انحناهایی که دیگر خلق نمی شوند

روز چهارشنبه، پنجم دسامبر سال 2012، اسکار نیمایر، معمار بلند آوازه و مدرنگرای برزیلی در سن 104 سالگی، و تنها چند روز پیش از رسیدن به 105 سالگی، درگذشت. وی میگفت: «وظیفهی یک معمار این است که برای ساخت یک دنیای بهتر، مبارزه کند؛ جایی که نه فقط عدهای خاص، بلکه همه قادر باشند از آثاری که او میسازد، بهره ببرند».
اسکار نیمایر یکی از جسورترین و خلاقترین معمارانِ شصت دههی اخیر بود. او مغایر با سبک و فرم مکعبیِ رایج در زمان خود و در پی یافتن فرمی شخصی و متفاوت، تعدادی از خیرهکنندهترین سازههای معماری دنیا را، از بتون و شیشه ساخت؛ سازههایی که حتا توصیف و نقدشان کار آسانی نیست. رئیس جمهور برزیل پس از انتشار خبر فوت اسکار نیمایر گفت: «امروز برزیل یکی از نوابغ خودش را از دست داد. امروز در مرگ او سوگواری خواهیم کرد. امروز به تحسین زندگی او خواهیم نشست» و ادؤاردو پائز، شهردار شهر ریو دو ژانیرو، در شهر محلّ تولد نیمایر سه روز سوگواری اعلام کرد.
نیمایر در سال 1907 در خانوادهای متموّل، در ریو دو ژانیروی برزیل متولد شد و پس از فارقالتحصیل شدن در سال 1930 به استخدام یک شرکت معماری در آمد که توسط لوچیو کاستا مدیریت میشد. این دو، بعدها پروژههای مشترک بزرگی را با هم پیش بردند.
نیمایر کار خود را از همان دههی 1930 و زمانی آغاز کرد که برزیل همچنان سرگرم کپیبرداری از معماری نئوکلاسیک اروپایی و ساخت بناهایی بیشازحد آراسته و مجلّل بود.
او که یک کمونیست و دوست نزدیک رهبر کوبایی، فیدل کاسترو بود، در زمان حکومت دیکتاتوری در سال 1964 برزیل را ترک کرد و کسبوکار بینالمللی خود را در فرانسه پیگیری نمود. او با معمار مدرنگرای سوییسی، لو کربوزیه بر سر طراحی و احداث ساختمان ملل متحد (UN) در نیویورک همکاری کرد (1947). در آن زمان نیمایر 20 سال از استاد، جوانتر بود. نیمایر که تمام عمر عاشق ریو دو ژانیرو بود، در دههی هشتاد میلادی به زادگاه خود بازگشت و در سال 1988 جایزهی پریتسکِر پرایز رادریافت نمود. سبک کاری و شیوهی طراحی ساختمانهای نیمایر مورد پسند بسیاریها نبود، و به عنوان یک کمونیست، عدهای میگویند که کارهای نیمایر مردم دوست نبوده و تمرکزش بیشتر بر فرم معمارانه بوده تا کاربران و کاربرد سازه.
او همیشه میگفت: «هیچ وقت نباید از یادگرفتن غافل شد» و تا پایان عمر نیز شوق آموختن و دانستن چیزهای تازه را داشت. او همچنین میگفت: «به عنوان یک معمار، باید یک جامعه شناس باشید، یک سازنده، یک محقق و یک شاعر باشید؛ و یاد گرفتن تمام این چیزها، البته که زمان میبرد». این، دربارهی کامل بودن و کامل شدن است. نیمایر انسانی بود که این موضوع را ثابت کرد. او از جهاتی، نمونهای از اخلاق و معنویت بود. نمونهای از خود زندگی.
نیمایر، خود میگفت: «شاید شما ساختمانهایی که من ساختهام را دوست داشته باشید، شاید هم از آنها خوشتان نیاید؛ ولی شک ندارم که نمیتوانید بگویید که قبلاً مانند آنها را دیدهاید». و این در مورد بسیاری از افرادی که از شهر برازیلیا بازدید میکردند، صدق میکرد.
توصیف عالی و جامع از رویکرد نیمایر در معماری را میتوان در قالب برازیلیا، شهری نو که در سال 1956 و در فاصلهی یک کیلومتری ساحل ریو بنا شد، مشاهده کرد. طرحهای پیشرفتهی او که در این شهر اجرا شدند، به این پایتخت جدید چهرهای شاعرانه و مقتدر بخشید و آن را به یک آیکون در معماری مدرن تبدیل کرد. نیمایر در کارهای خود از بتون سخت و انحناهای دوَرانی بهره میبرد. او یکبار گفته بود که این منحنیهای نرم را از فرمهای ارگانیک و ظریف طبیعت الهام گرفته است و بیان میکرد: «وقتی فضای گستردهای برای تسخیر کردن پیش روی شماست، بهترین راه حل، در فرمهای منحنینهفته است (…) من یکبار شعری دربارهی انحناها نوشتم و در آن از خطوط نرمی که در کوههای کشورم، در امواج رودخانه و در مخلوقات زیبای طبیعت میدیدم، نوشتم».
لوچیو کاستا پلان شهری خیابانهای برازیلیا را مانند یک پرنده (یا یک هواپیما) طراحی کرد و پس از آن، دوست و همکارش، نیمایر به طراحی تعداد زیادی از بناهای مسکونی، تجاری و دولتی شهر پرداخت. این دو معمار، کلیسای ملی را برای این شهر جدید ساختند که با طرح ساختمانهای مذهبی تاریک و دلگیر کلیساهای رایج بسیار فاصله داشت. شیشههای تاجمانند نمای ساختمانی که مأمن معنوی شهروندان محسوب میشد، در میان حائلهای بتونی که به نرمی از زمین برمیخاستند و به شکلی نمادین به سوی آسمان (بهشت) پیش میرفتند، محفوظ ماند و فضایی رؤیاگون و غرق نور در داخل این کلیسا ایجاد کرد. برخی منتقدان، برازیلیا را شهری فراملیّتی میدانند که متعلق به همهی مردم دنیاست و حال که تقریباً 50 سال از ساخت شهر میگذرد و 2 میلیون نفر در آن سکونت دارند، این، تنها شهر مدرنی است که نام سایت میراث جهانی یونسکو را به آن دادهاند.
بازسازی سامبادروم با هدف القای چهرهای شهری به این منطقه از ریو و در تدارک کارناوالهای سالانه و المپیک 2016 بنا شد و 600 نفر بهطور شبانهروزی برای این پروژه کار کردند که در کمتر از یک سال، تکمیل گردد؛ پروژهای که ظرفیت 60 هزار نفرهی شهر را به 90 هزار نفر افزایش داد و معرف محلّ دائمی چشمانداز سنّتی شکوه و عظمت شد. در انتهای این سایت و در میدان آپوثِئوسیس، یک کمان عظیم احداث گردید که محلی برای موزهی سامبا نیز هست.
نیمایر امیدوار بود که سازههایی که طراحی میکند توسط همهی افراد و بهخصوص مردم عادی جامعه مورد استفاده قرار بگیرد و با اینکه میدانست بیشتر، این ثروتمندان هستند که فرصت لذتبردن از چشمانداز و فضاهای او را پیدا میکنند، میگفت که امیدوار است لااقل شگفتی لذتبخشی را برای افراد عادی به ارمغان آورد. بیش از ششصد سازه از نیمایر در نقاط مختل دنیا ساخته شده که شامل موزه، حجم (مجسمه)، مدرسه و کلیسا میشود که تعداد زیادی از آنها، فرمی تندیسوار دارند و از لحاظ ظاهری، کاملاً یک حجم هنرمندانه محسوب میشوند.
او تعداد زیادی از طرحهای خود را بر روی میزی انجام میداد که مشرف به چشمانداز زیبای ریو دو ژانیروی محبوبش و ساحل کوپاکابانا بود و کوهها و امواجی را پیش روی خود میدید که منبع الهام کارهایش بودند. نیمایر، موزهای از آثار خود را افتتاح نمود که شامل مدلها و پلانهای آثارش بود. او تا اوایل سال 2012، همچنان روی پروژههای تازهای کار میکرد و عقیده داشت که: «امر مبارزه برای ساختن دنیایی سرشار از عدالت نباید در طول زمان کمرنگ و گم شود» و اینکه: «انسان به رؤیا نیاز دارد تا بتواند در برابر فلاکتها و غمها تاب بیاورد، حتا اگر یک رؤیای لحظهای باشد.»
تعداد آثار سازهای، حجمها و تندیسهای شهری، طراحیهای مبلمان (صندلی راحتی پرایانا و صندلی راحتی ریو، 1978) و بهطور کلی طراحیهای اجرا شده توسط نیمایر بسیار زیاد است و این آثار در نقاط مختلف جهان ساخته شدهاند که تعدادی از آنها عبارتند از:
ساختمانها: پاویون برزیلی (آمریکا، 1939)، موزهی هنرهای مدرن کاراکاس (ونزوئلا، 1954)، کاخ آلوُرادا (برزیل، 1957)، کنگرهی ملی برزیل و کاخ ریاست جمهوری (برزیل، 1958)، مرکز دائمی نمایشگاه بینالمللی (لبنان، 1962)، طراحی جزیرهی تفرجگاهی (امارات متحده، 1981. این طرح هنوز اجرا نشده است)، سامبادروم (برزیل، 1983)، موزهی هنرهای معاصر-MAC (برزیل، 1991)، موزهی اسکار نیمایر (برزیل، 2001)، دانشگاه علوم و اطلاعات (کوبا، 2007. این طرح هنوز اجرا نشده است)و مرکز فرهنگی بینالمللی (اسپانیا، 2011).
احجام و مجسمههای شهری: مجسمهی کارلوس فونسِکا آمادور (نیکاراگوئه، 1982)، مجسمهی شکنجه دیگر هرگز (1986، ریو دو ژانیرو)، مجسمهی نهم نوامبر (برزیل، 1988)، مجسمهی دست: یادبود آمریکای لاتین (سائو پائولو، 1989)، سری احجام فرم در فضا، شمارهی 1 و 2 و مجسمهی خشونت (ریو دو ژانیرو، 2000)، مجسمهای برای کوبا، اهدایی به کوبا (هاوانا، 2007).
متن نورمن فاستر در بزرگداشت اسکار نیمایر
“او برای ما چنان ذخیرهای از شوق و الهام به جای گذاشت که تا چند نسل آینده نیز تداوم خواهد یافت”
من از شنیدن خبر درگذشت اسکار نیمایر بهشدت متأثر شدم. او برای من و برای نسلی از معماران، یک منبع الهام بود. افراد بسیار کمی موفق میشوند قهرمان زندگی خود را از نزدیک ملاقات کنند و من این شانس را داشتم که سال گذشته در ریو [برزیل]، زمانی را با این معمار بزرگ سپری کنم.
برای معمارانی که در مکتب جریان مدرن تحصیل کردهاند، نیمایر در جایگاه والای منطق و درایتِ پذیرفتهشده جای دارد. او با برگردانی مفعوم عبارت “تابعیت فرم از کاربری” نشان داد “فرمی که زیبایی بیافریند، کاربردی خواهد شد و بر همین اساس، در معماری به یک بنیان تبدیل میگردد”.
نَقل است زمانی که فضانورد روسی، یوری گاگارین، از برازیلیا [برزیل] دیدن کرد، احساس فرود بر کُرات دیگر در دلش زنده شد. به احتمال زیاد آنهایی که برای اولین بار از شهر نیمایر دیدن میکنند نیز همین احساس را پیدا میکنند. آنجا محلی تندیسوار، جسور، آزاد و سرشار از رنگ است و نظیری برای آن وجود ندارد. اندک معمارانی در تاریخ معاصر موفق شدهاند که چنین شیوهی بیان پرشوری را برای ابراز خود برگزینند و آن را در قالب زبانی به غایت همه فهم و اغواگرانه بسازند.
به عنوان مثال، نمیتوان به کلیسای تاجمانند برازیلیا فکر کرد و تحت تأثیر شگفتی پویاییِ فرمال و سازهی آن قرار نگرفت. عواملی که در همنشینی در کنار یکدیگر، نوعی حسّ بیوزنی از درون را به تصویر میکشند و هنوز هم معماران متحیّرند که چگونه ستونهای بتونی و مخروطی شکل کاخ آلوُرادا که به سانِ استخوانهایی هستند، چنین ظریف و آرام در بستر زمین نشستهاند. برازیلیا حاصل یک طراحی ساده نیست. مانند طراحی هنرمندانهی یک رقص، حاصل تنظیم موزون حرکات فرمال است؛ در حالی که تکتک اجزایی که بهنرمی و با انعطاف با هم ترکیب شدهاند، مانند اعضای یک گروه هماهنگ هستند که بهناگاه و در لحظهای از تعادل مطلق و چشمنواز در جای خود خشک شدهاند. اما آنچه که برای من بیش از هر چیز دیگری لذتبخش و تحسین آفرین میباشد، این است که در کار نیمایر حتی یک ساختمان مجرد نیز، بُعدی عمومی دارد و با هدف ایجاد آسایش و آرامش عمومی بنا شده است.
در دههی 1960 که هنوز دانشجو بودم، به کارهای نیمایر نگاه میکردم و مدتها در مورد آنها فکر میکردم. پنجاه سال بعد از آن، هنوز هم کارهایش حاوی نیرویی تکاندهنده و بُهتآور است. موزهی هنرهای معاصر او در نیتِروی (1996)، نمونهای مثالزدنیست که مانند یک گیاه سمی و خطرناک در بلندای صخرهای ایستاده و با کنار هم نشاندنِ هنر با چشمانداز پانورامای بندر ریو، عُرف و عادت را در هم شکسته است. گویا در ذهن خود، مکعب گالری را بر روی صخرههای پایینی رها کرده و ما را به چالش تماشای ترکیب هنر و طبیعت، دعوت میکند. من بر روی رمپهای موزه قدم زدهام؛ احساسی مانند رقصیدن در فضا به انسان دست میدهد و او را دعوت میکند تا پیش از ورود به داخل، این بنا را از جهات مختلف تماشا کند. بهنظر من، این کاملاً جادوست.
در ملاقاتی که در سال گذشته با نیمایر داشتم، با هم دربارهی کارهایش صحبت کردیم و او درسهای ارزشمندی به من داد. مسلماً توصیف یک انسان 104 ساله به مردی سرشار از نیروی جوانی، به گوش مخاطب بیمعنی بهنظر میرسد اما انرژی و خلاقیتی که در وجود خود داشت، بهواقع الهامبخش بود. من تحت تأثیر شور و اشتیاق فراوانش به زندگی و اکتشافات علمی که در وجودش جاری بود، قرار گرفتم؛ او میخواست که دربارهی کهکشان و دنیایی که در آن زندگی میکنیم، بداند و به من میگفت: «ما بر روی عرشهی یک کشتیِ فوقالعاده ایستادهایم».
او بیان کرد که معماری مهم است، اما زندگی، از آن مهمتر است؛ و حال که همه چیز پایان یافته، معماریِ او، تنها میراثی است که از او به جای مانده و این معماری، مانند خالق خود تا ابد باطراوت خواهد ماند. او برای ما چنان ذخیرهای از شوق و الهام به جای گذاشت که تا چند نسل آینده نیز تداوم خواهد یافت.