طراحی داخلی آپارتمان های معاصر
پرترهی کارفرما یا تصویری تمام عیار از ساکنین آپارتمان
همانطور که خانهی یک معمار و یک طراح، گویاترین صورت ابراز تفکر، خلاقیت و شخصیت اوست، یک پروژهی آپارتمانی هم که به دست طراح سپرده میشود میتواند تصویری از شخصیت و امیال ساکنان آن مکان باشد. امروزه این یک امر بدیهی و واجب در طراحی پروژههای آپارتمانی برای کارفرماست. در ادامهی پستمدرنیسم، که کمتر نظریهپردازی و بیشتر عمل میشود، موضوع و مخاطب به یکدیگر نزدیکتر شدهاند. اگر در پروژهای هنرمند طراح بتواند به ذهنیت و درونیات کارفرمای خود آگاهی پیدا کند و آنها را بشناسد، طرحی که نهایتاً به سرانجام میرسد به شیشهای شفاف میماند که رو به شخصیت و روان کارفرمایش گشوده شده است.
لیزا پِری، مجموعهدار و فعال سیاسی، در سال 2002، طراحی داخلی آپارتمانی که او و خانوادهاش در آپر ایست سایدِ نیویورک در آن زندگی میکردند را به تونی اینگرائو (از شرکت معمار 1100) سپرد تا آن را به محیطی مطلوب و دلخواه تبدیل کند. پری بینهایت به فضاها و استایل هنری دههی شصت و به خصوص تغییرات در جهت حرکت به سوی آینده که در آن زمان بسیار فراگیر شده بود، علاقمند بود و این علاقه در تمام امور زندگی و مبلمان و وسایلش، از مجموعهی پاپآرت بینظیر او گرفته تا کمدها و مدل آرایش چهره و موهای او، به چشم میخورد. همین علاقهی وافر و سلیقهی خاص به عامل تعیین کننده در طراحی داخلی خانهی این شخص هنردوست تبدیل شد. حال، دو اتاق رقص کاملاً مزین داریم که با راهروی خدماتیِ تاریکی به یکدیگر وصل شدهاند و به سان پنتهاؤسهایی بر فراز ایست ریور قرار گرفتهاند. شریک کاری اینگرائو در شرکت معمار 1100، دیوید پیسکوسکاس، با ارجاع به مقولهی فضا و شناور بودن در بیکران، سوییت را به شکل حجمی کمنور و مرموزی مانند یک بشقاپ پرنده، درآورد. دیوارهای سفید با فرمی منحنی به سقف رسیدهاند تا به اتاقهایی که با لامپهای مخفی روشن شدهاند حسی از بیوزنی را القا کند. پیسکوسکاس دربارهی این خانه میگوید: «به این شکل جوّی از بینهایت را پیش رو دارید. خانوادهی پری افرادی بسیار خوشبین و مثبت اندیش هستند و گمان میکنم که طراحی نهایی خانه نیز همین ویژگی را داشته باشد». پنجرهها نمای زیبایی از ستارگان را نشان میدهند و کفپوش اپوکسیِ سفیدرنگِ مزین به تراشههای مرمرین، حالت غوطه خوردن در فضا را تشدید میکنند. در پشت دیوار اکریلیک با نورهای مخفی، کتابخانهای قرار دارد که کتابهایش بر اساس رنگ شیرازههایشان چیده شدهاند. این ترکیب به همراه نقاشیهای پاپی که رنگهای خالص و تندی دارند، نقطههای تمرکزی در فضای بهظاهر بیکران و معلق آپارتمان ایجاد کردهاند. تونی اینگرائو با پیروی از تم غالب، از مبلمان مختلفی مانند صندلیهای لالهی ارو سارینن و نشیمنهای چندپایهی ژاپنی در سرسرای این مکان استفاده کرد. وی با این رویکرد که اتاق نشیمن محلی برای تجمع و گفتگوی صمیمانه باشد، آن را مانند جزیرهای شناور در فضایی بیکران طراحی کرد تا حس تجمع و تعامل اجتماعی در میان همهی نامحدودیتها را هرچه بیشتر در انسان زنده کند.
اگر آپارتمان لیزا پری را به سفینهی مادر تشبیه کنیم، در مقابل آن آپارتمان مونتکارلو را میبینیم که شرکت رمی لاتسارینی-پیکرینگ (مستقر در رم) در سال 1997 طراحی کرد. این آپارتمان 38 متر مربعی تراسدار، یک کپسول زمان است که گویا سالها پیش با دیدی آیندهنگر ساخته شده بود. تفاوت بین دو آپارتمان تنها در ابعاد آنها نیست؛ مفهوم قدیمی بودن برای کارل پیکرینگ و کلادیو لاتسارینی در این پروژه به معنای استفاده از المانها و شاخصههای مربوط به قرن هجده، نوزده و بیستم میلادی در بستری به سبک دههی شصت بود، همچون اتاق نشیمن که در آنجا صندلیِ نیمه راهراهی با مدل لویی پانزدهم در مقابل مبل مجیسترِ آنتونیو چیتِریو گذاشته شده است. لازم به ذکر است که این پروژهی عالی در تجلیل از اثر برجستهی استنلی کوبریک و فیلم مورد علاقهی پیکرینگ از این کارگردان نامدار، اودیسهی فضاییِ 2001، شکل گرفته است. کمدهای لباس دو کاربرد دارند؛ هم محل نگهداری البسه هستند و هم به دیوارهای شفافی میمانند که با ابعاد بزرگ خود جذابیت و شکوه خاصی به فضا میبخشند. قسمت بالایی تخت از جنس استیل سفید است و به گونهای طراحی شده تا برای صرف صبحانه، میتواند به شکل یک میز مقابل کاربر قرار بگیرد. پنجرهی بزرگِ رو به اقیانوس، مانند قابی برای تصویر کردن زیبای آن تدبیر شده که با ایستادن در این فضا و مشاهدهی منظره از پشت این پنجره احساس تماشای زیباییهای زمین از درون یک سفینهی فضایی به انسان دست میدهد. این خانه که برای تاجری طراحی شده که هفتههای کاری خود را در موناکو سپری میکند، نه تنها یک هتل عالی بلکه به وضوح نشان دهندهی فضایی است که یک مرد تنها موقتاً در آن زندگی میکند.
گَری چانگ، معمار هنگکنگی از مؤسسهی اِجدیزاین، نیز در سال 1998 با همین شیوه و رویکرد اقدام به طراحی داخلی یک لافت به وسعت 30 مترمربع در هنگکنگ کرد و اتاق نشیمن و اتاق خواب را در یک فضای چند منظوره جای داد. پروژهی لافت هنگکنگ نیز مانند آپارتمان مونتکارلو، متعلق به مردی است که تنها زندگی میکند و چانگ با علم به این موضوع طراحی آپارتمان را آغاز کرد تا برای یک مرد مجرد، محلی آرامشبخش و شاعرانه بیافریند. فضای شاعرانهی نشیمن/خواب که به پردههایی مزین شده، رو به پنجرهایست که با فشار یک دکمه تبدیل به صفحهی بزرگ نمایشگر فیلم میشود و خانه را تبدیل به یک سینمای جمع وجور و خودمانی میکند. نور آبی لامپهای فلوئورسنت به زمین میتابد و نور سفید به سقف، که این حالت شناور بودن سقف بر بالای اتاق را به کاربرش القا میکند و تمام محدودیتهای ابعادیِ این آپارتمان کوچک در این نقطهی سینماتیک و حال و هوای آن فراموش میشود.
در سال 2004 زمانیکه کوین والتس طراحی داخلی آپارتمان اِیمی ناپولیونی در منهتن را بهعهده گرفت، نتیجهی کار به پرترهی کامل و دوگانهای از طراح و کارفرما تبدیل شد؛ اثری که هم مطلوب کارفرما و باب میل اوست و هم آزادیهای گزینشی زیادی در اختیار طراحش گذاشته و از آنجایی که سلایق این دو تا حدی به هم شبیه بود، محصول نهایی رضایت خاطر هر دو را جلب کرد. والتس (که ساکن ایتالیا است) و ناپولیونی، هر دو به استفاده از المانهای دستساز و هنرمندانه و صنایع دستی و سنتی ایتالیا علاقمند بودند اما چون اختیار تغییر فرم سازهای آپارتمان را به شکل خود نداشتند و بهطور کلی با محدودیتهای ساختاری و فضایی زیادی روبهرو بودند که باید با آنها کنار میآمدند، تصمیم گرفتند تا در عوض از مصالح و متريالهای مورد علاقهشان، چوب پنبه، سنگ مرمر، مرمریت سفید، ابریشم و چوب، به وفور در سطوح و مبلمان استفاده کنند که این اقدام جسورانه به واقع چهرهی آن چهاردیواری و حس حاکم بر فضای Lشکل آن را تغییر داد و آن را از یک دخمهی دلگیر به آپارتمانی دوستداشتنی تبدیل کرد. سنگ آهکی که کف خانه و همچنین دیوارها و سقف حمام را پوشش داده، برشهای منحنیِ بسیار تمیز و منظمی دارد و پردههای ابریشمیِ ساختِ هندوستان به چوب پردهها آویخته شدهاند. رنگ دیوارهای اتاق خواب صاحبخانه به شیوهی پتینهکاری و لایهلایه روی گچ کشیده شده است. تایلهای چوبپنبه روی دیوارهای اتاق مهمان جذابیت فوقالعادهای بهوجود آوردهاند و سقف با پولیش لاکالکلی که خورده سخت و خشن به نظر میرسد. مبل اتاق نشیمن با روکش بنفش نیز طراحی خودِ والتس است. اتصالات خاص چراغ، حاشیهی چوب پنبهی صندلیها، میز قهوهخوری فندقیرنگ و فرشی که به پتویی بزرگ شبیه است، همه در کنار مجموعهی لامپهای برقی و ترکیب متنوعی از مبلمان قدیمی ناپولیونی قرار گرفتهاند. والتس بیان میکند که داشتن اختیار تام در طراحی بستر غنی از متريالهای گوناگون به او فرصت داد تا بیشتر روی بافت تمرکز کند و مانور بدهد، نه الزاماً فقط روی الگوها و چیدمان، اما شاید بتوان گفت که اوج ذوق و حرکت آرتیستیک آن جا به چشم میخورد که فضای غذاخوری در کادری هنرمندانه از استوانههای برنجی قاب شده و یک پرده با طنابهای بههم گره خورده بر فراز آن آویخته شده است. قرار گرفتن این ستونهای کمقطر در کنار هم از نظر بصری فضای غذاخوری را از بقیهی خانه جدا کرده است و این همان دیدگاهی است که بر اساس آن، طراحی آپارتمان را به انجام رساندند. به همهی جزئیات این خانه، کاملاً دقت شده و به نحوی طراحی شده که مانند یک پروژهی تمامنشدنی، زندگی در آن همیشه در حرکت و جریان باشد.
طراحی داخلی یک خانه برای اقامتهای کوتاهمدت یک خانوادهی بزرگ در ساختمان مرتفعی در هنگکنگ برای طراحان فرانسوی، الیزابت گاروس و ماتیا بونِتی پروژهی متفاوتی بود. این دو هنرمند تندرو جزو اولین کسانی بودند که در طراحی داخلی و طراحی مبلمان دست به ساختارشکنیهای جسورانهای زدند، تا حدی که مبلمانی که این دو نفر طراحی میکردند آنقدر غریب و نامتـعارف بود که عنوان “بربریت نو” را بر آن نهادند. مانند آپارتمان ناپولیونی، در طراحی فضای داخلی آپارتمانِ “وو” (آخرین همکاری مشترک گاروس و بونتی) که در سال 2002 انجام شد نیز اولویت در استفادهی هرچه بیشتر از هنرهای دستی و مبلمانی بود که منحصراً برای این محل طراحی شده باشند اما در آپارتمان مذکور این اولویت به جایی میرسد که تمامی اتصالات و مبلمان توسط طراحان و منحصراً برای این مکان ساخته شدهاند. از نشیمن مدرن گرفته که مزین به نوارهای کاغذی طلایی است، تا اتاق خوابی که کاملاً فانتزی و جذاب طراحی شده و سایر فضاها، هرکدام محیط کامل و مستقلی هستند و به تنهایی برای خود داستانی دارند. هریک از این فضاها با توجه به فردی که قرار است در آن اتاق اقامت داشته باشد و سلیقه و خواست او طراحی شده است. والدین میانسال خانوادهی (وو) به همراه پسرانشان در این خانه زندگی میکنند و نوهها مرتب به آنها سر میزنند و مدتی به عنوان مهمان در این خانه میمانند. پیش از طراحی فضای عمومی اصلی برای گذران امور روزمره (که البته در این مورد ممکن است با فضای داستانهای کاملوت یا آلیس در سرزمین عجایب اشتباه گرفته شود) گاروس و بونتی اندکی نوآوری و خلاقیت در طراحی مبلمان به خرج دادند. تنها در اتاق نشیمن یک کانتر آلومینیومی، یک صندلی با روکش سمور و میزی که با صدها پروانه تزئین شده، به چشم میخورد. جالب توجه است که فضایی با این حد تنوع، فاقد آشفتگی و بینظمی بصری است و مشهود است که طراحی و ساخت تکتک مبلمان و چیدمانآنها با توجه و دقت فوقالعادهای صورت گرفته تا نقش و تأثیر هر جزء، که به تنهایی یک اثر هنری نیز هستند، به خوبی حفظ شده و در کل نیز چشمنواز و آرامشبخش باشد.
آپارتمان نشینی به عنوان یک سبک زندگی
مارکو رومانلّی در سال 2002 و در روند ساخت یک خانهی 21 مترمربعی برای یک فیلمساز در میلان، تمرکز خود را کمتر بر تقاضای کارفرما و بیشتر بر الگوهای اسکان معطوف کرد و فضا را بهعنوان زمینهای برای درجهبندی اولویتهای کاربردی (استراحت، کار و فعالیتهای داخل خانه) در نظر گرفت. طراح با قرار دادن یک حجم مکعبی در وسط خانه، دو فضای مجزا در طرفین آن ایجاد کرد؛ یکی به سینمای خانگی اختصاص یافت و با مبلمان هری بِرتویا و صندلیهای پشتبلندِ پرنده آرایش شد و دیگری به یک دفتر کار کوچک و مختصر تبدیل شد و میزهای مطالعهی سفارشی و سفیدرنگ در آن گذاشتند. خودِ مکعب هم کاربرد مفیدی دارد: هم آشپزخانه است و هم سرویس حمام را در خود جای داده و یک تخت نیز در بالای آن قرار دارد. رومانلی با روح یگانهی ایتالیایی که در ذهن دارد، در توجیه طراحی فضای خدماتی، فلسفه را دخیل میداند و از حجمی که در وسط قرار گرفته بهعنوان عامل تفکیک محدودهی سرگرمی (تماشای فیلم) و محدودهی تفکر (استحمام و خواب) یاد میکند. اما مقدم بر همهی اینها، شاید اصیلترین و نابترین جنبهی طراحی معمار در عملکرد فرمالی باشد که توانسته در پاسخ به نیاز کاربران به ذخیرهسازی و انبار کردن نشان بدهد؛ دیوارها، کابینتها و حتا سطح فوقانی میزهای تحریر که لمینیتهای سفید، قهوهای یا قرمزی از جنس چوب و پلاستیک دارند، حاوی فضای خوبی برای نگهداری وسایل هستند. فرمی که در این بخش بهطور ملایمی در خدمت کاربری بود، نتیجهای چشمنواز و سرگرمکننده پیدا کرد.
یکی از پارادوکسهای جامعهی کاپیتالیست امروزی در خصوص روسیه است که علیرغم سابقهی کمینهخواهی که در دوران کمونیستی پیدا کرده بود (البته این ارزش تا حدّ زیادی تحمیلی بود)، اخیراً به یکی از پایگاههای تجملگراییِ مصرفکنندگان تبدیل شده؛ سختگیریها و محدودیتهای افراطی که در دوران کمونیستی اعمال میشد، به ولع کالاپرستی و مصرفگرایی افسارگسیخته را موجب شده و این واقعیت بهوضوح در طراحی و ساخت ویلاهای پرزرقوبرق جدید، پیداست. با وجود اینافراط و تفریطهای ناپسند الکسی کوزیر از استودیوی طراحی آرک4 حسی قوی از تناسب و امکانات سازهای ارائه میدهد. در سال 2003 کوزیر در یک واحد آپارتمانی که در منطقهی تجاری و مرکز شهر مسکو قرار داشت، با بهره از ترکیبی منصفانه بین متريالهای اورتودوکسی و غیرارتودکسی تزئینات را وارد قراردادهای مدرنیزم کرد. پلکانی از جنس شیشه، فلز یا آلومینیوم پوشش خوبی برای سقف بزرگ است. اتاق غذاخوری رو به نشیمن گشوده است، اما محدودهی آن با ستونهای بتنی سیاهرنگ مشخص شده که بزرگی آنها، در قیاس باسایر تناسبات و مقیاسهای خانه، حسی سلطنتی را تداعی میکنند. کوزیر با ایدههایی که در ذهن داشت یک فضای هیبریدی ساخت که هم به سابقهی تاریخی روسیه ارجاع دارد و هم به کنکاش نسلی جدید در یافتن هویتی تازه و شخصی اشاره میکند.
در میان تمام تغییراتی که در هزارهی جدید در سبک زندگیها بهوجود آمد، کمرنگ شدن مرز بین کاربریهای بازی، استراحت و کار تحول بزرگی بود. یک اقتصاد جهانی و سیل ممتد و توقفناپذیرِ اطلاعات دیجیتالی باعث شد تا نقش اخلاقیات و پایبندیهای کاری روزبهروز مهمتر و پررنگتر شود، زندگی حول حرفه و شغل بچرخد و سایر فعالیتها بر مبنای آن تنظیم شوند. فشردگی زمان و حجم انبوه کار، ایجاب کرده تا داخل فضای زندگی، محلی را هم برای رسیدگی به امور کاری تعبیه کنیم یا مانند مورد خانهی عمودی که ماربِل فِیربَنک در سال 2000 برای کارفرمایی در نیویورک طراحی کرده بود، تنها فضایی داشته باشیم که در آنجا فرصت کنیم با آرامش دربارهی موضوعات مختلف فکر کنیم. کارفرمای این پروژه، مؤسس و مالک شرکتی است که برای فضاهای داخلی و خانهها دستگاههای بدنسازی تولید میکند. او عاشق تغییر و تنوع است و دوست دارد که کاربری فضاها با توجه به نیاز و میل کاربر، منعطف و تا حدی قابل تغییر باشند. فیربنک (معمار و طراح) دریافت که پلان آزاد با دیدگاه کارفرمایش همخوانی دارد اما از آنجایی که محدودیتهای استاندارد در طراحی آپارتمان شامل حال این خانه نیز میشد و نمیتوانست بر وسعت کف بیفزاید، اینبار پلان آزاد را به جای کشیدگی در راستای افق، در مسیر عمودیِ خانه امتداد داد. پس در این فضای سهطبقه، یک فضای مسکونی ساختند که کف تمام طبقات آن، شیشهای و کاملاً شفاف است و با پلکانی فلزی، که کفپلههای آن مجزا از یکدیگرند و از یک جانب به دیوار بست شدهاند، به هم راه دارند. اگر نیاز به حریمی باشد، میتوان سطح جداکنندهی فلزی افقی را از دیوار بیرون کشید. بدین ترتیب در مسیر بین پلکان سطحی گسترده میشود و ارتباط بصری بین طبقهی بالا و دو طبقهی پایین را مختل میکند. به منظور تسهیل تردد، هر طبقه یک خروجی به لابی دارد. شبکههای تورسیمی صیقلی دیگری هم وجود دارند که میتوان آنها را از زیر کفپوشهای شیشهای بیرون کشید تا جدایی بین فضاها ملموستر باشد. در طبقهی دوم، یک صفحهی چوبی تاشو با روکش وینیل و طرحهای نقطهدارِ ماتریسی شیک و جذاب طراحی شده که در صورت ورود مهمان، این فضا را به دو بخش تقسیم میکند. باهمین چند شگرد ساده، صاحبخانه میتواند از فضا به گونههای مختلف، استفاده کند و به میل و حس موقتی که خواهد داشت، برای کار، استراحت یا پرداختن به سرگرمیها یا تمرینات ورزشی خود حریمها یا پلانهای آزادی ایجاد کند.
اما لیختبلاؤ واگنرِ اتریشی، در سال 2002 و در روند یافتن طرحی نو در اصلاح طراحی خانهی سولار.داخ.وین 5، که در یک ساختمان قرن نوزدهمی در وین واقع است، از سازماندهیهای رایج و بایدهای قراردادی فراتر رفت. معمار در فضای زیرشیروانی، چهار آپارتمان برای زندگی انفرادی چهار نفر طراحی کرد که هرکدام پنجاه مترمربع مساحت داشتند، در مصرف انرژی بسیار صرفهجویی میکردند و با طراحی خود، کاربر را به سبک زندگی جدید با راحتیهای متفاوت دعوت میکردند. آب گرم با سلولهای خورشیدی تأمین میشود، به جای دیوارهای ثابت، پنلهای متحرک نصب و راهروهای سیرکولاسیون تردد حذف شدهاند. انبار و رختشویی در اتاقی مجزا تعبیه شده و چهار کاربر به طور مشترک و توافقی از فضای آنجا استفاده میکنند. یک یونیت سیار زردرنگ در یکی از آپارتمانها وجود دارد که هم کمد لباسهاست و هم پلکانی است که کاربر را به فضای کاری کوچکی در بالا هدایت میکند (طرح این فضا یادآور نمونههای اولیهی کارهایی است که طراح ایتالیایی، جو کُلُمبو، در اواخر دههی شصت میلادی انجام میداد). انتخاب دقیق و کارشناسانهی رنگها باعث شده تا سقف، بسیار روشن بهنظر برسد، معمار با ایجاد گشودگیهایی باریک، کشیده و شفاف در سقف، نور طبیعی را به داخل خانه آورد و بهاین ترتیب زیبایی بصری را در کنار المانهای طراحی پایدار جای داد و به کارفرماهای خود یادآوری کرد که حائلی که روی خانه کشیده شده (سقف)، تنها مانند یک درپوش نیست و با تغییرات اندک میتوان فضای دلپذیرتر و کاراتری مهیا کرد و انرژی ناچیزی که در این میان تلف میشود، در برابر خلاقیت طرح و روشناییای که به فضای داخلی خانهبخشیده، قابل قیاس نیست.
آپارتمان در بافت (متن)
همچنان که برخی طرفداران محیط زیست، حفظ محیط پیرامون را مقدم بر تحقیقات و پیشرفتهای علمی میدانند و تأکید دارند که نباید طبیعت را قربانی پیشرفتهای بشری کرد، برخی معماران نیز توجه به عوامل محیطی نظیر فرهنگ، موقعیت مکانی، تاریخ و نظایر آن را بر بایدها و معیارهای سلیقهای و شخصیِ خود و حتا کارفرما ارجح میدانند. چنین معمارانی، به موضوعات و طرحهایی باثباتتر از تفکر و سلیقهی دائم در حال تغییر کاربر میاندیشند.
دو ساختمان دوبلکسِ بسیار قدیمی: یکی بنایی متعلق به قرن هفدهم در پاریس و دیگری، قدیمیتر از قبلی، متعلق به قرن شانزدهم در پراگ واقع است. هر دو ساختمان در سال 1999 دوباره طراحی شدند؛ اولی توسط معمار فنلاندی، پِکا لیتو (از شرکت معماران لیتو) و دومی توسط لاتسارینی پیکرینگ. بررسی طراحی خوب این دو نمونه نشان میدهد که چطور در بازبینی یک بنای قدیمی، همان ویژگیهای کهن را حفظ و دوباره احیا کنیم، بیآنکه گرفتار المانهای کلیشهای رمانتیک و فراگیر بشویم. هر دو آپارتمان در آخرین طبقهی ساختمان قدیمی خود قرار دارند و در طراحی قدیمی خود خیلی خوب و به همان سبک قدیمی از الوارهای چوبی استفاده کردهاند. لیتو توفالهایی از چوب بلوط را روی تختهچوبهای نامنظم سقف گذاشت که فرمی مواج در بالای سر کاربران باشد و پیکرینگ روی حاملهای سازهای، متريال شیشه و فلز به کار برد تا تقابل مشترک با هندسهی خانه باشد. البته هر دو معمار خود را پایبند به استفاده از همان مصالحی که خانه با آنها ساخته شده بود، نکردند. لیتو در پاریس تعادل بین نو و کهنه را با ایجاد کنتراستی بین رنگ چوب و رنگ سفید مینیمال دیوارها و مبلمان به وجود آورد و پیکرینگ تصمیم گرفت تا الوارهای چوبی را به رنگ سفید در بیاورد تا در برابر دیوار آجریِ پشت خود و مبلمان کاتولیک، بیشتر بهچشم بیایند.
دو معمار سوئدی نیز در سال 2001 پروژهی مشابهی را در دست گرفتند که شامل دو آپارتمان در طبقهی آخر یک ساختمان قدیمی متعلق به قرن نوزدهم میلادی در استکهلم میشد. اما اینبار به جای آنکه فرسودگی و قدمت دیوارها را دستنخورده بگذارند یا شگردهایی مشابه همان سبکهای قدیمی بهکار ببرند، روی سطوح را با کاغذدیواری پوشاندند. جالبترین بخش این فضای مسکونی، یک نقاشی دیواری، اثر راجر اندرسن، در اتاق نشیمن است که از کف تا سقف، روی یکی از دیوارهای اتاق تلویزیون را پوشانده است.
دیوید لوِنِ معمار، که ساکن نیویورک است، و استلا بِتس با ایدههای خیالانگیز سینمایی بازی میکنند. آنها در سال 2002 بهجای آنکه روی سطوح و مصالح قدیمی آپارتمانی که در یک ساختمان مرتفع در منهتن واقع شده بود را با متريال دیگری بپوشانند، از آنها بهعنوان عاملهای خنثایی استفاده میکنند تا ویژگی بارزتر و زیباتر فضا، یعنی چشمانداز آن را تشدید نمایند. نتیجه، تجلیل شهر است و سینما، به خصوص فیلم زمان بازی (1967)، ساختهی ژاک تاتی که هجوی از پاریس مدرن است که در آن برج ایفل و طاق پیروزی تا حد انعکاسی در نماهای شیشهایِ ساختمانهایی با سبک بینالملل، نزول کردهاند. با ارجاع به اثر تاتی، لون و بتس راهی یافتند تا چشمانداز بیرون را به داخل خانه بیاورند: آنها یک دیوار شیشهای که زاویهی ملایمی داشت را در جایی بین ورودی و پنجرهی نمای شمالی قرار دادند تا در ساعات مختلف روز که جهت تابش و نور ورودی تغییر میکند، انعکاس سرابمانندی از ساختمان امپایر استیت همچون یک کاغذدیواری مجازی، در داخل آپارتمان دیده شود. در ادامهی این واژگون بازیها، برای پنجرهها پرده نگذاشتند، اما داخل فضا پردهای از پارچهی مخصوص چتربازی نصب کردند که اگر مهمان بیاید، فضاها را تفکیک میکند و اتاقی برای مهمان میسازد یا تا میشود و فضاهایی واحد و گسترده مهیا میکند. این دو معمار هم مانند تاتی تمدن شهری را پیچیده و هوشمندانه تقدیس میکنند، بی آنکه گرفتار کلیشه یا احساسگرایی مفرط شوند.
آپارتمانهایی موزون و عریان (فاقدپوشش)
گرچه رسیدگی و اهمیت دادن به طراحی داخلی فضاها دوباره فراگیر شده، اما ایدهآل افالاطونیِ باکس سفید همچنان قدرت و صلابت زیبایی اصیل خود را حفظ کرده است. همانطور که یونانی های قدیم آبژه را بهعنوان مدیومی برای انتقال مفاهیم ضمنی میدانستند، فنآوری امروز هم، مانند همان مدیوم، به طراحان این فرصت را داده تا به شفافیت و وضوح بینظیری در اجرا برسند. حساسیت به جزئیات و پرداختهای مینیاتوری آنها گاه به ازدحام و فشردگیِ نامطلوب آبژهها منجر میشود و فضایی مغشوشکننده میسازد که تحمل آن برای انسان امروزی، کمی طاقتفرساست.
طرحی که شرکت گابِلینی در سال 2003 برای آپارتمانی واقع در طبقهی چهل ونهم برج المپیک نیویورک اجرا کرد، یک فضای سازهایِ مینیمال در بستری تکنولوژیک بود. معمار فضای 167 مترمربعی داخل خانه را به یک پاکت تشبیه میکند؛ استعارهای که با توصیف روشنایی و امکاناتی که طراح توانسته در این چارچوب بگنجاند، همخوانی دارد.
گابلینی میگوید: «در هر پروژهای که آغاز میکنیم، نور اولین متريال است.» سیستمهای صوتیتصویری در یک ستون مرکزی هستند و یک نمایشگر ویدئویی روی پنل چرخان بالای آن قرار دارد. سیستمهای مکانیکی و دیجیتالی به منظور حفظ امنیت و راحتی کاربر، دائم وضعیت محیط را نمایش میدهند. پنلهای نورگیر و سطوح پوشاننده در کابینتها و کمدها به جای شیوهی سنتی، با حسگرهای مغناطیسی کنترل میشوند. طراح بهقدری سعی کرده تا به مینیمال بودن پایبند بماند که شاید اصلاً وجود ابزارهای تکنولوژیک را در خانه نبینید چون در حد الکترونهایی که این دستورها را دریافت و اجرا میکنند، خلاصه شدهاند. هیچ چیز سادگی و آرامش دیوارهای سفید، سنگ مرمر و دیوارهای شیشهاُپتیکی، که به صورت خودکار در جهت کنترل ورود نور طبیعی از بیرون به داخل خانه کار میکنند را به هم نمیزند.
کلودیو سیلوِسترین در آپارتمان 92 مترمربعیِ گیرومبلی در میلان (1999) کمینهگرایی را با اغراق بیشتری اعمال میکند، تا جایی که این فضا به خانهای برای ارواح شباهت پیدا میکند.
فضای نشیمن به ناحیههای گذران روز و شبی تبدیل شده که حائلی 14 متری از شیشهی مات در بین آنها قرار گرفته و هرگاه که کسی از پشت آن عبور میکند، سایهی مات و شبحواری از او در سوی دیگر دیده میشود. نشیمنهای سنگی و سرویس حمامی که منحصراً برای این خانه طراحی شده حقیقتاً به خانه حال و هوایی معبدوار دادهاند.
روی پنجرهها نیز تنها یک نورگیر ظریف نصب شده و تمام این المانها، حذف کامل جزئیات و نحوهی طراحی باعث میشود که زندگی در این خانه شبیه به بودن میان ابرها و محیطی نورانی، سبُک و خیالانگیز باشد و با لطافت و آرامشی که در خود دارد، با آشفتگی شهری محیط پیرامون ضدیت داشته باشد. سیلوسترین همان هدف را در ذهن داشت و توانست ویژگی خاصی به این آپارتمان ببخشد: فضایی که بهطور ضمنی درون فضایی دیگر شناور است، خانهای که بین یا در بالای خانههای دیگر قفل شده است و مکانی که نماهای آن تنها نقابی برای شخصیتهای چندگانهی خانههایی هستند که محیط شهری را تعریف میکنند.
در مورد خانهی MEM در حومهی توکیو (2004) ماکوتو یوکومیزو سیزده امتیاز مختلف را برای ساکنان سیزده واحد آپارتمانی مجزا فراهم کرد تا دقت کاربرانش را متوجه این نکته کند که چه چیزی یک خانه را تعریف میکند. هریک از واحدهای مسکونی این ساختمان ده طبقه زمینهی متفاوتی دارد؛ گرچه در بعضی جزئیات، همچون پلکان معلقی که هر کفپلهی آن از یک سو به دیوار متصل است یا سرویس حمامِ شیشهای که در وسطِ کفپوشی چوبی و براق قرار گرفته، نیز مشترک هستند. بدون بررسی خانههای آپارتمانی که یوکومیزو طراحی کرد، چرخهای که در بررسی آپارتمانهای مسکونی آغاز کرده بودیم، کامل نخواهد شد. آپارتمانهای او طرحی با قابها و اسکلتبندی عریان است که مانند پرترههایی از یک مجموعهی متوالی و پیوسته از یک نقاش، روایتگر یک جریان واحد هستند.