کامـران دیبــا از دیدگــاه، پویا خزائلی پارسا

پویا خزائلی پارسا
پویا خزائلی پارسا از معماران جوان با کارنامهای درخشان در سطح جهانی و فعال در زمینهی معماری پایدار و انساندوستانه است و آثارش در نشریات بینالمللی معماری بازتاب گستردهای داشته است او از زوایای گسترده با نکته سنجیهای خاصی که خود از آن با عنوان “صراحت معماران نسل جدید” یاد میکند، به کامران دیبا و تأثیر آثارش بر معماران همنسل خود و همچنین بر معماران پیشکسوت و همنسلان وی مینگرد. و در مصاحبهای که در تابستان سال 1392 در دفتر هنر معماری انجام شد، خزائلی پارسا چنین به تحلیل کارهای کامران دیبا و پیامدهای جریان معماری او، به توضیح منطق نقدهای خویش میپردازد:
جریانهای معماری جاری در دورهی افرادی همچون بهرام شیردل و میرمیران چنان قوی بود که تا ابتدای معماران همدوره با ما ادامه یافت و تغییری در آن حادث نشد. اما از زمان ما به بعد، خطومشیها تغییر کرد و زیر سؤال بردنها آغاز شد. قدیمیها بیشتر فقط به تعریف و تحسین میپردازند، اما معمار جوان امروزی، سرکشی و عدم وابستگی بیشتری در ذات خود دارد و از همین رو بیان رک و انتقادآمیزی را انتخاب میکند. آنها وابستگی زیادی به معماران پیش از خود احساس نمیکنند به همین دلیل گاهی تندرویهایی دارند که هم میتواند نقطهی مثبتی باشد و هم منفی.
کامران دیبا ایران را با معماری مدرن روز آشنا کرد و در مرحلهای بحرانی و به شکلی عمیق مدرنیتهی تازهای را به ایران وارد کرد. او جهت معماری ایران را به سمت معماری جهانی متمایل کرد؛ البته با حفظ نوستالژیهای خاص خودش. هرقدر آدمی بیشتر به شهرت و قدرت دست پیدا کند، به الگوی عمیقتری برای جامعه تبدیل میشود و از این رو مسئولیت سنگینی به دوش او محول میشود و دیبا آنقدر بزرگ و مهم بود که برای بسیاری از همکارانش حکم الگو را داشت. با این حساب او تا حد وسواسگونهای زیر ذرهبین بود. شاید توقع خیلی بالایی باشد، اما برای بعضی از معماران امروز جای سؤال است و میپرسند: “حال که دیبا میتوانست جریانساز باشد، چرا متفاوت از معماری دنیا [مدرنیتهی غرب] عمل نکرد؟ چرا جریان تازه و متفاوتی به وجود نیاورد؟» ما در معماری دیبا فقط شاهد نمونههایی از ریز-اِلمانهای ایرانی هستیم. شاید تنها جایی که وی توانسته حرف جدیدی مقابل معماری دنیا بزند، طرح شوشتر نو باشد که به نظر من متفاوت از سایر کارهای پیشینش بوده است. البته داستان شوشتر نو بیشتر به یک تراژدی شبیه است.
معمولاً معماران مرد در دههی 40 زندگیشان به نوعی اوج و بلوغ حرفهای میرسند (مانند نادر خلیلی) و دیبا هم در شوشتر نو به مرتبهای میرسد که میتوانست بنیان تحولی شگفتآور باشد. اما ناگهان از ایران میرود و همه چیز را کنار میگذارد. در حالی که معماران همنسل او و ما توقعات خیلی بالاتری از او داشتیم و چشممان دنبالهروی او و انتخابهایش بود. نقدی که از دیبا دارم این است که او خیلی بیشتر از اینها میتوانست از اِلمانهای خود ما و ذات معماری ایرانی استفاده کند، اما دنبالهروی را برگزید. بعد از آن هم معماران هرآنچه از تمدن معماریمان مانده بود را به دست خود خراب کردند. در مورد کشورهای دیگری که ریشهی مدرنیته نبودند هم قضیهی مشابهی اتفاق افتاد. معماران خوب آنجا هم مشابه دیبا عمل کردند. بزرگترین آسیب حضور این معماری، زایل شدن تاریخ و دستمایههایی از معماری بود که داشت میرفت تا به یک جریان تبدیل شود. جنبهی مثبت فعالیت دیبا شناساندن معماری مدرن جهان به ایران بود. اما پیامد آن چنین شد که معماری ایران را به سمت معماری غرب سوق داد. حتا موزهی هنرهای معاصر را نمیشود بهعنوان یک معماری ممتاز ایرانی به دنیا معرفی کرد که باعث افتخار باشد، زیرا بیشباهت به مدلهای خارجی در زمان خود نیست.
به نظر من از میان تمامی کارهای کامران دیبا که تاکنون از نزدیک دیدهام، فرهنگسرای نیاوران کار بسیار شاخصی است. تجربهی حضور و مدتی کار کردن در آنجا مربوط به دورهای میشود که برای تمرین موسیقی به آنجا میرفتم. فضای فوقالعادهای بود. البته باید بگویم که این معماری [فرهنگسرای نیاوران] در قبال آن چیزهایی که تا قبل از دیبا داشتیم، خیلی ناچیز و کماهمیت است، اما در مقایسه با آنچه که امروز در اطرافمان داریم و تجربه میکنیم، بسیار عالیست.
نظر به اینکه دیدگاه و برداشتهای پویا خزائلی در عین متفاوت بودن از سایر همکاران خود میتواند ذهنیت تعدادی از معماران و طراحان نسل جوان کشور باشد، از کامران دیبا خواستیم تا جوابیهای بر گفتهها و نقد ایشان بنویسند تا پرسشهای احتمالی رفع شود و آنچه بهواقع هدف معماری دیبا بوده، بر خوانندگان مسلم گردد. کامران دیبا در نامهی خود به تاریخ 28 بهمن 1392 چنین بیان داشت:
اظهارات همکار عزیز بیشتر بر مبنای فرضیات پایهگذاری شده است تا واقعیتهای تاریخی. در مورد اثرگذاری اینجانب بر معماری آن روزها و معرفی “مدرنیسم روز” باید بگویم که مدرنیسم تاریخی در ابتدا توسط نسلهای قبل به ایران معرفی شده بود. خود من از معماران همنسل پدرم، از قبیل علی صادق، و طراحی آنها بیبهره نبودهام. نسل یا موج بعد از فروغی، صادق و ظفر، شامل اشخاصی همچون سیحون، قیایی و فرمانفرماییان (استادان آتلیهی معماری دانشگاه تهران) بوده و این افراد، سهم بنیادین آموزشی روی اشاعهی مدرنیسم در ایران داشتهاند.
مسئلهی دوم در مورد صحبت ایشان است که میگویند: «دیبا آنقدر بزرگ و مهم بود که برای بسیاری از همکارانش حکم الگو را داشت» این یک فرضیهی ناصحیح است. اینجانب در دورهی کاریام (قبل از انقلاب) در ایران، در حاشیهی حرفهی خود فعالیت داشتم؛ اگرچه ممکن است بعد از افتتاح موزه و فرهنگسرا در سالهای پایانی پهلوی دوم، مقام یا شهرتی کسب میکردم، اما افتتاح این دو طرح تقریباً مصادف شد با تعطیلی دفتر من و عزیمت اجباریام به خارج از کشور. عجیب و یا شگفتانگیز نیست که مبنی بر تقاضای بعضی از صاحبنظران وقت و به دستور فرح دیبا، قسمت اساسی طرح باغ دلگشای شیراز خراب شد (رجوع شود به صفحهی 148). تخریب یک اثر نوساز بدون دلیل فنی و اقتصادی و صرفاً بر مبنای سلیقهی شخصی، گویای نحوهی ارزشگذاری آثار اینجانب در دوران پیش از انقلاب است. کنجکاویهای نسل جوان بعد از انقلاب باعث شده تا برخی معمارانِ عصر گذشته را با ارزشهای پیشرفتهی امروزی رتبهگذاری کنند. اگر امروز ارزشگذاری آثار معماری برای نسل جوان، روشن است، متأسفانه این آگاهی به سطح مدیریت یا تصمیمگیری مسئولین اداری کشور رسوخ نکرده است. گذشته از تخریب اثر اینجانب (باغ دلگشا) توسط مسئولین وقت، حتا امروز هم مقامات مسئول، علیرغم ارزشگذاریهای ملی و جهانی، شهرک شوشتر نو را بیسرپرست رها کرده و آن را به دست فراموشی سپردهاند. در دانشگاه شهید چمران اهواز که در آنجا معماری تدریس میشود، در حال محو کردن و تغییر ماهیت مجموعهای کامل از آثار اینجانب هستند. محوطهی بازی کودکان در پارک خانوادگی شفق، تبدیل به چایخانه، منزل سرایدار و غیره و پل ارتباطی، تبدیل به پشتبام شده است. شگفتآور است در مجموعهای که در پشت آثار ملی معماری قرار دارد، چنین دخالتهایی اتفاق میافتد. اگر جای امید هست، ضرورتاً باید متوجه همنسلان خزائلی باشد.
در مورد این گفته که «آقای دیبـا میتوانست جریانساز باشد» باید بگویم که عملاً نه فرصت زمانی و نه شرایط تاریخی در این مورد مهیا نبود؛ و در جای دیگر میگویند: «…و ناگهان از ایران میرود»، گویا برگی مهم از تاریخ معماری کشور عمداً یا از سر غفلت، برای نسل جوان، مبهم یا تاریک مانده است. بعد از رویداد انقلاب و بنا به خواست ملت، اغلب نهادهای صنعتی و خدماتی خصوصی و نیز دفاتر شناختهشدهی معماری توسط کمیتهها اشغال و مالکیت آنها به بنیاد مستضعفان واگذار شد. این اتفاقی شگفتآور یا مخفیانه نبود، بلکه در تمام انقلابهای بنیادین، شالوده یا ساختار نظام موجود بهکلی تعطیل میشود. پس عجیب نیست که دفاتر عمدهی معماری در سطح کشور، تعطیل و افراد شاغل آن بیکار شدند یا بهاجبار از ایران مهاجرت کردند. یکی از مشکلات مهم نگاه به محیط سازه، عدم تشخیص تفاوت و یا حتا تضاد میان شهرسازی و معماری است که در این نقد هم به صورت ملایمی مشهود است. مخلوط این دو بخش و نگاهی مشترک به این “دوگانه” باعث گمراهی و عدم تشخیص معضلات است. باید گفت همانطور که روانشناسی ربطی به جامعهشناسی ندارد، تغذیهی یک خانواده با مکانیزم تغذیهی یک شهر، همسان نیست، و یا ربط ذات آجر، سیمان یا فلز با ساختمان، بیهوده است. در نتیجه”ذره”، یعنی همان “معماری”، و ارتباط آن با “کلان”، یعنی همان “شهرسازی”، میتواند گمراهکننده باشد. گرچه در همهی این موارد، ذره در کلان گنجانده شده است. تا زمانی که این دو مقولهی معماری و شهرسازی را به صورت مخلوط میپنداریم، رسیدن به درک مسئله، پیچیده میشود. در خاتمه نقش اینجانب، جدا از مقولهی هنری، در دو جهت معماری یا شهرسازی بوده است که میتوان گفت ارزشهای پایهی آن به هم بیربط و حتا با یکدیگر بیگانه بودهاند.