، مطابق فرضیهی Ubiquity (حضور آنی در تمام فضاها) میتواند به روشهای گوناگون استنتاج گردد که البته در این حالت، نشانه و فضا دوباره تعریف میشوند.
مـوضوع مـورد بـحث مـا کـه مـرتـبط بـا محـیطهای تغییرپذیر میباشد نیز درون این حقیقت جای میگیرد. در واقع تئوری محیط تغییرپذیر قصد دارد بفهمد که در چه زمانی، فضا (بهعنوان نهاد و بنیان عالی معماری) از عملکرد خود دست کشیده و در سطح دوم اهمیت قرار میگیرد. به این شکل، فضاهای تغییرپذیر دست به کوششی در بازتعریف این بُعد تازه میزنند تا آن را تصویر نموده و درک کنند. لازم است تا مباحث جدیدی (در خصوص سرعت تکنولوژیکی آن و یا گشوده شدن باب موضوعاتی تازه دربارهی این نوع جدید از رابطه که چنین تناقضی را موجب شده) پیرامون این مسأله مطرح شوند. “محیط” بهعنوان تحولی پویا، اساساً بخشی از بحث و مناقشهی ماست. زمانی این مفهوم به واسطهی تعاریف معمارانهی عینی و ملموس به مرحلهی عـمل میرسیـد (همچون فضای “واقعیِ” برنارد تسومی و یا فضای “درون شبکهایِ” پیتر آیزنمن) یا همچون یک پدیدهی Heterotopic (به معنای گسترش یک ارگان و یا بافت در یک موقعیت و مکان غیرعادی و نامناسب چنان که میشل فوکو، فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی و جزو رهبران نظری پساساختارگرایی، تعریف کرده است) و سپس بهتدریج، این مفهوم روشنتر و واضحتر میشد. در حال حاضر معماری و تجربههای معمارانه در حال آزمودن این “محیط” میباشند: مکانهای عبور که توسط سرعت انکارناپذیر موجود در ماهیت اطلاعات، بیاثر شده و به عقب رانده شدهاند، محدودههایی رامنشدنی و بیقید هستند که در هیئت چند سطح وسیع نمایان شده و امتداد مییابند. این موضوع که از فرضیات مقدماتی است، مجموعهای از طرحها و مداخلات را برای ما آشکار میکند که قبلاً هرگز با آن مواجه نشده بودیم. شاید یکی از تهدیدها آن باشد که اطلاعات، معماری را در موقعیتی جذاب، مهیج و محرک غرق میکند و زیرکانه وجوه آن را به نمایش میگذارد تا در نهایت بیرحمی، به بازار عرضه شوند. به نظر میرسد که آنها همچون بردارهای متغیر جدیدی هستند که بر اساس اصولِ واضح و روشنِ تجاری پایهریزی شدهاند و میتوانند تصویر تازهای ارائه داده و به کمک برنامههای راندوی متداول در نرمافزارها، آرایشهای جذابی را خلق کنند. یادآوری میکنم که این روند میتواند عاملی باشد که جهتگیری و تمایلِ معماری را از ماهیت اصلیاش که همانا رابطهی اصلی بین زندگی انسان و محیط پیرامونش است، دور میکند.
مـعماریهای نـوین علـیرغم آنکه بسیار عالی و فوقالعاده روشنفکرانه هستند، اگر تحت نورپردازی مناسبی به نمایش در نیایند، مبدل به یک مادهی بصری ساده میشوند. در واقع، این معماریها توسط مجموعهای از ارزیابیها و سنجشها مورد آزمون و تجربه شدن قرار میگیرند؛ آنها به گونهی تنزلیافته و منحط، لذتگرا بوده و قادر به مطرح کردن مسیر انتقادآمیزی هستند که دور از تجربهی مستقیم است (لذتپرستی یا هدونیسم، مکتبی فلسفی است که لذت را ارزش غایی و مهمترین پیشهی انسانیت میداند). بیم آن میرود که شکلگیری معماری با این روند، عامل اصلیِ به وجود آمدنِ نمایشگاهی دائمی از قفسهای طلاییِ نظری شود. متأسفانه این پدیده کاملاً نسبی است و اعتبار این معماریهای معین و مشخص، حتا امکان استفاده و بهرهگیریهای رسانهای را افزایش دادهاند، چنان که سرعت تبلیغات و عمومیسازی آنها منجر به تعریف کردن مفهوم و معنای تفکر و نیز مبنای دیدگاه معمارانه شده است. این پدیده در کوتاهمدت نیز باعث بیشتر شدن فاصلهی میان انسان و محیط پیرامونش گشته است؛ فاصلهای که امروزه بسیار تحت سلطهی رسانه قرار دارد.
مطمئناً آنچه که در خصوص این پدیده در حال رخ دادن است (فعلاً در حد طرح و پروژه) میتواند ما را به سمت یک گرایش جدید سوق دهد، به یک تئوری لازم و ضروریِ “زیباییشناسی ناپدید شدن”؛ مفهومی که امروزه پس از طی دورههایی از کار و هنر دستیِ درخشان و باشکوه، به لحاظ تکنولوژیکی قابل قبول و معتبر گشته و به شکلی بیش از اندازه پرشتاب، خود را با نیازهای تجاریِ کلیدی و مهم تطبیق داده است. در اینجا معماری تبدیل به بردار انتقال اطلاعات میشود، مسیر خود را پیموده، در خود جمع شده و محو میشود و باز با سرعتی خیرهکننده خلق میشود؛ و در این راه، تنها اطلاعات معمارانهای را تحمل میکند که یا به شکلی بهتر و نمایانتر توصیف شدهاند و یا منعکسکنندهی اشکال و فرمهای مبهمی هستند که تا چندی پیش، رو به زوال بودهاند. آنها تجربههایی کنایهای و رمزوار از تغییرپذیری و ناپایداری جدیدِ طرحها و پروژهها بهشمار میروند و تئوریهایی با دیدگاهی متفاوت و مفهومی از تداوم فضا هستند. “فضاهای متغیر” با اصل و مبدأ پروتئینی، متعلق به DNA فضا بوده و شاید واقعیت قابل تشخیصی برای چشمان انسان صحرانشین باشند که در تناوب و تغییر سریعِ پر و خالیها زندگی خواهد کرد؛ واقعیتی برآمده از کوشش ممتد و طولانیِ جابهجاییها و سفر. یا میتواند تقلای پوچی برای دوخت مجدد شکاف افسانهای میان انسان و زمین، توسط فضای زندگیاش باشد. در پی طرح تعریف مقیاسی برای محیط تغییرپذیر، مسیری برای شکلگیری طبیعی مکانی “دیگر” به وجود آمده که عمدتاً بر ساختار درونی و عمیقِ اطلاعات متمرکز بوده و آنها را با دقت میکروسکوپی بررسی کرده است. اما این اطلاعات که گاه همچون راهحلهایی مطلوب به نظر میرسند، قادر به واپاشی و اضمحلالِ معماری هستند و تا زمانی که این معماری در مقابل پدیدههای متغیر و ملون “تغییرات ادراکیِ” انسانی، جانب احتیاط را رعایت کند، قادر است برای تحولات پیدرپی انسان در محیط پیرامونش، شأن و جایگاه ویژهای قائل شوند. یقیناً این دیدگاه ساده در توافق با پیشگوییهای گوستاو فلوبر، (نویسندهی نامدار قرن نوزدهم میلادی در فرانسه) است: «هرچه تلسکوپها کاملتر شوند، ستارههای بیشتری وجود خواهند داشت.»
______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________
Source:
Area (No. 63).
Casabella (No. 670).
Karl Fleig. Alvar Aalto, Zanichelli Publications, 1978.
Studi d´AMBITO. archivio di Paolo Marzano.
Domus (Vol. 848).
Domus (Vol. 851).
P. Virilio. L´orizzonte negativo. Saggio di dromoscopia. Costa & Nolan edition, 2005.
M. Sabin L.Marcato. Percezione e Architettura. Raffaello Cortina editore.
Cesare De Sessa. Capire lo spazio architettonico.
Studi di Ermeneutica Spaziale. Officina Edizioni.
P. Virilio. Lo Spazio Critico. Dedalo edizioni.
Derrida. La Scrittura e La Differenza. Einaudi Paperbacks.
U. Eco. La Struttura Assente. Ed. Bompiani.
P. Virilio. Estetica della Sparizione. Liguori Editore.
Gerhard Schmitt. Studi per un´Università Virtuale. in Lotus No. 104.
Brian Hatton. I.T. in Arkadia Nouveau.