مسکن اجتماعی، معماری فرهنگ‌ساز و فرهنگ معماری‌ساز: ارزیابی شهرک شوشتر نو
مُبـل راحــــتیِ LC2، اثر لوکوربوزیه، متن از علیرضــا صالح­راستین

زبان، تکامل و معماری نوشته فرامرز پارسی

زبان، تکامل و معماری نوشته فرامرز پارسی

همیشه با این سؤالات روبه‌رو می‌شدم که چرا یک ایده‌ی جدید مورد قبول واقع می­شود و دیگری نه؟ چرا یک بنا زمانی زیبا تشخیص داده می­شود و در زمانی دیگر نه؟ چه رابطه­ ای میان زیبایی بدن انسان با یک بنا و یا یک اثر هنری وجود دارد؟ چه رابطه­ ای بین زیبایی طبیعت و یک اثر هنری وجود دارد؟ چرا در معماریِ­ تاریخی تغییرات اینقدر کوچک است؟ چرا با وجود مرزبندی­ هایی تحت عنوان ایرانی، رومی، هندی و غیره، این معماری‌ها اینقدر شبیه به هم هستند و چرا با وجود تمام شباهت­ ها، تفاوت­هایشان چنان قابل تشخیص است که می­توانیم به­راحتی از یکدیگر تمیزشان دهیم. چرا در یک حوزه‌ی فرهنگی و حتا اقلیمی مشابه، مانند حاشیه‌ی کویر ایران، معماری یزد با معماری کاشان و اصفهان تفاوت دارد؟ چه شباهتی بین این تفاوت­ ها در معماری و تفاوت لهجه­ ها در زبان همین مردم وجود دارد؟ آیا چنین تفاوت­ و تنوعی در معماری و زبان را در سایر شئون زندگی مردم، نظیر طرز پوشش، موسیقی، مراسم آیینی و غیره هم می­توان جست‌وجو کرد؟ آیا میان تفاوت زندگی مردم در این حوزه ­ها و تفاوت­ ظاهر و ابعاد حیوانات اهلی و دست­ آموز آنها رابطه‌ای وجود دارد؟ آیا تفاوت ­های فیزیکی و ظاهری خود مردم ربطی به تفاوت زبان‌ها و فرهنگ‌ها دارد؟ آیا همه‌ی این سؤالات ارتباطی با کیفیت وجود انسان دارند؟ آیا قانون یا قوانینی وجود دارند که ضمن حکومت بر همه‌ی این مفاهیم، بر وجود انسان و چگونگی شکل­گیری او نیز حکومت کنند؟
همه‌ی اینها و بسیاری سؤالات دیگر از این دست من را بر آن داشت تا قبل از هر چیز به مفهوم حیات توجه کنم، چرا که تمامی این پرسش‌ها به موجودی به نام انسان ارجاع دارند و انسان نیز حاصل روندی حیرت­آور، اما قابل درک از گوناگون شدن و تنوع جانداران است.
داستان را به آغاز مفهوم حیات باز می­گردانم و در پی قوانینی می­گردم که بر روند تغییر و گوناگونی حیات، حاکم بوده و سـعی می­کنم ردپای این قوانین را بر دستاوردهای پیچیده­ترین شکل تکامل، یعنی انسان جست‌وجو کنم و در پی محک زدن توانایی این فرضیه برآیم که دستاوردهای تمدن انسانی خود شکلی از ادامه‌ی روند تکامل و به‌ناچار متأثر از قوانین آن می­باشد. در این میان توجه خود را به مهم­ترین ویژگی انسان مدرن (هموساپینز)، یعنی “سخن گفتن و زبان” معطوف و زبان را در مفهوم کلی آن، یعنی نشانه­ شناسی، بررسی می‌کنم و از دو زاویه به آن نگاه می­کنم: اول اینکه توانایی تولید زبان، پیچیده­ترین دستاورد تکامل بوده و دوم آنکه خود زبان در طول تاریخ پیچیدگی­ هایش را در چارچوب قوانین تکامل به دست آورده است؛ حتا پا را از آن هم فراتر می‌گذارم و منطق زبان را به تمام دستاوردهای ذهن بشر ربط داده و از این میان توجه خود را به معماری به‌عنوان مهم­ترین انعکاس تمدن از زاویه‌ی زبان معطوف می‌کنم. دست آخر با تأکید بر قابل درک بودن زبان معماری­های تاریخی، به بازخوانی زبان معماری ایرانی خواهم پرداخت.
می‌خواهم از قوانین یک حوزه­ ی معرفت‌شناختی در حوزه ­های دیگر یا بهتر بگویم، از قوانین زیست ­شناسی و به‌خصوص تکامل در حوزه ­ی زبان استفاده کنم و این قوانین را از زبان به معماری تعمیم دهم.
تا پیش از فجایع جنگ جهانی دوم و استنباطات عجیب نازی­ ها از مفهوم تکامل و افکار عجیبی چون نژاد برتر آریایی و یا نابودی ژن­های معیوب و امثال آن و قبل از آن تئوری­ های مارکسیستی در مورد ماتریالیسم تاریخی و به‌خصوص تأکـیدات انگـلیس بـر دستـاوردهای دارویـن بسیاری از دانشمندان، تسری مفاهیم و قوانین تکاملی را به شاخه­هایی غیر از زیست­شناسی خطرناک دانسته و حتا نتایج حاصل از آن را مردود شناخته­اند. علی‌رغم درک این احساس خطر، امروزه نه فقط من، بلکه تقریباً همه‌ی کسانی که در یک حوزه‌ی معین معرفت‌شناختی به تحقیق می­پردازند، ارتباط با حوزه­های هم‌جوار را کتمان نمی­کنند. مثلاً نجوم عمیقاً متأثر از ذرات بنیادین در فیزیک است و امروزه مرز شیمی و فیزیک نیز عملاً برداشته شده و رفتار مواد را با تئوری­هایی همچون تئوری کوانتوم پاسخ می­دهند. زیست­شناسی نیز چنان با شیمی و فیزیک درآمیخته که بدون دانستن فیزیک ذرات بنیادین و شیـمی مـولکولی، مفـهوم ژن و مـولکول‌هـای DNA غیرقابل توصیف می‌شود.
اگرچه شاید میل به یکی کردن علت همه‌ی پدیده­ها در قالب یک تئوری، ناشی از یک پیش‌فرض متافیزیکی تحت عنوان “وحدت وجود” باشد، اما تاریخ علم نیز حکایت از این یکی شدن‌ها دارد. مثلاً یکی شدن مفهوم الکتریسیته و مغناطیس تحت عنوان تئوری الکترومغناطیس و یکی شدن آن با دو مفهوم نیروی هسته­ای قوی و ضعیف. من نیز در مطالعات البته آماتوری خود در حوزه­های علمی مختلف به منظور درک بهتر معماری (چرا که معماری به نظر من اصولاً مفهومی میان‌رشته‌ای است)، همه‌ی این مفاهیم را در ارتباط با هم می­دانم و در جست‌وجوی برخی قوانین بنیادین هستم که حوزه‌ی حکومت خود را به سایر قوانین تسری می­دهند. دور از ذهن نیست که قوانین بنیادین در حوزه­ ی حیات بتواند دلایل بسیاری از روندها و مسیرهای تلاش ذهن بشر را توضیح دهند. اتفاقاً قوانین اصلی و بنیادین معمولاً پیچیده نیستند و قوانینی که داروین برای توضیح تنوع و گوناگونی حیات ارائه کرده نیز به همین شکل بسیار ساده است. با چنین مقدمه کوتاهی وارد بحث تکامل و ارتباط آن با دستاوردهای ذهن بشر می­شوم.
برای توضیح ساده‌ی قوانین تکامل، پیش از هر چیز باید به مفهوم حیات توجه کرد. درک تکامل از طریق حیات بر دو امر استوار است: تولید مثل و بقا. در عبارت “تولیدمثل” که بنیان حیات است، توجه شما را به واژه‌ی “مثل” جلب می‌کنم. اگر حیات هدفی داشته باشد، آن تنها یک چیز است: تکرار بی­کم و کاست و مثل و مانند خود؛ تکراری صددرصدی و چنان دقیق که تشخیص تولیدشده از تولیدکننده در آن قابل تشخیص نباشد. اما گویا حیات در این تنها هدف خود ناکام مانده و همین ناکامی­ست که تنوع و گوناگونی را موجب شده است. مولکول DNA به‌عنوان شیرازه‌ی حیات، تکرار دقیق خود را تضمین می­کند؛ تنها در مواردی نادر، این تکرار مخدوش شده و آن هم بسیار ناچیز. این تغییر که “جهش” نامیده می‌شود، در فرایندی تحت عنوان “انتخاب طبیعی” موجب گوناگونی می­شود. یعنی آن تغییری که قادر به زندگی در محیط باشد، می­ماند و آنکه قادر نیست، از بین می­رود. جالب آنکه چون شرایط محیطی ثابت نیست، گاه آنکه سال‌ها توان ماندن داشته از بین می­رود و آنکه تازه به وجود آمده می­ماند. “حیات” قصد انجام کار خاصی را ندارد؛ فقط می­خواهد بماند و مانند خود را تولید کند و از تغییر هم خوشش نمی­آید. اما لاجرم این تغییر به وجود می­آید. به همین دلیل می­توان گفت جهان حاصل یک “نقض غرض” است.
برای تولید و تداوم حیاتی دیگر مانند خود، دو عنصر اساسی لازم است: اول، زمان و دوم، تعداد (بنا به میل یکی کردن مفاهیم، بهتر است بگویم: تعداد×زمان). انسان به دو دلیل تا سده‌ی نوزدهم میلادی قادر به درک مفهوم تکامل نبود: یکی اینکه بشر تا آن دوره به دلیل محدودیت‌ها و عدم امکان ارتباطات با نقاط مختلف جهان، به گوناگونی حیرت­آور حیات پی نبرده بود و دوم آنکه او درکی از زمان و قدمت جهان و زمین نداشت. همچنین بالا بردن تعداد، شکل دیگری از بقا و ضامن ادامه‌ی گونه‌هاست. تمام موجودات زنده در شرایط مناسب قادرند تعداد خود را افزایش دهند.
جهانِ موجودات زنده حاصل تعداد بسیار زیادی اشتباه است که تغییر شرایط را تاب آوردند و توانستند باقی بمانند. نکته‌ی آخر اینکه گرچه بنیان تغییر تنها در تغییر DNA خلاصه می‌شود، اما گزینه‌ی انتخابی تنها همان انتخاب طبیعی تحمیل‌شده از سوی محیط نیست، بلکه نوع دیگری از انتخاب تحت عنوان “انتخاب جنسیتی” نیز وجود دارد که دست بر قضا دانستن آن برای پاسخ‌گویی به سؤالات پیش‌گفته بسیار مهم است. انتخاب جنسیتی توسط موجودات زنده‌ی درون یک گونه، در مورد خود و افراد گونه­ی خود انجام می­شود.
یکی از فرایندهای تولید مثل در موجوداتی که جنس ماده و نر از هم جدا هستند، رقابت برای جفت­یابی است. این رقابت معمولاً منجر به اصلاح نژاد شده، چرا که موجود قوی­تر شانس بالاتری برای انتقال ژن داشته است. اما همیشه اینطور نیست که یکی از دو جنس ساکت بنشیند تا جنس مقابل در یک نبرد خونین پیروز شده و آنها را به تملک خود درآورد؛ جلب نظر جنس مخالف نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. به این ترتیب نه تنها انتخاب‌شده شانس انتقال ژن تغییر‌یافته‌ی خود را می­­یابد، بلکه انتخاب‌نشده شانس تکثیر را از دست داده و به‌تدریج از چرخه‌ی طبیعت حذف می­شود. نکته‌ی بسیار مهمی که در نسل­های بعدی اتفاق می­افتد آن است که انتخاب‌شونده دارای ژن مطلوبی شده و چون ویژگی­های رفتار ژنتیکی نسل پیش را به ارث برده، احتمال آنکه مجدداً همان انتخاب را کند، بالاست و اگر مجدداً تغییراتی مشابه همان تغییر اول اتفاق بیفتد، انتخاب مطلوبی صورت می‌گیرد. این مسأله موجب تشدید در شکل آن صفت شده و تا مرز امکان نابودی انتخاب­شونده پیش می­رود (برای مثال دم مرغ بهشتی که طول بدن آن کمتر از 10 سانتیمتر است، حدود 2 متر می­باشد و یا دم طاووس چنان بزرگ و زیبا شده که به عاملی برای شکار شدن حیوان بدل گشته است.)
مهم اینجاست که انتخاب جنسیتی نمی‌تواند انتخاب طبیعی را تحت تأثیر قرار بدهد، باید به قوانین آن پایبند باشد و در چارچوب قوانین انتخاب طبیعی است که امکان تغییر پیدا می‌کند. در پایان، مهم‌ترین مسأله‌ی تکامل که داروین با وجود عدم آگاهی نسبت به ژنتیک مولکولی به‌درستی به آن اشاره کرده، این است که تغییرات تکاملی ضرورتاً باید در مقیاس کوچک صورت بگیرند و تغییرات بزرگ منجر به نابودی خواهند شد. ساختار مولکول DNA که مثلاً در انسان حدود سه میلیارد کد ژنتیکی دارد، این تغییرات کوچک را تضمین می‌کند (اگرچه همین تغییر هم می‌تواند نامناسب و منجر به حذف شود، اما در صورت مناسب بودن، توان باقی ماندن و فرصت قوی‌تر کردن گونه را پیدا خواهد کرد.) روند یادشده ظاهراً هیچ جهتی ندارد و در مجموع، به سمت پیچیدگی بیشتر میل می‌کند. اما در شرایط محیطی خاص ضرورتاً آنکه پیچیده‌تر است، شانس بقای بیشتر را ندارد و گاه موجودات ساده‌تر در شرایط خاص، بهتر زندگی می‌کنند و باقی می‌مانند.
انسان امروزی یا هموساپینز حدود 200,000 سال پیش در جنوب آفریقا شکل گرفت و طی سفری طولانی جهان را فتح کرد. آنچه هموساپینز را از هموارکتوس‌ها و همونئااندرتال‌ها جدا می‌کرد، نه ابعاد مغز (نئادرتال‌ها مغز بزرگ‌تری داشتند) بود و نه فرم دست (دست انسان‌های قبل از نئاندرتال نیز کمابیش مانند ما بود). حتا کشف آتش و استفاده از ابزارهای ساده نیز توسط انسان‌های قبل از هموسایپنز انجام شده بود. عامل تفاوت، “استفاده از نشانه” بوده است. چیزی که به‌عنوان نقاشی روی دیوار غارها ثبت شده، صرفاً متعلق به گونه‌ی هموسایپنز است. هموسایپنز قادر به درک انتزاع بوده و به تبع آن قادر به ایجاد نظام نشانه‌شناسی و زبان. تحول انسان امروزی یک تحول ژنتیک در جهت ایجاد الگوریتم انتزاع و به تبع آن، الگوریتم نشانه‌شناسی است. زبان، الگوریتمی است که در پی یک تحول ژنتیک در انسان به وجود آمده و در یک فرایند تکاملی به شکل امروزی در آمده است. زبان صرفاً گفتار نیست و کلیه‌ی سیستم‌های نشانه‌شناسانه از الگوریتم مشابهی استفاده می‌کنند. بنیان زبان بر انتزاع است و انتزاع به معنی جدا کردن یک مفهوم مشترک از پدیده‌های متعدد می‌باشد.
قدم بعدی، نسبت دادن یک نشانه است که باز مغز ما این توانایی را در تحولی تکاملی به دست آورده. این نشانه نخست در زبان آوایی و سپس در کلمه تجلی یافت. نشانه ماهیتی اختیاری دارد؛ یعنی هیچ رابطه‌ی طبیعی و اجتناب‌ناپذیری بین دال و مدلول واقع نیست. اگر زبان مجموعه‌ای از نام‌ها بود که برای مفاهیم مستقل از آنها استفاده می‌کردیم، هیچ‌گاه تغییری در زبان‌ها به وجود نمی‌آمد. اما دال‌ها به‌آرامی تغییر می‌کنند.
این مکانیزم را تنها با دید تکامل می‌توان تعریف کرد. در صورتی که کلمات تغییر کنند، اصل تأیید جامعه‌ی زبانی از بین می‌رود. اما آیا یک جامعه‌ی زبانی قادر است در یک لحظه کلمه‌ی دیگری را اختیار کند؟ طبیعتاً نه. بنابراین با وجود آنکه امکان تغییر وجود دارد، تغییر وسیع با منطق پذیرش زبانی مغایرت دارد و این مسئله موجب می‌شود تا اصل طلایی تکامل، یعنی تغییرات جزئی و تدریجی، معنی پیدا کند. تغییر باید انتخاب شود و تنها تغییرات جزئی در زبان شانس بقا دارند. اکثر این تغییرات نیز دارای یک منشأ اشتباه هستند، که البته همین تغییر در رابطه با مدلول نیز وجود دارد. رابطه‌ی دال و مدلولی مانند رابطه‌ی افتراقی است؛ یعنی بیشتر بر تفاوت با مدلول‌های نزدیک به خود تأکید دارد. پس رابطه‌ای اثباتی نیست و یک معنی مشخص ندارد. اما چرا زبان‌هایی با فواصل مکانی زیاد، دارای کلماتی مشترک هستند؟ آیا این نشان از رابطه‌ی ذاتی دال و مدلول دارد؟
در اینجا گریزی می‌زنم به داستان سفر انسان و تئوری خروج او از آفریقا؛ اینکه تمام جمعیت انسانی کره‌ی زمین از جمعیت محدودی که حدود 70,000 سال پیش از تنگه‌ی باب المندب از آفریقا به آسیا وارد شدند و نوعی زبان آوایی داشتند که امروزه نیز در برخی قبایل آفریقا هنوز مورد استفاده است. جمعیت‌های انسانی متفرق شدند و تولد گونه‌های زبانی همچون گونه‌های طبیعی حادث شد. هرچه زمان انفصال دو زبان از هم طولانی‌تر باشد، تفاوت‌هایشان هم بیشتر می­شود، اما جدایی‌های مکانی-زمانی محدود، تفاوت‌هایی در حد لهجه را نتیجه می‌دهند.
ضمن آنکه ایجاد لهجه، خود آغاز زایش گونه‌های زبانی است. زبان، یک گزینش درون‌گونه‌ای است و توسط انسان‌ها انجام می‌شود، به همین سبب در پی بهره‌مندی از ویژگی تشدیدشوندگی در انتخاب درون‌گونه‌ای، با سرعتی بالا رو به تغییر حرکت می‌کند (بازه‌ی زمانی برای تولید یک لهجه چیزی در حدود صد سال و برای ایجاد یک زبان جدید، در حد هزار و یا حداکثر دو هزار سال است؛ زبان فارسی امروزی عمری 1200 ساله دارد و لهجه‌ی تهرانی عمری در حدود 200 سال). از سوی دیگر باید به شتاب‌دار بودن فرایند تکامل، ویژگی درون‌گونه‌ای بودن آن و جمعیت بالای انسان برای توجیه سرعت تغییرات زبانی توجه کرد.
ویژگی مهم دیگر زبان، مفهوم سیستماتیک آن است. یک سیستم دارای اجزایی است که در ترکیب با هم مراتب بالای سیستم را به وجود می‌آورند (کلمات، جملات، مفاهیم، ضرب‌المثل‌ها، نظم و نثر، مثال‌هایی از این توالی مفهومی هستند.) گونه‌زایی در نظم، انواع نظم را به وجود می‌آورد. بنابراین از جمله ویژگی‌های زبان، وجود سلسه‌مراتب در آن است و این نظامِ نشانه همراه با ویژگی‌های سیستمی در موسیقی، نقاشی، مجسمه‌سازی و در معماری قابل مشاهده است.
ویژگی زبانی سیستم‌های نشانه‌ای، یعنی قبول رابطه‌ی دال و مدلولی یا رابطه‌ی نشانه‌ای توسط یک گروه معین، امکان انتقال معنی و درک هر سیستم نشانه‌شناسی را برای مخاطبین فراهم می‌کند. امکان ارتباط عامی‌ترین افراد تا خواص با شعر حافظ یا موسیقی دستگاهی هم در همین ویژگی زبانی نهفته است. معماری نیز به‌عنوان یک سیستم نشانه‌شناسی علاوه بر نقش عملکردی که ایجاد سر­پناه بوده، در یک فرایند تکاملی، وظیفه‌ی انتقال فکر و معنی را نیز به عهده گرفته است. در این میان نشانه‌ها به‌آرامی حمل معنی را به عهده گرفته و در قالب یک دستور زبان، ترکیب‌هایی را به وجود آورده‌اند که نقش سلسله‌مراتبی به خود گرفته است. نه تنها نشانه‌ها به‌آرامی تغییر کرده‌اند، بلکه معنای متصل به آنها نیز جابه‌جا شده است؛ مقصوره به گنبدخانه تغییر شکل داده و یا الگوی چهارصفه، طیف وسیعی از بناها؛ اعم از خانه های روستایی ساده تا کاخ ها و مقابر شاهی را دربرگرفته است.
حـال به توضیـح زبـان سـاده‌ی معمـاری ایرانـی می‌پردازیم و اشاره‌ای کوتاه به دستور زبان آن خواهیم کرد. زبان معماری ایرانی از تعدادی کلمه تشکیل شده که به آن الگوهای فضایی نیز می‌گویند. این کلمات یا الگوها عبارتند از: تقسیم سه‌تایی یا سه‌دری، تقسیم پنج‌تایی یا پنج‌دری، تقسیم دو‌تایی یا دو‌دری، شکم دریده، چلیپا، تقسیم یک یا یک­تا (راهرو) و هشتی.
این الگوها یا کلمات در معماری بر اساس دستور زبان معینی در کنار هم قرار می‌گیرند که گرچه این دستور برای کل معماری ایرانی صدق می‌کند، اما (همچون شعر یا نثر که گونه‌های متنوعی دارد) دارای شیوه‌های بیانی بسیار گوناگونی است که در قالب معماری با انواع کاربری‌ها و اهداف (خانه، مسجد، کاروانسرا، مدرسه و غیره) نمود می‌یابد.
حتا سازه و تزئینات نیز دارای ساختارهای زبانی بوده و از طریق دستور زبان معینی به معماری فضا ملحق می‌شوند. مثلاً کاربندی از کلماتی که به آن آلت می‌گویند تشکیل شده است؛ شاپرک، سمبوسه، پاباریک، عرق‌چین، سوسنی یا سینه­باز از اجزای کاربندی این زبان هستند یا هر مقرنسی از یک سری آلات مشخص و محدود به نام تخت، طاس، تی و موش‌پا تشکیل شده است.
در اینجا به مهم‌ترین نکته‌ی این بحث بازمی‌گردم، چون در حالی که زبان معماری درحوزه‌ی فرهنگی فلات ایران، زبانی واحد است و حتا اقلیم شهرهایی چون یزد و نایین و کاشان نیز مشابه یکدیگر است، به تفاوت‌هایی آشکار در معماری برخورد می‌کنیم؟ تفاوت‌هایی که می‌توان آن را با لهجه‌ی متفاوت مردمان یزد، نایین، کاشان و اصفهان مقایسه کرد.

بازمی‌گردم به مفهوم تکامل و وجه انتخاب جنسیتی؛

همان که عامل دم بلند مرغ بهشتی، پرهای زیبای طاووس و ریش و سبیل در انسان مذکر شمرده می‌شود. انتخاب جنسیتی به‌عنوان انتخابی درون‌گونه‌ای یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری زیبایی‌شناسی در حوزه‌های فرهنگی و حتا زیرحوزه‌های فرهنگی می‌باشد. به وجه انتخابی زبان توجه کنید که در آن هیچ رابطه‌ی اجتناب‌ناپذیری بین دال و مدلول وجود ندارد. در بخش اعظم مفاهیمی که به زیبایی‌شناسی مربوط می‌شود، هیچ رابطه‌ی قطعی و مطلقی بین مفهوم زیبایی و نشانه‌ای که برای بیان این مفهوم ارائه می‌شود، موجود نیست. به هر دلیل، نوعی تغییر مورد انتخاب قرار می‌گیرد و این انتخاب، چنانکه گفته شد، مسیری تشدید‌شونده را در پیش می‌گیرد تا انتخاب برون‌گونه‌ای یا طبیعی آن را متوقف کند. اما همین روند توجیهی‌ست برای تمام تفاوت‌های شکلی در مفهوم زیبایی در همه‌ی حوزه‌ها و زیرحوزه‌های فرهنگی. به یک مثال ملموس و روزمره توجه کنید: به محض اینکه کفشی با پاشنه‌ای مختصر بلندتر مورد توجه مردم قرار گرفت، کفاشان در روندی بدیهی کفش‌هایی با پاشنه‌ی بلندتر تولید کردند و همان دلیل که موجب انتخاب این پاشنه شده بود، طبیعتاً پاشنه‌ی بلندتر را نیز پسندید و روند تشدیدشوندگی ادامه پیدا کرد؛ تا آنجا که پاشنه چنان بلند شد که دیگر راه رفتن با آن تقریباً غیرممکن است. حالا این عوامل بیرونی هستند که انتخاب را کنترل می‌کنند. مثال عجیب­تر شکل پای زنان در چین قدیم است که پای کوچک به هر دلیلی نسبت به پای بزرگ به عنوان مفهومی زیباتر تلقی می‌شد. دلیل آن مهم نیست، اما روند تشدید­شوندگی تا آنجا پیش رفت که پای زنان چینی مفهوم پا بودن خود را از دست داد. جالب اینجاست که چنین پایی که برای ما نگاه کردن به آن مشمئزکننده است، برای مرد چینی زیبا به نظر می‌رسید. چنین روندی را می‌توان در زیبایی‌شناسی ماشین‌های آمریکایی دهه‌ی 50 و 60 و به طور اخص در شورلت نِوا نیز جست‌وجو کرد.
به نظر من بخش مهمی از زیبایی‌شناسی معماری از روند پیش‌گفته تبعیت می‌کند. مثلاً در یزد، ترتیب پلکانی برای نمای اصلی تکیه‌ها انتخاب می‌شود (چیزی که مثلاً در زواره وجود ندارد.) اولین نمونه‌ها با نماهای حسینیه‌های زواره یا کاشان تفاوت مهمی ندارند، اما به محض این انتخاب روند تشدیدشوندگی، انتخاب درون‌گونه‌ایِ نماهای پلکانی بلندتر و مناره‌های بلندتر را شکل می‌دهد تا به حد افراطی به تکیه‌ی امیرچخماق برسد و این حد سازه‌ایِ چنین انتخاب و چنین تصوری از زیبایی‌شناسی تکیه در شهر یزد است.
در مورد مساجد تک‌ایوانه‌ی شرق ایران نیز همین مسئله قابل پیگیری است. ابعاد ایوان به نسبت مساحت مسجد چنان رشد می‌کند که در هیچ جای دیگری در ایران با چنین پدیده‌ای روبه‌رو نمی‌شویم. اما تأکید می­کنم که زبان معماری بستر شکل‌گیری همه­ ی معماری­ های این حوزه‌ی فرهنگی است و علت تمامی شباهت‌ها و قابل تشخیص بودنِ آن است. عناصـر زیبایی‌شناسانه در فرایند انتخاب درون­ گونه ­ای و تشدیدشـوندگی عامل تفاوت­ها و تغییر لحن­ها و لهجه‌هاست. همین فرایند در بازه­ های زمانی بزرگ‌تر موجب جدا شدن زبان­های معماری رومی، ایرانی، هندی و غیره از یکدیگر شده است. به این دلیل، گونه­زایی زبانی که از یک منشأ واحد حاصل شده، درک شباهت­های معماری در این حوزه­ها را امکان‌پذیر می‌سازد. همچنین عوامل تشدیدشونده در زیبایی­شناسی، روند تمایز و تفاوت و امکان درک تفاوت­های معماری این حوزه ­ها را فراهم می­آورد. چنین روندی عامل تغییر لهجه‌ها در زبان‌هاست و اگر بپذیریم تغییر لهجه‌ها مقدمه‌ای در گونه‌زایی زبان‌هاست، به اهمیت روند تشـدید‌شونده‌ی انتـخاب درون‌گونه‌ای در همه‌ی شئون زندگی انسان نیز پی خواهیم برد.

____________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

منابع
نستورخ، میخاییل. منشأ انسان. ترجمه‌ی دکتر محمد طیوری مشرف­الملک دهکردی.
داوکنیز، ریچارد. ساعت­ساز نابینا. ترجمه‌ی محمود بهزاد و شهلا باقری.
وود، برنارد. تکامل انسان. ترجمه‌ی فرهاد رضایی.
سوسور، فردیناند. درس­هایی از زبان­شناسی سوسور. ترجمه‌ی کورش صفری.
پارسی، فرامرز. روش­های طراحی­ در معماری تاریخی ایران.

منتشر شده در : پنج‌شنبه, 17 سپتامبر, 2020دسته بندی: مقالاتبرچسب‌ها: