محمد جـعـفــر کـاشــــف
شاعرانگیهای یک معمار
علی شکرالهی

افتخارم این است که از سال 1379 از نزدیک با مهندس کاشف آشنا شدم؛ دو سال پس از ورودم به دانشکده معماری به همراه دو تن از دوستان سال بالایی برای کارآموزی به دفترش در ساختمان دنا رفتیم و او ما را به دیدن جزئیات اجرایی در یکی از ساختمانهای در حال اجرای خود (ساختمان الوند) فراخواند. کارگاه بسیار منظم با مدیریت اجرایی قوی که بهعنوان بهترین ساختمان آن سال شناخته شد.
او با دقتی که در ارائه ی جزئیات آثار خود به کار میبرد، به بیننده نشان میدهد که پشت هر طرحی برای ساختمانهایش تفکری نهفته است. هیچگاه، چیزی بیمنطق در معماری او به کار نمیرود و کوچکترین خط و جزئیات دلیل و معنی خاص خود را دارد.
بدون شک مهندس کاشف، که زحمت زیادی برای معماری و معماران شیراز متحمل شده است را میتوان از دغدغهمندترین افراد برای معماری معاصر دانست. از حدود سال 1370 با جمعی از دوستان و همکاران خود، دانشکده ی معماری را در شیراز پایهگذاری کردند و اکنون پس از گذشت نزدیک به سی سال تدریس در دانشگاه و تربیت معماران جوان، تأثیری که او با کارهایش بر برخی دانشجویان نسل ما و معماری شیراز گذاشته قابل توجه، جریانساز و فرهنگساز بوده است. اکنون آثار ارزشمندی توسط او و شاگردانش به جامعه ارائه شده، هرچند متأسفانه این آثار را باید «لابهلای هیاهوی بسازبفروشها و مصرفگرایی اغراقآمیز تازه به دوران رسیدهها که ملغمهای از تقلیدهای مبتذل اند و معماری به اصطلاح کلاسیک را در سطح وسیعی از شهر عرضه کردهاند، پیدا کرد».
آتلیهها و کلاسهایش در دانشکده جزء جدیترین و منـضبطترینها بوده اسـت – سـالها فکر، سـاخـت و ایده – علاقهی او به دانشگاه و دانشجویانش را نشان میدهد و هنگامی که بهعنوان دستیار استاد در درسهای طراحی فنی و تنظیم شرایط محیطی در کنارش بودم، این مهم را بیشتر درک کردم. او در همایشی، که چند سال پیش به همت جمعی از فارغالتحصیلان معماری برگزار شد، در سخنرانی خود عنوان نمود که آرزویش از تدریس و تلاشهایش در معماری، دیدن جمع معماران فعال در شیراز بوده است و «اکنون به این آرزو رسیدهام».
در مصاحبهای از کیهان کلهر، موسیقیدان برجسته کشورمان، درباره ی محمدرضا شجریان نقل شده است: «لحظه لحظهی زندگی و کارنامهی هنری او طی سالها برای همگان مشخص است و تلاشهایش مستمر و بدون نشیب و فراز بوده و همیشه در صحنه بوده است و این بسیار ارزشمند است». به یاد مهندس کاشف و کارنامه ی او افتادم؛ او هم طی سالیان همیشه در صحنه بوده است، چه در ساخت و طراحی بناهای با کیفیت، چه در کسوت استادی دانشگاه و پرورش دانشجویانش، چه در مقام راهنمای مهندسان ورود به حرفه و ارتقای دانش همکاران و چه در جایگاه مشاور برای مدیران شهری در جهت بهبود کیفیت ساختوساز.
مهندس کاشف از آن جایی که به دانش و حرفه خود اعتقاد داشته، در اجرای ایدهها و کارهایش بر روی اصول خود پافشاری کرده و هیچگاه تسلیم خواستههای نامعقولی که معماران از جهات مختلف با آن روبرو هستند، نشده است. او از برجستهترین و پرکارترین معماران معاصر است که هم با خصوصیات کالبدی و اقلیمی آشناست و هم با دانش فنی روز؛ مصرف بهینهی انرژی و بکارگیری تکنولوژی پیشرفته در ساختمان و پیوند با طبیعت، سه عامل اساسی و اثرگذار در معماری اوست.
فرانک لوید رایت معتقد بود: «هر بنای راستین کیفیتی دارد برگرفته از روح معمار آن و درک او از هماهنگی و تناسبات»؛ نکتهای که در معماری و آثار مهندس کاشف قابل مشاهده و درک است. در خانههایی که او طراحی کرده و حتی در آپارتمانهای مسکونی، همه ی اجزاء در هماهنگی و تناسب کامل ساخته میشوند، حتی مبلمان و دیگر جزئیات، و همهی آنها جزئی از ساختار بنا هستند که به قول رایت: « باعث ایجاد شخصیت و کمال آن بنا میشوند».
معماری خانههای او علاوه بر تأمین نیازهای کارکردی، هدفی عالیتر را برآورده میکند: «ما را برمیانگیزاند و به ما احساس شاعرانگی و سرور می بخشد».
به فکر درست کردن تنها یک گوشه نباشید، کل را درست کنید
مصاحبه با مهندس محمدجعفر کاشف
مهشید معتمد، عبدالوهاب زنگنه، نسرین نصیبزاده بوشهری
سخن از معماری معاصر شیراز در جوامع معماری که میشود، نامهای مختلفی به ذهن متبادر میگردد؛ شاید مهمترین و شاخصترین شناسه، معماران آرتیست و پیشروی این شهر باشند. اما پای استادی که به میان میآید، دانشجویان و معماران شیرازی از نسلهای مختلف، خاطرهی مشترکی دارند: استاد مهندس محمدجعفر کاشف حقیقی. از کلاسهای دانشگاه تا کار حرفهای و نظام مهندسی، هر کدام به گونهای افتخار آموختن از ایشان را داشتهایم. دیسیپلین جدی آموزشی در کنار طراحیهای دقیق مجتمعها و ویلاهای مسکونی در عرصهی کار حرفهای، دو ممیز اصلی ایشان به شمار میرود. به بهانهی اختصاص یافتن این ویژهنامه به معماری شیراز، پای صحبتهای استاد نشستیم و از دیروز، امروز و فردای معماری پرسیدیم.
در آغاز باید گفت علاوه بر معماران شهیر شیرازی که در سطوح مختلف مطرح شده و کار کردهاند، اساتیدی بودهاند که پشت دانشجوها ایستادند و آنها را به جلو هدایت کردند. شما از مهمترین و اثرگذارترین اساتید معماری در شیراز هستید و در حقیقت میخواهیم درمورد پروژههایتان و مهمتر از آن، نظر و نقدی که درباره وضعیت موجود دارید و راهکارهای برونرفت از وضعیت فعلی گفتوگو کنیم.
یک آشنایی کلی از خودتان بفرمایید؛ مهندس جعفر کاشف از کجا آمده و چطور طی طریق کرده است؟
من متولد سال ۱۳۲۴ در شیراز هستم، و از چهار سالگی تهران بودم. دبستان، دبیرستان و دانشگاه را در تهران گذراندم و همانجا هم مشغول به کار شدم. تا اواخر سال ۱۳۵۵ در تهران کار کردم. بعد از آن، چند پروژهی شخصی در خوزستان داشتیم که پروژههای بزرگی بودند؛ دو شهرک و یک مجتمع تجاری بود که بخاطر آنها در خرمشهر مستقر شدم. در سال ۱۳۵۷ با انقلاب اسلامی، به دلیل تعطیلی عمومی در کشور و وامهایی که از بانک گرفته بودیم، پروژهها تعطیل شدند. سال ۱۳۵۸ دوباره پروژهها را راه انداختیم که سال بعد جنگ آغاز شد، ما هم کار را ناتمام رها کردیم. ده روز بعد از شروع جنگ من شیراز بودم، کسی را هم نمیشناختم؛ فقط با آقای دکتر مقربی، استاد دانشگاه شیراز و سرهنگ بهنیا آشنا بودم. از آن زمان در شیراز بوده و کار کردهام.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
در سال ۱۳۴۲ دیپلم ریاضی گرفتم و بعد به دانشگاه پلیتکنیک رفتم، به مدت یک سال در رشتهی راه و ساختمان در دانشگاه پلیتکنیک تحصیل کردم. در سال ۱۳۴۳ از دانشکده پلیتکنیک انصراف داده و وارد رشتهی معماری دانشگاه ملی شدم.
ما قبل از پروژه دیپلم میتوانستیم به سربازی برویم؛ البته به نوعی مرسوم بود که ده ساله فارغالتحصیل شویم و کسی زودتر درس را تمام نمیکرد. همچنین همه ی دانشجویان در دفاتر معماری کار میکردند؛ ما درسی با عنوان «پروژهی طراحی فنی» داشتیم، که در آن زمان اگر کسی بیرون کار نکرده بود، نمیتوانست درس را پاس کند، چون مسائل فنی زیادی بود که باید آن را حل میکردیم. کار بیرون از دانشگاه هم تفاوت داشت، یعنی شرکتهای مشاور خوبی بودند که میتوانستیم در آنها کار کنیم. آن دوران، معماری رشتهی خیلی خاصی بود؛ چون تنها دو دانشگاه تهران و ملی بودند که این رشته را تدریس میکردند و تا سال ۱۳۵۱ هم فارغالتحصیل نداشتند. به همین جهت مشاورها ما را از سال دو یا سه به کار میگرفتند، چون نیاز داشتند.
از سال سوم و چهارم، به همراه درس «پروژه معماری» هیچ درس دیگری را انتخاب نمیکردیم. اگر درس دیگری برمیداشتیم، یا پروژه را از دست میدادیم یا به حدی که میخواستیم نمیشد کار کنیم. به همین دلیل، معمولاً یک ترم پروژه میگرفتیم و یک ترم دیگر درسها را؛ کار بیرون هم بود و همین عامل باعث میشد بازهی تحصیلات معمولاً طول بکشد.
اساتید آتلیه چه کسانی بودند؟
دکتر حاجیزاده، دکتر تهرانی، دکتر خاکی، دکتر پرویز وزیری و دکتر پرنگی.
دربارهی دانشگاه و پروژهی پایانی تان بفرمایید؟
موضوع پروژهی پایانیام ترمینال تهران1 با دکتر وزیری بود، که البته من از ایشان خیلی دریافت دانش نداشتم. اساتیدی که از ایتالیا میآمدند، تنها بر تئوری تسلط داشتند؛ میتوانم بگویم که ما از هیچ کدام از آن اساتید چیزی یاد نگرفتیم، بلکه از آتلیهها آموختیم. سیستم طوری بود که از سال بالایی تا سال پایینی همه در یک آتلیه بودند و ما شبانهروز در آنجا مستقر بودیم. اول ترم پروژه را روی تابلو میزدند، تاریخ و ساعت تحویل را هم مینوشتند و طبق همان تاریخ تحویل میگرفتند. البته ما زمانی که پروژه را میدیدیم تا پنج شش روز گیج بودیم و وقتی از نظر ذهنی خسته میشدیم به سینما میرفتیم! بعد از چهار یا پنج روز، مسیر مطالعه را پیدا میکردیم. چند نفری که خط فکری نزدیک به هم داشتیم کارهای مطالعاتی را با هم انجام میدادیم؛ معمولاً دو هفته کار مطالعاتی لازم بود. بعد از آن در آتلیهی دانشگاه میماندیم و هر چهار یا پنج روز یک بار به خانه میرفتیم. هرکسی سه میز برمیداشت و به شکل یو (U) میچید، هر زمان هم خسته میشدیم زیر میز میخوابیدیم.
با اساتید چقدر کرکسیون داشتید؟
همیشه کرکسیون داشتیم، استادی داشتیم که صبح زود به کوه میرفت و قبل از آن به دانشکده میآمد، استادی هم داشتیم که نیمهشب بعد از میهمانی به ما سر میزد؛ معمولاً شبها بهتر کار میکردیم. خیلی وقتها اساتید همان نیمههای شب به بحث کردن مینشستند، یا مثلاً یک سال بالایی میآمد که پروژه داشت؛ موضوعش را میگفت و همه جمع میشدند و بحث میکردند و ما هم یاد میگرفتیم. در یک آتلیهی پنجاه نفری، همزمان روی پنج موضوع کار میشد؛ همه با هم آشنا بودیم و میرفتیم ببینیم هریک چه کردهاند و این آموزنده بود.
شما برای کارآموزی کجا مشغول شدید؟
من در آن موقع یک سال ذوب آهن کار کردم و جزو سربازی محسوب میشد؛ نه ماه پس از آغاز به کار، از من تعهد پنج ساله خواستند که من قبول نکردم. البته من قبل از ذوب آهن هم کار میکردم، وقتی سربازی در ذوب آهن انجامپذیر نشد، به دفتر آقای داورپناه، برای کار روی پروژه ایران ناسیونال (شهرک ایران خودرو) رفتم. بیشتر ساختمانهای قسمت عمومی شهرک، مانند سینما و فروشگاه را طراحی کردم. نزدیک به یک سال آنجا بودم و بعد به دفتر برادرم (ایشان فارغالتحصیل دانشگاه ملی، استاد دانشگاه و سه سال از من بزرگتر بود) رفتم. بیشتر کارهای دفتر برادرم ساختمانهای صنعتی بود؛ مثلاً سالنها و کارگاههای کارخانهی ایرانخودرو (جنرال موتور)، کارخانه نخ و نایلون الیاف، طراحی و اجرای سه یا چهار آشیانه هواپیما.
پس شما با آگاهی از ماهیت معماری، وارد این رشته و دانشگاه شدید؟
بله، در آن زمان دانشآموزان درسخوانتر در رشتهی ریاضی ادامه میدادند و اصلاً علاقه شرط انتخاب نبود. البته شاید اگر به آن دوران برگردم، در رشتهی ادبی (انسانی) ادامه میدادم. اما ریاضی من فوقالعاده بود و به این موضوع فکر میکردم که چون ریاضیام خوب است، حتماً باید به دانشکده فنی بروم. میدیدم برادرم هم کار معماری میکند و این کاری ذوقی هست، پس علاقهمند شدم و به معماری رفتم.
پس از اتمام تحصیلات در چه حوزهای وارد شدید؟ و در بازار کار چه اتفاقی افتاد؟
من وجوه معماری را از چند جهت میبینم؛ یک وجه از ارزش کار معماری، طراحی معماری و کانسپت است. مثلاً آقای مهندس ملک در کانسپت تخصص دارد، تنها کانسپت ارائه داده و کارهایش تنها در مسابقات است و همیشه هم مقام آورده است. وجه و حوزهی دیگر، اجرا است؛ عدهای هستند که به نقشههای اجرایی میرسند و در بحث اجرا وارد میشوند. من در سال ۱۳۴۹ که پروژه طراحی فنی دانشگاه را داشتم، در دفاتر هم کار میکردم. پروژهی بیمه ایران در خیابان مطهری (تخت طاووس) بود؛ ساختمانی شیشهای و اولین ساختمان بلندی که در کنار باقی ساختمانهای دوطبقه مسکونی یا زمین خالی آن زمان جای گرفت. طرح را برادرم برای کارفرما کشیده بود و این ساختمان اداری برای کارمندان بود. پیمانکار دو طبقه و زیرزمین را ساخت و از پروژه خارج شد؛ برادرم هم نتوانست برای نظارت پروژه بماند. لذا من قبول کردم که مابقی ساختمان را تمام کنم، البته در آن زمان هنوز دانشجو بودم و تجربهی ساخت ساختمان بلندمرتبه را نداشتم، با ساخت این ساختمان من به کار اجرا علاقمند شدم و آن را ادامه دادم.
برای پایاننامه، دو استاد مشاور داشتم. همزمان با تحصیل، حدود سه سال در تهران کار کردم؛ خانههای یک و دوطبقه مسکونی طراحی میکردم. در سال ۱۳۵۱ پروژه را ارائه دادم و سال ۱۳۵۳ فارغالتحصیل شدم و تا سال ۱۳۵۵ به قصد مهاجرت به آمریکا، در انگلیس بودم. اما به ایران بازگشتم و به خرمشهر رفتم، چون برادرم در آنجا چند پروژه داشت. من هم برای زمینداران خرمشهر نقشههای ویلایی طراحی میکردم؛ در یک مجتمع تجاری در کنار اروندرود، همکاری و شراکت داشتم، که در زمان اشغال خرمشهر مرکز فرماندهی نیروهای عراقی شده بود. این ساختمان خمپاره خورد، اما سرپا ماند. پروژهی بعدی شهرکی به مساحت ۵۰ هکتار بود که سه تیپ خانه برای آن طراحی شد، ۸۰ ، ۱۰۰ و ۱۲۰ متری، و قرار بود مسکن ارزان باشند. این طرح در فازهای مختلف تعریف شد، اما پس از پیریزی دو یا سه فاز، جنگ آغاز شد و طرح متوقف ماند. کار بعدی در یک نخلستان پنج هزار متری بود؛ برای سوئیتهای شصت، هفتاد متری طرحی دادیم که مناسب آدمهایی بود که برای کار به خرمشهر میآمدند و مهندس، کارشناس، ایرانی یا خارجی بودند. زمین و مجوز گرفتیم که این پروژه هم با جنگ متوقف شد. در پروژهی دیگری، طرح یک شهرک را در زمینی به مساحت 100 هکتار در کنار بهمنشیر ترسیم کردم، اما آن هم در حد طرح ماند و اجرا نشد.
همانطور که ذکر شد، با شروع جنگ به شیراز آمدیم؛ اولین ساختمان در شیراز را در خیابان پوستچی طراحی و اجرا کردم، ساختمانی دیگر هم دوطبقه و متعلق به مهندس همایون بود که روبروی خیابان ولیعصر است و سقف شیبدار دارد. طراحی داخلی آن دیتیلهای زیادی دارد، چون من روزی پنج یا شش ساعت دیتیل طراحی میکردم. بعد از آن، ساختمان دیگری در خیابان عفیفآباد طراحی و اجرا کردم، و یک خانه در زمینی با عرض شش متری و نمای آجری. طراحی و اجرای این ساختمانها تقریباً همزمان با هم و در سال ۱۳۶۱ انجام شد.
من در شیراز کسی را در حرفه نمیشناختم، تنها چند نفری از آشنایان بودند؛ اما به تدریج بیشتر وارد کار شدم. از کارهای اولی که انجام دادم، ساخت مسکن ارزانقیمت برای کارمندان بود که با وامهای بانکی خانهدار شوند. سال ۱۳۶۱ زمینهای منطقهی تپهی تلویزیون را به همین منظور طراحی و اجرا کردم. هنوز آنجا راهسازی هم نشده بود، زیرساختهایی مثل آب نداشت و کار سختی بود، اما من عاشق کارهای سختم! هر ساختمان ۱۸۰ مترمربع زیربنا داشت، جمعاً ۸ خانه ساخته شد که من طراحی و آن را اجرا کردم و هنوز هم پابرجا هستند. به جز یکی (به دلیل شیب زمین)، بقیه پلانهای مشابه با نماهای سیمانی دارند.
سال ۱۳۶۲ طرح شهرک شهید بهشتی را ارائه کردم، ولی نقشهها عملیاتی نشدند؛ این طرح برای کارمندان صنایع الکترونیک طراحی شده بود. ما مهندسین مشاوری برای طراحی همین شهرک به نام مشاور «بُنلاد» تأسیس کردیم (که امروز دیگر کار نمیکند) و حدود ۳۰ الی ۴۰ تیپ نقشه از ساختمان مسکونی را با جزئیات فاز دو تحویل دادیم، ولی هر مالکی خودش طراحی و اجرا کرد و اصلاً آنها نفهمیدند که نقشهای هم طراحی شده است.
آرشیتکـتهای دیگـری هم آن زمـان در شیـراز کـار میکردند؟
چند نفری بودند که بعد از انقلاب از ایران رفتند؛ مثلاً آقای اشراق از همکلاسیهای خودم بود. آرشیتکتهایی هم قبلاً کار کرده بودند، مانند آقای نبی یا آرتوش.
قبل از انقلاب تعداد مهندسین مشاور کمی داشتیم و عمدتاً در تهران بودند، بعد از آن در اصفهان حضور داشتند که بیشتر بخاطر ذوب آهن بود، معدودی هم در تبریز و مشهد بودند؛ اما در شیراز مهندسین مشاور نبود یا من نمیشناسم. آن شرکتهایی که فعال بودند، کارهایی برای بودجه عمرانی میکردند و مشاورهایی فوقالعاده قوی بودند. خیلی از اساتید دفتر داشتند، مانند فروغی؛ آنها کارهای کوچکتر را میگرفتند، چون این پروژهها بیشتر دستاورد مالی داشت، اما پروژههای بزرگ برای اسمشان اهمیت داشت.
معماران نسل اول و دوم که وارد بازار شدند چطور کار میکردند؟ طرح معماری چطور تهیه میشد؟
به شصت سال پیش برگردیم؛ ما معمارانی داشتیم که معمار تجربی بودند و هم از نظر اجرا و هم سایر مسائل سواد کافی داشتند، اما دیگر در ساختوساز حضور نداشتند. آنها سازندهها را راهنمایی میکردند که نقشه بگیرند. در آن زمان ساختمانسازی بهعنوان محل سرمایهگذاری رواج نداشت و هر شخصی برای خودش ساختمان میساخت. در شیراز و شهرستانها آپارتماننشینی نبود؛ اولین شهرستانی که در آن آپارتمانسازی شکل گرفت اصفهان بود که دلیل آن هم کارخانهی ذوب آهن و ازدیاد جمعیت بود. در تهران سالهای ۱۳50-۱۳45، فرهنگ آپارتمانسازی شروع شد. وقتی آپارتمان محل سکونت شد، جمعی بیشتر از یک خانوار قرار بود آنجا زندگی کنند و برای همین تبدیل به سرمایهگذاری شد؛ یا سرمایهگذاری متعلق به یک شخص و یا تجمیع سرمایههای چند نفر.
برای مثال، بالای چهارراه زرگری مجموعهای هست که کار آرتوش بود و یک نفر آن را برای سرمایهگذاری ساخت. در نتیجه تبدیل به تجارت و سرمایهگذاری شد، که قبلاً تعریفی نداشت. پیش از آن، هر کسی میخواست خانه بسازد یک معمار پیدا میکرد و در جهتی که مشخص میکردند، هزینهها انجام میشد. اما وقتی ساختمان تبدیل شد به تجارت، هدف آن هم به سودآوری و نتایج مالی تبدیل شد. پس مسیر ساختوساز به سمت مصرف کمتر و به سمت نزول کیفیت فضاسازی رفت؛ مثلاً در یک برههی زمانی، ابعاد پنجره دستخوش قیمت آهن بود. در تهران و شهرستان میدیدیم از کف تا سقف پنجره بود، چرا؟ چون پروفیل پنجره ارزان تمام میشد و بازشوها تماماً شیشه بودند، یا پروفیل گران میشد و پنجرهها کوچک میشدند.
میتوان اینطور گفت که با اتمام جنگ، نیاز به مسکن افزایش پیدا کرد و به تبع آن، تولید انبوه رونق گرفت؟
تجمیع چندین عامل با هم، سببساز تولید انبوه شد؛ مهاجرت افزایش پیدا کرد، پس نیاز به مسکن زیاد شد. بودجهی شهرداریها کم بود و به جای گسترش سطح و کارهای زیربنایی، تصمیم گرفتند تنها در محدودهای که زیرساختها وجود داشت ساختمان ساخته شود. در کنار اینها، فرهنگ آپارتماننشینی هم به سرعت رشد کرد؛ یعنی به جای طی کردن روال طبیعی و اصولاً کند خودش، همه چیز خیلی سریع پیش رفت و به دلیل سرعتی که داشت به مشکل برخورد کرد.
شما از چه زمانی حوزهی طراحی خود را از ویلایی به آپارتمان تغییر دادید؟
بیشتر نیاز مردم سببساز بود، مهاجرت تعداد زیادی از مهندسین باعث شده بود نظام ساختوسازی که صحت داشت، فروپاشیده و نظام مهندسین مشاور هم دچار اختلال شود. از طرف دیگر با افزایش متقاضی ساختمانسازی، نقشههای بدون کیفیت هم زیاد شد. زمانی که من به شیراز آمدم، اکثر خانهها ویلایی بودند و ساختمان بلند مرتبه نبود. اولین آپارتمانی که ساختم پشت بیمارستان سعدی (شهید فقیهی) قرار دارد و نام آن «نخل سبز» است.
حتی برای صدور پروانه هم روال به کلی فرق داشت؛ شهرداری منطقه یک، ساختمانی سه اتاقه بود که یکی از آن اتاقها دفتر فنی بود. اوایل برای صدور پروانه نقشه را نمیخواستند، تنها یک فرم پر میکردیم که در آن پرسیده بود مساحت طبقات چقدر است و با اظهار مهندس طراح، عوارض محاسبه و پرداخت میشد و پروانه ساخت صادر میشد. فقط موضوع تعداد طبقات (تراکم) مطرح میشد که اجازهی ساخت سه طبقه یا بیشتر داده نمیشد. دربارهی سطح اشغال هم ۴۰ درصد مجاز بود و اگر نقشهای از حدود سطح اشغال تجاوز میکرد، بخش اضافی را حذف میکردند، نه اینکه بخواهند طرخ نقشه را اصلاح کنند! بدون الزام نقشه و مهندس ناظر… تهران هم به همین شیوه بود و به نظر من شیوهی مطلوبی هم بود.
نظام مدیریت ساختوساز چطور تغییر پیدا کرد؟
پس از مدتی معاونت فنی و شهرسازی شکل گرفت و برای اولین بار شهرسازی و شهرداری اهمیت پیدا کردند. جلسات ماهیانهی مهندسین تشکیل میشد و مباحث گروهی دربارهی ارتقاء کیفیت ساختمانها و سازه بود. از همان زمان تصمیم گرفته شد نظمی به ساختمانها بدهیم و بحث معماری که شد، از من دعوت کردند تا همکاری کنیم.
در آن زمان لزوماً مهندس یا معمار نقشه نمیدادند، در زمان بررسی نقشه هم کسی ملاک را مدرک طراح قرار نمیداد؛ نقشه بررسی میشد و اصلاً مهم نبود چه کسی آن را کشیده است. اما قرار شد نقشهها نظم پیدا کنند، شاید تنها در حدود یک درصد آنها توسط معمار طراحی میشد و مابقی نقشهها را دیگران ارائه میکردند. در نتیجه کمیسیونی تشکیل شد و من در آنجا پیشنهاد کردم به نقشهها نمره بدهیم؛ شاید اگر شرایط مثل امروز بود، چنین پیشنهادی نمیدادم، چون معمار صلاحیت دارد و من بهعنوان ادارهکنندهی این حوزه، نباید به کار او نمره بدهم. ولی چون پروژههایی از غیرمعماران هم ارجاع میشد، به خودم جرأت دادم که به آنها نمره دهم و لازم به ذکر است که در آن زمان و در آن شیوهی مدیریتی، معماران حضور نداشتند.
چک لیستی از روابط، استانداردها، نور، اقلیم، نما و … تهیه کردم. ده مورد را تعریف کرده بودیم و قرار بود مبنای نمره از ۱۰۰ محاسبه شود؛ اگر ساختمان کنار معبر اصلی قرار داشت ۷۰ یا ۸۰ نمره و اگر در معبر فرعی بود ۶۰ نمره لازم داشت تا اجازه ساخت بگیرد. من از نقشه میفهمیدم که معمار آن را طراحی کرده است یا نه، برخی را خط میزدم و مینوشتم «فاقد ارزش معماری» است. هنوز سهمیه تعریف نشده بود و ممکن بود از یک نفر چندین پروژه ارجاع شود. ما هر هفته کمیسیون داشتیم و نقشهها را بررسی میکردیم. وقتی نقشهها رد میشدند، متوجه میشدند که نمیشود به هرشکلی نقشه داد. اما نقشهی معماران را با احتیاط بررسی میکردیم؛ مثلاً میگفتیم روی نما تجدید نظر کنید، سال اول خیلی اثرگذار بود تا آنکه بحث سهمیهبندی پیش آمد؛ موضوعی که من از همان اول با آن مخالف بودم.
شما ریاست نظام معماری را برعهده داشتید؟
خیر، من در نظام مهندسی بودم. اول نظام معماری و سازه جدا بودند، سپس ادغام شد و من رئیس آن دوره، که دوره آزمایشی بود، شدم (شیراز یک دوره بیشتر از بقیه شهرها نظام مهندسی/معماری داشته است). بعد نظام مهندسی تبدیل به قانون شد، اما تا وقتی من بودم نگذاشتم این ادغام انجام شود. من هم مخالف سهمیهبندی بودم و هم مخالف نرخگذاری.
اما کسانی بودند که تلاش میکردند نرخ یکسان بگذاریم، چون بقیه مبالغ بیربطی اعلام میکردند. من معتقد بودم تأثیر منفی آن بیشتر خواهد بود؛ به این علت که آن زمان مثلاً متری 50 تومان میگرفتند و طراحی میکردند، و من مثلاً 500 یا هزار تومان میگرفتم. شما هر زمان نرخی تعیین کنید، کسی که کار باکیفیت و خوب طراحی میکند بیشتر میگیرد و بقیه مجبورند زیر نرخ مصوب بگیرند. ما باید به جای نرخگذاری، کاری کنیم که کیفیت نقشهها بهتر شود. در نهایت گفتیم اگر بخواهیم نرخ بگذاریم، باید جدول سازمان برنامه و بودجه را ببینیم و اینکه هر نقشه چقدر کار میبرد.
چه کاری باید انجام میشد؟ پیشنهاد شما چیست؟
به نظرم باید فضا باز و رقابتی باشد؛ کسی که کار باکیفیت انجام میدهد، نمیتواند تعداد خیلی زیادی پروژه طراحی کند. نرخگذاری و سهمیه چیزی را حل نمیکند، دلال اگر نخواهد داخل شهرداری مهر بخرد، در کیفش 50 تا مهر دارد! اگر دستگاه این ها برچیده شود تبدیل به رقابت آزاد میشود. رقابت آزاد یعنی من یا کار خوب طراحی میکنم و مشتری دارم یا ارزان میگیرم و مشتری دارم هر دو به نفع جامعهی معماری است.
از دانشکدهی معماری شیراز، شکلگیری آن و شیوهی آموزشی بفرمایید؟
در زمان وزارت مسکن آقای مهندس کازرونی (که آرشیتکت بود) نظام مهندسی در ایران راهاندازی شد. دو سال قبل از این راهاندازی، چند سفر به شیراز آمدند تا قوانین و مقررات را توضیح بدهند و هستهی اصلی این نظام شکل بگیرد. در آن زمان، دانشگاههای معماری در ایران تنها شامل دانشگاه تهران، دانشگاه ملی (شهید بهشتی) و دانشگاه علم و صنعت میشد. در یکی از این سفرها، او گفت که من مجوز چهار دانشگاه معماری را برای تأسیس گرفتهام؛ اولین مجوز هم برای شیراز است. اگر شما بتوانید هیئت علمی را تشکیل بدهید و موقعیت دانشکده هم در بافت قدیم باشد، ما بودجهی آن را تأمین خواهیم کرد، اینطور بود که ما معماران شیراز به تأسیس دانشکده علاقهمند شدیم. در دفاتر خودمان برای برنامهریزی جلسه میگذاشتیم؛ من، مهندس سامی، مهندس علیآبادی، مهندس حشمتی و مهندس جمشیدی. از کانالهای مختلفی لیستی از معماران را تهیه کردیم؛ به خاطر دارم که در کل استان فارس 80 معمار بودند. البته هرکدام شغل و سمت دیگری داشتند؛ مثلاً یکی کارمند دخانیات بود و دیگری در اداره ی کشاورزی.
مهندس سامی را مأمور کردیم تا در بافت قدیم جایی برای دانشگاه پیدا کند و انصافاً ایشان خیلی زحمت کشیدند. در نهایت، این جایی که در خیابان قاآنی هست را پیدا کردیم که در آن زمان 70 یا 80 تومان قیمت داشت و کاربری آنجا را به آموزشی تغییر دادند. هیئت علمی را مشخص کرده بودیم، سرفصلها را میگرفتیم و برنامهریزی میکردیم که چه کسانی میتوانند هر یک را تدریس کنند.
همان زمان، در همایشی در رامسر، آقای کازرونی و آقای جاسبی (ریاست وقت دانشگاه آزاد اسلامی) با هم حضور داشتند. آقای جاسبی میدانست که چنین مکانی برای دانشگاه مهیا شده است و از آقای کازرونی قول میگیرد که دانشگاه را به ایشان بدهند. لذا آقای جاسبی ملک را خریداری کرد و پس از این، آقای دکتر سپهر آمدند و با ما جلساتی گذاشتند.
ما از همان اول سیستم آتلیهای را پیاده کردیم، چون تجربهی خودمان بود. هیچ کدام از افرادی که درس میدادند، استاد نبودند و سابقه تدریس هم نداشتند، اما اساتیدی داشتیم که خودشان شرکتهای مشاور داشتند. صددرصد آتلیههای دانشگاه مثل آتلیهای که ما گذراندیم نبود. اما آموزش را خیلی جدی گرفتیم و دانشجو موظف بود که کار کند. آن اوایل روپوش سفید میپوشیدند، مجسمهسازی کار میکردند و تمام وقت در دانشگاه حضور داشتند. در دو سال اول، دانشکده خیلی خودش را خوب نشان داد. تهرانیهایی بودند که میتوانستند همان جا درس بخوانند، ولی میآمدند شیراز؛ کیفیت آموزش معماری دانشکده ما خیلی خوب بود.
ما سال اول50 نفر ورودی داشتیم، اما اجازه ندادیم که ترم بعد دانشجو پذیرش شود و گفتیم ظرفیت آموزش 50 دانشجوی دیگر وجود ندارد، مگر آنکه فضای کافی ایجاد کنید و ما هم به تعداد کافی استاد تأمین کنیم. سپس دانشگاه متوجه شد که دانشکده معماری سود دارد، چون هیچ تجهیزاتی لازم ندارد و مثل رشتهی پزشکی هم نیست که آزمایشگاه و بیمارستان لازم داشته باشد. سال بعد 80 نفر ورودی داشتیم، بعد از آن هم به جای پذیرش سالیانه، شروع کردند به پذیرش ترمی، تا اینکه امروزه به ترمی 200 نفر رسیده است! این موضوع در دانشکدهی معماری بسیار تأثیر دارد. بعد از چهار سال مقدماتی، دانشجو شاید تازه بفهمد که معماری چیست. البته آموزش در همهی رشتهها در دانشگاههای ایران رو به زوال رفته است. در تمام دنیا استاد یک یا دو دانشجو دارد، اما در ایران فلهای شده است، دوره آموزشی کوتاه، کادر علمی ضعیف، تعداد زیاد دانشجویان، همگی منجر به این شد که به تدریج سواد دانشجوها از مدرسه پایین و پایینتر رفت.
از تغییرات فرهنگی در معماری بفرمایید؟ چطور فرهنگ معماری تغییر پیدا کرد؟
ما در فضاسازی با موضوعی جدید مواجه شدیم. برای مثال، در معماری کجا «هال» نامیده میشد؟ کسانی که در خارج و اروپای شرقی درس میخواندند، خیلی زود به آپارتمان رسیدند. دلیلش هم این بود که در شوروی، بلغارستان و مجارستان، دولت مسکن را تعیین میکرد و برای پایین آوردن هزینهها، ساختمان را به ارتفاع میبردند. آنها که به این کشورها میرفتند، آپارتمانها را میدیدند که معماری روز آنجا بود. در این آپارتمانها چند اتاق وجود دارد و فضایی که تقسیمکنندهی این اتاقهاست، هال نام داشت. این را به معماری ما آوردند. در آن زمان ما خانه داشتیم، خانههایی که به هر فضایی بگویید یک اتاق، یک اتاق دیگر و یک اتاق دیگر، از آن سالها شکل گرفت. وقتی به معماری 200 سال پیش خودمان نگاه میکنیم، اصلاً چنین چیزی وجود نداشته است. فضای تقسیم را به اسم هال بزرگ کردند، نه نور دارد و نه چیز دیگر. آن زمان تلویزیون هم نبوده، پس مجبور میشدند سماورشان را آنجا بگذارند، یک قالی هم پهن کنند و در جایی تاریک و بیمنظر بنشینند؛ اما «هال» در فرهنگ معماری به فضای نشیمن گفته میشود. در واقع انحطاط از آن زمان شروع شد، و نه تنها در معماری، بلکه در شعر و ادبیات هم چنین شد. دلیلش هم این بود که پولداری معادل با فرهنگ شد! یکباره چیزی دستشان آمد، ولی هنوز به حد استفاده از آن نرسیده بودند. در کشورهای دیگر هم این اتفاق افتاده است؛ وقتی انقلاب صنعتی شکل میگیرد و عدهای سریع پولدار میشوند، اثرات منفی زیادی ایجاد میشود. نباید فقط بگوییم معماری، اینها تماماً به هم پیوسته هستند. در زندگی مردم از زمان قاجار انحطاطی بوده است که حتی بعد از آن و در زمان رضاشاه هم ادامه مییابد. برخی از آنها که فرهنگ داشتند و کمی پولدار بودند، در واقع دنیا دیده میشدند و تجربه میکردند.
معضلات و مشکلات معماری امروز ما از نظر شما چیست؟ راهکار کدام است؟
همیشه گفته شده معماری جلوهای از فرهنگ غالب مردم است؛ الان هم همینگونه است، غیر از این نباید توقع داشت! شما انتظار دارید با این افکار، با این روابط، با این تفکر و با این طرز رانندگی، تنها ساختمانهایمان خوب باشند؟! همهی اینها به همدیگر بستگی دارند. وقتی ارتباطات و حرف زدنهایمان درست شد، معماری هم درست میشود. قبلاً همه چیز بر اساس خواست و فرهنگ مردم پیش میرفت؛ آنطور که مفهوم و اصالت همه چیز از بین رفت، معماری هم از بین رفت. چرا انتظار داریم همین یک فقره درست باشد؟ این انتظار بیجایی است.
چطور میتوان به آن سوی درست رفت؟ یکی اینکه ما کارها را جدا کردیم، مشاور گروهی هم نداریم، میگوییم مهندس سازه و معمار. در حالیکه در آن زمان، اصلاً این شیوهی تفکیک و دوری متخصصین، با عقل جور در نمیآمد. هیچ جای دنیا هم اینطور نیست، که یک کاری ماهیت تیمی داشته باشد و اعضاء از هم خبر نداشته باشند. هر وقت طراح برای نقشههایش با گروه، مشاور، متخصص یا شرکت همکاری کرد، اوضاع بهبود پیدا میکند. این طور هر آنچه نقشههای ساختمان نیاز داشته باشد، در یک کانال و تیم مهیا میشود.
موضوع دیگر اینکه مسئله و دکان سهمیه برچیده شود. معماران بدون مدرک زیادی هستند که امروزه در کانادا، نیویورک، پاریس و لندن دفتر دارند، اما اینجا به مهندس بدون سهمیه اجازه نمیدهند برای زرقان هم نقشه بدهد! آن نامعمار جهانی هرجای دنیا میتواند کار کند و پول بگیرد، اینطور است که فضا برای تولید کیفیت، رقابتی میشود. اگر هدف فقط پول و مادیات باشد، نه در معماری، سینما و نه هیچ کار دیگری به نتیجه نمیرسد.
معماری موضوعی منفرد نیست، باید با اجتماع دیده شود؛ نه تنها معماری، بلکه همه چیز یک سیر انحطاط را گذرانیده است. رشد چه از نظر اقتصادی و چه از نظر فرهنگی باید یک روند ملایم و مرتبط با هم را طی کند. اگر سرعت بگیرد اما با دیگر جوانب پیوند نداشته باشد، حتماً با مشکل مواجه خواهد شد.
1. مرکز اتوبوسرانی شهر تهران، پدیدآور: محمد جعفر کاشف حقیقی، علیرضا محمدپور مقدم.